چرا «باربی» بیشتر از «اوپنهایمر» میفروشد؟
در سالهای اخیر منتقدان و پژوهشگران حوزه سینما همواره یک دغدغه ثابت داشته اند که به صورت مکرر به آن پرداخته اند و آن سیطره دائمی کمدی های بی محتوا بر سینمای ایران است. کمدی هایی که در شکلی سری وار دائم تولید می شوند بدون این که داستان خاص و محتوای قابل تاملی داشته باشند و هربار هم با اقبال مخاطبان موفق به فروش و قرارگرفتن در یک جایگاه گیشه بسیار با فاصله تر از آثار جدی می شوند.
اگرچه شاید این یک موضوع فرهنگی ملی به نظر برسد اما بدنیست بدانیم که جامعه شناسان دهه هاست که از توده ای شدن جوامع و توده ای شدن فرهنگ گلایه داشته و نسبت به آن هشدار داده اند.
مشهورترین جامعه شناسان در این رده بی شک جامعه شناسان مکتب فرانکفورت هستند (مکتب فرانکفورت از فیلسوفان و منتقدان چپگرایی تشکیل شد که معتقد بودند پتانسیل براندازی سرمایهداری را میتوان در جزئیات مصنوعات فرهنگی جوامع مبتنی بر بازار پیدا کرد).
اصطلاح صنعت فرهنگ برای اولین بار توسط تئودور آدورنو (یکی از مهمترین نظریه پردازان مکتب فرانکفورت) و ماکس هورکهایمر (بنیان گذار مکتب فرانکفورت) در کتاب دیالکتیک روشنگری که در سال ۱۹۴۷ منتشر شد، به کار رفت. آدورنو در مقاله «بازنگری صنعت فرهنگ» (۱۹۷۵) این اصطلاح را دقیق تر بررسی و ابعاد آن را روشن می کند. وی توضیح می دهد که آنها در کتاب دیالکتیک روشنگری، واژه صنعت فرهنگ را جایگزین واژه ی فرهنگ توده کرده اند، زیرا فرهنگ توده بر خلاف تصور برخی، به معنای فرهنگی که از خود توده ها برخاسته باشد، نیست.
آنچه از خود توده ها برخاسته، فرهنگ عامه است که به طور کامل با فرهنگ توده تفاوت دارد. آدورنو برای اینکه چنین تفاوتی از همین ابتدا روشن باشد و دو اصطلاح با هم اشتباه نشوند به جای فرهنگ توده، از واژه صنعت فرهنگ استفاده کرده و آن را در برابر فرهنگ عامه قرار می دهد. در حالی که با فرهنگ عامه در جای خودش موافق است، انتقادات شدیدی را بر فرهنگ توده یا به عبارت خودش صنعت فرهنگ وارد می کند.
از آنجا که آدورنو فیلم و سینما را هسته ی مرکزی صنعت فرهنگ تلقی می کند، بنابراین شناخت نظر وی درباره صنعت فرهنگ، در اصل، نظر وی را در رابطه با سینما و فیلم نیز از نگاهی جامعه شناختی آشکار خواهد کرد.
به عقیده آدورنو کاری که صنعت فرهنگ می کند این است که مسائل قدیمی و آشنا را در قالب های جدید، با کیفیت بهتر مطرح می کند. این صنعت در همه ی شاخه های خودش تولیداتی دارد که برای مصرف توده ها طراحی شده و حتی طبیعت این مصرف نیز تعیین شده است. سرانجام اینکه محصولات صنعت فرهنگ، کم و بیش بر اساس طرح و نقشه و با برنامه ریزی تولید شده اند.
آدورنو تأکید می کند که عبارت صنعت فرهنگ نباید به معنای لغوی آن گرفته شود. بلکه منظور استانداردشدن شیء، در اینجا آثار هنری است، مثل فیلم های وسترن که با وجود ظاهر داستانی متفاوت، ساختار هنری یکسان و استاندارد شده ای دارند. همین طور منظور از این عبارت، عقلانی شدن تکنیک های توزیع است، نه اینکه روند تولید به طور دقیق مورد نظر باشد. وی در مورد فیلم، که هسته ی مرکزی صنعت فرهنگ است، می گوید اگرچه روند تولید همانند شیوه های تکنیکی عمل در یک تقسیم کار گسترده است و به کارگیری ماشین و فناوری و جدایی کارگران از ابزار تولید- که در تضاد میان هنرمندان فعال در صنعت و آنهایی که ایشان را کنترل می کنند، آشکار می شود- وجود دارد اما به هر حال اشکال فردی تولید حفظ شده اند.
سپس در تناسب با رویکرد مکتب انتقادی، که وی از بنیانگذارانش است، ادعا می کند که هدف اصلی صنعت فرهنگ باید بیان رنج و تضاد در جامعه باشد و این کاری است که در رسانه های توده ای که محمل صنعت فرهنگ و با آن یکی هستند، انجام نمی شود. تنها ذکر وضع موجود و قواعد و قراردادهای فرهنگی، یعنی کاری که صنعت فرهنگ می کند، کافی نیست، با این کار زندگی خوب همانی تلقی می شود که هست و با این تلقی به تثبیت وضع موجود کمک می شود.
در روزهای گذشته دو فیلم برجسته از سینمای هالیوود به اکران جهانی درآمدند. فیلم هایی که هرکدام از مدت ها قبل محل بحث و گمانه زنی دوست داران سینما بودند؛ از طرفی کریستوفر نولان (متولد ۱۹۷۰) قرار داشت با ۲۵ سال سابقه فیلمسازی و شاهکارهایی چون بی خوابی (۲۰۰۲)، تلقین (۲۰۱۰)، میان ستاره ای (۲۰۱۴) و تنت (۲۰۲۰) که از زمان آخرین اثرش سه سال می گذشت و نولان به سیاق همیشگی اش که دو تا سه سال زمان برای ساخت هر اثر صرف می کند طرفدارانی از سراسر دنیا داشت که با این وقفه برای اکران فیلمش لحظه شماری می کردند؛ سوی دیگر این قصه گرتا گرویگ (۱۹۸۳) بود که اگرچه کارنامه اش قابل قیاس با نولان نیست اما در جایگاه خودش کارگردان برجسته ای است که در سال ۲۰۱۸ نامش در فهرست سالانهٔ مجلهٔ تایم از تاثیرگذارترین افراد جهان قرار گرفته است؛ لیدی برد یا کفشدوزک (۲۰۱۴) و زنان کوچک (۲۰۱۷) برجسته ترین آثار در کارنامه کاری این کارگردان و هنرپیشه آمریکایی است.
یکی از مهمترین مسائلی که باعث شد تا این دو فیلم بارها و بارها با یکدیگر مقایسه شوند همزمانی اکران جهانی آنان بود چنانچه پدیده باربنهایمر شکل گرفت.
باربنهایمر (Barbenheimer)، یک رویداد اینترنتی در زمینه سینما است که در سال ۲۰۲۳ رخ داد. پس از آنکه اعلام گردید دو فیلم مهم سال ۲۰۲۳ یعنی باربی و اوپنهایمر هردو در یک روز اکران عمومی خود را در آمریکا و جهان آغاز میکنند، شوخیهای اینترنتی با این دو عنوان آغاز شد که آنها را از نظر تفاوت سبک و محتوا مقایسه میکرد. این روند به مرور باعث خلق اصطلاح باربنهایمر شد که آمیزهسازی از اسامی دو فیلم است. سبک فانتزی کمدی و شاد باربی در مقابل فضای تیره و کاملاً بزرگسالانه اوپنهایمر تضادی بود که کاربران اینترنتی به وسیله آن، شوخیهای متفاوتی خلق کردند. این رویداد اینترنتی باعث شد بسیاری از تماشاگران در سراسر جهان ترغیب شوند تا هردو فیلم را در یک روز و پشت سرهم تماشا کنند. ورایتی در گزارشی، باربنهایمر را «مهمترین رویداد سینمایی سال» توصیف کرد.
نکته اما اینجاست که به رغم هزینه تقریبا برابری که برای ساخت این دو فیلم شده است (باربی ۱۲۸ میلیون دلار و اوپنهایمر ۱۰۰ میلیون دلار) اما در گیشه فروش اوپنهایمر (۴۰۵.۶ میلیون دلار) تقریبا نصف باربی (۷۸۰.۷ میلیون دلار) فروخته است.
البته در این فروش نباید قدرت چشمگیر تبلیغات را دست کم گرفت (هوشمندی سازندگان باربی این گونه بوده است که چیزی حدود همان رقم هزینه ساخت را هزینه تبلیغات این فیلم کرده اند و البته به خوبی هم جواب گرفته اند)؛ حوزه تبلیغات فیلم سینمایی باربی بسیار گستره و جهانی بود و از نیویورک تا خاورمیانه را در بر می گرفت. همین امروز هم وقتی اسم این فیلم را به فارسی در گوگل سرچ کنید با یک صفحه صورتی و ستاره های صورتی چشمک زن مواجه خواهید شد.
نگاهی به محتوایی که این دو فیلم ارائه می کنند در مقابل اقبالی که نسبت به تماشای آنان وجود دارد بار دیگر نظریه صنعت فرهنگ را تداعی می کند؛ باربی را می توان نمونه یک فیلم فانتزی و عامه پسند دانست که اگرچه تلاش دارد تا با مفاهیم روز همراه شود و تصویری مطابق روز از عروسکی ارائه دهد که در تمامی دهه های گذشته از زمان تولدش به دلیل جنسیت زدگی و نمایندگی قشر خاصی از جامعه مورد نقد گسترده بوده اما در نهایت چیزی بیش از یک فانتزی خوش رنگ و لعاب نیست.
از سوی دیگر اوپنهایمر علاوه بر وزنه بودن سازنده اش و سابقه ای که او در به تصویرکشیدن تئوری های علمی با جذابیت های بصری یا حقایق زندگی در شکل خالص سینما دارد بیوگرافی یکی از تاثیرگذارترین آدم های معاصر در جهان است؛ آدمی که شاید بسیاری از مردم دنیا دل خوشی از او نداشته باشند؛ جولیوس رابرت اوپنهایمر (۱۹۰۴–۱۹۶۷) فیزیکدان نظری آمریکایی بود. او طی جنگ جهانی دوم، رئیس آزمایشگاه لُسآلاموس بود و بهسبب نقشش در پروژۀ منهتن، که در جنگ جهانی دوم به ساخت نخستین جنگافزارهای هستهای انجامید، اغلب «پدر بمب اتمی» لقب گرفتهاست.
حتی برخی از فیلم بین های حرفه ای دلایلی را به عنوان برتری اوپنهامیر نسبت به باربی مطرح کرده بودند و آن این که اوپنهایمر برگرفته از یک رویداد واقعی است، نولان کارگردانی قویتری نسبت به گرویگ دارد، اوپنهایمر بازیگران بهتری نسبت به باربی دارد، اوپنهایمر یک فیلم جدی و دارای عمق داستانی بیشتری است و اوپنهایمر، از لحاظ فیلمسازی، قویتر است.
دلایلی که البته تاثیری بر گیشه نداشت و همانطور که مکتب انتقادی می توانست پیش بینی کند باربی فروشی دوبرابری را در مقایسه با اوپنهایمر تجربه کرد.
اما پاسخ این پرسش را که چرا مردم در سراسر جهان یک فیلم عامه پسند که لزوما چیزی به دانسته هایشان نمی افزاید را به یک فیلم علمی که از سوی یکی از بهترین فیلمسازان جهان ساخته شده ترجیح می دهند را می توان بر اساس آنچه به عنوان مقدمه بیان شد، بیان کرد.
در حقیقت یک توده ای شدن گسترده به لطف صنعت فرهنگ رقم خورده است! توده ای شدنی که آدم ها را هرچه بیشتر به سمت زرق و برق های توخالی که نیازی به تفکر ندارند، می کشاند. آنچه در توده ای شدن همواره پیش شرط است خالی از معنا و کیفیت شدن است. بر این اساس است که می بینیم چگونه در توده ای شدن کیفیت رنگ می بازد.
به تعبیری توده ای شدن به همراه خود فرهنگ فست فودی را به دنبال داشته است؛ فرهنگی که در همه زمینه ها کمیت را فدای کیفیت می کند و در جنبه های مختلف زندگی صرفا دنبال پاسخ دادن به نیازها در سریع ترین زمان ممکن است؛ در نتیجه همان گونه که در غذا خوردن فست فودها و غذاهایی که سریع آمده مصرف می شوند محبوبیت می یابند در فیلم و سینما هم آنچه زرق و برق و رنگ و لعاب بیشتری دارد و نیازی به فسفرسوزاندن و تفکر ندارد و خیلی سریع بلیعده می شود، محبوبیت می یابد.
بر این اساس است که می بینیم در تمام جهان اقبال از تولیداتی که حرف خاصی برای گفتن ندارند اما ویژگی فست فودی دارند مقبول و محبوب است. شاید برخی به زمانی که صرف ساخت این دو فیلم شده اشاره کنند که چیزی حدود سه سال صرف ساخت فیلم باربی شده یعنی همان اندازه که صرف تولید اوپنهامیر شده است اما نباید فراموش کنیم که زمان صرف شده برای باربی در جهت شاخ و برگ دادن به همان زرق و برق ها بوده است؛ همچنان که زمانی طولانی صرف ساخت شهرکی شده است که در فیلم می بینیم و این زمان در خدمت خلق تصویر بصری جذاب تر بوده است اما زمان اوپنهایمر در خدمت خلق یک داستان بهتر (کیفیت) بوده و طبق نظر نولان حتی از یک جلوه ویژه هم در تولید این فیلم استفاده نشده است.
نولان گفته است: نخستین آزمایش سلاح هستهای در ایالت نیو مکزیکو به وقوع پیوسته است. ما برای خلق این صحنه و بازسازی این آزمایش که تحت عنوان «آزمایش ترینیتی» شناخته میشود، از هیچ جلوه کامپیوتری بهره نگرفتیم که بزرگترین چالش پیش روی ما بود. تیم ناظر جلوههای بصری از روز نخست در حال بررسی شرایطی بود که چگونه بتوانیم وقایع کوانتومی و آزمایش ترینیتی را به تصویر بکشیم. شهر لس آلاموس واقع در ایالت نیو مکزیکو میبایست از شرایط آب و هوایی فوقالعادهای برخوردار باشد تا از پس چالشهای دشوار بربیاییم.
در نهایت می توان چنین نتیجه گرفت که آنچه جامعه شناسان از حدود یک سده گذشته (تاسیس مکتب فرانکفورت در دهه ۱۹۳۰ رقم خورد) بیم آن را داشتند امروز بیش از هرزمانی قابل مشاهده است. رشد بیش از پیش یک فرهنگ توده ای که منحصر به یک قلمرو جغرافیایی نیست.
منبع خبر: آفتاب
اخبار مرتبط: چرا «باربی» بیشتر از «اوپنهایمر» میفروشد؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران