حضرت زینب (س) بدن بدون سر دید و من تن سوخته همسرم را

حضرت زینب (س) بدن بدون سر دید و من تن سوخته همسرم را
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: پرواز هواپیمایی «سی _۱۳۰» تهران_ چابهار ساعت ۱۳:۵۸ پانزده آذر ۱۳۸۴ که با چند ساعت تأخیر آغاز شده بود، تنها هشت دقیقه بعد به علت پر بودن مخزن بنزین هواپیما در حالی که یکی از چهار موتور آن آتش گرفته بود از ناحیه بال به بلوک مسکونی ۵۲ «شهرک توحید» در جنوب غربی تهران اصابت کرده و منفجر شد.

هواپیمای نظامی «سی _۱۳۰» ارتش جمهوری اسلامی ایران که اغلب سرنشینان آن را خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران تشکیل می‌دادند، در آخرین پرواز خود تمام مسافران و خدمه خود را از دست داد تا به این ترتیب مطمئن‌ترین هواپیمای جهان نیز از تپیدن نبض حوادث هوایی کشور بی‌بهره نماند.

انتشار خبر سقوط هواپیمای خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران تلویزیونی که برای پوشش خبری و گزارش‌های تصویری رزمایش نظامی «عاشقان ولایت» به منطقه چابهار واقع در جنوب شرق ایران اعزام شده بودند، به سرعت چنان انعکاس وسیعی یافت که بسیاری از خبرگزاری‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و بنگاه‌های سخن پراکنی جهان با قطع برنامه‌های عادی‌شان بینندگان و مخاطبان خود را در جریان آن قرار دادند.

«سپهدار ساجدی رئیسی» خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) در این سانحه به شهادت رسید.

فرصتی دست داد با ندا ساجدی همسر این شهید به گفتگو بپردازیم که مشروح آن در ادامه این گزارش می‌آید؛

* در ابتدای بحث همسر شهیدتان را معرفی بفرمائید.

سپهدار مهر ۱۳۴۷ در یکی از مناطق محروم بخش «لفور» شهرستان «سوادکوه» در روستای «رئیس کلا» به دنیا آمد. چند تا از خواهر و برادرانش را به دلیل بیماری و یک برادرش را به خاطر تصادف از دست می‌دهد. مهر ماه ۱۳۵۴ در سن هفت سالگی وارد دبستان روستا شد. نظم و انضباط و جدیت سپهدار در تحصیل باعث شد مورد توجه معلمان قرار بگیرد. دوران ابتدایی را به پایان رساند در تنها مدرسه راهنمایی منطقه که حدوداً ۳ کیلومتر و ۴۵ دقیقه تا روستا فاصله داشت به تحصیل پرداخت. مهر ماه ۱۳۶۲ پس از موفقیت در امتحانات نهایی دوره نهایی راهنمایی برای ادامه تحصیل به مدرسه آیت الله غفاری شهرستان «بابل» رفت. تابستان ۱۳۶۳ با فراغت از تحصیل اول متوسطه در بسیج نام‌نویسی کرد و برای گذراندن یک دوره ۴۵ روزه به پادگان آموزشی «گهرباران» ساری رفت و آماده رفتن به جبهه شد.

* وقتی شهید ساجدی تصمیم می‌گیرد به جبهه برود، مادرش با توجه به اینکه چند تا از فرزندانش را از دست داده‌، مخالفت نمی‌کند؟

سپهدار برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. وقتی تصمیم می‌گیرد به جبهه برود، می‌رود از مادرش اجازه بگیرد. مادرش که از داغ پسرش مازیار که در تصادف فوت شده بود و داغدار بود به سپهدار گفت فعلاً از جبهه رفتن منصرف بشود چون جوان و بی‌تجربه است. سپهدار در جواب مادرش می‌گوید مگر من اولین فرزند این مرز و بوم هستم که به جبهه می‌رود؟ الان جبهه‌های نبرد با حضور همین جوانان و نوجوانان است که صحنه حماسه و رشادت رزمندگان اسلام شده است. در نهایت با اصرار از مادرش اجازه می‌گیرد و عازم جبهه در غرب می‌شود.

* چند ماه در جبهه می‌ماند؟

سپهدار ۵ ماه در جبهه می‌ماند. از این ۵ ماه سه ماه در قله‌های غرب در برف و کولاک سپری می‌شود. در این مدت با وجود سختی و کمبود امکانات در کنار رزمندگان دیگر مقاومت می‌کند. در منطقه عملیاتی مهران رو در روی دشمن بعثی قرار می‌گیرد. در این منطقه به همراه نیروهای یگان مربوطه‌اش یک هفته در محاصره دشمن قرار می‌گیرد و همراه با رزمنده‌های دیگر مجبور می‌شوند از علف و میوه‌های خودرو برای تغذیه استفاده کنند.

با توجه به اینکه سپهدار در سابقه ۱۱ ماه جبهه داشت اما این باعث نشد از درس و تحصیل سر باز بزند. سال ۱۳۶۶ پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تهران شد و سال ۱۳۷۱ در رشته تاریخ لیسانسش را گرفت.

* شهید ساجدی از چه سالی وارد عرصه خبر شد؟

سپهدار در اواخر سال ۱۳۷۱ وارد عرصه خبر در خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران شد و تا سال ۱۳۷۷ در سازمان مرکزی خبرگزاری (تهران) مشغول کار بود. در همین سال به عنوان مسئول دفتر خبرگزاری در آستارا به فعالیتش ادامه داد. پس از ۲ سال از حضور موفقش در این مسئولیت به عنوان مسئول ایرنا در شرق تهران در شهرستان دماوند انتخاب شد. سپهدار پس از ۳ سال حضور در دماوند از سال ۱۳۸۱ به عنوان خبرنگار ویژه ایرنا در قوه قضائیه مشغول فعالیت شد.

*آیا تجربه کار خبری برون مرزی هم داشت؟

همسرم در چهار ماه ابتدایی سال ۱۳۸۲ از طرف سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار و کارشناس امور خبری به دفتر «ایرنا» در ریاض پایتخت عربستان سعودی اعزام شد.

*چه سالی ازدواج کردید؟

من و سپهدار دخترعمو، پسرعمو بودیم. پس از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه تهران از من خواستگاری کرد. سال ۱۳۷۲ مراسم عقد ما در تهران برگزار شد و سال ۱۳۷۴ مراسم عروسی مختصری در شهرستان برگزار کردیم. سال ۱۳۷۶ هم دخترمان آسیه به دنیا آمد. سپهدار دفتر خاطراتی داشت که داخل آن از علاقه‌اش به من نوشته بود. چند سال بعد از ازدواج دفتر را نشانم داد. نوشته‌های دفترچه به سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۲ آن سال‌هایی که سپهدار دانشجویی شهرستانی و مقیم تهران بود، برمی‌گردد.

*شهید سپهدار ساجدی رئیسی با اقوام شما و خانواده خودش چه رفتاری داشت؟

همسرم به صله‌رحم خیلی اهمیت می‌داد. آخر هفته‌ها همیشه یا ما منزل اقوام و دوستان بودیم یا آنها در منزل ما مهمان می‌شدند. پدر و مادرش را خیلی دوست داشت و برای آن‌ها احترام زیادی قائل بود. برایش کار و مأموریت خارجی پیش می‌آمد. اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌توانم پدر و مادرم را رها کنم و بروم. بسیاری از آخر هفته‌ها را با توجه به علاقه‌اش به زادگاهش برای دیدن پدر و مادرش در روستا می‌رفتیم. به من می‌گفت: «اجازه آسیه را از مدرسه بگیر، پنجشنبه مدرسه نرود. می‌رویم روستا به پدر و مادرم سر می‌زنیم.» با مردم و اهل محل برخورد خوبی داشت. به بدهی خود به دیگران حساس بود و دوست داشت سریع آن را پرداخت کند.

بچه‌هایی که پدر یا مادرشان را از دست می‌دادند خیلی دوست داشت. خواهرزاده من سال ۱۳۷۸ پدرش را در تصادف از دست داد. هر جا سفر می‌رفتیم این بچه را هم با خودش می‌برد. سپهدار یتیم‌نواز بود. آخر دختر خودش هم یتیم شد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: حضرت زینب (س) بدن بدون سر دید و من تن سوخته همسرم را