هنر انقلاب درخدمت فرهنگ ایرانی

شیخی سال‌هاست دل در گرو اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) دارد و آثارش حول این موضوعات ترسیم می‌شود و گویی با نقاشی، مرثیه‌سرایی می‌کند. شیخی با تکیه بر سنت‌های گذشته در نقاشی مذهبی و حماسی ایران و نقاشی معاصر جهان، سعی دارد با تلفیق نگرش‌های متفاوت، به شیوه‌ای شخصی برسد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او همانند دیگر هنرمندان انقلاب، با خلق آثار نقاشی در کنار مردم قرار گرفته‌است؛ گرچه هنر او به لحاظ توانایی تکنیکی و دید زیبایی‌شناسانه با دیگران متفاوت است. شیخی بیش از آن‌که به ساختار فنی و تکنیکی کار توجه داشته‌باشد، سعی دارد فضای ایرانی ــ اسلامی را با به کارگیری نقاشی کولاژگونه و انتزاعی، با زبانی روایی عینیت بخشد. ترسیم ابعاد متفاوت یک شخصیت یا یک واقعه که معمولا پس‌زمینه مذهبی دارد، از جمله ویژگی‌های آثار این نقاش به شمار می‌آید. شیخی معتقد است هر نقاشی او حاوی چند نقاشی است و در توضیح چنین رویکردی در هنر نقاشی می‌گوید که نمی‌خواهم کم‌فروشی کنم و علاوه براین، سعی دارم زاویه دید تازه‌ای نسبت به اتفاقات داشته باشم. رویکرد متفاوت این نقاش نسبت به هنر سنتی و دینی موجب می‌شود دقایقی را با او همکلام شویم تا بیشتر از جهان‌بینی خود در نقاشی صحبت کند.

شما از جمله هنرمندانی هستید که در حوزه هنری رشد کرده‌اید. فضا و تفکرات حاکم در آن دوران چه نقشی در گرایش شما به سمت آثار ارزشی و دینی داشته و چه کسانی بیشترین تأثیر را در گرایش شما به سمت این هنر داشتند؟
خانواده مهم‌ترین و بیشترین تأثیر را روی من داشت. برادرم خوشنویس بود و پدرم هم از شاعران و مداحان خیلی خوب بود و به قدری صدایشان زیبا بود که هم در عاشورا و تاسوعا نوحه می‌خواند و هم در تعزیه جزو لشکر اولیا بود و نقش امام‌حسین(ع) را داشت. خود پدرم چون ردیف‌های موسیقی را به خوبی می‌دانست، آن را کارگردانی می‌کرد. از زمانی که پدرم فوت کرد، این تعزیه برگزار نشد، چون نمی‌توانستند آن را بچرخانند. من در چنین خانواده‌ای بزرگ شدم و مثل پدرم صدای خوبی داشتم، اما متوجه شدم نمی‌توانم مثل او باشم و ترجیح دادم با نقاشی روایتگری کنم؛ یعنی سعی می‌کردم با تحقیق، آنچه را که پدرم از وقایع عاشورا می‌گوید، با استفاده از علاقه‌ای که به پرده‌خوانی داشتم، با قلم تصویر کنم. محله ما در نظام‌آباد، وحیدیه و تهران‌نو بود و به طور ناخودآگاه پرده‌خوانی در قهوه‌خانه‌ها زیاد بود و وقتی اینها را می‌دیدم خیلی خوشم آمد و به تدریج با آدم‌هایی که در این گونه هنری فعالیت می‌کردند، آشنا شدم. نوعی روح تحقیقی در وجودم جاری بود که حتی الان هم با این سن و سال، پای پیاده به بخش‌هایی از شهر مانند مولوی می‌روم که این هنرها زنده بود و در حقیقت با این چیزها زندگی‌ می‌کنیم. تمام اینها مربوط به قبل از رفتن به هنرستان بود. وقتی به هنرستان رفتم، با مرحوم حبیب‌ا... صادقی، حسین خسروجردی و کاظم چلیپا آشنا شدم. این افراد جزو کسانی بودند که خودشان در این وادی دست داشتند و به عنوان مثال، آقایان صادقی و خسروجردی خودشان هیأت و تکیه می‌زدند یا حسن اسماعیل‌زاده، پدر کاظم چلیپا نقاش قهوه‌خانه‌ای قهاری بود. هنرستان به دلیل وجود افراد روشنفکر و باسواد مثل آقای فرشچیان موجب رشد فکری ما شد و برای اوج گرفتن رشد فکری ما خیلی کمک کرد تا بتوانیم شاگردان خوبی باشیم. شاید این بخشی از خوش‌شانسی ما بود و بعد ما با هنرمندان دیگر آشنا شدیم. به عنوان مثال، آیدین آغداشلو معلم هنر ما بود. پس از آن رشد کردیم و بالیدیم تا به دوران دانشگاه و انقلاب رسیدیم. دوران انقلاب هم قصه زیاد دارد و شاید بعضی این قصه‌ها را بدانند که حوزه هنری ابتدا در خیابان سمیه نبود. وقتی کلید ساخت حوزه زده شد، ماجرای جنگ تحمیلی پیش آمد و به تدریج کسانی که با طرز فکر ما عجین بودند، در حوزه هنری جمع شدند و از آن زمان تا به حال ما اینجا هستیم. اگر رشدی هم پیدا شد، اینجا به وجود آمد و حوزه هنری ستون فقرات هنر بعد از انقلاب است و بسیاری از عزیزان هنرمند در عرصه موسیقی، هنر، فیلم، سینما و موسیقی، ادبیات و طنز از حوزه هنری به اوج رسیدند و حوزه خانه امید ما بود.
 
گرچه خانواده در شکل‌گیری تفکر دینی شما نسبت به هنر بی‌تأثیر نیست، اما چطور به ترسیم این موضوعات دینی در روزگاری رسیدید که هنر مدرن بیشتر رواج دارد؟
تز مقطع لیسانس من در اوایل انقلاب که آدم‌ها بیشتر رویکرد پست مدرن و مدرنیسم داشتند، نقاشی قهوه‌خانه‌ای بود و مرا به تمسخر می‌گرفتند، اما من این نقاشی را به دلیل این‌که معتقد بودم ایرانی و اسلامی و متعلق به ماست، دوست داشتم. در آن زمان چهار یا پنج نفر در زمینه نقاشی قهوه‌خانه‌ای فعال بودند و تعزیه‌خوانی در حال نابودی بود و اگر انقلاب نبود، تعزیه و نقاشی قهوه‌خانه‌ای ۱۰۰ درصد از بین می‌رفت. روایتگری عاشورایی سوژه‌های خیلی زیادی داشت که دیگران هم انجام داده بودند و باید کاری متفاوت می‌کردم که نمود داشته باشد؛ بنابراین تصمیم گرفتم بیشتر روی نقاشی ایرانی و اسلامی کار کنم؛ در واقع، در یک تابلوی من چند تابلوست و من آن را آبستره و به هنر ایرانی نزدیک کردم. نمی‌گویم کارم خوب یا بد است، اما به شیوه‌ای است که هرکسی این کارها را ببیند، می‌گوید مربوط به علی شیخی است و صاحب امضاء شدم. اگر قرار بود شبیه دیگر نقاشان مدرن کار کنم، دیگر کارم مزه نداشت و این ناشی از خودباوری است که قبلا داشتم و دارم. تمام اینها نشأت گرفته از تفکر دینی من است. در نمایشگاه نقاشی با عنوان «رنگ‌ها در نمی‌زنند» که اخیرا برگزار شد، باز هم می‌توانید پیام و اصلیتم را ببینید و به عنوان مثال، می‌توانید سیب را به عنوان سمبل عاشورا و ماهی را به عنوان سمبل آزادی ببینید. من در هر کاری که انجام می‌دهم به شکل زیرپوستی به این سمبل‌ها و نمادها اشاره می‌کنم. دوست ندارم کاری را باری به هر جهت انجام دهم و دوست دارم پشت آن تفکر باشد. ما چند نمایشگاه در خارج از کشور در کشورهای ارمنستان و کرواسی همراه با کارهای کاهگلی برگزار کردیم که خیلی از آن استقبال شد و همه خوششان می‌آمد چون در آن فکر و اندیشه وجود داشت. منظورم این نیست که بگویم کارم خیلی خوب است، بلکه به این معنی است که گاهی این فکر و اندیشه ضعف کارم را می‌پوشاند و مثل کسی است که به قدری خوب شعر را می‌خواند که شما متوجه ضعف شعر نمی‌شوید.تعزیه یکی از اصیل‌ترین کارهای نمایشی ایرانی است. یکسری آمدند و کارهای روشنفکری مانند نمایش سقاخانه انجام دادند. البته قصد من تقبیح این شکل از کار یا توهین به این قشر نیست؛ منظورم این است که پشت اجرای این نمایش چندان ایمان یا اعتقاد نبود بلکه فقط می‌خواستند این شکل نمایش را اجرا کنند، ولی ما به این مسائل باور داشتیم. به عنوان مثال، وقتی علامت روی دسته را می‌بینم، تنم می‌لرزد و می‌گویم چقدر زیبا و پست مدرن است. بنابراین، وقتی پست مدرنیست هم دست خودمان است، چرا باید توجهم به بخش‌های دیگری باشد؟... تیغه علامت یا پرنده‌ علم، گلیم و فرش و طراحی پارچه که استفاده می‌شود، مربوط به ما بوده، اما خارجی‌‌ها این کارها را آنالیز می‌کنند و به بخشی از آن می‌پردازند. در واقع آنها از روی ما برداشتند و به خودمان عرضه کردند.در اینجا یک نمایشگاه برپا بود و من هم دو کار گذاشتم که از خارج از کشور بازدیدکننده داشت و یکی از آنها پرسید: «بیشتر این نقاشی‌ها مربوط به ما (خارج) می‌شود؛ کار خودتان کدام است؟...» بنابراین، وقتی یکی از آثارم را دیده بود، می‌خواست مرا ببیند. این نقاشی از لحاظ ابعاد خیلی بزرگ نبود، اما مؤلفه‌های نقاشی ایرانی را داشت. به عنوان مثال، غذای هندی در هرجایی از دنیا قابل تشخیص است و نقاشی ایرانی نیز همین طور است. متأسفانه قبل از انقلاب می‌خواستند این هویت را پاک کنند و شرایط به گونه‌ای بود که حتی در کلمات هم سعی می‌کردند انگلیسی به کار ببرند. خوشبختانه انقلاب ما انقلاب خیلی خوبی بود، اما بعضی سوء‌استفاده کردند و با آماده‌خوری کار را خراب می‌کردند و باید حالا حواس‌مان باشد که انحراف پیدا نکند. معتقدم وقوع انقلاب خیلی به فرهنگ ما کمک کرد و این یک واقعیت است. متأسفانه بعضی‌ها به شکل نمایشی رفتار می‌کنند و ادای حزب‌الهی‌ها را درمی‌آورند و اگر آب ببینند، شناگر ماهری هستند. بیشتر آدم‌ها یا از این طرف بوم می‌افتند یا آن طرف بوم. ما در تمام مراحل این انقلاب در جنگ و بمباران بودیم و مدعی هم هستیم و اگر کسی بخواهد حرفی بزند، رو‌به‌روی او می‌ایستیم و معتقدیم اگر انقلاب کردیم به این دلیل است که نمی‌خواهیم این اتفاقات بیفتد. ما در وادی فرهنگ هستیم و تا جایی که دستمان برسد، کار می‌کنیم، چون اعتقاد داریم.
 
آثار انتزاعی که از شما دیده می‌شود، بیانگر توجه شما به فرهنگ بصری ایرانی است و به عنوان مثال، نقاشی شما با هنرهای سنتی مانند کاشی‌کاری هم دیده می‌شود.
کاشی‌کاری نماد مذهب ما و آرامش است؛ چون معمولا در مساجد و مکان‌های مذهبی کاشی‌کاری استفاده می‌شود. بیشتر رنگ‌هایی که در کاشی‌ها استفاده می‌شود، الهی است و معماران قدیم شاید به شکل آکادمیک درس نخواندند، اما سواد بصری آنها بالا بود. وقتی به یک مسجد قدیمی می‌روید، دوست دارید دراز بکشید، چون به شما آرامش می‌دهد و من این آرامش را به شیوه‌ای استفاده می‌کنم که در کارم جاری باشد و وقتی نگاه کنید خستگی‌تان در می‌رود و استفاده از رنگ سبز هم بیشتر برای القای حس آرامش و طبیعت است. شیشه‌های رنگی قدیمی را در بعضی کارهایم می‌بینید و در گذشته وقتی به این شیشه‌ها نگاه می‌کردید، مسحور می‌شدید و این هم نوعی آرامش روحی است. وقتی این نشانه‌ها در فرهنگ ما وجود دارد، چرا باید آن را از غریبه‌ها بگیریم؛ بنابراین، سعی می‌کنم این نشانه‌ها را در تابلوهای خودم به بهترین شکل ممکن به کار ببرم و همین انرژی با شما ارتباط برقرار می‌کند. اگر تابلوهایم به شیوه‌ای است که یک نقاشی را در چند نقاشی می‌بینید، به این دلیل است که نمی‌خواهم کم فروشی کنم. به عنوان مثال، هرگوشه از قالی، خودش یک قالی است؛ حالا یاد گرفتند این کار را در قالی‌های مدرن انجام می‌دهند که یک گل و بوته را به صورت سه در چهارمتر کار می‌کنند و کار ما هم شبیه همین و ایرانی است. 
 
برای ترسیم فضاهای نقاشی‌هایتان، چقدر سفر کردید یا پیاده می‌روید تا بتوانید مساجد و اماکن شناخته‌شده را با چشم خودتان ببینید و از آنها الهام بگیرید؟
در حال حاضر مساجد کاشان و اصفهان برایم دم‌دستی شده است و خیلی از تابلوهای طبیعتی که از من می‌بینید، با سفر به شهرستان‌ها در ذهنم شکل می‌گرفت. ما در زمان هنرستان روزهای نوروز را به شهرستان‌ها سفر می‌کردیم و به هرجا می‌رفتیم دنیایی از ایده پیش روی ما باز می‌شد و به‌قدری سوژه به ذهن خطور می‌کند که مریض می‌شویم، اگر کار نکنیم. حتی اگر شما ۱۰۰ سال عمر کنید، هر لحظه ایده جدید دارید و من این تابلو را امروز ممکن است به یک شکل ببینم و فردا به‌دلیل گذر  عمر به شکل دیگری ببینم. بنابراین؛ تازه با خودم می‌گویم چرا در گذشته فلان موضوع را ندیدم. این کار مثل یک رودخانه است و منابعی که می‌توانیم از آن الهام بگیریم، بی‌شمارند. من زیاد پیاده می‌روم و قدیمی‌های محله وحیدیه به کسی که دنبال خرت‌وپرت‌هاست، جویگرد می‌گفتند و با افتخار می‌گویم که یک جویگرد هنری و در کارم مصر بودم؛ یعنی تا ته یک چیز پیش می‌روم تا بدانم به کجا می‌رسد و تا نمی‌رفتم، رها نمی‌کردم. در واقع اخلاقم به‌گونه‌ای که اگر کاری نیمه‌کاره بماند، عصبی می‌شوم. حتی ممکن است کاری را به پایان برسانم و یک تا پنج سال یکجا باشد اما تمام کردم. اگر شما ایران را بگردید، انگار تمام دنیا را گشتید و هیچ‌جا مثل ایران نیست اما ما قدر نمی‌دانیم. معمولا وقتی خدا یک نفر را دوست دارد، هنرمندش می‌کند تا خوب ببیند.
 
چه پس زمینه‌هایی موجب شکل‌گیری نشانه‌های آثار شما مثل دست‌ها، نخل‌ها، تسبیح‌ها و بسیاری نشانه‌های دیگر شد؟
تمام اینها از اعتقادات دینی ما نشأت می‌گیرد که هرآنچه هست را می‌خواهم، بیان کنم. به هرحال، نخل مربوط به جنوب کشور است و حتی در کارهایم دعاها را آوردم و مطرح کردم. وقتی دعاها و حروف ابجد را در آثارم می‌آوردم و در نمایشگاه می‌گذاشتم، تعجب می‌کردند و درباره آن می‌پرسیدند و می‌گفتم دعا و قرآن است، چون قدیمی‌ها گاهی قرآن را با حروف ابجد و با شماره می‌خواندند و بعضی آثارم فقط شمارش است. رهبر معظم انقلاب گفته بود که ما باید محیطی را درست کنیم که خانواده آرام باشد. ما مدیون شهدا و جانبازان هستیم و پای درخت تنومند نقاشی که پرنده‌ها خانه دارند، کلاه نماد جبهه وجود دارد؛ یعنی اگر ما امنیت داریم، از صدقه سر این بچه‌هاست و اگر کسی در مورد این قشر حرف بی‌ربطی بزند، با من طرف است. بنابراین، وقتی خودمان این فرهنگ را داریم، چرا باید از فرهنگ دیگران استفاده کنیم؟... هرچه که به زمینه ایرانی بودن نزدیک باشد، در کارهایم استفاده می‌کنم و حتی با این‌که خوشنویس نیستم اما خوشنویسی و خط را هم در آثارم به کار می‌برم. درست است که برادرم خطاط است، ولی در کارهایم از خط خودم استفاده می‌کنم و سبک و سیاق خودم را دارم. 
 
چه سالی در تکیه و قطار نمایشگاه برگزار کردید؟
همیشه دنبال این هستم که کار متفاوتی انجام دهم و برای انجام این قبیل کارها پول نمی‌خواستم. در سال‌های ۵۷ که مردم برای عزاداری می‌آمدند، نمایشگاه برگزار کردم و اتفاقا در همان سال‌ها چند بار مصاحبه‌ام از تلویزیون پخش شد. در زمان آزادسازی خرمشهر، شب اولی که آنجا بودم، صدام به‌قدری موشک می‌زد و ترسیده بودم (چون بیشتر کار هنری و فرهنگی انجام می‌دادم) که وضعیت جسمی‌ام به‌هم ریخته بود. آنجا زباله‌دانی درست کردم که دهان صدام باز بود و آشغال‌ها را داخل آن می‌ریختند اما گفتند چون ستون پنجم اینجا زیاد است، بهتر است جمع شود. بعد از آن پیشنهاد دادم که در قطار (از خط خارج شده بود) با بچه‌های دانشگاه که همراه‌مان بودند، شبانه کار کرده و نمایشگاه برگزار کردیم. ما به همراه آقایان خسروجردی و حبیب صادقی، اوایل انقلاب گروهی کارها را جمع می‌کردیم و به شهرستان‌ها می‌بردیم. بنابراین نیت‌مان این بود به مردم روحیه بدهیم و مسبب نمایشگاه‌هایی که بعدها حضور هنرمندان در آن رواج یافت، افرادی مثل ما بودند. 
 
وجود یک تابلو در چند تابلو، امضای خاص شماست و در همه کارهای‌تان این شکل انتزاعی و خیال‌انگیز دیده می‌شود.
همه اینها بستگی به بیننده دارد که چه برداشتی از آن دارد و هرکسی یک برداشت از اثر هنری دارد و قرار نیست ما همه را با کارمان راضی کنیم.
 
در آثار مذهبی شما که از ائمه ترسیم کردید، خلاف بسیاری از نقاشان مانند استاد فرشچیان که به یک واقعه موضوعی توجه دارند و ظهر عاشورا را ترسیم کردند، شما ماجراها و داستان‌های مختلفی را از یک یا چند شخصیت در نقاشی‌ها می‌آورید و به‌عنوان مثال از حضرت علی(ع) نقاشی دارید که دسته گلی در دست دارد و به نوعی به موضوع خواستگاری او اشاره می‌کند و در عین‌حال وجوه متفاوت این شخصیت را حول آن ترسیم کردید. چرا چنین رویکردی را انتخاب کردید؟
اتفاقا این نقاشی خیلی سروصدا کرد و مربوط به ماه رمضان بود و روی جلد روزنامه ایران چاپ کردند و روزنامه کیهان به علت این تصویر خیلی به من حمله کرد. برداشت آنها این بود که با دادن گل به دست حضرت علی(ع)، ایشان اهل جنگاوری نیستند و قصد صلح دارند اما رفتم حرفم را زدم و گفتم زود قضاوت نکنید؛ آنها هم شنیدند و یک مصاحبه مفصل با من ترتیب دادند و چاپ کردند. متأسفانه حضرت علی(ع) را از یک بُعد جنگ و نبرد می‌بینند اما من از چند بعد می‌بینم. به‌عنوان مثال، نیامدند بیان کنند که ایشان به‌قدری رئوف است که به یتیمان غذا می‌دهد یا سر زمین کار می‌کرد و چاه می‌کَند و به قول خودمان یک مرد بامعرفت و بامرام بود. در احادیث داریم که ایشان می‌گفتند باید همیشه لبخند به لب داشته باشید. اگر از امام حسین‌(ع) صحبت می‌کنم، سعی می‌کنم به جنبه متفاوت شخصیتی او بپردازم. جدال بر سر این است که نباید به امام حسین(ع) تنها از یک زاویه مظلومیت نگاه کرد و چرا از مهربانی و شجاعت و این‌که بر سر عقیده‌اش ماند، نگفتیم. بنابراین برای اتفاقی که در روز عاشورا افتاد، با نشان دادن خون و خونریزی، شمشیر و نیزه مخالفم. سیبی که در تابلوها می‌بینید هم عاشورایی است. به‌دلیل این‌که موضوع بعضی از این نقاشی‌ها عاشورایی است یا تابلویی داریم که افراد دنیاپرست را نشان می‌دهد، سعی می‌کنیم نمادین کار کنیم. من در نقاشی‌ها به نگه‌داشتن حرمت بزرگان اهمیت می‌دهم و کار می‌کنم که بیننده متوجه جایگاه‌ها بشود. 
 
این دیدگاه شما با ساختارشکنی در مقوله هنر آیینی و مذهبی همراه است.
اصلا باید در نگاه هنری ما تفاوتی نسبت به دیگران وجود داشته باشد و این ساختارشکنی اتفاق بیفتد. اگر در هنر ساختارشکنی وجود نداشته باشد، کارکرد ندارد و به‌عنوان هنرمند شما باید راه جدیدی را نشان بدهید. هنرمندان آزادترین آدم‌ها هستند و نمی‌توانید با آنها برخورد (جدال) کنید، چون حتی اگر سرش را هم به باد دهد، حرفش را می‌زند، زیرا باید احساسش را بیان کند و اگر انجام ندهد، خودش می‌میرد. هنرمند مثل ماهی است که اگر شنا نکند(کارش را انجام ندهد)، می‌میرد. 
 
هنرمندانی مانند شما که چنین دیدگاهی داشته باشند، کم هستند و بیشتر اوقات آثار برای فروش ترسیم می‌شود.
من مثل یک دونده‌ام که به پشتم توجه نمی‌کنم و فقط می‌دوم. خیلی اوقات این اتفاق افتاده که قیمت یک کار را پرسیدند و نتوانستم بفروشم و حتی سفارشی هم نمی‌توانم کار کنم و می‌گویم بگذار طرح را بکشم، اگر خوش‌تان آمد بخرید. البته از لحاظ مالی غنی نیستم اما اگر دیدگاه مالی داشته باشم، از خودم بدم می‌آید. این کار خیلی سخت نیست و نوعی از خود رها شدن است و ما هنوز خیلی راه داریم تا به سلوک و رفتار بعضی آدم‌ها برسیم. من بسیاری از این رفتارها و کارهای خوب را در جوی‌گردی، تاکسی، اتوبوس و مترو یاد گرفتم. 
 
به نظر شما جوان امروز را چطور می‌توانیم با کمک تصویر با فرهنگ ایرانی و اسلامی آشنا کنیم؟
متأسفانه جوانان امروز ما به‌دلیل تکثر رسانه‌ها خیلی پوچ‌گرا شدند و خیلی کار سختی است. مثالی می‌زنم. من برای کارم معماری کاشان را از نزدیک می‌بینم و جوانان ما بدون سفر با یک جست‌وجوی ساده از راه عکس‌ها کاشان را می‌بینند و چیزی یاد نمی‌گیرند. بنابراین روح تحقیق و انسانیت می‌میرد. ممکن است برای رسیدن به جایی پیاده بروم، جوان می‌گوید با تاکسی سریع می‌رسی اما من پیاده می‌روم تا چیزی یاد بگیرم و برای کارم به نتیجه‌ای برسم. جوانان ما باید از لحاظ فکری به نتیجه‌ای برسند و تا نرسند این ماجرا مثل جنگی یک‌طرفه است و مسبب اینها رسانه است و چون ممکن است جوانان آگاه نباشند، رسانه به‌سرعت روی آنها تأثیر می‌گذارد.

سلوک رفتاری به یاد مانده در ذهن آقای نقاش

وقتی بچه بودم، همه مردم تلویزیون نداشتند و قرار بود یک بازی فوتبال مهم از تلویزیون پخش شود. همسایه ما آقای شاپوری تلویزیون داشت و پرسید مشکل‌تان چیست که این‌قدر نگرانید؟ تعدادمان زیاد بود و گفتیم می‌خواهیم بازی را ببینیم. گفت نمی‌توانم همه شما را به خانه‌ام راه بدهم. مدتی گذشت و دیدم که تلویزیونش را به کوچه آورد و بچه‌ها توانستند بازی فوتبال را ببینند. منظورم از بیان این خاطره این است که هنوز نمی‌توانم چنین کاری انجام دهم و خیلی باید بدوم تا به او برسم. الان ۶۰ سال از این محبت گذشته و هیچ‌کس مانند او نتوانست چنین تأثیری روی من بگذارد و هنوز یادم نرفته است و باید از امثال او یاد بگیرم اما هنوز شجاعت لازم را ندارم. 

مدیون ما هستید اگر رسالت ما را به دیگران نرسانید

قرار بود ما را آقای درشت‌هیکلی که دچار موج انفجار شده بود برای دیدن محل شهادت چمران ببرد. یک تانک آنجا برگشته بود و یک نارنجک را دیدم و برداشتم و فکر می‌کردم خنثی شده است. او به محض این‌که دید، نارنجک را به‌جای دیگری پرت کرد و منفجر شد. پس از آن خاطرات چمران بیان شد و حرف قشنگی گفت که شما مدیون ما هستید اگر رسالت ما را به دیگران نرسانید. ممکن است من ۲۰ نفر را نجات داده باشم اما شما با کار خودتان یک ملت را نجات می‌دهید. 

ماجرای نمایشگاه نقاشی در قطار و سینما

در زمان آزادسازی خرمشهر در قطاری که از خط خارج شده بود و همچنین در تکیه‌های عزاداری و دیگر مکان‌های فرهنگی مانند سینماهای استقلال و آزادی نمایشگاه برگزار کردم. در سینما آزادی نگارخانه ساختیم و دو سال کارهای من و دیگران آنجا بود. وقتی برای اولین بار در سینما نمایشگاه برگزار کردیم، دوستانم خیلی به من حمله ‌کردند و گفتند تو وجهه کار ما را پایین می‌آوری اما بعد از آن مردم خیلی استقبال و اندیشمندان خیلی دعایم کردند و می‌گفتند خیلی خوب است که تا زمان رفتن به سالن سینما این نمایشگاه وجود دارد و وقت ما را پر می‌کند. حتی این تابلوها خرید و فروش شد و بر اثر آن دیگران هم آمدند اما یک‌سری مشکلات پیش‌آمد و نشد که ادامه پیدا کند.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: هنر انقلاب درخدمت فرهنگ ایرانی