چرا موکب این پسر، زائر ندارد؟!

نوشته بود ما آنقدر امام حسین (ع) را دوست داریم که پس از مرگ هم استخوان هایمان در قبر در حرارت عشق او ذوب می‌شود. وصف عجیبی است؛ تا مغز استخوان عجیب! مثلی هست برای وقتی که می‌خواهند، بگویند کسی کارش از کار گذشته: «کارد به استخوانش رسیده...»

حالا وسط همه ماجرا‌های رنگارنگِ روز به روز بازار مکاره‌تر شدن دنیا، چه پر روزی است آن کسی که مغناطیس و عطش عشق امام حسین (ع) به استخوانش رسیده باشد. فکرش را بکن! خوشبختی تا مغز استخوانت نفوذ کند؛ چه حال خوشی است.

هزینه خوشبختی را باید پرداخت...

آدم در زندگی باید بهای خوشبختی‌ها را بدهد. مثلاً برای همین «حب الحسین (ع)» و خوشبختی تا مغز استخوان رسیده؛ دل و پای آدم بیقرار می‌شود. یکدفعه به خودت می‌آیی و می‌بینی پای پیاده راهی رابعین شده ای. در مسیر آنقدر زیبایی، ماجرا‌های عاشقانه و زیبا می‌بینی که دلت می‌خواهد پیاده روی اربعین هیچ وقت تمام نشود. ماجرا‌هایی مثل پسرکی که با کلمن پلاستیکی ساده‌ای وسط بیابان، انتظار آمدن زائران را می‌کشد. ماجرای آمدن شهید «ادواردو آنیلی» جوان مسلمان شده ایتالیایی از همان خانواده سرشناس «آنیلی»؛ مالک برند معروف «فیات» به پیاده روی اربعین یا پیرمردی با نذر نگاه. اینجا اربعین است؛ ماجرای قاب به قاب تصویر قصه و روایت تا مغز استخوان خوشبخت شدن...

پیرمرد نگاهش را نذر کرده است!

از شاهکار‌های مهربانی در گردهمایی، میلیونی و پیاده روی اربعین مثال‌های جذاب زیادی شنیده ایم، اما شاید کمتر درباره نذر «نگاه» شنیده باشیم. در واقع ما این اسم را برایش انتخاب کرده ایم. این عکس را که تماشا کنی و ماجرایش را بخوانی و بشنوی به گمانم به ذهن تو هم همین برسد. این عکس ماجرای پیرمرد معروف عراقی حاج «کاظم» و موکب تک نفره اش است که همیشه با کلمنی آب خنک در مسیر «طریق العلما» زیر سایه نخل‌های بلند روی زمین می‌نشست تا به وسع و سبک خودش، ساقی زائران تشنه اربعین باشد. حالا، اما مثل سابق پیرمرد توانایی جسمی ندارد. کشان کشان خودش را می‌رساند لب خاکی جاده، با چشمان تر، پر از غبطه و دلی که از دست جسم کم توان شده خون است و گله دارد که چرا دیگر دست و پایش قوت ندارند و یاری اش نمی‌کنند برای مثل سابق خدمت به زائران اربعین، اشک می‌ریزد. ذکر و دعا می‌خواند و به قد و بالای زئران امام حسین (ع) می‌دمد تا سفرشان امن باشد.

حالی شبیه شعر داری، پیرمرد!

نذر قشنگی است؛ نذر نگاه خیس از اشک، دل پر از غبطه و شکسته. عراقی و عربی اش را نمی‌دانم و بلد نیستم، اما حال پیرمرد معروف عراقی همان حاج کاظم سقا، طعنه می‌زند به همین شعر لسان الغیب خودمان که: آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش... پیرغلامی خادم و خاکی که شاید هم گاهی وقت‌ها دلش که بشکند و هوای زیارت مولایش حسین (ع) به سرش بزند. همین چشمان بدرقه گرش ریز و نرم ببارد و بگوید: دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند/ خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش...

پسر خاندان آنیلی مسلمان شد...

ماجرای شهید «ادواردو آنیلی» از آن ماجرا‌های شیرین و خواندنی در تایید مغناطیس اسلام است. قصه همان پسر معروف ایتالیایی که پدرش صاحب یکی از معروف‌ترین برند‌های خودروسازی وقت جهان بود. ارث پدری هنگفت و عجیب غریبی داشت. ادواردو، ناگهان، اما به همه این اموال و عناوین چشمت بست و گفت که ثروتی بهتر و ماندگارتر به او رسیده است؛ اسلام! بعد هم آمد ایران. عاشق مکتب امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی ایران شد. دست آخر هم مافیایی کافر شهیدش کردند تا مبادا ثروت عظیم برند «فیات» و خاندان آنیلی برای انقلاب اسلامی ایران و اسلام هزینه شود. ادواردو که پس از تشرف به مذهب شیعه نام «مهدی» را انتخاب کرده بود به شوق خدمت برای ظهور حضرت حجت (ع).

«ادواردو» اربعین هر سال می‌آید!

جوان تازه مسلمان و متمول ایتالیایی سال ۲۰۰۰ میلادی دار دنیا را ترک کرد، اما هر سال اربعین عکس او روی کوله مسافران اربعینی سنجاق می‌شود که قدم هایشان را به نذر و نیابت از شهدا بر می‌دارند. مثل این کوله پشتی اربعینی که صاحبش بارکدی طراحی کرده که با یک اسکن توسط تلفن همراهِ مخاطبی که کنجکاو شده برای شناخت بیشتر و بهتر این شیفته مکتب اهل بیت (ع) و شهید ایتالیایی، اطلاعات لازم بیاید. روی کوله بالا و زیر تصویر مهدی آنیلی پیامی مهم به ۳ زبان فارسی، عربی و انگلیسی ثبت شده است با این مضمون که یعنی اگر تمام عالم هم مال تو بود، بدون امام حسین (ع) هیچ چیز را نخواه و هر مسلمان وظایفی در قبال دین دارد. ادواردو هر سال خودش را به پیاده روی اربعین می‌رساند؛ قلمدوش می‌شود روی دوش و کوله دوستداران آنیلی مسلمان!

ماجرای این عشق سال‌های پیری!

دو نفر وقتی می‌خواهند، ازدواج کنند بهترین و حد نهایت دعایی که برای این زوج می‌کنند این است که: الهی به پای هم پیر شوید و بمانید برای هم. بزرگتر‌ها هم وقتی کوچکتر‌ها کاری می‌کنند که به دلشان خوش نشسته و می‌خواهند برای آن کودک، نوجوان یا جوان دعای خیر کنند، می‌گویند: الهی پیر شوی! حالا فارغ از این بزرگ شدن یا ازدواج اصولاً این چگونه پیر شدن خیلی مهم است. اینکه برای چه و در کنار چه کسی پیر شدی؟ حالا بین ما که دلمان را به مکتب اهل بیت (ع) سپرده ایم، این پیر شدن در مجلس روضه‌های امام حسین (ع)، در راهش و برای او نهایت دعا‌های خیر و خوشبختی به حساب می‌آید. هر سال اربعین خادمان قامت خمیده و زائران مسن زیادی را می‌بینیم که مشقت و سختی راه اربعین را به جان خریده اند و راهی شده اند. بعضی هایشان آنقدر معروف شده اند به این عشق سال‌های پیری که هر کس به پیاده روی اربعین می‌رود، چشم می‌چرخاند. خدا خدا می‌کند که اقبالش بلند باشد و بتواند آن‌ها را ببیند.

«ام مزهر»؛ عاشقی حتی پس از مرگ

یکی از همین عاشقان سالمند معروف حسینی، حاحیه خانم «آل مناحی» بود که به اسم «ام مزهر» معروف شده بود. از آن سالمندانی که رد پیری و چروک گذر عمر را در تمام وجودش می‌شد، دید. بانوی سالمندی که هر سال با شرایط سخت پیری، خودش را به جمع پیاده روی اربعین می‌رساند و می‌گفت: همه کار‌های ما وظیفه ناقابلی است در برابر عظمت و محبت آقایی که از یک ظهر تا به عصر، عزیزانش و خودش را عطشان به ضرب شمشیر، تیر و نیزه به شهادت رساندند... او از دنیا رفته و اربعین امسال زائران بدون اوست.

حالا فکر کن، مهمترین وصیت این مادر به فرزندانش چه باشد، خوب است؟ این جملات: از خدمت به امام حسین غافل نشوید و مجالس امام حسین (ع) را خالی مگذارید تا دم مرگ... اربعین امسال جای «ام مزهر» که هر سال برای ادای محبت به او موکب‌های کوچک افتخاری توسط مردم عراق برپا می‌شد، خالی است. امسال اربعینی‌ها به نیابت از این پیر خادمِ تا پس از مرگ هم عاشق اباعبدالله (ع) پیاده روی می‌کنند و به یاد او هم قدم بر می‌دارند.

چای عراقی، حسابی نمک دارد!

این «شای عراقی» یا همان چای عراقی بیخود نیست که انقدر معروف و عالم گیر شده است. اینکه خیلی‌ها وقتی درد عالم، محاصره شان می‌کند، آه حسرتی از ته دل می‌کشند و می‌گویند که کجاست آن یک استکان چای سیاه هم گس و هم شیرین عراقی که غم عالم را بشوید و از دل ما ببرد؟ یک چای و این همه معجزه؟! از خودت می‌پرسی، یعنی توی این چای چه می‌ریزند که انقدر هوادار دارد مثل چای روضه امام حسین (ع). با ذائقه اربعینی‌ها چه کرده که هرجا می‌نشینند و بلند می‌شوند، می‌گویند که دلشان لک زده برای چای عراقی، چاشنی اصلی این چای چیست؟ از قضا و شاید نمک است که اینچنین نمک گیر می‌کند!

یک استکان بهشت، می‌دهند دستت!

راز و رمز اینکه چاشنی این یک استکان چای لب سوز و دلبر چیست را موکب داران عراقی خوب می‌دانند. با اشاره انگشت پیرزنی، پیرمردی به خاک نشسته را نشانت می‌دهند. همان‌هایی که به خاک نه سیاه که سرخ و سبز عشق امام حسین (ع) نشسته اند، عمری است. با روضه‌هایی که در مسیر پیاده روی برای زائران پیاده پای ثارالله (ع) پخش می‌شود، اشک می‌ریزند. بعد با همان حال و هوای خوش چای برای مهمانان اباعبدالله (ع) دم می‌کنند. هنوز شوری گریه و نم اشک روضه روی صورت و توی چشمانشان پیداست که کامت را با این چای عراقی، شیرین می‌کنند. این مادر را ببین! دارایی اش چند کتری آب، چند استکان و نعلبکی، شکر و مشت مشت چای سیاه است که خوب می‌داند چطور باید با اکسیر چای عراقی که از قضا چای روضه هم هست، خستگی هایت را بشوید و ببرد. چنان تردستانه که انگار یک استکان بهشت به دستت داده اند.

کاش یک نفر فیلم این پسرک را بسازد!

یکی از صفحات مربوط به اربعین با هشتک شبکه جهانی امام حسین (ع) یک فریم عکس و چند خط متن یا همان شرح ماجرای پسرکی که موکبش زائر ندارد را گذاشته است. پیش بعضی نفرات و بعضی فریم‌های عکس، آدم کم می‌آورد. کمرش خم می‌شود به احترام. مثل عکس همین پسر اگر مو به موی این روایت درست باشد. کاش کسی فیلم کوتاهی از یک عشق بزرگ بسازد. ماجرای پسرکی که از قریه و روستایی در حوالی شهر «دیوانیه» عراق. هر روز کلمن آب آبی رنگ پلاستیکی سنگینی که پر از آب و یخ کرده را با هزار و یک مراعات می‌کشد تا خودش را به جاده برساند. پسرکی که فیلم‌های عبور زائران از جاده‌های «مشایه»، «نجف به کربلا»، طریق العلما و سایر مسیر‌های دیوانیه را دیده و دلش هوایی شده است.

کلمن آبی که تقریباً اندازه اش نصف قد و قامت خودش است و برای پسرک نحیفی مثل او اصلاً سبک نیست را هزار بار روی زمین می‌گذارد و بر می‌دارد در مسیر خانه تا جاده تا مبادا آب روی زمین بریزد. پسرک فکر کرده که هر جاده‌ای که به مشایه برسد، مسیر عبور زائران است، اما از قضا نیست که بدبختانه نیست! هر روز زیر هرم آفتاب چهل و چند درجه بیابان در حالیکه سیاهپوش است برای اربعین امام حسین (ع) این بار عشق و آب و انتظار را می‌کشد تا شاید زائری رد شود و جرعه آبی به دستش بدهد. هزار بار سرک می‌کشد، اما این جاده، خلوت است. زائری رد نمی‌شود. رد هم بشود تک و توک و بومی هستند.

تو این بیابان را آباد می‌کنی، پسر!

به حس غریب پسر فکر می‌کنم به بار آب و اشک او که هر روز این بیابان را خیس می‌کند. به دل شکسته، اما عاشق پسرکی فکر می‌کنم که عاقبت، دنیا به احترامش و برایش سر که هیچ! کمر خم خواهد کرد. این عشق او بالاخره یک روز اینجا را هم گلستان می‌کند. کافیست آوازه عشق او به گوش زائران اربعین برسد؛ صبر کن و ببین! هیچ بعید نیست که این عشق اینجا را شاهراه پیاده روی اربعین کند. کدام زائر است که دلش نخواهد غربت موکب دار کوچکی که هر روز با اشک چشم بوته‌های بیابانی جاده دیوانیه را سیراب می‌کند را نشکند؟ اینجا پسرکی پل زده تا نهر‌های بهشتی با دل شکسته اش که آن را هزار بار باید قربان رفت با اشک چشم، سقایی آب و انتظار. از وقتی تو را دیده ام، مدام از خودم می‌پرسم: آدمی باید به کدام مرحله از دلدادگی برسد که وسط بیابان، بساط روی زمین پهن کند؟ خیره بماند به پیچ جاده تا شاید زائر اربعینی از آنجا عبور کند و بتواند سقایی اش کند. کسی، اما رد نشود. او بماند، کلمن آب و دلش که آب می‌رود از غصه و انتظار. بله، منظورم تو هستی پسرک دوست داشتنی اهل یکی از روستا‌های دیوانیه عراق!

ما خبرنگار‌ها روضه خوان نیستیم...

روضه خواندن ادب و اداب دارد. فن و فنون دارد. ما خبرنگار‌ها دستمان خالی است و از همه بیشتر من! فقط کلمه داریم. روضه بلد نیستیم. من هرچه نگاه می‌کنم؛ قالب‌های خبری دنیا برای این پسرک، کم است! ثانیه به ثانیه احوالش سکانس‌های طلایی فیلمی شاهکار است. ما خبرنگار‌ها واقعه نگاریم. کلمات را به قاعده می‌چینیم پشت سر هم. اینجا هم همین است برای روایت احوال همین سقای تنها و موکب تک نفره اش. از زاویه دید خبر و کار خبرنگاری به ماجرا نگاه می‌کنم؛ کاش این پسر با همین کلمن آب اگر دهم محرم سال ۶۱ هجری. قمری بود. ما خبرنگار‌ها هم دل داریم. تصویر این موکب کلمنی و پسرک شوریده حال کاری با دلمان کرده که باید برویم یک گوشه بنشینیم با یک نیم بند روضه مکتوبی که خوانده بودیم؛ خلوت کنیم. همان روضه معرکه که: سلام بر امامی که کودکان یاری اش کردند و، چون کل یوم عاشوراست؛ سلام بر آن امامی که هنوز هم کودکان یاری اش می‌کنند...

منبع: 

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع خبر: باشگاه خبرنگاران

اخبار مرتبط: چرا موکب این پسر، زائر ندارد؟!