سال‌هاست که مرده‌ام به وقت گرینویچ

پدرش دوست داشت پسرش را در لباس روحانیت ببیند و او نیز برای انجام امر پدر به حوزه علمیه قم رفت و در مدرسه آیت‌ا... گلپایگانی طلبه شد. چند سالی گذشت تا ملبس شد و برای ارشاد دینی مردم زادگاهش به روستای‌شان برگشت اما خیلی زود فهمید روحانی بودن به دوش گرفتن چه مسئولیت سنگینی است. می‌‌گویند روزی یکی از زنان روستایی که فقیر بود، نزد او آمد و پرسید ظرفی روغن محلی داشتم که پس از چند ماه زحمت، فراهمش کرده بودم، حالا فضله موشی در ظرف روغن افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین در دوراهی سختی گیر کرده بود، از یک طرف می‌دانست روغن نجس شده و از طرفی می‌‌دانست که آن زن باید خرج خانواده فقیرش را تأمین کند. این مسأله باعث شد با درک سنگینی مسئولیت، تصمیم بگیرد لباس روحانیت را ترک کند. هرچه دیگران به او گفتند تا او را از این تصمیم بازدارند، سودی نبخشید. او تصمیم گرفت خانواده را ترک کند و به کار هنری مشغول شود. با شروع جنگ تحمیلی مدتی به سپاه پیوست و در جبهه مسئولیت تبلیغات فرهنگی جنگ را به‌عهده گرفت. چندی در شهرهای مختلف زندگی کرد و سرانجام در آغاز دهه ۶۰ به تهران آمد و در مدرسه هنری آناهیتا ثبت نام کرد و دوره بازیگری و نمایشنامه‌نویسی را زیر نظر مصطفی و مهین اسکوئی گذراند.

پناهی در هنر درخشید. تا جایی که موفق به دریافت دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « سایه خیال» شد و دوبار هم برای بازی در فیلم‌های «در مسیر تندباد» و «مهاجران» نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد. البته او این مسیر را به‌سادگی طی نکرد. زمان زیادی لازم بود تا استعداد ویژه خود را در کار بازیگری ثابت کند اما خلق و خوی کودکانه و شیوه سخن گفتن او برای نقش‌های ویژه‌ای همچون آدم‌های ساده دل اما صادقی که با روابط زندگی شهری کنار نمی‌‌آیند، بسیار مناسب بود؛ شخصیتی که بازتاب دهنده خلق و خوی واقعی خودش هم بود. 
 
درخشش در جعبه جادو
نخستین بار نام وی به دلیل پخش یک تله تئاتر در تلویزیون بر زبان‌ها افتاد. تله تئاتر «دو مرغابی در مه» یکی از نوشته‌های خود پناهی بود که بازیگر نقش اول این نمایش دو نفره هم بود. این تله تئاتر با کارگردانی تلویزیونی مسعود رسام و کارگردانی هنری رسول نجفیان، طنزی شیرین داشت و موقعیت توهم آمیز نویسنده‌ای بی چیز و شکست خورده را نشان می‌‌داد که به هوای شهرت به تهران آمده است و در خیالات، خود را انسانی موفق و ثروتمند تصور می‌‌کند.

این نمایش به لطف طنز شیرینی که پناهی وارد داستان کرده بود و با وجود پایان تلخش به دل مخاطبان نشست و بارها از تلویزیون پخش شد. البته پناهی و شهرت او فقط به دلیل همین برنامه تلویزیونی نبود، او پیشتر در برنامه « محله برو بیا» به کارگردانی داریوش مؤدبیان که درآن جمعی از ستاره‌های بعدی سینما و تلویزیون ایران بازی می‌‌کردند، حضور یافته بود و برای مخاطبان تلویزیون آشنا بود. سیاهه حضور پناهی در سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیونی موفق آن زمان طولانی است اما باید از سه سریال به صورت مخصوص و ویژه نام برد.

یکی «آژانس دوستی» است که محصول کارگردانی چند کارگردان با هم بود، سریالی که به واسطه بازی‌های به یادماندنی بازیگرانی چون فردوس کاویانی، زنده یاد اسماعیل داورفر، حمید لولایی، اصغر همت و پژمان بازغی و نیز داستان جذاب و پرکشش آن محبوب شد.

سریال دیگری که پناهی در آن نقشی کوتاه اما ماندگار بازی کرد، سریال درخشان «امام علی(ع)» به کارگردانی داوود میرباقری بود. نکته مهم این‌که در این سریال، پناهی به عنوان مشاور اصلی میرباقری در نگارش فیلمنامه نقش برجسته‌ای داشت. مجموعه تلویزیونی دیگری که بازی حسین پناهی در آن همیشه در ذهن مخاطب مانده است، نقش «گل آقا» پسر بازیگر و عاشق پیشه روستایی در «روزی روزگاری» به کارگردانی امرا... احمدجوست، سریالی خاطره انگیز با رنگ و بویی کاملا ایرانی که در دهه۷۰ در تلویزیون درخشید. او همچنین سریال «بی‌بی‌یون» را سال ۱۳۶۲ برای شبکه دو  نوشت، کارگردانی کرد و در آن به همراه زنده‌یادان فهیمه راستکار، رضا کرم‌رضایی  و منوچهر حامدی در کنار ژاله علو، گوهر خیراندیش، سیما تیرانداز و فقیهه سلطانی بازی کرد.

از دیگر سریال‌ها و تله تئاترهای تلویزیونی که حسین پناهی در آنها بازی کرد، می‌‌توان به اینها اشاره کرد: «روزگار قریب، به کارگردانی کیانوش عیاری»، «رعنا به کارگردانی داوود میرباقری»، «کوچک جنگلی به کارگردانی بهروز افخمی»، «گرگ‌ها به کارگردانی داوود میرباقری»،  «شبکه به کارگردانی محمود عزیزی»، «آواز مه به کارگردانی حسینعلی لیالستانی»، «همسایه‌ها به کارگردانی محمدحسین لطیفی»، «دزدان مادربزرگ به کارگردانی مهدی صباغ‌زاده»، «آشپزباشی و قبله عالم به کارگردانی رسول نجفیان»، «شلیک نهایی به کارگردانی محسن شاه‌محمدی»، «ماجراهای رونالد و مادرش به کارگردانی شیرین جاهد، «به سبک آمریکایی،کارگردان هنری: داوود میرباقری و کارگردان تلویزیونی: شیرین جاهد»، «آسانسور، کارگردان هنری: رسول نجفیان وکارگردان تلویزیونی: گیتی جوادی».
 
شاعری روی پرده نقره‌ای
پناهی از تلویزیون شناخته و پایش به سینما باز شد. در سینما هم نقش‌های متنوع و متفاوتی بازی کرد و همچنان که گفتیم تا دریافت دیپلم افتخار بازیگری پیش رفت. شاید خاطره‌انگیزترین فیلم او «سایه خیال» به کارگردانی حسین دلیر باشد. نویسنده فیلمنامه این فیلم، مسعود جعفری جوزانی است، دوست و همشهری پناهی که بسیار به او نزدیک بود و اصلا مشخص است که فیلمنامه را برای شخصیت پناهی نوشته است. شاعری مالیخولیایی و یک لاقبا که درگیر یک بحران عشقی و یک بحران روحی همزمان است، نقشی که جان می‌‌داد پناهی در آن بازی کند و بازی کرد و بازی‌اش هم ماندگار شد. البته نباید از نقش کوتاه و ماندگار حسین پناهی در فیلم «روز واقعه» به کارگردانی شهرام اسدی گذشت؛ جوانی که به مسافران سنگ تعارف می‌‌کند تا به بت‌های بازمانده از نیاکانش پرتاب کنند بلکه گناهان‌شان را بخرد و آن دیالوگ ماندگار را از زبان امام حسین(ع) بر زبان می‌‌آورد که :« چگونه بر بت‌های مرده سنگی بیندازم حال آن‌که بت‌های زنده روی زمینند». از فیلم‌های ماندگار پناهی در طول فعالیت در سینمای ایران می‌‌توان به «در مسیر تندباد» و «بلوغ » به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی، «گذرگاه» به کارگردانی شهریار بحرانی، « گال» به کارگردانی ابوالفضل جلیلی،«هی جو» به کارگردانی منوچهر عسگری‌نسب،«نار و نی» به کارگردانی سعید ابراهیمی‌فر، «مهاجران» به کارگردانی مهدی صباغ‌زاده، «چاووش» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان، «اوینار» به کارگردانی شهرام اسدی، «مرد ناتمام» به کارگردانی محرم زینال‌زاده و... اشاره کرد. 
 
به بهشت نمی‌رم، اگر مادرم آنجا نباشد
اما سینما و تلویزیون تنها جنبه‌های زندگی هنری پناهی نبود. او مهم‌ترین چهره‌ای بود که میان دو حوزه سینما و شعر پیوند زد. در تاریخ سینمای ایران، شاعران زیادی بوده‌اند که به‌صورت مقطعی تأثیری در سینما گذاشته‌اند. شاید مهم‌ترین چهره ادبی که در سینمای ایران نقشی داشت، فروغ فرخ زاد بود که با کارگردانی فیلم مستند «خانه سیاه است» یکی از تأثیرگذارترین آثار سینمای مستند تاریخ ایران را ساخت اما پناهی از هنرهای نمایشی به سمت شعر آمد یا حداقل می‌‌توان گفت وقتی شعرهایش را منتشر کرد که چهره‌ای شناخته شده در سینما و تلویزیون بود اما وقتی کتاب‌های شعرش منتشر شد در قامت یک شاعر شش‌دانگ درخشید. بارها خواننده اشعار چهره‌های سینمایی  و تلویزیونی بوده‌ایم که کتاب شعری منتشر کرده‌اند ولی واقعیت این است که این شعرها، ارزش ادبی چندانی ندارد و تنها دلیل استقبال ناشران از انتشار آثار این افراد، احتمال پرفروش بودن‌شان به دلیل شناخته بودن نویسنده است اما شعر حسین پناهی دارای شاخصه‌هایی است که می‌‌توان آن را از دیگر سروده‌ها بازشناخت، تخیل و اندیشه در آن موج می‌‌زند و شاعر در زبان هم به زبانی ویژه خود دست یافته است.  نخستین مجموعه شعرش درسال ۱۳۷۶ منتشرشد، مجموعه «من و نازی» که صدایی خاص و پیشنهادی جدید در شعر آن دهه بود، به سرعت مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت و چند بار تجدید چاپ و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شد.از دیگرمجموعه شعرهایی که از پناهی منتشر شده، می‌‌توان به «نامه‌هایی به آنا»، «ستاره‌ها»، «راه با رفیق»، «چشم چپ سگ»، « سلام خداحافظ»، «سال‌هاست که مرده‌ام»، « کابوس‌های روسی» و «به وقت گرینویچ» اشاره کرد. از این میان او خود در زمان حیات، سه کتاب سلام خداحافظ، ستارها و راه با رفیق را دکلمه کرده بود که انتشار این دکلمه‌ها با صدای خود شاعر در مشهور شدن‌شان نقش مهمی‌‌داشت. 

همچنان که گفتیم، پناهی در کارهای تلویزیونی و سینمایی‌اش هم همیشه نقش انسانی متفاوت، فردی که در چارچوب‌های زندگی رسمی ‌‌و شهری گرفتار شده است؛ بازی می‌‌کرد. این ویژگی شاخصه اصلی اندیشه‌ای شعر اوست. شعری که انسان را به بازگشت به ریشه‌ها، به زادگاه، به آغوش مادر و تن ندادن به روابط دنیای مدرن فرامی‌‌خواند. شعر او در میان مخاطبان جا افتاده و او توفیق داشته که برخی سطرهای شعرش مانند «شک دارم به ترانه‌ای که زندانی و زندانبان همزبان زمزمه می‌کنند» یا «به بهشت نمی‌رم، اگر مادرم آنجا نباشد» وارد زبان و حافظه جمعی مردم شده است و به همین دلیل با وجود این‌که پناهی، هنرمندی بود که خود را به صورت حرفه‌ای شاعر معرفی نمی‌‌کرد و نمی‌‌شناخت، توانست در دل خوانندگان شعر فارسی، جایی برای خود باز کند؛ جایی که مخصوص خود اوست، مخصوص شاعری با صدای ویژه، نگاه ویژه و تخیل ویژه خود. 

چرا صدایم کردی؟
برای آشنایی بیشتر با زبان شعری و لذت بردن از زمزمه‌های شاعرانه حسین پناهی، دو شعر از او را با هم می‌‌خوانیم. 
علاوه بر اینکه می‌توانید با اسکن کیو‌آرکد خوانش برخی اشعارش را با صدای خود شاعر بشنوید:  

بهانه
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره‌ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می‌‌گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگر

نه
بر می‌‌گردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟

خاکستر
به من بگویید
فرزانگان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می‌‌کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی‌‌کند؟

بقا
ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
غژ و غژ گهواره‌های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله‌ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادران‌مان را دوست بداریم
وقتی اخم می‌‌کنند و بی‌دلیل وسایل خانه را به هم می‌‌ریزند
ما باید بدویم دست‌شان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدران‌مان را دوست بداریم
برای‌شان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه‌ای خیره
مانده‌اند برای‌شان یک استکان چای بریزیم
پدران، پدران، 
پدران‌مان را
ما باید دوست بداریم

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: سال‌هاست که مرده‌ام به وقت گرینویچ