جایگاه شعر در آموزش و پرورش

چیست این ريشه‌های چنگ‌انداز
چیست این شاخه‌های روینده ازمزبله‌ی سنگلاخ؟
ای فرزند
نه می‌توانی پاسخ دهی تو نه گمان بری؛
چه توتنها کومه‌ای ازتنديس‌های شکسته را می‌شناسی
آن‌جا که خورشيد گذر کند
درخت خشک سايه برکسی نمی‌افکند
زنجره تسکينی نمی‌دهد
وازسنگ خشک صدای آب برنمی‌خيزد.
[از شعر «سرزمین هرز» سروده: تی اس الیوت؛ ترجمه: بهمن شعله‌ور- با کمی تغییر و بازنویسی]

درآمد

پرسش این نوشته این است که چرا جامعه‌ی بشری در سیستم آموزش وپرورش شعر را در اولویت قرار نمی‌دهد؟

در نگاه اول چنان پرسش بی‌ربطی به نظر می‌رسد که شاید یادآور موضوع معروف انشای دوره‌ای در گذشته هم باشد: «علم بهتر است یا ثروت؟» — به قول شاملو: توفان خنده‌ها…

می‌پذیرم این سؤال که آیا در دنیای امروز باید دسته‌ی تبر بود یا شاعر، سؤالی نسبتا پیش‌پا افتاده است. البته کار درست دسته‌ی تبر بودن است. شاعر بودن در دنیای امروزنوعی چشم‌پوشی از کار و بار دنیاست. شانه بالا انداختن است. کسی که می‌تواند، البته انجام دهد؛  دست آپولون، خدای شعر، به همراهش! اما به طور جدی شما نمی‌توانید این را به کسی اندرز دهید. با زندگی‌اش بازی می‌کنید.

جدای از این‌که: آنچه تعلیم‌دادنی است، شعر است؛ و نه شاعری. شعر خودش جست‌وجوگر است و سُراینده‌اش را پیدا می‌کند.

باری، موضوع بحث ما در این‌جا هیچ‌کدام از این‌ها نیست.

به فرهنگی فکر کنید که از زیبایی تجلیل می‌کند و به آن پاداش می‌دهد؛ به نسل‌هایی بیاندیشید که با نظم و انضباطِ شعر تربیت شده‌اند، و به  یک محیط اجتماعی مجهز به نهادهایی که مردم را تشویق می‌کند تا در طول زندگی خود به شعر مشغول شوند.  در این صورت آیا آپارتمان‌ها در آن جامعه این‌قدر زشت می‌بود؟ آیا وضعیت ترافیک به این حال و روز می‌بود؟ آیا صدای سیاست‌مدارانِ هار اینقدر گوش‌خراش می‌شد؟

مسئله‌ی ترجیحات تحمیلی

یک مثال بزنم: اگر جامعه‌ای سالانه تریلیون‌ها دلار خرج داروسازی کند، اما کمتر از یک میلیونم این بودجه را به انتشار و تعلیم شعر اختصاص دهد، معلوم می‌شود آن جامعه به این نتیجه رسیده است که سلامت بدن بسیار مهم، و شعر بی‌اهمیت است. این سیاست چنان جای پایش را سفت کرده است که دیگر به ندرت کسی پیدا شود که بپرسد: آیا این تصمیم درست است؟ اگر گفته شود: بله، تصمیمی صائب است،  می‌توان پرسید: بر چه  اساسی؟- تندرستی البته مهم است، هیچ کس خلاف آن را ادعا نمی‌کند. اما آیا ما مطمئن هستیم که تا آن میزان تریلیونی مهم است؟ آیا مطمئن هستیم که مهم‌تر از شعر است؟ آیا برای کسانی که بالاخره فردا یا پس‌فردا رخ در نقاب خاک می‌کشند، امروز مردن بدتر است یا این که فردا بمیرند بدون آنکه حتا یک شعر در طول عمرشان خوانده باشند؟ اعتراض‌تان را می‌پذیرم:  کسی نمی‌تواند برای‌ کسی تصمیم بگیرد.

پس بگذارید مقیاس مثال را بزرگ‌تر کنیم:

فرض کنیم درهر شهر بزرگی چندین بیمارستان مجهز، ده‌ها آمبولانس، صدها داروخانه، و تعداد کافی پزشک تدارک دیدیم. آیا می‌توانید بگویید که به همین تعداد، یا حتا بیشتر، مثلا به پنجاه کارگاه شعر، ده کلوپ موسیقی باروک، ده مؤسسه‌ی تاریخ ادیان و فلسفه‌، یا حتا به یک دهکده‌ی ریاضی نیاز ندارید؟ پس معلوم می‌شود این یک ترجیح است. اما آیا این انتخاب توجیه منطقی دارد؟ چرا حفاظت شهروندان از خارش مقعد و تورم پروستات در زمره‌ی وظایف دولت است، اما همین دولت اساسی‌ترین نیاز مردم به زیبایی را برآورده نمی‌کند؟ چه کسی تصمیم گرفته تا این انتخاب عمومی شود؟ چه شد که کل جوامع بشری مانند برّه تسلیم چنین اضمحلالی شدند؟

این انتخاب در مقطعی از تاریخ، در کشورهای خاصی انجام شد. فکر می‌کنم نقطه‌ی شروع فرانسه بود. بذرهای آن در سال‌های اولیه قرن ۱۹ کاشته شد. در دهه ۱۸۸۰، آموزش عمومی بر اساس این ذهنیت شکل گرفت. شاید ایالات متحده آمریکا از مسیر دیگری به همان جا آمده باشد. بعد آلمان و سپس بریتانیا. آیا جریان مقاومت‌ناپذیر تاریخ مسئول بود، یا نه: هوا و هوس، و شرارت نقش اصلی را ایفا  کرد؟  نمی‌توان دانست. نیازمند بحث است.

*

بیایید ببینیم که دلیل آن چه می‌تواند باشد.

برخی می‌گویند که در دوران مدرن سرمایه‌گذاری بسیار گسترده‌تری نسبت به گذشته روی انسان انجام می‌شود، بنابراین منطقی است که فردی را که هزینه‌های زیادی رویش شده است تا زمانی که کارآیی دارد زنده و سالم نگه داریم.   این سخن صمیمانه و درستی نیست، زیرا بخش عمده‌ای از بودجه‌های مراقبت‌های بهداشتی صرف بازنشستگان و معلولان می‌شود، نه کارگرانی که بالاترین پتانسیل را در بخش صنعت دارند. اگر هدف حداکثر کردن سود بود، راه منطقی‌تر این بود که معلولان و بازنشستگان را به چمنزار راهی کنیم. اما تازه اگر منطق فوق درست می‌بود، وضعیت بدتر می‌شد، زیرا ما در این صورت باید می‌پذیرفتیم که سیاست‌های عمومی مردم را برده و کالا می‌دانند. صاحب گاو به سلامت روان حیوان اهمیت نمی‌دهد، بلکه به فکر زنده نگه داشتن و سلامت گاو است تا کارایی کامل را از آن حاصل کند.

ممکن است گفته شود که شعر به تولید اقتصادی کمک نمی‌کند. در این دوره تولید مهم است. این فرض هم اصلا درست نیست. مگر پزشکی، یا بانکداری، یا مشاوره طراحی ارتباطات، مدیریت دولتی، حقوق، یا تولیدات تلویزیون جزو بخش تولیدی است؟   دوم، آنچه تولید نامیده می‌شود، تولید نمادهای اجتماعی فراتر از بخشی است که به نیازهای اولیه فیزیولوژیکی، یعنی تغذیه پاسخ می‌دهد. پاسخ به نیازی که فرد به یکسان دانستن خود با افراد یک گروه دارد (“فلان چیز را همسایه دارد، من چرا ندارم”) یا پاسخ به نیاز برجسته شدن در یک گروه (“من حتا یک شانل هم ندارم، عزیز!”). چنین نیازهایی وجود دارد، نمی‌توان انکار کرد. اما آیا نظامی کامل‌تر از نمادهای اجتماعی شعر وجود دارد؟ آیا اعتبار اجتماعی کسی که به اندازه‌ی کافی در آموزش شعر سرمایه‌گذاری کند و بااستعدادترین شاعران را با سرمایه‌ی خود حمایت کند، با رایحه‌ی فرّار یک شانل قابل  مقایسه است؟

ممکن است بگویند سرمایه‌داری منفعت‌طلبی است، و با شعر در یک‌جا جمع نمی‌شود. این ادعا درست است و درست نیست. هر چه ملت مصرف می‌کند، سرمایه‌دار آن را تولید می‌کند یا از تولید آن حمایت می‌کند. در جامعه‌ای که شعر اعتبار دارد، بدون شک سرمایه‌دار روی شعر سرمایه‌گذاری می‌کند. شعر در بحث این نوشته فقط یک مثال است؛ به جایش می‌توان ریاضیات یا موسیقی باروک یا فلسفه را هم گذاشت.

ممکن است گفته شود: شعرسرگرمی برگزیدگان است، هیچ فایده‌ای برای مردم ندارد. در پاسخ می‌توان چنین گفت: به فرهنگی فکر کنید که از زیبایی تجلیل می‌کند و به آن پاداش می‌دهد؛ به نسل‌هایی بیاندیشید که با نظم و انضباطِ شعر تربیت شده‌اند، و به  یک محیط اجتماعی مجهز به نهادهایی که مردم را تشویق می‌کند تا در طول زندگی خود به شعر مشغول شوند.  در این صورت آیا آپارتمان‌ها در آن جامعه این‌قدر زشت می‌بود؟ آیا وضعیت ترافیک به این حال و روز می‌بود؟ آیا صدای سیاست‌مدارانِ هار اینقدر گوش‌خراش می‌شد؟

مطمئنا کسانی هستند که می‌گویند شما وقت خود را صرف اصلاح می‌کنید، همه‌ی اینها یک رویا است. شاید اینطور باشد، اما اجازه دهید به این نکته اشاره کنیم که این ایده‌ها  اساس تمدن را تشکیل می‌دهد. نکته این است: اگر بخواهید یک الگوی آموزشی واقعا انقلابی ارائه کنید، چه چیزی را در برنامه‌ی درسی قرار خواهید داد؟ اگر می‌خواهید کودکان خردسال را از چنگ خفقان آموزش فعلی نجات دهید، چه چیزی باید به آنها پیشنهاد دهید؟ چه چیزی ارائه می‌دهید که جذاب باشد، چه مدلی که  مانند آتش دامن‌گیر شود   و گسترش یابد و در زندگی آن کودکان اثری دائمی بگذارد، آنها را به حقیقت  نزدیک‌تر کند، یا به ادب– حتا اگر یک قدم باشد.

آموزش امروز در سراسر جهان چیزی جز یک ویران‌سرا نیست.

زمانی که سیستم آموزش عمومی که آن را «مدرن» نامیدند، از فرانسه، انگلستان، ایالات متحده آمریکا شروع شد و به جهان گسترش یافت، شعر مُرد. بعد هم نقاشی، موسیقی و حتا معماری یکی ازپس از دیگری درگذشتند.

سیستم مدرن آموزش ذهن میلیاردها جوان باهوش را پر از مزخرفات می‌کند، اما  چیزهای واقعا مهم زندگی – مثلا شعر –در برنامه‌ی آموزشی‌اش نیست.

اِعمال جایگزینی‌های ناسالم

به یک بیمارستان مدرن و در رده‌ی   Aبروید،  و سرمایه‌گذاری باورنکردنی‌ای را که روی ماشین‌های خارق‌العاده، تکنولوژی شگفت‌انگیز دستگاه‌های تشخیص و جراحی و توان‌بخشی شده است مشاهده کنید. و نیز  ده‌ها پزشک جوان فوق‌العاده حاذق را ببینید که با این تکنولو‌ژی مشغول کارند. آنان آشکارا از میان صدها هزار نفر برگزیده شده‌اند و سال‌ها و سال‌ها زحمت کشیده‌اند. اما چرا؟ به چه منظوری؟  برای زنده نگه‌داشتن جمعی از پیرمردهای پول‌دار که هرکاری بکنید، حداکثر پنج سال دیگرعمرخواهند کرد.

چه اتلاف هنگفت تلاش و استعدادی! این نه فقط اتلاف انرژی، که چیزی کاملا پوچ است. پزشکی مدرن یک حرفه مبتنی بر فریب است.  قدم به قدم افراد در حال مرگ را با ارایه‌ی امکان گریز از مرگ فریب می‌دهند. به آنان این رویا را می‌فروشند که اگر کمی آهسته‌تر بمیری چیزی تغییر می‌کند. فروش رویا‌البته ضرری ندارد. اما رویایی که می‌فروشند رویای زیبایی نیست. رویایی نیست که به زندگی انسان معنا و ارزش بیافزاید و دنیا را زیبا کند یا نسل بشر را به مکان بهتری برساند. در جوامع سرمایه‌داری حرصِ انباشت سرمایه موازی می‌شود با حرصِ انباشت سال‌های عمر. اساس، حرص زدن برای چسبیدن به بدنی زشت و نیمه‌جان است به هر قیمتی که شده. اشتباه گفتم: اساس البته آن «قیمت» است.

سخن از الزامی نبودن پزشکی نیست. اگر می‌توان کیفیت زندگی مردم را با مداخلات ساده و عملی بهبود بخشید، چرا که نه؟ اگر می‌توان هراس والدین را از مرگ فرزندشان برطرف کرد، چه چیزی بهتر از این؟ عمل جراحی بای‌پاس اگر مردی چهل ساله را ولو برای چند سالی دیگر بتواند به حیات برگرداند، چه کسی می‌تواند با آن مخالفت کند؟ اما اگر نمی‌توان یک زن یا مردِ پا به سن گذاشته را در دو سه ویزیت شفا  داد، آیا بهتر نیست دست از اصرار برداریم؟ (۱)

*

به پرسش نوشته بازگردیم: سؤال ما این است که آیا جامعه به شاعران بیشتر نیاز دارد یا به پزشکان؟

شاید کسانی در دل بگویند: «شعر پوچ است، هنر سرگردانی…»

من هنوز نمی‌پرسم که جامعه برای کدام یک ارزش بیشتری قائل است. می‌پرسم به کدام بیشتر نیاز داریم؟ اگر رشته‌ی پزشکی را در آموزش برجسته  و با استعدادترین کودکان را در راه آن تشویق کنید، مسلما جامعهْ پزشکی را بر صدر خواهد نشاند. اما اگر تعصبات روز، رودربایستی‌ها و باورعوام را کنار بگذارید و سعی کنید مسئله را از زوایدش بپیرایید، آن‌وقت به این پرسش‌ها می‌رسید: آیا زنده نگه داشتن اجساد متحرک مهم‌تر است یا جستجو و ارائه‌ی زیبایی در زبان و فضا؛ و کشف لحن‌ها و تصاویر بصری در جزئیات زندگی روزمره؟ کدام‌یک به زندگی انسان بیشتر می‌افزاید؟ کدام‌یک بیشتر به کار نسل‌های آینده‌ی بشر می‌آید؟ و بعد چه بسا به این نتیجه برسید که:  سرچشمه‌های زیبایی که خشک شوند، جهان دیگر قابل سکونت نخواهد بود، اماعقب انداختن مرگ مقدر، درست مانند پروژه‌های نوظهور ساختمانی برای زوج‌های پولدارِ مسن، چیزی نیست جز کیسه‌دوختن برای اندوخته‌ی آنان تا سیستم سرمایه‌داری اطمینان حاصل کند کسی اندوخته‌ای از خود را با خود به گور نمی‌برد.

همین سؤالات در مورد آموزش مهندسی نیز صدق می‌کند. البته به تکنسین و مهندس نیاز هست. اما آیا به این میزان زیاد؟ مهمتر از آن، درک و فهمی که فناوری را به خود یک هدف و ارزش تبدیل می‌کند، چه چیزی به کیفیت زندگی انسان می‌افزاید؟ برای کسی که می‌تواند زیبایی را به سطح هدف زندگی برساند، یک مهندس ابزار مفیدی است، یک خدمتگزاراست، یک فرد برای مشورت‌خواهی. اما اگر مستعدترین جوانان یک جامعه را به سمت فناوری و زیرساخت‌های آن هدایت کنید، آن جوانان به حرفه‌ی خود بیشتربه عنوان یک هدف نگاه می‌کنند تا یک ابزار. آنان نمی‌توانند به خدمتگزار بودن قناعت کنند؛ بلکه بیشتر تلاش می‌کنند تا یک سرپرست و مدیر باشند تا یک مشاور. نتیجه را می‌بینید. چه کسانی گردانندگان چرخ‌دنده‌های کارخانه‌های اسلحه‌سازی در جهان‌اند؟ پراستعدادترین مهندسان جهان در کارخانه‌ی بویینگ به چه کاری مشغول‌اند؟ البته این نیست که تمام آنان در صنعت جنگ فعالیت کنند. تکنولوژی بال‌های دیگری هم دارد: دنیا پر شده است از پارکینگ‌ها و ایستگاه‌های مولد برق؛ به‌زودی اتومبیل‌های برقی سریع‌السیر مثل موریانه از دست و پایمان بالا خواهند رفت و هنوز هیچ‌کس پروژه‌ای برای ده سال بعد زباله‌ی باتری‌های‌شان در سر ندارد.

اقتصاد و امور مالی هم همین‌طور. علوم آماری هم. چرخ غول‌آسای بوروکراسی یا آموزش کارمند اداری که رگه‌ی اصلی آموزش مدرن است نیز دقیقا همین‌طور است.

نگاهی به تاریخ نزدیک و دور

آموزش عمومی مدرن اختراع نیمه دوم قرن نوزدهم است. معماری مدرسه، چیدمان کلاس درس و ساختار حرفه‌ی معلمی محصول آن دوره است.  مفروضات اساسی آموزش از آن زمان تا کنون تغییر چندانی نکرده است. آن روز پوزیتیویسم در اوج خود بود. تنها علوم طبیعی دانش حقیقی محسوب می‌شدند. اعتقاد بر این بود که جوامعی که خرافات قدیمی را رها کنند و به ریسمان علوم اثباتی چنگ زنند، حتا اگرآخرتی هم در کار نباشد، در همین دنیا رستگار می‌شوند. بر این اساس برنامه‌ی درسی ایجاد شد. هدف این بود که با استعدادترین جوانان جامعه مهندسان، دانشمندان، پزشکان، و فیزیک‌دانان  باشند. امروز ما همچنان در همان راه  می رویم. اما چیز بسیار مهمی را از دست داده‌ایم.

آموزش شعر بالاترین سطح آموزش در اکثر جوامع باستانی بود. در چین، برای دو هزار سال، تنها کسانی که می‌توانستند شعر کامل بنویسند (و متون کلاسیک را کاملاحاشیه‌نویسی کنند) شایسته‌ی حکومت تلقی می‌شدند.

پروتاگوراس فیلسوف و مربی پیشاسقراطی یونان باستان دانش‌آموزانش را وادار به از برکردن حماسه‌های هومر می‌کرد، زیرا بر این باور بود که نوجوانان با شناختن دلاوری‌های قهرمانان هومر به آنان غبطه می‌خورند و کوشش می‌کنند مانند آنان باشند. و این سنت تا بعد از سقراط توسط آیسخولوس و آریستوفانه همچنان ادامه می‌یابد. آریستوفانه از بر کردن شعرهای هومر را اساس پای‌بندی به اصول اخلاقی می‌شمرد.

در زمانی که جهان اسلام هنوز یک تمدن محسوب می‌شد، ملاک تعلق به طبقه‌ی حاکم همان چیزی بود که آن را «ادب» می‌نامیدند – بگذارید آن را هنر خوب و زیبا اندیشیدن بنامیم؛ همان چیزی که فرانسوی‌ها به آن «ظرافت»می‌گویند. مثلا سعی کنید گلستان و بوستان سعدی را بدون اینکه در ذهن امام جمعه‌ی شهر گیر بیفتید بخوانید، آن وقت متوجه می‌شوید که او از چه ایده‌آل انسانی شگفت‌انگیزی سخن می‌گوید.

رشته‌ی فرهنگیِ غالب رنسانس رم نه علم  و نه دین، بلکه شعر بود، و علاوه بر آن، نقاشی و معماری. آنان تصور می‌کردند که یک شاعر خوب اگر اراده کند، دانشمند خوبی هم می‌شود و یا یک مدیر خوب، و یا  حتا یک قاضی. چراکه موضوع شعر برای‌شان نه گل و پروانه و حشره بود و نه برآوردن فریادی جان‌خراش از جگر. شعر اول از همه، به معنای نظم و دیسیپلین بود؛ به معنای قرارداد. سخنی بود برآمده از دل اما از ژرفای تجربه‌ای که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد. هر شعر خوب حامل ارتعاشات صدها سال تاریخ ادبی-اجتماعی بود؛ آینه‌ی تمام‌نمای بافتار جامعه بود؛ تبلور نبوغ استادان ادب.

زیبایی را بدون شک می‌توانید در ساده‌ترین نغمه‌های یک چوپان بیابید، اما در یک اثر هنری که پژواک فرهنگ است و با تلاش فراوان ذهنی ساخته شده است یک غنای احساسی از جنس دیگر می‌یابید.

*

چه بسا در اعتراض گفته شود: این آموزش مختص برگزیدگان است؛ یا: برگزیدگان این عصر هیچ شباهتی به برگزیدگان دوران قدیم ندارند؛ آموزش عمومی برای توده‌ها است؛ علاوه بر این، شعر برای سیر کردن شکم کسی کافی نیست. آنچه  آموزش‌اش می‌نامند باید در خدمت تولید باشد؛ در این دوره آنچه ضروری است تولید است.

در پاسخ اجازه دهید پیش از سرگیری یک توفان خنده‌ی دیگر-از هر جناحی- فقط سکوت کنیم.

––––––––––––––––––––

پانویس‌

۱- آنچه از پزشکی الزامی‌تر است، استراتژی بهداشت عمومی، و ترویج سلامت از راه‌های پیشگیرانه است: چه کار کنیم که حتی‌الامکان مبتلا به سرطان، فشار خون، بیماری قند و ضایعه‌های عروقی و دیگر امراض مزمن و لاعلاج نشویم؟

آیا جایی سراغ دارید در این دهکده‌ی جهانی که دولتش در این جهت برنامه‌ریزی  داشته باشد؟ یک سرچ کوتاه در خصوص سرطان و دیگر بیماری‌های مزمنِ کشنده در گوگل بکنید: خواهید دید نرخ شیوع تمام بیماری‌های خطرناک از سی سال پیش به این طرف، چندین برابر، و در برخی موارد ده‌ها برابر افزایش یافته است. کاملا پیداست که این چیزی تصادفی نیست؛ درست مثل شیوع ناگهانی کرونا و پایان ضربتی‌اش- که تحقیقات جدید برخی از دانشمندان مستقل[ از همه جالب‌تر به کتاب The Truth About Wuhan نوشته‌ی دانشمند اپیدمیولوگ امریکایی: اندرو هاف مراجعه کنید] نشان داده است که به علت آزمایشگاهی بودن ویروس(آزمایشگاه امریکایی مستقر در ووهان) امکان جهش ژنتیک در آن منتفی بوده و آنچه به نام واریانت‌های کرونا به خورد ما دادند، همه مثل ویروسِ نخست، آزمایشگاهی بوده است. از قرار، در همین ایام یک «واریانت» جدید در اروپا در حال شیوع است، اما هنوز به جایی نخورده، واکسنش وارد بازار شده است. این نمونه‌ی کوچکی از استراتژی گسترش «سلامت» توسط  شرکت‌های چندملیتی دارویی در جهان است. به  سرمایه‌های نجومی این شرکت‌ها و نقش‌شان در اقتصاد بین‌المللی، و همکاری‌های سیستماتیک‌شان با کارخانه‌های اسلحه‌سازی بیاندیشید…

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: جایگاه شعر در آموزش و پرورش