عرفان حقیقی مطلوب انبیا، اولیاء و اهل‌بیت(ع) چه ویژگی هایی دارد؟

عرفان حقیقی مطلوب انبیا، اولیاء و اهل‌بیت(ع) چه ویژگی هایی دارد؟
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحت‌های مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آن‌ها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحت‌های فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحت‌ها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) می‌فرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش چهاردهم آن را باهم می‌خوانیم:

بحث ما در مطالب گذشته درباره‌ی روایتی بود که نوف بکالی آن را از امیر مؤمنان (ع) نقل کرده بود. هم‌چنین اشاره شد که این روایت با خطبه همام که در نهج‌البلاغه آمده، یکسان است. با این تفاوت که آن مقدمه‌ای را که نوف بیان کرده، دیگر در نهج‌البلاغه نیامده است. نیز، در نهج‌البلاغه، همام از امیرالمؤمنین اوصاف متقین را سوال کرده؛ اما در روایتی که در بحار آمده است، ابتدا حضرت به ویژگی‌های خاص شیعیان اشاره فرمودند و سپس، همام انگیزه پیدا کرد تا آن اوصاف را سوال کند. وقتی همام اصرار کرد و حضرت را قسم داد که این اوصاف را بیان کند، حضرت دست همام را گرفته، وارد مسجد شدند و دو رکعت نماز خواندند و پس از نماز این خطبه را انشا کردند.

گفتنی است در ابتدای روایتی که در بحار آمده، دو جمله بر آنچه در نهج‌البلاغه در اوصاف متقین است، اضافه دارد. در این روایت آمده است: «هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ»؛ اما در خطبه همام این است که: «المتقون؛ أَهْلُ الْفَضَائِلِ.»

طلا و مطلا!

از این‌روی، در جلسه پیشین، قدری دربارة ویژگی «عَارِفُونَ بِاللَّهِ»؛ توضیحاتی عرض کردیم که بیشتر به بحث‌هایی که در گذشته در ذیل مناجات‌های خمس عشر؛ و در مناجات عارفین؛ آمده بود، اتکا کردیم. اما از آن‌جا که این روزها بازار عرفان‌های کاذب بسیار رواج دارد، مناسب است در این زمینه در یک جلسه دیگر توضیح مختصری داده شود:

ملاحظه می‌شود بسیاری از الفاظ و اصطلاحات که در ابتدا برای مفاهیم و اغراض خاصی وضع شده است، اندک اندک و با مرور زمان تغییراتی پیدا می‌کند. این تغییرات متفاوت است. بعضی از تغییرات به طور طبیعی، هم‌چنان‌که در همه‌جا ممکن است رخ دهد، در لغات و اصطلاحات پیش می‌آید و سو نیتی در تغیبر آن‌ها نیست. به این معنا که در اصطلاحات تحولاتی پیدا می‌شود و آن اصطلاحات توسعه و تضییق پیدا می‌کند.

ولی گاهی تحولات و تغییرات مفاهیم بر اساس اغراضی پدید می‌آید. از جمله می‌توان به الفاظی که دلالت بر ارزش‌های بسیار متعالی می‌کند، اشاره کرد. کسانی هستند ارزش‌هایی را که در جامعه‌ای مقبولیت می‌یابد و طرفداران بسیاری پیدا می‌کند، دستکاری می‌کنند تا برای آن‌ها مصادیق تقلبی بتراشند. هم‌چنان‌که برای هر جنس نفیس و قیمتی در بازار، بدل آن را درست می‌کنند. برای طلا، مطلا درست می‌کنند و برای عتیقه‌جات، بدلی‌اش را می‌سازند. در باب مفاهیم و ارزش‌ها نیز چنین چیزی وجود دارد. وقتی در جامعه‌ای ارزش‌هایی بسیار قیمتی و مطلوب است، کسانی نیز بدلی آن را درست می‌کنند.

می‌دانیم که این قاعده کلی است. برای ارائه مصداق، اگر به بحث‌هایی که در جلسه‌های پیشین داشتیم، بازگردیم، به کلمه «شیعه»؛ برمی‌خوریم. از آن‌جا که «شیعه»؛ در کلمات پیغمبر اکرم و اهل‌بیت (ع) مقامی عالی دارد، ائمه اطهار اهتمام ویژه‌ای داشتند که این الفاظ را پیرایش کنند و بفهمانند: هر کس که محبت اهل‌بیت را در دل دارد شیعه نیست؛ بلکه شیعه شرایط خاصی دارد. این روایت نوف هم در این مقام است. حضرت می‌خواهند اوصاف واقعی شیعیان خالص را معرفی کنند.

حقیقت عرفان، عرفان حقیقی

یکی دیگر از این واژه‌ها، کلمه «عارف»؛ است. «عارف»؛ یکی از آن اصطلاحاتی است که در فرهنگ اسلامی جایگاه خاصی دارد و پیداست که از همان صدر اسلام، این واژه مطرح بوده و مردم می‌دانستند که معرفت به خدا و عرفان بالله جایگاه بسیار رفیعی است که هر کسی به آسانی به آن دست نمی‌یابد. شاید همین اهمیت سبب شد که کسانی تعریف‌ها و مصادیقی بدلی برای «عارف»؛ مطرح کنند که خودشان را هم شامل شود.

در جامعه ما نیز وقتی گفته می‌شود: «عارف»، معنای خاصی به ذهن می‌آید. به‌طوری که حتی در نزد برخی از قشرها چندان با ارزش نیست و گاهی ارزش منفی هم پیدا می‌کند. بعضی عارف؛ را با صوفی؛ یکسان می‌پندارند و هر دو را نفی می‌کنند. بعضی دیگر نیز، عارف را مفهومی می‌دانند شبیه مفهوم شاعر.

البته این بی‌جهت هم نیست؛ برای این‌که در کلمات بسیاری از عرفا، تعابیر شاعرانه بسیار است و حتی بسیاری از آن‌ها، شاعر نیز بوده‌اند. بنابراین، لازم است مقداری درباره واژه «عارف»؛ و فرق آن با مفاهیم مشابه توضیح دهیم و بعد به طور اجمال، راه رسیدن به عرفان واقعی را که مورد قبول اهل‌بیت (ع) است، اشاره کنیم.وقتی به ادبیات خود مراجعه می‌کنیم، خواهیم دید که عارف به چند دسته از مردم اطلاق می‌شود.

عارف اسم فاعل از معرفت و عرفان است، و معرفت و عرفان هم مصدر از یک فعل است. عرفان، یعنی معرفت و شناخت. حقیقت عرفان که از همین تعبیر: العَارِفُونَ بِاللَّهِ؛ استفاده می‌شود، شناخت خدای متعال است؛ در اعلا مرتبه‌ای که برای انسان ممکن است. یعنی، از نظر اهل‌بیت عارف بالله؛ کسی است که خدا را در آن اندازه‌ای که برای یک بشر ممکن است، بشناسد.

صناعت شعر!

اما همان‌طور که بیان شد، عارف در حال حاضر به معانی مختلفی به کار می‌رود، در این‌جا لازم است، در ابتدا درباره شاعر توضیحاتی داده شود، آن‌گاه نسبت شاعر را با عارف در این اصطلاحاتی که رایج است، بسنجیم.

در منطق؛ از کلمه‌های «شعر»؛ و «شاعر»؛ اصطلاحی داریم. بیان شعری، نوعی بیان و صنعت در منطق است که جزو صناعات خمس است. بیان شعری، آن بیانی است که در آن نه از مقدمات برهانی و نه از مقدمات جدلی، بلکه از مقدمات تخیلی و وهمی استفاده می‌شود. منظور از شعر این نیست که مطلب حقی را به طور یقینی یا به طور ضروری اثبات کند، بلکه هدف از شعر این است که احساسات شنونده را تحریک کند.

برای مثال، آن‌گاه که می‌خواهند در جنگ، احساسات و قوه غضبیه را به جوش آورند و آن زمان که می‌خواهند عواطف در شادمانی‌ها تحریک شود، از شعر استفاده می‌کنند. در واقع، سر و کار شعر با احساسات و عواطف است، نه با عقل. آنچه از صناعت شعر انتظار می‌رود این است که: توانایی تحریک مخاطب را داشته باشد. شرط شعر در اصطلاح، این نیست که نظم و قافیه داشته باشد؛ بلکه نوعی بیان است که از مقدمات و گزاره‌های تخیلی تشکیل شده است.

شعر اصطلاح دیگری نیز دارد که شرطش این است که این مفاهیم تخیلی در یک قالب منظوم بیان شود. در این اصطلاح، شرط این است که شعر، نظم و قافیه و وزن داشته باشد. حال، می‌خواهد آن شعر، شعر نو، کلاسیک یا شعر سپید باشد.

از این نظر، شاعر کسی است که مهارت داشته باشد، مفاهیم تخیلی را طوری ترکیب و القا کند که مخاطبین تحریک شوند. مثل رجزهای جنگ، سرودهایی در شادمانی‌ها و نوحه‌هایی در مراثی.

توجه داشته باشیم: در شعر نمی‌گویند که چرا آن سروده برهانی نیست و از مقدمات بدیهی تشکیل نشده است. بلکه گفته‌اند: احسن الشعر اجذبه؛ یا؛ اعذبه اکذبه؛ شعر هر چه دروغ‌تر باشد، شیرین‌تر است. بنابراین، از شعر انتظار نمی‌رود که مطلب واقعی‌ای را بیان کند؛ بلکه منظور این است که احساسات را تحریک کند.

شراب و ساقی و ساغر

اینک می‌توان، نسبت شاعر را با عارف در بعضی از برداشت‌هایی که از عرفان می‌شود، سنجید. بسیاری از کسانی که به نام عارف شناخته می‌شوند، کسانی هستند که مفاهیم ماورایی و الهی را در قالب مفاهیم تخیلی منظوم یا منثور بیان کرده‌اند.

برای مثال، در اشعار حافظ گاهی مطالب بسیار بلند معنوی و الهی دیده می‌شود، اما در قالب شعر بیان شده است و همه‌کس متوجه منظورش نمی‌شود. بنابراین، این امر، یعنی مقارنت کار عارف با شعر، سبب می‌شود که برخی خیال کنند: عارف بودن یعنی شاعر بودن و این‌گونه شعرها را می‌گویند عرفان و در این میان، هر که از می؛ و ساقی؛ و ساغر؛ و … بحث کند، او را شاعری عارف می‌خوانند.

البته این یک برداشت عامیانه و غلطی است. اما لازم است در مقابل این برداشت، به قضاوت‌های نادرست دیگری هم اشاره شود. برخی می‌گویند: این‌که ما مفاهیم مقدس دینی و الهی را با الفاظ تخیلی که بعضی؛ از آن‌ها مصادیق بدی هم دارد، بیان کنیم، کار غلطی است. آن‌ها معتقدند: شراب و ساقی و ساغر، با مطالب بلند الهی و معرفتی مناسبتی ندارد.

برخی دیگر نیز در مقابل این تفکر قرار دارند و فکر می‌کنند که هر کس در شعرهایش از می، ساغر، دلبر و دلدار صحبت کند، عارف هموست. این افراط و تفریط‌ها نادرست است. در قرآن درباره مطالب بسیار بلند، تعبیراتی داریم که در نظری سطحی، تعابیر جالبی به نظر نمی‌آید.

«خمر»؛ یکی از الفاظی است که از پلیدی‌ها حکایت می‌کند: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ ۱. اما در همین قرآن از خمر برای اهل بهشت می‌گوید: أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِینَ ۲. آیا نمی‌شد تعبیر دیگری را به کار برد؟ چرا همان لفظی که درباره یک نوشابه پلیدِ نجس و مست‌کننده به کار برده شده، درباره آن شراب بهشتی هم به کار آمده است؟ پیداست که استفاده از تشبیهات، کنایات و استعارات تخیلی اشکالی ندارد و گاهی، لطف کلام است و مقام سخن چنین اقتضا می‌کند که از این استعارات و تشبیهات استفاده شود.

بنابراین، اگر شخص بزرگ و عارفی، اشعاری گفت و در آن از می و ساغر و … صحبت کرد، باید بدانیم، منظور آن می؛ نجس و مست‌کننده نیست و نپنداریم این کج‌سلیقگی است که آدم درباره معارف بلند دینی از این الفاظ استفاده کند.

قدر «می»!

بزرگانی در این عصر بودند که با مقامات بسیار بلندی که داشتند، از ذوق شاعرانه هم بهره‌مند بودند و از همین الفاظ هم در شعرهایشان استفاده کردند. مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی، مردی زاهد، بزرگ و از نظر معنوی بسیار فوق‌العاده بود. ایشان گاهی شعرهای حافظ را روی منبر می‌خواند و می‌گفت: منظورحافظ، آنچه بعضی تصور می‌کنند، نیست. ایشان این شعر را زیاد می‌خواند:

گر کسان قدر می بدانندی؛ شب نخفتی و رَز نشانندی

پای هر خوشه‌ای کنیزک ترک؛ بنشاندی مگس پرانندی

ایشان می‌گفت: منظور از «می»؛ این است که اگر کسانی قدر انس با خدا را می‌دانستند، شب‌ها نمی‌خوابیدند و آن را به عبادت می‌گذراندند. معنای «شب نخفتی و رَز نشانندی»؛ این نیست که درخت انگور بکارد. یا این‌که «پای هر خوشه‌ای کنیزک ترک، بنشاندی مگس پرانندی»؛ به این معنی است که: آن مردان خدایی مواظب دلشان هستند که خیال‌های باطل و هوس‌های شیطانی به قلبشان وارد نشود و آنان برانند تا فقط یاد خدا در دلشان جای گیرد.
پس با این مقدمه، اگر گاهی تعبیرات تخیلی و شاعرانه از یک عارفی دیده شد، خیال نکنیم که کار ناپسندی است. به هر حال، برخی می‌پندارند که عارف یعنی این‌که وی مهارت داشته باشد تا مطالب بلند ماورایی و غیر محسوس را با تعبیرات شاعرانه و با تشبیهات به محسوسات بیان کنند.

عرفان عملی!

امروزه تعبیر دیگری از عرفان هم بسیار شایع است که به روش‌های عملی اطلاق می‌شود. برخی می‌پندارند این‌که کسانی برنامه‌هایی برای تمرین‌های روانی داشته باشند و تمرکز پیدا کنند و قدرت روحی خود را بالا ببرند، عارف هستند. این چیزی است که در مذاهب دیگر غیر اسلام، حتی آن‌هایی که جنبه الهی ندارد هم وجود دارد. در «بودیسم»؛ که به‌هیچ‌وجه اعتقادی به خدا در آن نیست، روش‌ها و تمرین‌هایی وجود دارد که قدرت روحی انسان را افزایش می‌دهد. اولین نتیجه آن ریاضت‌ها، آرامش روحی است. مرتاضین هندی در اثر ریاضت‌هایی که متحمل می‌شوند، قدرت‌هایی پیدا می‌کنند و کارهایی انجام می‌دهند. شبیه «هیپنوتیزم»؛ که اشخاص از راه چشم و تلقین در دیگری تصرف می‌کنند و البته آثاری هم بر آن مترتب است. برخی خیال می‌کنند عرفان یعنی این‌که آدم کارهایی کند تا قدرت روحی کسب کند.

اصطلاحاتی که پیشتر بیان شد، به کاربرد نابه‌جای افکار و الفاظ مربوط بود. اما این تمرین‌ها به روش‌های عملی مربوط است. گاهی نیز میان این دو عرفان فرق می‌گذارند و می‌گویند این عرفان عملی است و آن دیگر، عرفان نظری. اما حقیقت عرفان هیچکدام از این‌ها نیست. حقیقت عرفان این است که آدم خدا را بهتر بشناسد.

بنابراین، بهره‌مندی از مهارت‌های جسمی و روحی و نیز استفاده از مهارت در درک مفاهیم، از قبیل: مفاهیم کنایی، استعاری، یا تخیلی، ربطی به عرفان ندارد. عرفان حقیقی این است که دل انسان خدا را بهتر بشناسد.

عرفان حقیقی

در این‌جا این پرسش مطرح است که آن عرفان حقیقی که مطلوب انبیا و اولیا و اهل‌بیت است، چیست؟ این عرفان که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّه»، چگونه پیدا می‌شود؟

آنچه مسلم است، این عرفان نیز همانند همه حقایق عالم مراتبی دارد. همان‌طور که ایمان و عدالت مراتب دارد، عرفان هم مراتب دارد. یک مرتبه از معرفت خدا، به عنوان قدم اول در کلاس تشیع این است که: «شیعه»؛ باید خدا را با اوصاف صحیحی که در قرآن کریم آمده و از ضروریات اسلام است، بشناسد و البته همه آن‌ها را قبول داشته باشد. باید به این‌که خدا مکان ندارد و در همه جا حضور دارد، معتقد باشیم؛ وگرنه هنوز در قدم اول مشکل داریم. ولی این مرتبه شناخت، مرتبه نازله معرفت است.
اما آیا همین‌که کسی می‌داند خدایی هست، عارف بالله است یا می‌بایست تکامل پیدا کند و معرفتش کامل شود تا عارف بالله شود؟ برای مثال، به کسی که یک مسأله فقهی بلد است، نمی‌گویند فقیه. درست است فقیه یعنی کسی که واجد فقه است و آن مسأله هم فقه است؛ اما فقیه دلالت بر ثبات و رسوخ این وصف می‌کند. عارف بالله؛ کسی است که معرفت الهی در جان او ریشه دوانیده باشد؛ یا به عبارتی دیگر، به خدای‌متعال معرفت کامل پیدا کرده باشد.

گفتنی است، معرفت فقط با مفاهیم پیدا نمی‌شود. ما می‌توانیم با استدلالاتی، اوصافی برای خدا بیان کنیم و به آن‌ها معتقد هم باشیم. در همه کتاب‌هایی که درباره خداشناسی است صفات ثبوتیه، سلبیه، جلالیه و جمالیه را ذکر کرده‌اند. در دعای جوشن کبیر، هزار اسم و اوصاف خدا آمده است و ما همه آن‌ها را قبول داریم؛ اما آیا همه ما عارف بالله هستیم؟ پس این معرفت راسخ که باید در قلب پیدا شود، کدام است؟

فهم ذهن، باور دل!

ذکر این نکته در این‌جا ضروری است. میان این‌که آدم چیزی را در ذهن خود بداند، و با عقل خود هم تصدیق کند، تا این‌که در دلش باور کند، تفاوت بسیار است. این دو مسأله است. آنچه که فقط با ذهن فهمیده می‌شود تا آنچه که دل باور کرده است، بسیار متفاوت است.

آنچه که در معرفت بالله مطلوب است و کسانی دنبال آن می‌گردند این است که: در دل، معرفت به خدا داشته باشد؛ نه این‌که تنها ذهنشان مفاهیم معنوی یا اسماً الاهی را حفظ و شمارش کند. این روایت را همه شنیده‌ایم: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء ۳؛ یعنی علم نوری است که خدا در دل هر کس بخواهد برمی‌افروزد»؛ ولی باید توجه داشت: دلی که لیاقت داشته باشد، نور خدا در آن جای می‌گیرد.

سخن این است، آن علومی را که از سنخ مفاهیم است و با استدلالات پیدا می‌شود، هر کسی می‌تواند یاد بگیرد. حتی کافر هم می‌تواند کتاب‌های فلسفی و عرفانی بخواند، حفظ کند و بیاموزد. حال اگر شرط معرفت و عارف بالله شدن، صرف یادگیری همین مفاهیم بود، بسیاری از انسان‌ها، حتی کافران، می‌توانند عارف شوند. اما مسأله این است: فقط ذهن این مفاهیم و الفاظ را قبول کرده است. آیا دل هم آن‌ها را باور کرده است؟ آیا آن مفاهیم در عمل هم ظهور پیدا می‌کند؟

همه ما می‌دانیم و می‌گوئیم: خدا در همه جا حضور دارد. به‌راستی دل ما این مسأله را چقدر باور دارد؟ وقتی معلوم می‌شود ما این حقیقت را باور داریم که اگر در خلوت، فرصت گناهی پیش آمد، احتراز کنیم. در این وقت است که باور داریم: خدا حاضر است و چگونه من در حضور خدا چنین کاری کنم؟ در غیر این‌صورت، اگر هزاران برهان مبنی بر حضور خداوند اقامه کنیم، و استدلال کنیم که هیچ‌چیز از نظر خدا مخفی نیست، اما در مقام عمل هیچ تأثیری برای ما نداشته باشد و در خلوت و جلوت مثل آب خوردن گناه کنیم، نشانه‌ای از عارف بالله شدن در ما نیست.

بلکه این مسأله نوری می‌خواهد که غیر از یاد گرفتن الفاظ و مفاهیم وحتی براهین است. باید تحولی در دل آدمی پیدا شود تاخداوند این نور را به انسان هدیه کند: یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ ۴.

آینه شو!

این‌گونه نیست که خداوند، همین‌طوری به کسی نور بدهد و به دیگری ندهد! یا برای اهدای نور، قرعه‌کشی کند! خداوند هیچ بخلی ندارد. بی‌تردید، اگر همه آدمیزادگان لیاقت داشتند، این نور به همه آنان هدیه می‌شد. این‌که بعضی از این نور بهره‌مند می‌شوند و بعضی محروم، برای این است که دسته اول لیاقت و ظرفیتش را دارند. آینه باید صیقلی باشد تا نور به آن بتابد. اگر به یک جسم کثیف و سیاه، نور بتابانند، هیچ انعکاسی پدید نمی‌آید. به آن کسانی این نور داده می‌شود که لیاقتی پیدا کرده‌اند و البته این لیاقت در اثر عمل ایجاد شده است. اگر به همان اندازه‌ای که می‌فهمند، عمل کردند، خدا این نورانیت را به آن‌ها می‌دهد و هر چه عمل بیشتر شد، نورانیت افزوده می‌شود. وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدی ۵؛ هدایت هم مراتب دارد. یک قدم که جلو رفتی، خداوند یک مرتبه دیگری می‌دهد. اگر از آن نور درست استفاده کردی، باز مرتبه دیگری را می‌دهد. این عرفانی که کمال انسان است و باید آن را یافت و نشانه و روح شیعه است این است: هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ.

این عرفان و معرفت با خواندن کتاب، با یاد گرفتن الفاظ، با گفتن شعر، با ترکیب‌های شاعرانه و زیبا، پیدا نمی‌شود. ممکن است اگر کسی عارف شد چنین تعبیراتی را به کار ببرد و شعرهایی برخاسته از آن نورانیت دلش بگوید یا احساساتش شکفته شود و تعابیر شاعرانه‌ای به کار برد. اما عکسش، این‌گونه نیست. هر کس شعرهایی خیال‌انگیز و … را می‌سراید، عارف نیست. آنچه ما باید به دست آوریم، این است که کاری کنیم که دل ما لیاقت تابیده شدن نور خدا را پیدا کند. این تعبیر که «العلم نور»؛ شوخی نیست. البته این علم‌هایی که با الفاظ می‌خوانیم و حفظ می‌کنیم، برای همه حتی کافر و معاند با خدا هم ممکن است. اما علم حقیقی انکشاف است و این انسان است که می‌باید واجد دریافت آن نور شود. آدمی با این علم است که نور پیدا می‌کند و از ظلمت و تاریکی جهل بیرون می‌آید. باید این نور را خداوند افاضه کند و شرطش هم این است که ما لیاقتش را پیدا کنیم. لیاقت دریافت نور هم با عمل کردن به دستورات خداوند پدید می‌آید. از این‌روست که بلافاصله پس از «الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ»، می‌فرماید: «الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ.»

۱. بقره / ۲۱۹.

۲. محمد / ۱۵.

۳. مصباح الشریعه، ص ۱۶.

۴. نور / ۳۵.

۵. محمد / ۱۷.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: عرفان حقیقی مطلوب انبیا، اولیاء و اهل‌بیت(ع) چه ویژگی هایی دارد؟