«زن، زندگی، آزادی» در شعرهای سیمین بهبهانی
بیانیه کانون نویسندگان ایران
سیمین بهبهانی، شاعر، نویسنده و عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران در ۲۸ مردادماه ۱۳۹۳ چشم از جهان فروبست. او در سال ۱۳۰۶ در خانوادهای فرهنگی در تهران چشم به جهان گشود و از همان کودکی با ادبیات و فعالیتهای اجتماعی آشنا شد.
نام سیمین در عرصهی ادبیات ایران با غزلسرایی گره خورده است اما نگاه جزیینگر و واقعگرایانهی او به آلام جامعه و آرمانهای بزرگ بشری، در قالب غزلهای عاشقانه نمیگنجید. پس از سنت غالب فراتر رفت و روحی نو در کالبد غزل سنتی دمید. با کشف اوزان جدید عروضی و گشودن آفاق تارهی موسیقایی، به موسیقیِ شعر منثور نزدیک شد که با محتوای اجتماعی سرودههای او سازگاری بیشتری داشت.
سیمین بهبهانی نمونهی زنی آزادیخواه و آگاه به کاستیهای جامعه، فقر فراگیر و ستم تحمیلشده بر زنان بود. با همین دغدغهها بود که از مبارزه با شکلهای گوناگون سانسور دست نکشید، بیانیهی «ما نویسندهایم» را امضا کرد، از بنیادگذاران دورهی سوم کانون نویسندگان ایران شد و سه بار به عضویت هیئت دبیران رسید. سیمین بهبهانی در جریان قتلهای سیاسی زنجیرهای سال ۷۷ نیز از فعالترین اعضای کانون بود و نشست عمومی برای انتخاب هیئت دبیران موقت در ۱۳ اسفند ۱۳۷۷ در منزل او برگزار شد. این عضو دلیر کانون نویسندگان ایران در مقابل نیروهای امنیتی، که برای برهم زدن جمع هجوم آورده بودند، سینه سپر کرد و مانع از ورود آنان شد. سیمین بهبهانی همواره مخالفت خود با انقیاد زنان و حذف آنان از عرصههای اجتماعی را با صدایی رسا فریاد زد و تا پایان عمر، حتی با وجود ضعفهای ناشی از کهولت، در کمال جسارت به دفاع از حقوق زنان پرداخت. در این راه حتی ضرب و جرح به دست ماموران حکومت در تجمع اعتراضی زنان در ۱۷ اسفند ۱۳۸۴ نیز مانع او نشد و او را از پیکار و پیگیری باز نداشت. همین پایبندی سرسختانه به آزادی بیان و آرمانهای والای انسانی برای او جوایزی از سازمانهای جهانی حقوق بشر و انجمنهای قلم به ارمغان آورد.
یاد و یادگاران سیمین بهبهانی، رهرو استوار آزادیخواهی، ماندگار باد!
خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد
تا «گود» هست میاندارم، اهل کنار نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم
چابکغزالِ غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد
من زندهام به سخنگفتن، جوشوخروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم، گُردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی، سویِ حصار نخواهم شد…
سیمین بهبهانی را میتوان برجستهترین بانوی غزلسرای ایران نامید. او را «غزلبانوی ایران» یا «نیمای غزل» نیز نامیدهاند. سیمین، در کنار فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی، مثلثِ شعرِ زنانِ معاصر ایران را نمایندگی میکند. اما سیمین تنها با غزل تعریف نمیشود- او یکی از فعالترین زنانِ آزادیخواه ایران معاصر بوده که هماره این دو مسیر را به موازاتِ هم پیموده است: چه در زندگی شخصیاش، و چه در زندگی ادبیاش. به یک معنا میتوان او را صدایِ وجدانِ بیدارِ زنِ ایرانی در شعر معاصر فارسی نامید؛ صدای آزادیخواهی و عدالتخواهی که این روزها در جای جای ایران و جهان در سه کلمه عزیزِ «زن، زندگی، آزادی» طنینانداز شده است.
صداهای سیمین بهبهانیسیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی در طول زندگیاش (۲۸ مرداد ۱۳۹۳-۲۸ تیر ۱۳۰۶) بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شدهاند. سیمین از طریق مادرش از دوران کودکی با چهرههایی چون نیما یوشیج، ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پروین اعتصامی در تماس بود. سیمین نخستین شعر خود را هنگامی که چهارده سال داشت منتشر کرد و به آرامی سبک ویژه خود را در غزل آفرید. شعرهای او موضوعاتی همچون عشق به وطن، زن، جنگ، فقر، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را دربرمیگیرد. به بیانی دیگر، شعرهای او آینه تمامنمای تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران است که میتوان ردپای آن را در شعر «دوباره میسازمت وطن» جست که با صدای داریوش اقبالی وجهی حماسی نیز به خود گرفته است:
دوباره میسازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم
اگرچه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گل
به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم
ز آبی آسمان خویش
اگرچه صدساله مُردهام
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلبِ اهرمن
ز نعره آنچنانِ خویش…
شعرِ سیمین به نمایندگی از جامعه زنان همواره صدای خود را بلند کرده و تلاش کرده است نسبت به اتفاقات و حوادث پیرامونش، سیاستِ سکوت را پیشه خود نکند. این همراهی با صدای مردم و عبورنکردن از اتفاقات و حوادث فرهنگی و اجتماعی جامعه، ارتباطی قوی بین شعر او و مخاطبانش ایجاد کرده است. اگر از منظر جامعهشناسی ادبی شعر سیمین را بررسی کنیم خواهیم فهمید که شعر او با محکومکردنِ نگاهِ مردسالارانه در بطنِ جامعه به دنبالِ ایجادِ عدالتِ اجتماعی بین زن و مرد بوده است، در شعر «فعل مجهول» این نگاه را میتوان بهوضوح دید. در این شعر که مربوط به دوره دوم شعری سیمین است و از شعرهای درخشان او به شمار میآید، سیمین در هیات یک زنِ آموزگار (همانطور که او در پیش از انقلاب ۵۷ همین پیشه را داشت) با دانشآموزانش سخن میگوید:
بچهها صبحتان به خیر، سلام
درس امروز فعلِ مجهول است
فعل مجهول چیست؟ میدانید
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ میلغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ میلغزید
ساعتـی دادِ آن سخن دادم
حقِ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم…
آنچه از درونمایه شعرها و غزلهای سیمین بهبهانی به دست میآید، این است که او به دنبال ارائه هویت زن معاصر است و تلاش میکند این هویت را به آن صورتی که باید باشد، به تصویر بکشد. از این رو است که باید او را جزء برجستهترین شاعرانی برشمرد که زبان شعری خود را از سلطه ادبیات مردسالاری دور نگه داشتهاند و اندیشه، جهانبینی و عواطف لطیف و نرم خود را با همان اِلمانهای خاص زنانه ابراز کردهاند.
شعر از اینجا به بعد با آمدنِ دختر دانشآموزی به نام «ژاله»، سویه تراژیکی از وضعیت خانواده و زن در ایران میگیرد. انتخاب نام ژاله (به معنای شبنم که نمادی از اشک هم هست) در این شعر خود گویای همین نکته است:
«ژاله از درس من چه فهمیدی؟»
پاسخ من سکوت بود و سکوت
«دِ جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟»
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین انتقامجو گفتم:
«بچهها گوش ژاله سنگین است»
دختری طعنه زد که «نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است»
بـاز هم خندهها و همهمهها
تند و پیگیر میرسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن در دو چشم بیگنهاش
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
نالهای کرد و در سـخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول فعلِ آن پدری است
که دلم را ز درد پرخون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تـاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
در غم آن دو تن دو دیده من
این یکی اشک بود وآن خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجا رفت و حال او چون بود؟»
تصویری که سیمین از این دختر دانشآموز و خانوادهاش میدهد، قصه پرغصه زن ایرانی است که سایه پدرسالاری و مردسالاری، موجب شده تا او از بسیاری حقوق اولیهاش محروم بماند، همانطور که در این شعر، سیمین بهصراحت آنها را از زبان ژاله با نام نمادینش بیان میکند؛ اشکهای ژاله، قرنها است که چون سُرب بر سرِ زن ایرانیِ محصور در حجابِ اجباری میبارد و این روزها که سراسر ایران با شعار زیبای «زن، زندگی، آزادی» طنینانداز شده است، زن ایرانی با «روسریسوزان» (نماد سرکوب در جمهوری اسلامی) هویت و تشخص پیدا کرده است تا نخستین انقلاب فمینیستی جهان را رقم بزند؛ همانطور که در بخش پایانی شعر، آموزگار که خود نیز زن (و مادر) است، فریادِ دادخواهیِ ژاله (دختر) را میشنود و او نیز آن را علیه پدران و قوانین و عرف مردسالار و دینسالار فریاد میزند:
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هقهق گریه بود و ناله او
شسته میشد به قطرههای سرشک
چهره همچو برگ لاله او
ناله من به نالهاش آمیخت
که «غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه غم توست
تو بگو! من چرا سخن گفتم؟
فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بیگناه میسوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بیپناه میسـوزد.»
در شعر زنان بهویژه در غزلهای سیمین، زنانگی پرکاربردترین مولفهای است که با بهرهگیری از امکانات زیباییشناختی به تصویر کشیده میشود و در چهرههای مختلفی نمود پیدا میکند. بهره زنان از حسهای رمانتیک و مسائل عاطفی و خانوادگی بیشتر است و همین عوامل صدای عاطفی کلمات مختص زنانگی را از بسامد بالایی برخوردار میکند. سیمین در شعر علاوه بر روشنفکری، سنتشکن نیز هست و از جمله شاعرانی است که آگاهانه و آزادانه برخلاف شرایط موجود حاضر، مطابق ذهنیات زنانه خود مینویسد و با روش تازهای برای بیان فردیت، بیپرده و با شهامت، احساسات و تجربههای زنانه خود را بیان میکند و هویت زنانه خود را نشان میدهد:
کویرِ بیبرگی را، دو زن به صدها انگشت
در آرزوی رُستن، ستاره میافشانند
دو زن-دو مشعل در دست- به جستوجوی نورند
ولیک در تاریکی، همیشه سرگردانند
دو زن که با آیینه، ز بخت شکوا دارند
سیاهروزیها را، گناهِ او میدانند…
همانطور که از شعرهای سیمین برمیآید، شخصیتهایی که در شعر او سربرمیآورند همه طبقات جامعه را دربرمیگیرد، به ویژه طبقهای که کمتر از آن سخن گفته میشود و به نوعی آنها را به عنوان شهروند بهشمار نمیآورند و برخوردی غیرانسانی با آنها میشود. «نغمه روسپی» از شعرهای بیپروای سیمین است که بهنوعی در ستایشِ «زندگی» است:
بده آن قوطی سرخاب را
تا زند رنگ به بیرنگی خویش
بده آن روغن را، تا تازه کنم
چهره پژمرده ز دلتنگی خویش
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامه تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش
بده آن جام که سرمست شوم
به سیهبختی خود خنده زنم
روی این چهره ناشاد غمین
چهرهای شاد و فریبنده زنم…
انسانی مینگرد، به او شخصیت و هویتی انسانی میدهد؛ تاجاییکه در متنِ شعر، کلمه «روسپی» را به کار نمیبرد. سیمین این شعر را در سالهای اولیه شعریاش در دهه بیست و سی سروده است؛ زمانی که زنان هنوز از حق رای برخوردار نبودند. در این شعر با وجود نمادهای سنتی شعر فارسی همچون رخ، زلف و بوی مشک، اما وصف سنتی از معشوق در میان نیست؛ سیمین زنی را به تصویر میکشد که بیش از بدنِ فیزیکی او، به احساس درونی این زن هم نگاه میکند تا نشان دهد که آن چیزی که این زن را به این وادی انداخته، نه خود او، بلکه قوانین و عرفِ دستوپاگیرِ بوگندویی است که به جامعه تحمیل شده است:
آه، این کیست که در میکوبد؟
همسرِ امشبِ من میآید!
وای، ای غم، ز دلم دست بکش
کاین زمان شادی او میباید!
لب من- ای لب نیرنگفروش
بر لبم پردهای از راز بکش
تا مرا چند درم بیشتر دهند
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش…
آنچه از درونمایه شعرها و غزلهای سیمین بهبهانی به دست میآید، این است که او به دنبال ارائه هویت زن معاصر است و تلاش میکند این هویت را به آن صورتی که باید باشد، به تصویر بکشد. از این رو است که باید او را جزء برجستهترین شاعرانی برشمرد که زبان شعری خود را از سلطه ادبیات مردسالاری دور نگه داشتهاند و اندیشه، جهانبینی و عواطف لطیف و نرم خود را با همان اِلمانهای خاص زنانه ابراز کردهاند، بااینحال، او در کنار دو موتیف اصلی شعرش یعنی «زن» و «زندگی»؛ «آزادی» را هماره پاس داشته و برای آن به زندان نیز رفته است؛ همانطور که در جایی گفته است: «من با مرگ مخالفم، من با کشتار مخالفم، من با زندانیکردن مخالفم… بزرگداشت شاعران، نویسندگان و هنرمندان این مملکت روزی است که یک نویسنده در زندان نباشد؛ یک شاعر گرفتار نباشد؛ یک دانشجو در زندان نباشد؛ روزنامهنگاران ما آزاد باشند؛ قلمهای ما آزاد باشند؛ فقر و بدبختی و نکبت و خفقان از اینجا رخت بربسته باشد…» و در یکی از شعرهایش همانطور که به مخاطبش میگوید «نقشت ز لوحِ خاطرِ سیمین نمیرود/ ای آنکه گاهگاه ز من یاد میکنی»، سروده است:
ای جملگی دشمن من! جز حق چه گفتم به سخن؟
پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم
انگار من زادمتان کژتاب و بدخوی و رمان
دست از شما گر بکشم مهر از شما بر نکنم
انگار من زادمتان: ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟
هفتاد سال این گله جا، ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم: گورم به خاکِ وطنم.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: «زن، زندگی، آزادی» در شعرهای سیمین بهبهانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران