مـسلمان
او روح حقجویی داشت و برای یافتن حقیقت به سرزمینهای مختلفی مسافرت کرد و نزد اسقفهای مسیحی به تعلیم و تربیت نفس پرداخت تا آنکه به ظهور پیامبر آخرالزمان در سرزمین عرب بشارت داده شد. سلمان برای یافتن پیامبر(ص) به حجاز رفت و با دیدن نشانههای نبوت در پیامبر(ص)، به وی ایمان آورد. سلمان از آنجا که با سواد بود، مطالعات بیشتری در رابطه با سایر ادیان داشت و بهدنبال دین حق و کامل میگشت، در این رابطه حتی سفرهای پرخطری را به شهرهای مختلف کرد و سختی سفر را به جان خرید تا به واقعیت و حقیقت برسد، وقتی که به سرزمین حجاز میرسد خدمت یکی از بزرگان قبیله بنیکلب میآید و بعد از مدتی به یکی از بزرگان قبیله بنی قریظه فروخته میشود و به مدینه میرود و به ارباب خود خدمت میکند، ولی همیشه دنبال گمشده خویش بود تا وقتی که آوازه پیامبر اسلام(ص) در میان مردم حجاز پیچید و همه میگفتند، شخصی ادعا میکند که از طرف خداوند یکتا آمده و تمام حرفهایی که میزند از جانب خداوند است او حرفهای خوب و موزون میزند که هر شنونده را مجذوب میکند. سلمان علاقهمند میشود که این فرد را ملاقات کند. وقتی که پیامبر را میبیند و سخنان پیامبر را میشنود، نشانههایی را که در کتابها در مورد پیامبر خوانده بود را در پیامبر(ص) میبیند. خیلی خوشحال میشود پس شهادتین را میگوید و مسلمان میشود. با قبول اسلام سلمان گمشده خود را مییابد. او در سنین جوانی به مسیحیت روی آورد. او سپس برای تحصیل دین به سوریه رفت. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» مینویسد: «انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدا... سلام از زبان سلمان فارسی نوشتهاست.» سلمان پس از فوت استادش همراه با کاروانی رهسپار شبهجزیره عربستان شد و این مقارن با زمانی بود که حضرت محمد بن عبدا... مال التجاره حضرت خدیجه یگانه زن متمول جزیره العرب را مدیریت میکرد.
در راه، کاروان مورد حمله قرار میگیرد، او به اسارت در میآید و مردی یهودی از یثرب (مدینه) او را به بردگی خرید و با خود به یثرب میبرد. سلمان از آنجا که در ایران تجربههای زیادی اندوخته بود، از این تجربهها در جهت کمک به اسلام هم استفاده میکرد. وقتی که مشرکین مکه در جنگ احزاب (جنگ خندق) خواستند به مدینه حمله کنند و به اسلام ضربه نهایی را بزنند و پیامبر و مسلمین با هم مشورت کردند که چه باید بکنند، هر کس چیزی میگفت. یکی میگفت باید بیرون شهر برویم و با دشمنان جنگ بکنیم، یکی میگفت: در شهر بمانیم و در کوچهها با دشمن بجنگیم. وقتی نوبت به سلمان رسید، گفت: ما در ایران در اینگونه جنگها که با رومیان داشتیم، دور شهر خود را خندق میکندیم. به این ترتیب از شهر و خانههایمان دفاع میکردیم. پیامبر وقتی رأی سلمان را شنید آن را پسندید و در نتیجه در جنگ خندق (احزاب) با استفاده از نقشه سلمان، مسلمانان پیروز شدند.
سلمان با وجود اینکه مدت تقریبا ۲۰ سال استاندار مدائن بود، هیچگاه از امتیازات این منصب مهم استفاده نکرد. حسن بصری درباره زهد و بیاعتنایی سلمان به پست و مقام میگوید: «مستمری ماهانه سلمان در دوران استانداریاش، ۵۰۰ هزار درهم بود. در آن روزگار بر ۳۰ هزار مسلمان حکومت میکرد، در این حال دو جامه داشت که هنگام سخنرانی یکی را به زیر پای خود میگسترد و یکی را بر دوش میافکند. همه مستمری خویش را صدقه میداد و غذای خویش را از مزد حصیربافی تأمین میکرد.»
گروهی که حصیربافی را مغایر شأن یک استاندار میدانستند، به او اعتراض میکردند. سلمان در جواب میفرمود: «من دوست دارم از دسترنج خودم زندگی کنم.»
عمر نیز بهعنوان اعتراض به کارهای سلمان و بیاعتنایی او به زخارف دنیا، او را ضمن نامهای توبیخ و از انجام اینگونه کارها برحذر میداشت. سلمان در جواب عمر، نامهای به او نوشت. در قسمتی از نامه آمده است: «... در آن نامه متذکر شده بودی که در آنجا به شغل حصیربافی رو کرده و غذایت نان جو است. بدان، این کار از اموری نیست که بتوان مسلمان را بدان سرزنش کرد. ای عمر، به خدا سوگند؛ خوردن نان جوین و بافتن حصیر و بینیازی از مردم نزد خدا، بهتر است از خوردن غذا و نوشیدن نوشابههای رنگارنگ که از اموال مردم و غضب حقوق تأمین شود... اما اینکه گفته بودی تو مانند فردی عادی زندگی میکنی و مردم را به خویش گستاخ کردهای تا جایی که هیبت مقام والی را به دست فراموشی سپرده، مردم بر گردهات سوار شدهاند و به این وسیله، آبروی سلطنت خویش را بردهای و این روش موجب ضعف و زبونی قدرت اسلام میشود، بدان که ذلت بر طاعت پروردگار بهتر از عزت در عصیان اوست.»
آنچه در زندگی سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است عدم بیتفاوتی اوست. او با هوشیاری و جدیت کامل در صحنههای مختلف حضور داشت و در پیروی از امام حق لحظهای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتی، برای گفتن حق بهره میبرد و مسلمانان را به امامت حضرت علی(ع) فرا میخواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را برای مردم تکرار میکرد: «همانا علی(ع) دری است که خداوند گشوده است. هرکس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج گردد، کافر است.» «بهترین فرد این امت، علی(ع) است.»
بعد از رحلت جانسوز رسولخدا(ص)، غصب خلافت و مظلومیت حضرت علی(ع)، سلمان در خطبهای بسیار فصیح که میتوان آن را «کوبنده و افشاگرانه» خواند، چنین گفت: «ای مردم! هر گاه فتنهها و آشوبها را همچون پاره ظلمانی شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت میرسند، بر شما باد به آل محمد(ص) چرا که آنها راهنمایان به سوی بهشت هستند، و بر شما باد علی(ع). ای مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید.»
یعنی اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را نداشته باشید، مسلمان حقیقی نیستید و دین شما سودی ندارد. ابن عباس سلمان را در خواب دید و از او پرسید: در بهشت، پس از ایمان به خدا و رسول، چه چیز برتر است؟ سلمان پاسخ داد: پس از ایمان به خدا و پیامبر، هیچ چیز با ارزشتر و برتر از دوستی و ولایت علی بن ابی طالب(ع) و پیروی از او نیست.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: مـسلمان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران