ضیافت رفاقت

فرقی نمی‌کند چند روزی از زادروزش (هفتم مرداد) گذشته باشد، وجود او همیشه برای سینمای ایران مبارک است و یادآوری نام و جایگاهش تنها محدود به یک روز نیست.

حتی اگر استاد چندسالی فیلم خوب و شش‌دانگی نساخته باشد و فیلم‌هایش راهی به کارنامه درخشانش در گذشته پیدا نکند، باز بزرگی‌اش پابرجاست و همچون خان‌دایی قیصر «احترامش واجب است». اگر دودوتای قصه و فیلمنامه‌های اخیرش، نمی‌شود چهارتا اما هنوز می‌توان رد و نشان و امضای او در دیالوگ‌نویسی و فضاسازی را در برخی لحظات آنها تشخیص داد و یاد نمونه‌های موفق و محبوب سینمایش افتاد. آنچه هنوز در سینمای کیمیایی نفس می‌کشد و خودی نشان می‌دهد، رفاقت است و می‌توان به اعتبار و احترام ترویج دوستی، چشم بر کم و کاستی‌ها بست. کیمیایی چون خودش خراب رفاقت‌است، در فیلم‌هایش هم از دوستی غافل نمی‌شود. خودش یک بار در گفت‌وگویی این‌چنین از دیدگاهش درباره رفاقت گفت: «اصلا رفاقت فهمیدن کار سختی است. خیلی تاوان دارد. همین‌طوری نیست که می‌گویند. می‌روند در کافه می‌نشینند و با هم قهوه می‌خورند و می‌گویند ما رفیق هستیم. نه بابا! رفاقت خیلی گردن‌کلفت‌تر از این حرف‌هاست. رفاقت تاوان سختی دارد.» یکی از تازه‌ترین قاب‌های رفاقت کیمیایی را در مراسم تشییع پیکر احمدرضا احمدی و در کنار فرامرز قریبیان دیدیم. عشق و دوستی دیرینه کیمیایی حتی در یادداشتی که پس از درگذشت احمدی نوشت و منتشر کرد هم جلوه‌گر است: «در جوانی جامی به جامت زدم و تا پیری مست ماندم.» 

حالا که هنوز چندان از تولد کیمیایی و روز جهانی دوستی (به روایتی) فاصله نگرفته‌ایم، همین کلیدواژه رفاقت را دستمایه مرور و خاطره‌بازی با رفاقت‌های بعضی از فیلم‌های استاد قرار می‌دهیم.
 
سید و قدرت
سیدرسول و قدرت، کاپیتان‌های رفاقت در سینمای ایران هستند و هنوز هم وقتی بخواهند سرآمد دوستی و رفاقت را مثال بزنند، از «گوزن‌ها» می‌گویند. این دوستی دو یار و همکلاس دبیرستان بدر است که سرنوشت دو قهرمان قصه را تغییر می‌دهد و باوجود پایانی تراژیک و مرگبار، آنها را به رستگاری می‌رساند و عاقبت‌به‌خیر می‌کند. قدرت به عنوان مبارز سیاسی و تحت تعقیب برای پنهان شدن، جای بهتری به‌جز خانه مبصر کلاس و دوست قدیمی‌اش سیدرسول سراغ ندارد. درعوض این آغوش امن دوست، باز همین رفاقت است که رسول نشسته در خاک اعتیاد را دوباره سرپا می‌کند یا دست‌کم غیرتش را می‌تکاند و باعث تغییر نگرش در او می‌شود. تلنگر و تشر دوستانه قدرت است که رسول توزیع‌کننده مواد را از پادرمی‌آورد و مقابل زورگویی صاحبخانه و مزاحم فاطمه می‌ایستد. سیدرسول هم به سلامتی رفاقت، این پای خوب دوستی را مفت نمی‌دهد و به‌جز تقدیم امن رفاقت، جانش را هم برای قدرت و مبارزه و آزادی می‌دهد. کیمیایی گفته بود که رفاقت، تاوان سختی دارد اما چه خوش است چنین تاوان‌هایی. 
   
کولی و رفقا
گاهی رفاقت لزوما یارغار بودن نیست و بدون این‌که خبری از دوستی دیرینه‌ای باشد، چراغ مودت روشن و شعله‌ور می‌شود. به هرحال رفاقت هم نقطه شروعی دارد و از هرجا سر زلفی با دوست گره بزنیم، منفعت است. مثل آشنایی و دوستی و رفاقت و برادری کولی(سعید راد) در سفر‌سنگ. ورود کولی به روستاست که احساسات فروخفته مردم تحت ظلم را بیدار می‌کند و با رفاقت، همدلی و همراهی‌ای که شکل می‌گیرد، آنها همان‌طور که سنگ رفاقت به سینه می‌زنند، سنگ بزرگ آسیا را برای ویرانی خانه ظلم ارباب در راهی طولانی و پر از مانع حمل می‌کنند و به نتیجه می‌رسند. ساخت و نمایش فیلم در بحبوحه مبارزات انقلاب اسلامی در سال ۵۷ بود و حتی برخی کارشناسان سینما از آن به عنوان یک پیشگویی سینمایی نام بردند. هرچه بود رفاقت و دوستی هدفمند سفر سنگ، مابه‌ازاها و معادل‌هایی در واقعیت هم داشت. 
 
رضا و احمد
رضا(فرامرز صدیقی) و احمد(احمد نجفی) در «دندان مار» هم دوستی و رفاقتی ناب و مثال‌زدنی دارند. اگرچه آشنایی یک جوان عزادار، مادر و جوان جنگزده جنوبی تصادفی و به دست تقدیر است و حتی سوءتفاهمی اولیه، این مواجهه را در ابتدای امر ناخوشایند می‌نمایاند اما در ادامه صمیمیت و رفاقتی شکل می‌گیرد که تصور این دو بدون یکدیگر ممکن نیست. یکی از مهم‌ترین و تماشایی‌ترین جلوه‌های رفاقت هم مربوط به سکانس مشترک رضا(فرامرز صدیقی) و آقاجلال(جلال مقدم) است. آنجا که بنان «دل رسوای تو من رسوای دل» می‌خواند، چه عجیب با همدردی میزبان با سوگ مادرانه مهمان همخوانی دارد و بوی رفاقت می‌دهد، رفاقتی که امتدادش به سکانس بعد و به مزار مادر رضا کشیده می‌شود، جایی که احمد هم به رسم برادری و رفاقت تازه‌شکل‌گرفته، سیاهپوش است.
   
گروهبان و همرزمش
رفاقت در فیلم «گروهبان» با حضور شخصیت همرزم گروهبان، با بازی میرمحمد تجدد معنا پیدا می‌کند. وقتی گروهبان (احمد نجفی) به رفیق و همرزم قدیمی‌اش می‌گوید که می‌خواهد برای احقاق حق به خانه ناصر برود و قباله زمینش را از او پس بگیرد، دوست نظامی بازنشسته، تفنگش را پر و فانوسقه‌اش را محکم می‌کند و می‌گوید: «با هم میریم سراغش». استوار قدیمی شاید در خدمت و نظامی‌گری بازنشسته و خانه‌نشین شده باشد اما در کسوت رفیق، بازنشستگی معنایی ندارد. نتیجه این رفاقت در پایان فیلم، کشته‌شدن در راه گرفتن حق است، هرچند پیش از این فداشدن، با شلیکی دخل غاصب زورگو را می‌آورد. احترام نظامی گروهبان به پیکر رفیقش در ادامه، ادای دین به رفاقت است.

 سیاوش و رضا
فیلم «تجارت» اگرچه با محوریت پرشدن فاصله یک پدر و پسر است و قصه روی آشنایی و دوستی دوباره آنها متمرکز می‌شود اما رفاقت دیگری هم در این میان محسوس و قابل اشاره است؛ دوستی سیاوش(آرش یغمایی) با رضا(پولاد کیمیایی). سیاوش برای تامین هزینه درمان پدر زخمی‌اش، به همکلاسی‌ها و صاحبکارش رو می‌زند اما نتیجه‌ای نمی‌گیرد تا این‌که رفیق ایرانی و بامرامش رضا (پولاد کیمیایی آن زمان ۱۴ساله) با مشورت پدرش(جلال پیشواییان)، ویدئو و دوربین ویدئویی خانواده را می‌فروشد و پول آن را به سیاوش می‌دهد. چه رفاقتی از این به‌موقع‌تر و زیباتر؟

چشمه‌ای دیگر از رفاقت هم همان سرچراغی فیلم و در تیتراژ اول دیده می‌شود. کیمیایی برای نمایش گذشته و جوانی‌های شخصیت قهرمان فیلم قریبیان، بخش‌هایی از فیلم کوتاه مستوره با بازی قریبیان و احمدرضا احمدی جوان در دهه۴۰ را در نظر می‌گیرد. کیمیایی با این کار، چه نوشابه گوارایی برای رفاقت مشترکش با قریبیان و احمدی باز می‌کند که البته نصیبش را ما تماشاگران و دوستداران این مثلث بزرگان هم می‌بریم.

نشاندن درخت دوستی
سینمای مسعود کیمیایی به‌جز آنچه به‌عنوان نمونه و در این مجال ذکر آن رفت، مصادیق دوستانه دیگری هم دارد. کیمیایی هرچقدر تلخ‌اندیش است و قهرمان‌هایش برای رسیدن به هدف چاقو می‌خورند و زخم برمی‌دارند اما وجود دوستان و رفقای خوب باعث می‌شود نور امید و رفاقت از همان زخم‌ها وارد شود و قاب‌های ماندگاری شکل بگیرد. یکی از درخشان‌ترین چشمه‌های دوستی در فیلم «ضیافت» و عهد و پیمان دوستانه آن هفت رفیق به تصویر کشیده می‌شود. آن دو دستی که در پوستر فیلم قول رفاقت می‌دهند، به‌خوبی نشانی فضای دوستانه اثر و ایستادن پای رفاقت می‌دهد. رفاقت‌های دیگر در فیلم‌هایی چون مرسدس، اعتراض، سربازهای جمعه، حکم، رئیس، جرم، متروپل، خون‌شد و خائن‌کشی هم در این زمینه مثال‌زدنی است. در میان فیلم‌های کیمیایی نمونه متفاوتی چون «رد پای گرگ» هم به چشم می‌خورد که دوستی (یا به عبارت دیگر به‌ظاهر دوستی) آن رویش را به قهرمان نشان می‌دهد و صادق‌خان به‌عنوان دوست دوره جوانی رضا باعث گرفتارشدن و به‌زندان‌رفتن قهرمان می‌شود. از آن دوستی‌های بدتر از دشمنی که خدا نصیب هیچ بنی‌بشری نکند.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: ضیافت رفاقت