وظیفهی آموزش و پرورش – چه باید آموخت
در نوشتهی پیشین در بارهی سه رکن اصلی آموزش و پرورش سخن گفتیم. آموزش حیثیت انسانی، فروتنی و عشق یکطرفه و بیچونوچرا به دانش را به عنوان اساس تمام آنچه بناست یک دانشآموز به صورت نظری و عملی در طول حیات تحصیلیاش یادبگیرد تعریف کردیم.
اکنون در این نوشته باز با قرار گرفتن در بیرون از دایرهی روش آموزش، براین متمرکز خواهیم شد که یک دانشآموز در دوران گوناگون تحصیلیاش نخست بهتر است چهها بیاموزد.
این نوشته به منظور خستهنکردن بیش از حدّ خواننده تا حدودی حالت فهرستوار به خود خواهد گرفت و هر جا لازم افتاد شرح بیشتری به دنبالش خواهد آمد.
فهرستی از آموختنیها
- مدارس اگر دورههای آموزش نجاری در سطوح گوناگون داشته باشند، از بسیاری جهات ذهن و بدن دانشآموز را به راه میاندازند و تقویت میکنند. لمس چوب به مثابهی یک ماده طبیعی و حالتهای گوناگونی که دست به کمک ابزار دیگر میتواند به آن بدهد، تخیل سه بعدی را گسترش میبخشد؛ دست را در امتداد مغز به کار میاندازد، و کودکان را با اصل سازندگی آشنا میکند. نجاری یکی از هنرهایی است که همه در زندگی به آن نیاز خواهند داشت و از همه چیز گذشته، کارکرد درمانی نیز دارد.
- یک دورهی دکانداری نیز بسیار مفید است. کودکان را با مزایای مدیر کار خود بودن آشنا میکند؛ طعم رهاییاز کار مزدی را به آنان میچشاند. اگر بخواهند روزی از بردگی مدرن رها شوند، خیلی به درد میخورد. میتوان یک دورهی حسابداری ساده را نیز به آن اضافه کرد.
- یک دورهی کارآفرینی بسیار مفید خواهد بود. اگر از صد نفر دو نفر از این دوره سود ببرند مملکت گلستان میشود.
- دورهی کُدنویسی الزامی است. مثل یک دستبند طلاست، و حتما روزی به کار دانشآموزان خواهد آمد. حتا اگر اینطور نباشد، برای یادگیری تفکر روشن و سیستماتیک فایدهبخش است.
- دورهی آشپزی و نظافت خانه بهخصوص برای دانشآموزان پسر ضروری است. به آنان این امکان را میدهد که برای زندگی خود و اطرافیانشان شادی به ارمغان آورند. به نظر من ازدواج مردان و سایر جنسیتها بدون گذراندن این دوره را باید ممنوع کرد. قابل پیشبینی است که در این صورت درصد قابل توجهی از نرخ طلاق کاهش یابد.
- دانشآموزان به ریاضیات نظری نیاز دارند. تواناییِ انتزاع را تقویت میکند، و درضمن سرگرم کننده است.
- درس حقوق یکی از الزامات اساسی است که بهتر است از دورهی متوسطه سال اول شروع شود. این پایه و اساس علوم انسانی است، و نه تنها برای کسانی که با دادگاه و وکیل سر وکار پیدا خواهند کرد. آیا زندگی بدون دانستن هنر مبارزه و چگونگی حل آن در یک جامعهی متمدن ارزش زیستن دارد؟
- دورهی مکانیک اتومبیل مهم است. اعتماد به نفس میبخشد. این به دانشآموز یاد میدهد که از دست زدن به روغن موتور ترسی به دل راه ندهد.
- دورهی تاریخ هنر از مهمترینهاست. آیا مهارتی مهمتر از تشخیص زیبا از زشت وجود دارد؟ اگر همه جا معلم این رشته وجود نداشته باشد، لااقل، دورهی عکاسی مفید است، دانشآموز نگاه کردن و دیدن را یاد میگیرد.
- آموزش ابتداییِ کشاورزی برای همه ضروری است. اگر سیستم به هر دلیلی فرو بریزد و به دنبال آن مردم گرسنه بمانند، بقای آدمیان به آن بستگی دارد.
- هرکسی بهتر است نواختن یک ساز را یاد بگیرد، روابط انسانی را از هر نوع زیبا میکند؛ برای یافتن یک دوست از جنس مخالف مسیر یک به یک است.
- همچنین فوتبال یا والیبال، شطرنج، کار کردن در یک آزمایشگاه کوچک شیمی، فن سخنرانی، گفتوگو، روزنامهنگاری، اصول ابتدایی علم بدن و تغذیه، و نیز دانش بهداشت حتما باید در دورههای آموزشی منظور شود. اینها دورههایی است که همه به آن نیاز دارند.
- جغرافیای کشورها را باید آموخت؛ اول از همه کشورهای همسایه را. این درس شامل یادگیری کلی چگونگی و چیستی زبان و فرهنگ و اقلیم و نحوهی ادارهی سیاسی آن کشورهاست به اضافهی اینکه به طور فشرده دانشآموزان باید یاد بگیرند مردم این کشورها از چه راههایی شکم خود را سیر میکنند.
- تاریخ کشور خود و جهان را نیز میشد به این فهرست افزود، اما هیچ سیستم آموزش و پرورشی در جهان فارغ از چشمانداز حاکمیت سیاسی پیدا نمیکنید که گام ارزشمندی در این مسیر برداشته باشد.
- درس مهم دیگر نگهداری از کودک است. همهی فردای بقای انسان بسته به این آموزش است.
- همچنین کوهنوردی و پیاده روی. شاید هم، شنا. چیزهایی که در حین یادگیریشان با بدن خود آشتی میکنیم.
- ایکاش اجازه میدادند آموزشِ تمام این موارد در هر مدرسهای وجود داشته باشد، یا سیستم مدرسه را طوری گسترش میدادند تا اینها در اختیار همه قرار گیرند. نیمی از فعالیت روزانهی دانشآموزان باید به یادگیری این فنون بگذرد.
اما، کار اصلی آموزش
همهی اینها را گفتیم، اما کار واقعی آموزش عمومی هیچ کدام از اینها نیست. تنها موضوع آموزش عمومی اجباری باید آموزش خواندن و نوشتن باشد. از دبستان تا سال آخر تحصیل در مقطع کارشناسی، تنها اصل ضروری و محور بنیادین آموزش باید بر پایهی یادگیری خواندن و بعد نوشتن باشد. حداکثر میتوان حساب و هندسهی ابتدایی و انگلیسی را به آن اضافه کرد. انگلیسی، نه از آن رو که راهِ رفتن به امریکا برای دانشآموز باز شود؛ بلکه به خاطر آنکه چه بخواهیم و چه نخواهیم انگلیسی زبان علم در دوران معاصر است. و حتا اگر امپراتوری امریکا -که سر در جادهی سراشیبی دارد- بالاخره سقوط کند، باز هم انگلیسی همچنان در جهان زبان علم باقی خواهد ماند.
اگر یک محقق رسانهای یک بررسی علمی انجام دهد از کامنتهایی که زیر مقالههای منتشر شده در رسانههای جدی گذاشته میشود، نتیجهی آن بررسی به عینه معلوم خواهد کرد که نظردهندگان تا چه میزانی قادر به خواندن و فهمیدن یک متناند. پیشبینی من از نتایج این تحقیق خیلی امیدبخش نیست.
دروس اجباری دیگری نباید وجود داشته باشد. اگر قرار است یک مدیریت دولتی مرکزی در آموزش و پرورش وجود داشته باشد و حرفهای به نام معلمی، نهاد آموزش و پرورش نباید دغدغهی دیگری جز آموزش خواندن و نوشتن داشته باشد. نهادی که «مدرسه» نامیده میشود، پدیدهای است که همراه با نوشتن در سیر تکامل بشریت ابداع شده است. اما اگر نوشتن از بین برود، مدرسه هم با آن ناپدید میشود. دانش آموزان باید مجبور شوند که خواندن متون کوتاه و بلند را بیاموزند؛ آنچه را که میخوانند بفهمند؛ درک خود را به صورت شفاهی و نوشتاری بیان کنند؛ انتقاد کنند و مورد انتقاد قرار گیرند، و دیدگاههای مخالف را بسنجند.
اگر یک محقق رسانهای یک بررسی علمی انجام دهد از کامنتهایی که زیر مقالههای منتشر شده در رسانههای جدی گذاشته میشود، نتیجهی آن بررسی به عینه معلوم خواهد کرد که نظردهندگان تا چه میزانی قادر به خواندن و فهمیدن یک متناند. پیشبینی من از نتایج این تحقیق خیلی امیدبخش نیست.
هر موضوعی که قابل تصور باشد را میتوان در کلاسِ خواندن پوشش داد. محتوای درس مهم نیست. یادگیری خواندن و تفسیر متن، فرد را قادر میکند که با دیگران در سطحی فراتر از زبان گفتاری که در خانه و همسایگی به او آموخته میشود، ارتباط برقرار کند. این وظیفهی مدرسه است. اگر مدرسه این کار را نمیکند یا نمیتواند انجام دهد، بهتر است درش را تخته بگیرند.
آموزش دموکراتیک به هیچ وجه این نیست که دانشآموز را به حال خود رها کنیم تا هرچه خواست بیاموزد و هرچه را ثقیل دید از آن بگریزد. مواظب باشیم فریب شعارهای تبلیغاتی توخالی را نخوریم.
در دوران باستان، خواندن و نوشتن، هنرهایی بود که مختص نخبگان حاکم بود. بنابراین، آموزش مدرسه فقط مختص نخبگان بود. با اجباری شدن آموزش عمومی و اجباری در قرن نوزدهم، سوادآموزی دیگر یک امتیاز طبقاتی نبود و به یک ایدهآل با هدف فراگیر اجتماعی تبدیل شد. ساختار سازمان اجتماعی بر اساس این آرمان تجدید شد. بعداً، اواخر قرن ۱۹ برجستگی دروسی چون فیزیک، شیمی، زیستشناسی و جغرافیای عمومی که وسوسهی قرن بود، کار را از مسیر خود منحرف کرد، چراکه این عصر مهندسی را دین جدید میدانست و مدرسه را از حالت یک ابزار آموزش شهروندی به یک مرکز آموزشی حرفهای تبدیل کرد که وظیفهی اصلی آن تربیت گروه کوچکی از مهندسان بود. کسانی که نمیتوانستند در آن گروه قرار گیرند، «ناتوان» تلقی میشدند و به پرولتاریسم سپرده میشدند. برنامهی درسی معاصر بر این اساس در ۱۸۹۰-۱۹۰۰ طراحی شد. اکنون بیش از صد سال از آن تاریخ گذشته است، و نتایج فاجعهبارش جلو انظار همه است. وقت دگرگونی بنیادینش رسیده است.
آزادی در تعلیم و تربیت
تا اینجای نوشته خوانندگان محتملاً متوجه شده باشند که درک نگارندهی این سطور از آموزش دموکراتیک به هیچ وجه این نیست که دانشآموز را به حال خود رها کنیم تا هرچه خواست بیاموزد و هرچه را ثقیل دید از آن بگریزد. مواظب باشیم فریب شعارهای تبلیغاتی توخالی را نخوریم.
انسان حیوان به دنیا میآید. سپس تراشیده میشود، و آدمیزاد میشود. در طول زندگی هنجارهای «تمدنی» که او به آن تعلق دارد در مغزش حک میشود؛ به آداب و رسوم زندگی به عنوان فردی بی ضرر و سودمند در جامعه عادت میکند؛ و بالاخره اهلی میشود. دیده نشده است در حین این روند، کسی از کودک بپرسد: «اوه، فرزندم، آیا میخواهی حیوان خانگی باقی بمانی؟ اگر نمیخواهی آدم شوی، لطفا به آزادی خود ضرر نرسان! »، هیچکس هرگز این کار را نکرده است. اگر این اتفاق میافتاد، فاتحهی جامعهی انسانی خوانده میشد و ما دیگر با شغالهای کوهستان تفاوتی نداشتیم.
کسانی که از آزادی در آموزش صحبت میکنند معنای دیگری در نظر دارند. به نظر من میتوان آنها را در سه عنوان مختلف دستهبندی کرد.
♦ یک، از منظر سیاسی است. چارچوبی که سیاست آموزشی یک دولت از تمدن ترسیم میکند ممکن است با درکی که اقشار و طبقات مختلف جامعه میخواهند از تمدن در ذهن فرزندان خود ایجاد کنند تفاوت داشته باشد. مثلا مثل موقعیت کشور عزیز ما ایران. در این صورت «آزادی» از پروژهی رسمی جاری در آموزش و پرورش معنادار میشود. اما منظور این نیست که کودک به حال خود رها شود. این روبهروگذاریِ هنجارهای خانواده یا جامعه در برابر ترجیحات دولت است. این یک خواستهی موجه است، مشروط بر اینکه چارچوبی تعیین شود. سیاست ملی آموزش و پرورش باید در برابر خواستههای جامعه و گروهی انعطافپذیرتر باشد و تنوع را در بر گیرد. البته مثلاً اگر تقاضای جامعهای افتتاح مدارس حوزوی باشد، باید مدارس حوزوی نیز افتتاح شود.
♦دو، از منظر آموزشی. یک مربی خوب نسبت به مشکلات دانشآموز حساس است. او میداند که تا کجا فشار بیاورد و از کجا رها کند. مربی بد جز فشار چیزی بلد نیست و اغلب قبل از اینکه بتواند کودک را اهلی کند، او را میگریزاند. از این نظر میتوان گفت که آموزش خوب به دانشآموز نوعی «صدا» میبخشد. اینجا حرف بر سر محتوای آموزشی نیست. سخن بر سر ضرباهنگ و سبک کار مربی است. پس اول باید مربیان را آموزش داد. بحث بر سر این نیست که: اجازه بدهم فرزندم هرچه را که میخواهد برای یادگیری انتخاب کند، و آنچه را که نمیخواهد، یاد نگیرد، ویا فرزندم آنچه را یاد بگیرد که من میخواهم و نه آنچه را که دولت او را به یادگیریاش مجبور کرده است. بحث بر سر این است که مربی شیوهی ارتباط برقرار کردن صحیح با دانشآموز را فراگیرد؛ یادبگیرد که با کودکان رفتار انسانی داشته باشد.
♦سه، از منظر ارزششناسی؛ یعنی در مورد ماهیت ارزشهای آموزش داده شده. من تازه شروع به درک این موضوع کردهام، اجازه بدهید ببینم که آیا میتوانم آن را به خوبی بیان کنم.
میدانیم که چیزی به نام آموزش لیبرال وجود دارد. از دیرباز هستهی اصلی سیستم کالجهای بریتانیا و آمریکا بوده است و در ربع آخر قرن بیستم به طور فزایندهای در سراسر جهان محبوبیت یافته است. لیبرال معمولاً به معنای «آزاد» است، اما در اینجا اینطور نیست. این یک روش آموزشی نخبگانی است که ریشه در اشرافیت قرن هجدهم دارد. «دکترین صحیح» مستقیماً به دانشآموز تحمیل نمیشود. از آنها میخواهند آموزههای جایگزین را که البته با دقت انتخاب شدهاند در مورد موضوعات خاص بررسی کنند و به بحث گذارند. گزینهها هرگز نامحدود نیستند. زیرا هر آدم عاقلی میداند که همه نظرات ارزش یکسانی ندارند. برخی محصول جهلاند، برخی غیرمنطقی، برخی غیراخلاقی و برخی مخالف ارزشهای اساسی چارچوب تمدنی است که هدف آموزش است. دیدگاههایی که ارزش بحث دارند آنهایی هستند که قبلاً توسط افراد خردورز مورد بحث و دفاع قرار گرفتهاند، و نامحدود نیستند: موضوعهای مهم تقریبا از این قراراند: افلاطون یا ارسطو؟ رئالیسم یا نومینالیسم؟ سرمایهداری یا سوسیالیسم؟ خدا بالاخره آیا هست یا نیست؟ ناگفته پیداست که هدف از این بحثها رسیدن به یک پاسخ قطعی نیست. نفس بحث کردن در خصوص هر کدام از این موارد افق دانشآموزان را گسترش میبخشد و آنها را از بند تعصب و خشکذهنی آزاد میکند.
به این ترتیب دانشآموز میآموزد که دیدگاههای متفاوت و متضاد را درک کند؛ دربارهشان بحث کند؛ استدلالهای عقلانی بیاورد؛ سعی کند بر اساس خرد، مخالف را شکست دهد؛ به نترسیدن از موقعیت چندصدایی عادت کند؛ در برابر اندیشهی مخالف فروتنی را بیاموزد، و مهمتر از همه این را بیاموزد که فراشد آموزش یک پروسهی مادامالعمریاست. کسانی که از این مسیر عبور کنند، وقتی فردا با دیدگاهها و واقعیتهایی مواجه شوند که از آنها اطلاعی ندارند، این توانایی را به دست میآورند که با گشادهرویی با آنها روبهرو شوند.
اگر چارچوب آموزش و پرورش با عنایت به موارد فوق به دقت ترسیم شود، به نتایج موفقیتآمیزی منجر میشود. وگرنه مثل ورزایی که طنابش را بریدهاند، در مزارع کلمات پوچ میدود. تازهکارهایی که شعار «آزادی» در تعلیم و تربیت را در معنای افراطیاش میفهمند – و آموزگاران محبوبشان – نه تنها خود را از جامعه ایزوله میکنند، بلکه نهاد آموزشی به ویژه دانشگاه را عمدتا به چیزی زائد و تزیینی تبدیل میکنند.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: وظیفهی آموزش و پرورش – چه باید آموخت
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران