ضرورت اجماع سه جریان اصلی برای حفظ ملت و ایران

ضرورت اجماع سه جریان اصلی برای حفظ ملت و ایران
خبر آنلاین

«چرخش معمار امنیتی منطقه» تحلیل جدید ولی نصر از وضعیت خاورمیانه است. در مقاله مذکور به تحولات بزرگ و پارادایمیک اشاره می شود. از جمله او تاکید می کند که «دولت ورزی اقتصادی، توسط فرصت ها هدایت می شود. اما همچنین ابزاری برای ایجاد و حفظ روابط استراتژیک جدید است.» ترجمان تاکید او، جایگزینی دولت ورزی اقتصادی به عنوان یک ضرورت برای ایجاد روابط استراتژیک به جای دولت ورزی سیاسی مبتنی بر ناسیونالیسم و یا انترناسیونالیسم هویت مدار است.

اما ایران با دولت ورزی اقتصادی به عنوان پارادایم مسلط فعلی در حوزه جهانی و منطقه ای و جایگزین سازی آن با پارادایم کهن جهان دو قطبی تا چه اندازه فاصله دارد؟ به نظر می رسد در ایران، «منازعه» گسترده اجازه جایگزینی آرام و بدون دردسر را نمی دهد. هرچند در تعریف منازعه، اتفاق نظری میان صاحبنظران وجود ندارد، ولی دلاوری، به دو دسته تعریف در این باره اشاره می کند: ابتدا منازعه به معنای هرگونه رویارویی، و ناسازگاری میان افراد و گروه ها است (زیمل، ماکس وبر، رالف دارندرف) ، و در تعریف دیگر آن دسته از ناسازگاری و رویارویی که متضمن درجاتی از تخاصم و به کار گیری خشونت باشد منازعه نامیده می شود. (لوییس کوزر، جاناتان ترنر، جان برتون)

به نظر می رسد منازعه گروهی در ایران از تعریف دسته اول گذر کرده و به تعریف دسته دوم رسیده است. این وضعیت خود ناشی از عدم توجه به ظرفیت سازی در مرحله کسب آزادی های اجتماعی و اقتصادی، و حرکت مستقیم به سوی دمکراسی سازی سیاسی است.

همچنین نباید از یاد برد که منازعه مذکور، خود بخشی مهم از عبور جامعه ایران از جهل و زودباوری تاریخی خود است که گمان می کرد، توسعه و جامعه آزاد به سادگی قابل تحقق است، آن هم در قالب سیاست زدگی ها، زرنگ مآبی ها و خود بزرگ پنداری های روزمره، که عاملان نخست انحطاط و ایجاد جامعه بسته هستند. یادآوری اشتباهات فاحش گذشته، بدون توجه به درس آموزی از آن، به خودی خود می تواند به تشدید خشونت منتهی شود. این که نهاد و کادرهای غیردمکراتیک، می خواهند منتهی به ایجاد شرایط دمکراتیک شوند، از طنزهای روزگار است. تا جامعه از منظر عملی به نقطه تحول برداشت خود از سیاست به عنوان امری حرامزاده، و بی پدرو مادر، به سیاست به عنوان امری حلال زاده و با پدر و مادر نرسد، کشور امکان اصلاح سیاسی و تحقق حکمرانی خوب را تجربه نخواهد کرد. شاید تنها راه حل روشن شدن عیار انحطاط، جرات پیدا کردن برای رفتن به میدان تاریک گفت و گو باشد تا از میان آن نور آگاهی رهایی بخش هویدا شود.

با این همه نباید از نظر دور داشت که جامعه ایران برای فراروی در لبه مبهم و ناروشن در خروج از یک موقعیت مهم دچار یک وضعیت پارادوکسیکال است؛ از یک سو این وضعیت در ایران به دلیل سنت های تاریخی، هژمون شده است؛ درعین حال وضعیت هژمون خود در حال گذار به آزمون های فیصله بخش است. این که وضعیت هژمون به سوی تغییر برود بسیار متفاوت و متمایز با تغییر عناصر اصلی و فرعی وضعیت هژمون است. از این منظر ایران مانند همه جوامع در حال گذار دچار یک تعارض منافع بسیار قدرتمندی است که در آن هرچند امکان تحرک بسیار بطئی و کند است،اما جبرا به سوی بخش تندآب های رودخانه می رود.

آنچه که موتور حرکت به سوی تندآب ها است، کمرنگ شدن باورها نسبت به مدعیان اسلام سیاسی، ودستاوردهای بسیار ضعیف آنان در دولت های آقای احمدی نژاد و ادامه آن در دولت آقای رئیسی است. جهل و زودباوری، هنوز دشمنان اصلی مردم سالاری، برابری و آزادی فردی اند، اما جهل و زودباوری، در شرایط عبور از میان مناسبات تضادهای تاریخی دولت های تندرو با «دیگری» و دالان فشار حاصل از آن یعنی مردم و افکار عمومی، سه جریان اصلی تندروها، میانه روها و رادیکال ها را در حوزه سیاسی و اجتماعی در خود تجمیع کرده است. کنشگری هریک از سه جریان اصلی نسبت به دیگری در شکل گیری باورهای اساسی مردم، و از بین رفتن جهل و زودباوری نقش اساسی و تعیین دارد.

از این رو حذف هر یک از سه جریان مذکور، به صورت مداخله ای، و نه حل مسایل آنان، به مثابه سزارین و به تولد کودک مرده است. از این منظر حذف هریک از سه جریان اصلی از فرآیند گفت و گویی، خلاف فرآیندهای تدریجی، تاریخی؛ به مثابه وارد کردن شوک های انتحاری و سهمگین به جامعه و کشور است. نخبگان و افکار عمومی اگر نسبت به فرآیندهای رفت و برگشتی پیشروی و پسروی، و شکست و پیروزی، به عنوان ضرورت مراحل مختلف یادگیری و تجربه اندوزی به منظور عبور از موانع اصلی آگاهی نداشته باشند، هر مرحله شکست به مثابه روند برگشت ناپذیر تلقی شده، ناامیدی به عنوان رکود و ثبات به جایی تغییر به جامعه تحمیل می شود. برای مثال همانقدر که مداخله خارجی برای حذف تندروها، با پیامدهای بسیار مخربی برای تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران همراه است، به همان میزان عبور از مفاهیم تاریخی تندروها، به صورتی که مفاهیم از «در خود» به «برای خود» تبدیل نشده باشد، و قانونمندی های غلبه، بر وضعیت کهن، کشف نشده باشد، به مثابه تکرار وضعیت توسعه نیافتگی با ادبیات جدید خواهد بود. در وضعیت انباشت منازعه، حذف یک جریان هیچگاه به منزله پیروزی نباید تلقی شود. قرارگرفتن در نقطه آنتاگونیسم به مثابه حذف یک جریان، به معنای، اضمحلال امنیتی و سرزمینی است. عدم درک نقاط آنتاگونیسم می تواند در وضعیتی که جناح ها مشی صادقانه ای اتخاذ می کنند، در عمل به آن منتهی شود. از این رو شناخت آنتاگونیسم در مرحله کنونی، با گفت و گو و فهم دیگری حاصل می شود. بدون آن امکان افتادن به ورطه آنتاگونیسم بسیار محتمل است. برای مثال این که رادیکال ها و میانه روها از بینش تاریخی نسبت به فقدان توانمندی تندروها در حوزه علم قدرت سازی و دولت سازی ملی به مثابه ناسیونالیسم علمی برخوردار نباشند، می تواند مقدمه ورود به مرحله آنتاگونیسم باشد. به عبارت دیگر، جنبش میانه روی و یا رادیکال اجتماعی، و سیاسی با ناآگاهی از جنبش دولتی علیه استکبار جهانی، در صورت قرار گرفتن در نقطه تعارض با آن، به معنای اضمحلال توانمندی های جنبش اجتماعی و سیاسی و جنبش دولتی و در نهایت به خطر افتادن منافع و امنیت ملی و تمامیت ارضی خواهد بود. راه عبور سالم از این مرحله، اولویت داشتن تمامیت ارضی ایران بر هرنوع غلبه به مفهوم حذف جریان تندروی است.

این مفهوم بر هر یک از جناح های میانه رو و رادیکال نیز قابل تعمیم است. مدل بررسی حاضر که زیست سه گانه تندرو، میانه رو، و رادیکال، و مفاهمه از طریق گفت و گو به همراه درک مناسبات متضاد میان آنان را الزام آور برای گذار موفقیت آمیز می داند، حذف میانه روها به ویژه شخصی مانند علی لاریجانی به عنوان نماد نخبگان درون حاکمیت سیاسی را نیز از طریق سازوکارهای سلیقه ای، بسیار مهم تر و خطرناک تر می داند. ویژگی میانه روی، حرکت بر روی مدار مطالبات محدود و ممکن و مقاومت نامحدود است. از این رو حذف میانه روی، به معنای قاعده اجتماعی و مشروعیت ستانی از حکومت است. نادیده انگاری بخش میانه رو حاکمیت سیاسی، به مثابه، نه سوراخ کردن کشتی، که به مثابه ایجاد حفره ای است که غرق ناگهانی کشتی را موجب می شود. گستره حذف نیروی میانه رو سیاسی راهبردی تحت عنوان خالص سازی، به همراه بدنه آن، به معنای دو تکه شدن حاکمیت سیاسی، و رفتن به سوی حادثه است. رویگردانی مردم از انتخابات 1400 و فضای سرد انتخاباتی در شرایط کنونی بخش کوچکی از حادثه ای است که در حال وقوع است.

به عبارت دیگر، حذف لاریجانی از انتخابات، هرچند از نظر بخشی از اصلاح طلبان، نظام رای دهی را در پایگاه اجتماعی اصلاحات بلاموضوع کرده و باعث انتخابات حداقلی و پیروزی آقای رئیسی شد، درعین حال نظام سیاسی را از جناح تندرو، میانه رو و تندرو محروم، و کل کشور را به دامن دوقطبی تندروی و رادیکالیسم انداخت. از این منظر اصلاحات در حاکمیت سیاسی بدون نماینده شد و ادامه تحلیلی و مفهومی خود را در اصلاح طلبان میانه رو و پایگاه عظیم اجتماعی آنان از دست داد. تندروها غافل بودند که حذف میانه روها، به معنای بن بست در روند تغییرشکل حاکمیت سیاسی، دو احتمال را پیش روی جنبش اجتماعی قرار می دهد: اصلاحات بر اساس روند جابه جایی قدرت که آزمایش خود را در خرداد 76 پس داده و به بن بست رسید، ودو دیگر یکی مداخله، و دیگری براندازی است. این بخشی از آن چیزی است که در بالا رفتن به سوی حادثه از آن یاد شد. علیرغم به ستوه آمدن مردم از تحریم ها، حتی جنبش زن، زندگی و آزادی در همه ابعاد خود نشان براندازی را همراه نداشت. بلکه اعتراضی بود به رفتارهایی که حکایت از تحقیر شهروندان و دخالت در زندگی آنان می کرد.

زمان ایجاد شده خود فرصتی است تا تندروها برای نظام انتخاباتی معنای واقعی ترو اثربخش تری در زندگی سیاسی مردم، از خود نشان بدهند. زیرا عدم توجه جدی به فرصت ها عمر کشور را ابتدا و در نتیجه عمر آن ها را نیز کوتاه می کند.

نیروهای میانه رو، و رادیکال، فرصت های اساسی را در عقب نشینی نیروهای تندرو جستجو می کنند. این اشتباهی فاحش است. فرصت اصلی اما بادوام، ظهور خود دو نیروی میانه رو و رادیکال، در صحنه سیاسی ایران است که در صورت قاعده مند شدن فضای سیاسی از وضعیت تقابل به وضعیت تعامل، و از وضعیت نظامی امنیتی، به وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، نیروی تندرو مجبور است در یکی از این دو نیرو مستقر شده، آرمان ها و استراتژی خود را از طریق یکی از این دو نیرو جستجو کند. به این تعبیر آینده ایران از وضعیت سه پایه به وضعیت دو پایه حضور نیروهای رقیب میانه رو و رادیکال تغییر نظم خواهد داد.

ولی تا آن زمان، یادآوری این نکته ضروری است که دو جریان رادیکال و میانه رو، پس از جریان تندرو، اصیل ترین جریان های شکل گرفته در تاریخ معاصر ایران هستند که در تحولات آتی نقش تعیین کننده ایفا خواهند کرد. تحقیر جریان رادیکال، به این معنا که برخی از آنان دارای چشمان لوچ هستند، و متقابلا این که جریان میانه رو جریان واداده و سازشکار، و یا وسط باز به معنای خائن به اهداف اصلاحات هستند، به معنای باز باخت، در زمین حاملان و نمایندگان خواهان عقب ماندگی ایران است. چنین رویکردهایی خود در مدار تشدید توسعه نیافتگی قابلیت تحلیل می یابند. این شیوه ها نه تنها کمکی به فرآیندهای آرام گذار نمی کنند که برعکس می تواند آن را وخیم سازند. آنان به غلط اپورتونیسم نامیده می شوند. شاید فشار زمانه آنان را به تاکتیک های زیگزاگی مجبور کند، اما مارک اپورتونیسم برای کسانی که هزینه می پردازند، لایتچسبک بوده و چنین خصلتی به ویژه در نیروهای جوان رادیکال مشاهده نمی شود.

اما اشتباه بزرگ رادیکال ها نیز در این است که قدرت بزرگ میانه روها که انتقال جامعه از وضعیت دو قطبی به وضعیت سه قطبی است، نادیده می انگارند. تندروها و رادیکال ها اغلب غافلند که علم سیاست و احیای آن به معنای پایدار، در حوزه میانه روی از ابتدای انقلاب توسط مهدی بازرگان و گروهش، در مجلس اول توسط نیروی جریان سوم، و ادامه آن از منظر دولتی از زمان زمان دولت سازندگی به ریاست مرحوم هاشمی رفسنجانی، دولت اصلاحات به ریاست سید محمد خاتمی و دولت تدبیر و امید به ریاست حسن روحانی در حال شکلگیری است. این وضعیت علاوه بر حوزه اجتماعی، بر روی اصولگرایان داخل حاکمیت اعم از میانه رو و تندرو تاثیرگذار بوده است. اگر بخواهیم میکروسکوپ سیاسی خود را دقیق تر بر روی موضوع متمرکز کنیم، و از زاویه متدلوژی به مساله نظر بیفکنیم، تضادهای فکری میان شورای وحدت، و شورای ائتلاف، و احتمال یا عدم احتمال همگرایی آنان در انتخابات آینده، و حرکت جبهه پایداری و شریان و عقبه فکری و سیاسی آنان که با انجمن حجتیه پیوند شگرفی دارند، و نوع نگاه آنان به خاص گرایی یا عام گرایی را، در حوزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مورد ارزیابی قرار بدهیم، در می یابیم روش های شان در همه حوزه ها به بوته آزمایش درآمده، تا جایی که به ویژه تندروهای جبهه پایداری، به طرز شگفتی، آینده خود را به ایجاد محدودیت در رقابت انتخاباتی در سال 1402، به درون جناح اصولگرایان در دو دسته کلی میانه روها با تندروها، وابسته می دانند. سوپرانقلابی های جدید که از سوی نواصولگرایان، به هواداران جبهه پایداری و انجمن حجتیه لقب داده شده، و یا لیبرال های جدید که از سوی پایداری چی ها، به جریان قالیباف نسبت داده می شود، تنها نوک کوه یخی از اختلافات میان آنان است که در همه حوزه سیاسی، امنیتی و ... گسترش می یابد. این وضعیت این بار تندروها را بر آن وادار کرده که نظریه فتح سنگر به سنگر را به صورت درون اردوگاهی به اجرا بگذارند. در هواداران جریان قالیباف این وضعیت با حذف شان از مجلس آینده به اوج خود می رسد که از نظر آنان بخش نامه صادر شده از سوی غلامرضا معاون سیاسی سابق وزارت کشور، تبلور آن به شمار می رفت. قالیباف نیز به صراحت تاکید کرد که بخشنامه مذکور دوره نمایندگی را از چهار سال به سه سال تقلیل می داد.

فشار مجلس برای برکناری غلامرضا و استیضاح وزیر کشور به دلیل ناکارآمدی اش در کنترل حوادث زاهدان، همه می رفت که حذف مرد تعیین کننده کابینه رئیسی یعنی وحیدی نهایی شود. حمله تروریست ها به حرم شاهچراغ، و همزمان موافقت وحیدی با برکناری غلامرضا، تا اندازه ای تضادهای دولت و مجلس را آرام کرده است. وضعیتی که از نظر برخی کارشناسان آرامش قبل از توفان به شمار می رود.
در جناح تندرو اتحاد حول «همه با من» است، جبهه پایداری همواره چنین مشی ای را دنبال کرده است علامت یک پایداری چی اصیل، سوال نداشتن نسبت به اصل جریان، اعلام وفاداری مطلق و هضم و انحلال نیرو در جناح و ایجاد وحدت مطلق است. در مشی جناح میانه رو، روابط بر اساس نظام انتقادی، و اتحاد انتقادی شکل می گیرد. به عبارت دیگر در تضاد میان رادیکال ها و تندروها، آنتاگونیسم تنها از طریق مشی اتحاد انتقادی میانه روها، سمت و سوی آرامش بخشی و صلح پیدا کرده است. همانطور که پیش از این آمد، این روش از ابتدای انقلاب به صورت برجسته از سوی نیروهای مستعفی دولت بازرگان و نهضت آزادی، و سپس از سوی نیروهای جریان سوم در مجلس شورای اسلامی اول اتخاذ شد. چنین مشی ای راه گفت و گو را به جای آنتاگونیسم بازکرد و کشور را از موقعیت«درنظام» یا «برنظام» به موقعیت «با نظام» سوق داد. در موقعیت با نظام، نیروهای سیاسی ضمن انتقاد به سیستم برای اصلاح وضع موجود با آن متحد بوده و از آن به معنای رفتن به سمت براندازی عبور نمی کنند.

چنین موضع استراتژیکی باعث شده، تا موقعیت تندرو، رادیکال و میانه رو در کشور از بعد از انقلاب 1357 به وضعیت نهادینه شده به تدریج منتقل شده و ابعاد معرفت شناختی، و استراتژیک آنان، تا اندازه ای قابل تحلیل باشد. به عبارت دیگر میانه روها به عنوان سنگ زیرین آسیاب، به هریک از تندرو و رادیکال، امکان ایجاد شناخت و فراروی از مواضع جناح گرایانه، در حوزه کلان به سوی رفتن به سمت اتخاذ مواضع مبتنی بر منافع ملی را فراهم کرده اند. در حوزه اصلاح طلبی، موقعیت شگرف هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، و حسن روحانی و نگاه ژرف آنان به حوزه سیاسی در ایران، در این باره با همه انتقاداتی که می توان بر مشی آنان وارد دانست، با اهمیت بوده است.

از این منظر باید دانست که برخی معیارهای مطرح شده، در بالا، و تضاد میان روشنگری رادیکال و میانه رو، در مواجهه با آن چه باید اصلاح شود، همه مسایل مهم را که در راستای اهداف ملی، قومی و مذهبی زمانی تعریف ناپذیر بودند، اکنون در بر می گیرد. وجه مشترک هر دو جریان، عدم ورود به حوزه براندازی و شرکت در کف خیابان است. در وجه ایجابی نیز آنان یک هدف مشترک دارند و آن پذیرش «اتحاد انتقادی» به جای«اتحاد مطلق» جناح تندرو است، که در انتخابات آینده، می تواند دارای کارکرد اساسی با هدف عدم شکل گیری «اتحاد مطلق» باشد.

از این منظر همه نیروها اعم از اهل سنت و اهل شیعه، قومیت ها، و نیروهای سیاسی غیریت شده، به خوبی می توانند دریابند، مسئله اصلی کجاست، اما خطر اصلی آن است که در ایران قطار سیاست بسی خالی الذهن از مقوله تفکر بوده و تفکر در همه اجزای آن به صدفه و تصادف بستگی تام دارد. به عبارت دیگر سیاست در مقطع کنونی خلاف عصر مشروطه، عناصر فکری پایداری برای تغذیه حوزه استراتژی و تاکتیک های الزام آور آن تولید نکرده و آنچه تولید شده همه جایی نیست.

این امر می تواند فرهنگ اتحاد انتقادی را به سرعت به سمت فایده گرایی و در نتیجه فرهنگ اتحاد مطلق سوق دهد. به این معنا که در تضاد میان دو جریان رادیکال و میانه رو، و تضاد آن دو با جناح تندرو، اوضاع آنگونه رقم بخورد که هرج و مرج، سرشت وضعیت موجود به ویژه در حوزه اقتصادی باشد. آنگاه از عوارض سهمگین آن قهر بیشتر مردم با صندوق، و موضع عکس العملی مردم برای کسب فایده بیشتر باشد. در این وضعیت اتحاد با انگاره های پوپولیستی هواداران اتحاد مطلق رواج می یابد؛ آن گونه که در انگلستان قرن هجدهم شاهد چنین امری هستیم. به عبارت دیگر در تحولات 1789 به این سو در انگلیس، طبقه فرودست و متوسط، به عنوان پایگاه های اصلی فساد و اصلاح ، با مشاهده هرج و مرج گسترده، تمایل به اتحاد با دربار، و مجلس پیدا کردند و در این میان روشنگری های رادیکال و میانه رو واقعی به عنوان فعالیت های فتنه انگیز، محکوم شدند.

از این منظر این هشدار برای هردو طیف اصلاح طلب میانه رو و رادیکال، محرز است که عدم توجه به مشکلات عدیده مردم، می تواند وضعیت را بسیار بیشتر از آنچه گمان می کنند، بغرنج سازد. بنابراین گفت و گوی مداوم میان میانه روها و رادیکال ها از یک سو برای تفاهم بیشتر بر سر انتخابات آینده، و همچنین گفت و گو آنان با تندروها، برای ایضاح وضعیت سیاست در ایران یک اصل ضروری و حیاتی است. نباید فراموش کنیم که کشتی سیاست در ایران با سه جریان اصلی تندرو، رادیکال و میانه رو پیش می رود. اجماع این سه با عبور از میان دالان منازعه و تخاصم به حوزه گفت وگو، هرچند نیم بند، بزرگترین دستاورد را برای مردم داشته است؛ آنان از دوره زودباوری و جهل در حال خروج هستند و این دستاورد برایشان مقدس است. در صورتی که منافع مردم به ویژه از نظر اجتماعی و اقتصادی و ایران، در هر منازعه ای میان سه جریان اصلی مهمتر جلوه کند، رویکرد ملی و مردم به سوی آن جریان خواهد بود.

*روزنامه نگار

2727

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: ضرورت اجماع سه جریان اصلی برای حفظ ملت و ایران