خیزش رهایی‌طلبانه‌یِ «زن، زندگی، آزادی»،‌ دگردیسیِ جامعه‌ی ایران*، کاظم کردوانی - Gooya News

پیش‌کش به دختران و زنان ایران

پیش‌درآمد: «زن‌ها می‌توانند، آنچه را که می‌خواهند»

دکتر فریدون آدمیت، در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران» درباره‌ی انجمن‌هایی که در زمان مجلس اول مشروطیت تشکیل شدند می‌نویسد:

«فکر تشکیل انجمن که گاه آن را «اتحادیه» نامیده اند، ناشی از اصل آزادی اجتماعات در دموکراسی پارلمانی بود...

دستگاه انجمن‌های سیاسی پدیده‌ی محیط آزادی بود، و انجمن‌سازی به هر انگیزه‌ای بابِ روز شده بود. رقم‌های انجمن‌های پایتخت را از هفتاد تا یک‌صد و پنجاه نوشته ‌اند.... ترکیب انجمن‌ها به‌هیچ‌وجه یک‌دست نبود: برخی را اهالی ایالات و ولایات ساکن پایتخت تشکیل دادند - مانند انجمن‌های جنوب، اصفهان، کرمان و آذربایجان (انجمن آذربایجان گروه پارسیان مقیم تهران را نیز دربرمی‌گرفت). برخی انجمن‌ها نام محله‌های تهران و حتی کوی و برزنی را برخود گذاردند.... برخی نمایندگان طبقات اجتماعی و رده‌های بالای دولت را داشتند - مانند انجمن شاهزادگان و امرا.... مستوفیان و لشگرنویسان و محاسبان سه ناحیه‌ی آشتیان و تفرش و گرگان جمعیت خود را انجمن انسانیت خواندند. پیشه‌وران و کاسبکاران و اصناف، انجمن‌های صنفی خود را داشتند - مانند انجمن‌های کفاشان، کلاه‌دوزان، اهلِ طرب، فراشان و درشگه‌چی‌ها (به‌نام انجمن منصور). انجمن مرکزی اصناف از بازاریان با اسم‌ورسم تشکیل شد. انجمن‌هایی بودند با مرام اجتماعی و سیاسی اعلام‌شده - مانند انجمن هواداران مجلس، انجمن اجتماعیون، و انجمن فرهنگ. انجمن فرهنگ را گروهی از درس‌خواندگان جدید برپاکردند، مرام‌اش مشروطه‌خواهی «ترویج معارف و نشر علوم» جدید و زبان‌های خارجی بود. «اتحادیه نسوان» هم داشتیم...»

آدمیت معتقد است که «این انجمن‌ها در قلمرو تفکر اجتماعی و سیاسی به‌اطلاق مایه نداشتند. هیچ مقاله یا رساله‌ای درباره‌ی نظریه‌ی انجمن و مسئولیت مدنی آن ازطرف هیچ انجمنی سراغ نداریم. آنچه در این موضوع نوشته شده به‌قلم یکی، دو نویسنده‌ی مستقل است، و هرچه گفته شده از جانب اهل دولت و نمایندگان مجلس.» اما، آدمیت درباره‌ی یکی از این انجمن‌ها می‌گوید:

«تنها "اتحادیهٔ نسوان" همتی به‌خرج داد و اندیشه‌ی بدیعی آورد دایر بر این‌که: اگر رهبری سیاست به آن تفویض شود، با اجرای سریع نقشه‌ی "چهل روزه"ی خود از عهده‌ی اصلاح امور این ملک بی‌سروسامان برخواهد آمد. مخدرات نوشتند:

اکابر دولت ما مردمان بی‌کاره‌ای هستند، و مجلسیان هم زیاد وِرْ می‌زنند. «ما با شاه و وزرا کاری نداریم زیرا آن‌ها همه وقت‌ بوده اند» از وکلا می‌خواهیم که استعفا بدهند و به‌مدت چهل روز اداره‌ی امور را به‌دست ما بسپارند« به‌شرط آن‌که عار نداشته باشند.» در این مدت «ما وکلا انتخاب می‌کنیم، وزرا انتخاب می‌کنیم، ریشه‌ی ظلم و استبداد را از بیخ می‌کنیم، ظالمین را قتل می‌کنیم، انبارهای جو و گندم متمولین را می‌شکنیم، کمپانی برای نان قرار می‌دهیم، خزانه‌های وزرا را که از خون خلق جمع و در سرداب‌ها گردآورنده ‌اند بیرون می‌آوریم، بانک ملی برپا می‌کنیم، عثمانی را عقب می‌نشانیم... قنوات شهری را صحیح می‌‌کنیم و آب سالم به مردم می‌خورانیم، کمپانی برای [اداره‌ی] شهر معین می‌کنیم.» بعد از این اصلاحات، از خدمت استعفا کرده تا «بقیه را دیگران اصلاح کنند... زن‌ها می‌توانند آن‌چه را که می‌خواهند.» (نامه‌ی «اتحادیهٔ نسوان»، روزنامهٔ ندای وطن، ۲۳ شعبان ۱۳۲۵) [1]

آن‌چه در این سند تاریخی مهم است، نگاهِ خیال‌پردازانه‌ی آن نیست. اهمیت این سند در سه نکته‌ی چشم‌گیر آن است.

  • نخست این‌که نشان می‌دهد زنان ایران از ۱۱7 سال پیش، از نخستین سال‌های شکل‌گیریِ دوران معاصر ما که با انقلاب مشروطیت آغاز می‌شود، در پهنه‌یِ سیاسی ایران حضور داشته و دست به تأسیس انجمن زده‌ اند.
  • دو دیگر این‌که با بی‌باکیِ به‌حق خود را توانا به اداره‌ی مملکت می‌دانسته ‌اند.
  • و نکته‌ی سوم این جمله‌ی طلایی است که گفته‌ اند «زن‌ها می‌توانند آنچه را که می‌خواهند»[2]

همین خیزش بزرگی که امروز با قافله‌‌سالاری زنان دلیرِ ایران آغاز شده است و زن ایرانی به‌درستی شده است نمادِ روشنِ زندگی و آزادی، ازجمله حاصلِ کوشش‌های بیش از یک قرن زنانی است که از آن روز تا به امروز، با همه‌ی اُفت‌وخیزها و فرازونشیب‌ها، ادامه داشته است.

*****

برای بررسی خیزش رهایی‌طلبانه‌ای که جرقه‌ی آن پس از به قتل رساندن ژینا-مهسا امینی زده شد، به‌یک‌معنا باید دو مرحله را درعین رابطه‌ی تنگاتنگ و ناگسستنی‌یی که دارند از یک‌دیگر جدا کرد. مرحله‌ی نخست شروع این خیزش است و چرایی و چگونگی آن و مرحله‌ی دوم شکل‌گیری و روندی است که به خود گرفت و بررسی مشخصه‌های آن. سپس پی‌آمدهای این خیزش است چه در سطح ملی و چه در عرصه‌ی جهانی. و بعد باید کمبودهای این جنبش و چالش‌هایی که با آن روبه‌روست ارزیابی کرد و دست‌آخر دستاوردهای آن را سنجید.

این موضوع‌ها در این مقاله بررسی می‌شود:

یک، جامعه‌ی تکه‌تکه شده

دو، فضایِ بسیار ملتهب جامعه پیش از سربرآوردن خیزش «زن، زندگی، آزادی»

سه، علت‌ها و بسترهای سربرآوردن این خیزشِ بزرگِ رهایی‌طلبانه

چهار، مختصه‌های جنبش

پنج، پی‌آمدها و فعال‌سازی‌ها

شش، کم‌بودها و دستاوردها

همان‌طورکه در بررسیِ کنش‌های بزرگ اجتماعی چون دی 96 و 98 نیز بیان کرده ام[3] برای یافتن دلیل‌ها و علت‌های به‌وجود آمدن این خیزش بزرگ اگر تنها به‌دنبال «چرایی» آن باشیم، به‌گمان من نمی توانیم به ارزیابی درستی دست یابیم اما، اگر این «چرا» را با «چگونه» - جوانان در آن شرکت کردند و آن را به راه انداختند - جمع کنیم، درست‌تر وبهتر می‌توان این جنبش را درک کنیم. به‌دیده‌ی نگارنده جمع این «چرا» و «چگونه» را می‌توان در چند عامل زیر جست‌وجو کرد که ما آن‌ها را بدون الویت‌بندی می‌آوریم:

یک، جامعه‌ی تکه‌تکه شده

در هر جامعه‌ای به‌اندازه‌یِ کافی نارضایتی وجود دارد که باعث بسیج گروه‌هایی از مردم شود. موضوعِ اصلی به‌دست آوردن و درک عامل‌هایِ تعیین‌کننده‌یِ رشد (یا پس‌رفتگی) آن‌هاست. اگر حرکت‌ها و جنبش‌هایِ اجتماعی را چون روندی درحالِ شکل‌گیریِ یک رابطه‌یِ نیروها، شکل‌گیریِ یک‌معنا بدانیم، گروهایِ اجتماعی‌یی که در حرکت‌های اعتراضی شرکت می‌کنند نباید چون «داده»‌ فرض شوند بلکه آن‌ها را باید گروه‌هایی در نظر گرفت که «به‌طور اجتماعی» شکل می‌گیرند. برخلافِ نظر کسانی که جامعه‌یِ ایران را توده‌وار می‌دانند براین گمان هستم که به‌رغمِ کوشش‌هایِ فراوان خود حکومت موفق نشده است از جامعه‌یِ ایران جامعه‌ای «توده‌وار» بسازد. اما، جامعه‌یِ امروز ما جامعه‌ای است «تکه‌تکه‌شده». یکی از علت‌ها یا دلیل‌های اساسیِ این «تکه‌تکه» بودن یا شدن بی‌شک به موضوع مهم و تعیین‌کننده‌یِ تاریخ چندین دهه‌یِ تاریخ ایران تا به امروز برمی‌گردد که حکومت‌های ایران به شکل‌هایِ گوناگون و با بدترین شیوه‌ها (حتی با به کار بردن روش‌های سرکوب‌گرایانه‌یِ ویران‌گری چون زندان‌های خودسرانه و شکنجه و اعدام مخالفان) از شکل‌گیری نهادهای مدنی و سازمان‌های صنفی و تشکل‌ها و حزب‌های سیاسی (که ازجمله کارکردهای این نهادها شکل‌دهی به قشرها و طبقه‌ها و طیف‌های اجتماعی است و متحد کردن آن‌ها) جلوگیری کردند و از سهیم کردن مردم در قدرت سر باززدند. این سیاست‌ها باعث شده است که «فضای همگانی یا حوزه‌ی عمومیِ[4]» حقوق‌مدار در ایران آسیبِ بسیار ببیند و تنها حکومت‌ها بازی‌گرانِ اصلیِ این عرصه باشند و از این رهگذر جامعه و قشرها و طبقه‌های اجتماعی نتوانند به پیوستگی‌هایِ اندام‌وار (organic) و طبیعی خود و سازوکارهای مناسب آن دست یابند. تنها در این سال‌ها در لحظه‌هایی (گذشته از لحظه‌های خاص حرکت‌ها و جنبش‌ها اجتماعی) چون فاجعه‌های ملیِ زمین‌لرزه‌ی کرمانشاه یا فروریختن ساختمان متروپل آبادان این یگانگی و همبستگی ملی را شاهد بوده ایم.

حال، این «تکه»هایی که در فضایِ کم‌وبیش مشترکِ اجتماعی قرار دارند در یک وضعیتِ ویژه و در یک روندِ خاص به‌طورِ اجتماعی شکل می‌گیرند و نارضایتی و خشم خود را در یک خیزش بزرگِ همگانی به نمایش می‌گذارند. این به هم پیوستن «تکه‌»هایی را که در فضای کم‌وبیش مشترکِ اجتماعی قرار می‌گیرند هم در شورش دی 96 دیدیم و هم در خیزش آبان 98. آن «تکه»ها در آن دو کنشِ بزرگ اجتماعی ازجنسی بسیار متفاوت با خیزش زنان بودند. اما، واقعیت جمع‌شدن و به‌هم پیوستن «تکه»های ازهم‌جدا در یک لحظه‌یِ خاص را هم در شورش 96 دیدیم و هم در خیزش آبان 98 و هم در خیزشِ «زن، زندگی، آزا(دی» و این امر ازلحاظ درکِ جامعه‌شناختی جامعه از اهمیت فراوانی برخوردار است.

هیچ کس نمی‌تواند آن لحظه‌ی خاص بروز جنبش اجتماعی را پیش‌بینی کند اما، از نگاه جامعه‌شناختی می‌توان شکل‌گیری فضاها را حدس زد و براین‌اساس پیش‌بینی‌هایی کرد. یا دست‌ِکم می‌توان جهت‌هایی را در حرکت مردم یا بخش‌هایی از مردم دید. نگارنده در چند بررسی و تحلیل پیشینِ منتشر شده به‌ تغییر جهتِ‌ جامعه‌ و مردم در چند نوبت اشاره کرده ام. ازجمله در نوشته‌ای که به بررسیِ خیزش آبان 98 اختصاص داشت گفته بودم: از جنبش دانشجوییِ تیرماه 1378 تا جنبش زنان و تا اعتصاب‌ها و حرکت‌هایِ اعتراضیِ کارگری تا تظاهرات معلمان و بازنشستگان و مال‌باختگتان تا جنبش سبز و مطالبه‌یِ اصلی «رأی من کو؟» (که فشرده‌یِ خواست‌ها و مطالبه‌هایِ مردم ایران از انقلاب مشروطیت تا به امروز بود) ... شورش دی‌ماه 96 و سرانجام خیزش آبان 98 ما شاهد آرام‌آرامِ شکل‌گیریِ یک حرکتِ اجتماعیِ بزرگیِ در بطن جامعه هستیم که در مرکزِ تضادهایِ جامعه قرار گرفته است. در این روند شاهد هستیم که به‌مرور نوعی رفتار و سلوک در تجربه و عملِ اجتماعیِ بخش‌هایِ فزاینده‌یِ جامعه شکل گرفته و بازتولید می‌شود که تنها یک کنشِ اجتماعی و بسیجِ ساده‌یِ زنان و مردان و جوانان نیست بلکه تجسمِ یک تغییرِ اجتماعیِ بزرگ و دربردارنده‌‌یِ جهتِ تاریخیِ حرکت جامعه است که شاید شعارِ «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا دیگه تمامه ماجرا» بیانِ ابتدایی و فشرده‌یِ آن باشد.[5] هم‌چنین پس‌از آن‌که گروهی از پسران و دختران نوجوان شیرازی (اغلب بین ده تا 14، 15 سال؛ دخترها همگی بدون حجاب) در محله‌ای گردهم‌آمدند و ازجمله به اسکیت‌سواری پرداختند و با سرکوب‌ حکومتی روبه‌رو شدند در یک گفت‌وگوی تلویزیونی بسیار پیش از خیزش «زن، زندگی، آزادی» (در تاریخ 7 تیر 1401) با اشاره به جهش جمعیتی در ایران و تغییر یافتن مفهومِ نسل (از بازه‌ی بیست و پنج یا بیست سال به بازه‌ی ده ساله) به موضوع نسل‌های دهه‌ی هشتادی و دهه‌ی نودی پرداختم و این‌که این نسل با نسل‌های دهه‌ی شصتی و هفتادی ارتباطی ندارد و این‌که «چهره‌ی بخش مهم و اکثریت جامعه‌ی ما با تجددخواهی و نو بودن و نبودن با حکومت تعریف می‌شود» و «حکومت این نسل را نه می‌شناسد و نه آنان را به رسمیت می‌شناسد و باز از داغ و درفش صحبت می‌کند» و بسیاری از «سخن‌ها ز امواج است حال‌آن‌که زمین‌لرزه در قعر دریاست» و نیز ازجمله گفتم: این نسلی که امروز در جامعه‌ی ما در میدان است، نسلی نیست که هرحرفی را بپذیرد، نسلی است که در برابر یکی از قهارترین نیروها و حکومت‌های تاریخ ایران ایستاده است و برایش خود، فردِ خود و شخصِ خود مطرح است.[6]

دو، فضای بسیار ملتهب جامعه پیش‌از سربرآوردنِ خیزشِ «زن، زندگی، آزادی»

از زمان انتخابات «مجلس شورای اسلامی»، مجلس یازدهم در سال 1399، هسته‌ی مرکزی قدرت در حکومت اسلامی آشکارتر از هرزمان از سیاستی پرده برداشت که پیش‌ازآن نیز چندبار به‌سوی آن خیز برداشته بود (و به‌طور خاص در زمانِ آوردن دولت احمدی‌نژاد)؛ یعنی بی‌اعتنایی کامل به مردم و نظر آنان و عمل کردن به این روی‌کرد بی‌هیچ‌پروایی. سیاستی که می‌توان بارزترین شکل بریدن از مردم و رو آوردن به نهادهای نظامی و امنیتی دانست که در حقیقت قطع هرنوع گفت‌وگو با جامعه بود. اگر پیش‌ازآن حکومت با باز گذاشتن محدودِ دامنه‌یِ فعالیت اصلاح‌طلبان و پذیرفتن آنان در درونِ سرای قدرت نوعی گفت‌وگو میان حکومت و جامعه را ممکن می‌ساخت، هرچند بسیار دست‌وپا شکسته و اغلب ابتر و سترون، اما، در جریان انتخابات این مجلس با قلع‌وقمع نامزدهای شناخته‌شده‌ی اصلاح‌طلبان و شمشیر کشیدن «شورای نگهبان» و نهادهای امنیتی و سپاه پاسداران و سکان‌داران اصلی قدرت به روی هرکس که ظنِ «نافرمانی» در او می‌رفت همان راه‌های گفت‌وگو و رابطه‌یِ ناچیز و بی‌حاصل را هم بستند. به‌همین‌علت انتخابات مجلس یازدهم بی‌رونق‌ترین انتخابات حکومت اسلامی از زمان تشکیل بود و با تحریم گسترده‌یِ مردم روبه‌رو شد و ما شاهد پایین‌ترین مشارکت همه‌یِ انتخابات‌هایِ بعداز انقلاب بودیم؛ حتی براساس آمارهای رسمی (که براساسِ دست‌کاری‌های پیشینِ حکومت در وضعیت‌های مشابه همواره می‌توان در درستی آن شک کرد) در کلِ کشور 41 درصد و در تهران 22 درصد بود و راه‌یافتگان به مجلس از حمایت اقلیت کوچکی از تهرانی‌ها برخوردار شدند. اکثر راه‌یافتگان به مجلس یازدهم از تهران فقط با رأی کم‌تر از ۷ درصدِ تهرانی‌هایِ دارایِ حقِ رأی به «مجلس شورای اسلامی» راه یافتند.

در دو سال 1399 و 1400 دوهزار و پانصد (2500) اعتراض قانونی و غیرقانونی صورت گرفت.[7] ٢۵٠٠ اعتراض قانونی و غیرقانونی در دوسال ۱۳۹۹و ۱۴۰۰ (تیتر یک روزنامه همشهری).

اما، وضعیتی که در کشور حاکم شد تا به اعلام ریاست‌جمهوری ابراهیم رئیسی بیانجامد اوج سیاست‌های بی‌اعتنایی کامل به مردم و نظر آنان بود. در دوره‌ی انتخابات ریاست‌جمهوریِ پیش‌ازآن که رئیسی نیز جزو نامزدها بود، بسیاری تنها برای آن‌که او در این مسند ننشیند به حسن روحانی رأی دادند و روحانی توانست با درصد بالایی به ریاست‌جمهوری برسد اما، این بار همه‌ی تمهیدات چیده شد و حتی نزدیک‌ترین کسان به دایره‌ی قدرت که ظن پیروزی در آن‌ها می‌رفت نیز حذف شدند تا رئیسی باقی بماند. درحقیقت «مهندسی‌شده‌ترین» انتخابات ریاست‌جمهوری در حکومت اسلامی بود. در این انتخابات افراد واجد شرکت در انتخابات 59 میلیون و 310 هزار نفر و 307 نفر بودند. براساس آمارهای رسمی (که همواره می‌توان در درستی آن‌ها شک کرد) از این تعداد 28 میلیون و 989 هزار نفر و 529 نفر در انتخابات شرکت کردند (48،8 درصد). رئیسی با رأی 30،39 درصدِ واجدان شرکت در انتخابات نفر اول شد. و سه میلیون و هشت هزار نفر رأی باطله دادند (13 درصد واجدان شرکت در انتخابات).حال‌آن‌که در دو دوره‌ی انتخابات پیشین ریاست جمهوری، 1392 و 1396، میزان مشارکت در انتخابات 72.9 درصد و 73.7 درصد بود، یعنی حدود یک و نیم برابر بیش از انتخابات دوره‌ی سیزدهم که رئیسی برنده‌ی آن اعلام شد. اما، مهم‌ترین موضوع خود شخص رئیسی بود. یکی از منفورترین چهره‌های حکومت که با عضویت در «هیئت مرگ» زندانیان سیاسی دست‌اش به خون بیش از 4 هزار نفر زندانی آلوده بود و در تمام دوره‌های خدمت‌اش در مقام‌های «قضا»ییِ حکومت کاری جز سرکوب و صادر کردن رأی‌های زندان و شکنجه (یا به‌زبان حکومت تعزیر) و اعدام نداشته است.

نشاندن رئیسی بر مسند ریاست‌جمهوری مملکت بزرگ‌ترین و بی‌پرواترین شکلِ بی‌اعتنایی به نظر مردم و تحقیر آشکار آنان بود. تحریم انتخابات ازسوی مردم (حتی 13 درصد از کسانی که شرکت کردند رأی باطله به صندوق‌ها ریختند) نیز نشان آشکار قهر مردم با حکومت بود؛ یکی از نشانه‌های آشکارِ (بیش‌تر از هرزمان دیگر) شکاف یا بهتر بگوییم گسست میان ملت و حکومت[8].

از زمان روی کار آمدن رئیسی شیوه‌های سرکوب‌گرانه‌یِ برخورد با زنان و دختران و جوانانی که در پوشش و رفتار خود معیارهای مورد نظرِ حکومت را رعایت نمی‌کردند بُعدهای بسیار گسترده‌ای یافت. به‌راه افتادن دوباره و وسیع گشت ارشاد و برخوردهای بسیار خشن آنان با دختران و زنانی که از نگاه حکومت بدحجاب یا بی‌حجاب بودند که نمونه‌های سپیده رشنو و آن رفتار بسیار تحقیرآمیز در دستگیری و کشاندن‌اش به اعتراف تلویزیونی (با صورت کبود) یا صحنه‌ای که مادری برای جلوگیری از دستگیری و بردن دختر خود به بازداشت‌گاه خود را جلوی ماشین گشت ارشاد می‌اندازد یا برخورد با نوجوانان شیرازی و بستن کافه‌هایی که دختران «کم‌حجاب» یا بی‌حجاب به آن‌جا رفت‌وآمد می‌کردند یا صحنه‌های ضرب‌وشتم دختران برای بردن آنان به درون ماشین‌های گشت ارشاد و ... وضعیت بسیار ملتهبی در جامعه به‌وجود آورده بود. و به‌گفته‌ی یک حقوق‌دان در ایران «در این سال‌ها شرایط حقوق شهروندی در ایران بحرانی‌تر از همیشه است. این وضعیت بحرانی در همه حوزه‌ها دیده می‌شود. از روابط کار بگیرید تا حقوق کودکان و محیط ‌زیست و به‌ویژه وضعیت زنان در ایران، حقوق شهروندی در وضعیت بحرانی دیده می‌شود. در همه‌یِ این عرصه‌ها می‌بینیم که آنچه‌ در قوانین و مقررات کشور به‌عنوان حقوق شهروندی بیان شده و دلالت بر حقی دارد که به شهروندان تعلق می‌گیرد، در ضعیف‌ترین وضعیت خودش قرار دارد. از‌این‌رو موارد نقض حقوق شهروندی به اَشکال مختلف گسترش پیدا کرده است. به‌همین‌دلیل است که می‌گویم وضعیت حقوق شهروندی ایران در این سال‌ها از همیشه بحرانی‌تر و نامناسب‌تر است.»[9] و نیز به‌گفته‌ی یک روزنامه‌نگار تهرانی «کمتر کسی است که در جامعه‌ی فعلی زندگی کند و عمل‌کرد این روزهای گشت ارشاد در مواجهه با زنان و حجاب را مورد بحث قرار ندهد. روزی در پارک پردیسان مأمور گشت ارشاد به همسر زنی ورزشکار به بهانه حجاب شلیک می‌کند و روزی دیگر به ضجه‌های مادری که جلویِ وَن گشت ارشاد را گرفته و فریاد می‌زند که دختر بیمارش را با خود نبرند، توجهی نمی‌کند. روزی دیگر با میله‌‌یِ زنده‌گیر حیوانات دختران کم‌حجاب را شکار می‌کنند.»[10] ویدیوی‌هایی که به‌طور وسیع در تلویزیون‌های فارسی‌زبان پُربیننده‌ خارج کشور و مهم‌تر از آنان در فضای مجازی (نظیرِ اینستاگرام و توئیتر و ...) ... پخش می‌شد و این فضای پُر از سرکوب و بگیروببند ازیک‌سو و خشم و انزجار عمومی (به‌ویژه میان جوانان و نوجوانان) که در جامعه‌ی ایران به‌وجود آمده بود ازدیگرسو بازتاب می‌داد، نشان از وضعیتی داشت که ممکن است کوچک‌ترین جرقه‌ای این انبار خشم و نفرت عمومیِ انباشته‌شده را به آتش بکشد؛ چنان‌که با قتل مهسا-ژینا امینی و نوع برخورد حکومت و سازمان‌ها و نهادهای مسئول به این فاجعه و بی‌اهمیت نشان دادن آن و دروغ‌هایِ آشکارشان این اتفاق رخ داد. و از درون این واکنشِ خشم‌آلود و عصیانی جنبشی به‌شکلِ یک خیزش بزرگ اجتماعی سربرآورد که بی‌هیچ شبهه‌ای می‌توان بزرگ‌ترین و پردامنه‌ترین و بادوام‌ترین و رادیکال‌ترین جنبش اعتراضی پس‌از انقلاب 57 دانست که دامنه‌ی آن به بیش از 160 شهر بزرگ و کوچک کشیده شد و تا به امروز بیش از 500 نفر به‌دست نیروهای نظامی و انتظامی حکومتی به قتل رسیده و بیش از 20 هزار نفر دستگیر و زندانی شده اند.

سه، علت‌ها و بسترهای سربرآوردن این خیزشِ بزرگِ رهایی‌طلبانه

(این عامل‌ها بدون الویت‌بندی فهرست شده اند.)

1 - سرکوب‌گری و بی‌اعتنایی حکومت به خواسته‌های به‌حق مردم و به‌ویژه جوانان‌

امروز بر سرزمین ما یکی از خشن‌ترین دولت‌های تاریخ معاصر ما حکومت می‌کند. حکومتی که «خشونت» در ذات آن نهفته است و تا به امروز نشان داده است که در امرِ سرکوب از به کار بردن هیچ شیوه‌ای روی‌گردان نیست. «شیوه­ی خشن حکومت، دخالتِ حکومت در همه­ی عرصه­های زندگی خصوصی و عمومی مردم و جوانان، فساد همه­جانبه­ی حکومتی و متولیان دینی، آلوده­شدن بزرگ­ترین مقامات دینی در امور مالی و تصاحب کردن انحصاری بسیاری از رشته­های اقتصادی و تجارت، بی­اعتنایی آشکار و گستاخانه­ی متولیان رسمی دین و صاحبان قدرت به قانون که خود دیگران را مجبور به رعایت آن می­کنند و خواسته‌های به‌حق جوانان (تفریح، شادی، زندگی بی‌دردسر، آرامش روان و جسم)» یکی از علت‌ها و بسترهای مهم عاصی شدن جوانان و نوجوانان ماست. در حکومت اسلامی براساس رأی فقیهان شیعیِ طرفدارِ حکومت که قانون‌گذاران حکومتی به نظر فقهی آنان استناد کرده و می‌کنند «گناه» (ازنظرِ دینی آنان) به «جرم» قانونیِ حکومتی تبدیل شد و شکلِ قانون یافت (نداشتن حجاب، نوشیدن نوشیدنی الکلی و هرگونه شادی و شادباشی و ...)[11]. حکومت براساس حقوق مردم شکل نگرفته است و حکومتی حقوق‌مدار نیست بلکه در رابطه‌ی خود با مردم (به‌خصوص جوانان) تکلیف‌مدار است و در حکومت‌داریِ خود اصل را بر امر و نهی و زورمندانه خواستنِ تکلیف‌هایِ خودفرض‌کرده‌یِ مردم و جوانان نهاده است.

2- تحقیر و طرد آن

در بررسی حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران همواره باید به عامل تحقیر و واکنش افراد و قشرها و طبقه‌های اجتماعی و گاه کل جامعه به آن توجه داشت. بی‌شک نوع و شکل تحقیر (تحقیر شخصیتی، تحقیر هویت، تحقیر ملی و ...) می‌تواند متفاوت باشد و شاید نوع واکنش هم متفاوت باشد اما، خودِ اصلِ تحقیر و واکنش به این تحقیر وجود دارد (و تاریخ ما می‌گوید که گاه این واکنش‌ها بسیار تند بوده است) و در ارزیابی‌های جامعه‌شناختی باید منظور گردد. تحقیری که یک کارگر روزانه که شب دستِ خالی به خانه برمی‌گردد و در درون خود حس می‌کند با تحقیری که فردی تحصیل‌کرده اما، بی‌کار که مجبور است حتی در سن‌های بالا در خانه‌ی پدری و مادری خود زندگی کند و چشم‌اش به دستِ پدر یا مادر خود باشد در خود حس می‌کند با تحقیری که جوانی (دختر یا پسر فرقی نمی‌کند اما، بیش‌تر دختران) در برخوردهای گشت‌های گوناگون و آمرانِ «نهی از منکر و امر به معروف» و دیگر سرکوب‌گرانِ آتش‌به‌اختیار و ناسزاهای آنان در خود حس می‌کند با تحقیری که نوجوانان و جوانان (چه پسر و چه دختر اما، بیش‌تر دختران) در دبستان و دبیرستان و دانشگاه و دستگاه‌های اداری و ... در خود حس می‌کنند، با تحقیری که بسیاری از نوجوانان و جوانان در ایران داشته و دارند که فکر می‌کنند جامعه و حکومت به آن‌ها اهمیت نمی‌دهد و شخصیت‌ آنان را به رسمیت نمی‌شناسند یکی نیست اما، اسم همه‌یِ این‌ها تحقیر است. و همه‌یِ این تحقیرها، که تحقیرهای دائمی هم هستند و ازسوی نیز حکومت پشتیبانی می‌شوند (حتی اگر خود سازمان‌ده‌ی آن نباشد)، در مرحله‌های نخستین می‌تواند به‌شکل‌‌های در خود فرورفتن یا خشم‌وغضب خود را فروخوردن بروز یابد اما، در لحظه‌هایی چون آتش‌فشان سرباز‌می‌کند.

3- سرخوردگی فردی و اجتماعی

در ساده‌ترین شکل بیان آن در حوزه‌یِ جامعه شناسی و سیاست، سرخوردگی را می‌توان ناشی از فاصله‌ای دانست میان موقعیتی که انسانی در جامعه‌ای دارد و موقعیتی که فکر می‌کند مستحق آن است اما، به‌دست نمی‌آورد یا دست‌یافتنی نمی‌یابد. اغلب رابطه‌ای میان سرخوردگی فردی و اجتماعی و تحقیر وجود دارد و خود این سرخوردگی نیز می‌تواند همان‌ پی‌آمدهای حس تحقیر شدن را داشته باشد.

4 - فضاهای مجازی و سهم غیرقابلِ قیاسِ برنامه‌ها یا سامانه‌هایی چون اینستاگرام و توئیتر در شکل‌دهیِ جهانِ جوانان و نوجوانان

کم‌وبیش هر دهه‌ی نسلی در برابر ممنوعیت‌های حکومتی با توسل به یک امکان جهانی‌شده با این ممنوعیت‌ها مقابله کرده است و زندگی خصوصی و جهان خود را سامان داده است. زمانی ویدیو (که ازسوی حکومت داشتن آن ممنوع بود) و فیلم‌های ویدیویی در مرکز توجه بود و زمان دیگری ماهواره و فیلم‌ها و برنامه‌های ماهواره‌ای. جنگ‌وگریز مردم و جوانان با حکومت در موضوعِ ماهواره داستان بزرگ و دامنه‌داری بود که سال‌ها ادامه داشت و حکومت و نیروهای نظامی از هیچ کار و کوششی برای برچیدن آن و مجازات دارندگان ماهواره دریغ نکردند (حتی تاحدِ استفاده از نیروهای هوابُرد نظامی و آوار شدن بر روی پشتِ بام‌های مردم) اما، موفق نشدند و مجبور به پذیرشِ عملیِ آن شدند. اما، با به‌میدان آمدن پلاتفرم‌ها یا سامانه‌هایی چون فیس‌بوک و تلگرام و توئیتر و اینستاگرام و واتس‌آپ وضعیت به‌کلی دگرگون شد، از بیخ و بُن. درحقیقت با آمدن چنین پلاتفرم‌هایی انقلابی بزرگ در رابطه‌های اجتماعی و اجتماعی شدن به وقوع پیوست. امتیاز بزرگِ این سامانه‌ها در این بود که دیگر آن رابطه‌ی یک‌طرفه میان تلویزیون و ویدیو و مخاطب‌شان از بین رفت و جای آن را رابطه‌های دوگانه و سه گانه و ... چندگانه‌ی وسیع گرفت. و هرکس «حقِ» حرف زدن پیدا کرد آن هم در مملکتی که هیچ‌کسی «حقِ» ندارد «حرفِ» خود را بزند. درحقیقت به‌ازایِ هرگوشی تلفن و هرحساب کاربری یک تلویزیون شخصی شکل گرفت. هرکس تلویزیون شخصی خود را دارد و با هرکس که دوست دارد، هرموقع که لازم بداند، صبح، ظهر، شب، نیمه‌شب، در سرِ شام، در پارک، در کلاس درس و ... تماس می‌گیرد، صحبت می‌کند، از دغدغه‌هایش می‌گوید و از توانایی‌هایش، از سلیقه‌هایش، از آرزوهایش، از کارهایی که کرده است یا می‌خواهد انجام بدهد، از نوآوری‌هایش می‌گوید، توانایی‌هایش را به نمایش می‌گذارد، کلیپ‌های و ویدیوهایی که ساخته است و یا پسندیده است، شعرهایی که گفته است یا خوب یافته است، موسیقی‌هایی که اجرا کرده است یا خوش‌ داشته است و از جایی یافته است با دیگران به اشتراک می‌گذارد ... نه نیازی به برنامه‌ساز حرفه‌ای دارد و نه استودیوی خاص و نورپرداز و سالن و ... هر «تلویزیون شخصی» از خانه و صندلی‌یی که روی آن لمیده است، از تختی که روی آن دراز کشیده است با یک دنیای خاص خود چه در ایران و چه در هرجایِ جهانِ پهناور صحبت می‌کند، باهم جدل می‌کنند، اشک می‌ریزند، می‌خندند، می‌رقصند، خراب می‌کنند، می‌سازند، تصمیم می‌گیرند و ... بدین‌گونه جمع‌ها و جماعت‌های دو نفره، سه نفره و ده نفره و حتی تا چند میلیونی شکل می‌گیرند؛ بی‌هیچ مانعی، از رویِ پسندِ شخصی. دستگاه‌های عریض و طویل فیلترینگ و ... هم از پسِ آنان برنمی‌آیند. جریمه‌ها و تهدیدها و حتی زندانی کردن‌ها هم حریف‌شان نمی‌شود. بدین‌گونه جهانی شکل می‌گیرد که هرچند نشانی از جامعه‌ی ایران و مختصه‌های آن دارد و دغدغه‌ها و گرفتاری‌های جهان ایرانی‌شان را بازتاب می‌دهد، جهان دیگری است. جهانی موازی با جهانی که زندگی می‌کنند. اسم‌اش «فضای مجازی» است اما، برای این نوجوانان و جوانان «فضای واقعی» است و درحقیقت هم واقعی است، انباشته از زیسته‌‌ها و خواسته‌های این جوانان و نوجوانان در واقعیتِ جامعه اما، بیان شده در فضای مجازی؛ زیراکه جهان واقعی روزمره‌شان برای آنان و خواست‌هایشان جایی در نظر نگرفته است. این به‌ظاهر فضایِ «مجازی» فضایی‌ است واقعی که نه حکومت درک درستی از آن دارد و نه بسیاری از نیروهای اپوزیسیون. بسیاری این نوجوانان و جوانان را «نمی‌فهمند» و اغلب زحمت «فهمیدنِ» آنان را نیز به خود نمی‌دهند اما، اینان با همان زبان و همان فضای واقعی خود هم‌دیگر را «می‌فهمند» و «می‌یابند» و جهان بیرون را نیز از دریچه‌ی همان فضای واقعیِ خود «می‌فهمند».

به‌یک معنا می‌توان این نوجوانان و جوانانی که آغازگر جنبش مهسا بودند، «نسل اینستاگرامی» نیز نامید.

علت غافل‌گیر شدن حکومت و بسیاری از جریان‌های سیاسی حکومتی[12] و نیروهای اپوزیسیون دربرابر سربرآوردن این جنبش و حرکت نوجوانان و جوانان همین نشناختن «فضای واقعی» و اهمیت و جای‌گاه آنان بود.

5 - مبارزه‌ی ادامه‌دار زنان و دختران با حجاب اجباری

در سال‌های اخیر زنان و دختران ایران به‌شکل‌های گوناگون مخالفت آشکار خود را با حجاب اجباری به‌صورت آشکار نشان داده اند. افزون بر شکل‌های اعتراضی که زنان و دختران در مناسبت‌هایی نظیر روز 8 مارس پیش گرفتند و در واگن‌های مترو با پخش گل و سخنرانی (به‌صورت بی‌حجاب) از حقوق خود صحبت کردند، یکی از نمونه‌ها‌ی مهم و تأثیرگذار کارِ ویدا موحد بود که 6 دی 1396 در تقاطع خیابان انقلاب و خیابان وصال شیرازی بر روی سکویی رفت و در حرکتی نمادین روسری سفیدرنگی را بر سرِ چوبی کرد و در اعتراض به حجاب اجباری آن را تکان داد. این حرکت آغازگر پویشی شد که «دختران انقلاب» نام گرفت که خودِ این نام نیز بسیار نمادین بود. هرچند این نام اشاره داشت به محلی که این کار انجام شده، جنبه‌ی پُرمعنای آن بر این دلالت داشت که این دخترانِ به دنیا آمده در دوران پس از انقلاب و پرورش‌یافته در این انقلاب با معیارها و ارزش‌هایِ رسمیِ همین انقلاب به مبارزه برخاسته اند و آن‌ها را نفی می‌کنند. در 9 بهمن 96 دختران دیگری در همان نقطه و دیگر منطقه‌های تهران و شهرهای دیگر ایران با همان روش به حجاب اجباری اعتراض کردند. در بازه‌ی زمانی شروع این حرکت تا 12 بهمن 96 به‌گفته‌ی مرکز اطلاع‌رسانی نیروی انتظامی تهران 29 نفر در این رابطه دستگیر شدند. اما، مبارزه با حجاب اجباری نه‌تنها به همین‌ جا ختم نشد که به‌شکل‌های گوناگون ادامه یافت، ازجمله برداشتن روسری به‌هنگام رانندگی یا در متروها و اتوبوس‌ها؛ و حتی در برخی محله‌های مسکونی و بازارها. خبرهای درگیری شدید لفظی (و گاه فیزیکی) میان دختران و زنان بی‌حجاب و «تذکردهندگان» زن در فضاهای عمومی در این سال‌ها یکی از خبرهای همیشگی روزنامه‌ها و سامانه‌های مجازی بوده است که در مقام مثال می‌توان بازهم از نمونه‌ی سپیده رشنو یاد کرد.

هم‌چنین یادآور شویم که عرصه‌ی زنان و شکل‌های گوناگون جنبش آنان، تنها حوزه‌ی است که میان داخل و خارج یک رابطه‌ی دیرپا و اندام‌وار شکل گرفته است. از دیرباز میان زنان فعال داخل کشور و فعالان جنبش زنان در خارج (کنش‌گران فمینیست‌ و دانشگاهیانی که در حوزه‌ی زنان فعال هستند و روزنامه‌نگاران و پژوهشگران و ...) یک رابطه‌یِ پشتیبانیِ دوجانبه و هم‌کاری و هم‌راهی و گفت‌وگویی شکل گرفته است که به رشد هر دو بخش این جنبش (داخل و خارج) بسیار یاری رسانده است.

6 - چهار مرحله‌ی تغییرِ ساختار خانواده در ایران

ساختار خانواده در ایران در بازه‌ی زمانی 60 ساله چهار تغییر بزرگ به خود دیده است. پس از برنامه‌ی اصلاحات ارضی در ایران یا انقلاب سفید، نخستین تغییرِ تاریخ‌سازِ خانواده‌ در ایران رقم خورد. نه‌تنها در درون قشر متوسط جامعه بلکه حتی در درون آن بخش‌های سنتی کشور که از روستا و زمین کنده شدند و به شهرها و حاشیه‌های آن آمدند یا در وضعیت قشر روستایی صاحبِ زمین‌شده، تغییرات شگرفی روی داد که یک پی‌آمدِ آشکار و همگانی آن شکسته شدن ساختار سنتی خانواده بود و پی‌آمدِ دیگرش قرار گرفتن فرزندان در موقعیت برتر از پدران و مادران بود چه ازلحاظ جای‌گاه اجتماعی و چه ازمنظر قدرت مالی. دومین تغییر رابطه‌ در درون خانواده و میان فرزندان و پدران در زمان انقلاب رخ داد. پسرها و دخترهای بی‌شماری بدون توجه به نظرِ پدر و مادر خود (و در بسیاری موقع‌ها دربرابر خواست آن‌ها) در انقلاب شرکت کردند و سهم تعیین‌کننده‌ای در آن گرفتند. و آن اقتدار سنتی پدران شکسته شد. حتی خانواده‌های سنتی هم‌سو با جریان مذهبی انقلاب نیز دچار تغییرهای درون‌ساختاری بزرگی شدند. سومین تغییر ساختاری خانواده در زمان جنگ اتفاق افتاد و این بار بیش‌تر در خانواده‌های هم‌سو با حکومت دینی. نوجوانان و جوانان مذهبی تنها با دستور پدربزرگ معنوی خود (آیت‌الله خمینی) و بی‌آن‌که اِذن پدران خود را معیار بدانند در جنگ شرکت کردند و آن بخشی که از جنگ برگشتند به فراخوار وضعیت و نوعِ بینش و رفتار خود به جای‌گاه‌های اجتماعی و سلسه‌مراتب‌های حکومتی (در سپاه و بسیج و دیگر ارگان‌های کشوری) و اقتصادی بسیار بالاتری از پدران خود دست یافتند. اما، چهارمین تغییر بزرگ و تعیین‌کننده که دست‌کم از سه دهه‌ی پیش‌ شکل گرفته است در خانواده‌های مدرن شهری اتفاق افتاد (که دامنه‌ی این تغییرات حتی در درون خانواده‌های سنتی هم سرریز شده است). در این خانواده‌ها که با فرهنگ مدرن جهانی آشنا هستند و اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند و از وسیله‌های مدرن اطلاع‌رسانی (تلویزیون‌ها، موسیقی، سینما و ...) به‌صورت روزمره استفاده می‌کنند و به سفرهای خارج کشور می‌روند و ... رابطه‌های بسیار مدرن میان پدران و مادران و فرزندان شکل گرفته است. اغلب، فرزندان دستِ بالا را در خانه دارند و به‌علت آشنایی با چگونگی کارکردهای اینترنت و گوشی‌های تلفنی و سامانه‌های اینترنتی از نوعی توفق دانش مدرن در عرصه‌ی فناوری IT برخوردارند. در این خانواده‌ها اغلب پدر و مادرها رابطه‌های دوستانه و مدرن میانِ دخترها و پسرهایِ خود با دیگر دختر و پسرها را می‌پذیرند و حتی بسیاری‌شان در درون خانه از آنان پذیرایی می‌کنند (حتی برای جلوگیری از دستگیری‌ها و سرکوب کمیته‌های پیشین و گشت‌های ارشاد فعلی آن را تشویق هم می‌کنند) و در بسیاری از خانواده‌ها حتی موضوع ازدواج سفید دیگر جزو محرمات نیست. رابطه‌ی میان پدر و مادرها هم رابطه‌ای است مدرن. پدرها در کارهای خانه شرکت می‌کنند و همراه با همسران خود دوش‌به‌دوش زندگی خود و فرزندان‌شان را سامان می‌دهند. اغلب دخترها و پسرهایی که در این خیزش «زن، زندگی، آزادی» شرکت کردند در درون چنین خانواده‌هایی پرورش یافته اند.

از بُعد انسان‌شناختیِ تحولِ خانواده به‌روشنی می‌توان گفت که دیگر آن رابطه‌ی سنتی معرف خانواده‌ی ایرانی، در وجه غالب آن، نیست و یک گسست با ایدئولوژی نظام حاکم به‌وجود آمده است و به‌یک‌معنا در نظام خانواده در ایران زنان و مردان یکی شده اند.

هم‌چنین توجه کنیم که 12 میلیون مجرد میان 18 تا 30 سال در ایران داریم که حدود 45 درصد آن‌ها دختر هستند که در تاریخ ما بی‌سابقه است. بُعدِ خانواده در سال 57، 5،۵ بوده است؛ همین رقم را در سرشماری سال 1355 نیز شاهدیم اما، در سرشماری عمومیِ سال 95 به 3،3 رسیده است. و برای نخستین بار خانواده‌های یک، دو، سه نفره 60 درصد خانواده‌های ما را تشکیل می‌دهند.

7 - انتقال فرهنگ و تغییرِ معیارها و ارزش‌های فرهنگی جامعه و گسترش فرهنگ مدرن جهانی در ایران

موضوعِ انتقال فرهنگ در تغییر وضعیت خانواده و نقش آن نیز جای­گاه پراهمیتی دارد. طبقه‌ی متوسط مدرن ایران که به دنبال انقلاب و حاکم­شدن معیارهایِ دینیِ بازدارنده­یِ رشدِ فرهنگی و اجتماعی، در حوزه­ی فرهنگی شکست خورده بود، به‌رغم افت‌وخیزهای فراوان نه­تنها توانست از معیارهای فرهنگی خود پاسداری کند، بلکه موفق شد که این معیارهای فرهنگی را در سطح کل جامعه منتشر کند. طبقه‌ی متوسط و مدرن ایران تنها در آن طبقه‌ی متوسط پیش از انقلاب خلاصه نمی‌شود بلکه قشرهایی که با گشایش‌های اقتصادی و امکان‌های ثروت‌اندوزیی که از سال‌های پایانی دهه‌ی شصت خورشیدی در ایران فراهم شد و سربرآورد، آرام‌آرام به طبقه‌ی متوسط پیشین پیوست و طبقه‌ی متوسطی در ایران شکل گرفته است که دیگر آن طبقه‌ی متوسط پیشین نیست. این طبقه‌ی متوسط که شکل خاصی هم دارد، روزبه‌روز از فرهنگ حکومتی فاصله گرفته است و خواست‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی خاص خود را دارد. و امروز شاهدیم که بخش­های فزاینده­ی جامعه از این فرهنگ ارتزاق می­کنند و حامیان آنند.

نسل­هایی که پس از انقلاب به دنیا آمدند، باآن‌که در آن فرهنگ رشد نکرده بودند، امروز از حامیان پرشور همان فرهنگی هستند که زمان انقلاب شکست خورده بود. و خانواده‌ی ایرانی در انتقال این فرهنگ سهم مهمی داشته است. همه­ی رابطه‌هایِ بازِ اجتماعی (نظیر آزادی پوشش) و خواست­های فرهنگی و اجتماعی که در طبقه‌ی متوسط مدرن، عمدتاً شهری، حاکم بوده و ازسوی حکومت سرکوب شده، ازطریقِ خانواده به میان نسل­هایِ بعدی برده شده است. پس از یک دوره‌ی پس­رفت یا عقب­نشینی فرهنگیِ طبقه‌یِ متوسط مدرن، نسل های بعدی، هم‌راه با رشد اجتماعی، بیش­ازپیش به سازگاریِ بیش‌تر آن با جهانِ خود پی­بردند. موضوع دیگری که در همین ارتباط اهمیت دارد سهم مهم ایرانیان خارج کشور است در امر انتقالِ فرهنگیِ خانواده. امروز دست‌کم چهار میلیون ایرانی مهاجر در خارج کشور زندگی می­کنند. امروز ما با خیلِ عظیم خانواده­های چندملیتی ایرانی روبه­رو هستیم. ارتباط کم­و­بیش مرتب و دائمیِ ایرانیان مقیم خارج با خانواده­های خود در ایران و آمدورفت­هایِ خانوادگی میان داخل و خارج سبب شده است که بسیاری از معیارهایِ مدرنِ زندگی ازطریقِ این بخش به جامعه‌ی ایران منتقل شود. و این فرهنگ در تغییرهای نظام خانوادگی ایران سهم به‌سزایی داشته ­است. هم‌چنین باآن‌که در جایِ دیگری به آن پرداخته ­ام بازهم لازم می‌دانم در حوزه­ی انتقال فرهنگ به انقلاب الکترونیکی و فضاهای مجازی گسترده و چندجانبه و تأثیرهای تعیین‌کننده‌ی آن اشاره کنم.

همراه با شکل‌گیری و رشد این طبقه‌ی متوسط و بسط معیارهای فرهنگی مدرنِ جهانی در ایران، معیارها و ارزش‌های فرهنگی جامعه نیز دگرگون شد و تمام‌قد دربرابر معیارها و ارزش‌های فرهنگی حکومت ایستاد.[13]

8 - نبودِ گفت‌وگو میان حکومت و جامعه و جوانان و زبانِ نازایِ حکومت

هیچ گفت‌وگویی میان حکومت و جامعه وجود ندارد. حکومت چیزی می‌گوید و مردم چیزی دیگر؛ بی‌هیچ‌ چفت‌وبستی میان این دو. نبود این چفت‌وبند میان حکومت و جوانان از همه آشکارتر است. حکومت اسلامی به‌جای گفتن و شنیدن، امر شنیدن را تنها به تأیید بی‌چون‌و‌چرایِ گفته‌های خود خلاصه کرده است. بااین‌که حکومت و حکومتیان در دنیاپرستی و مال‌اندوزی و دست‌اندازی به ثروت ملی مردم ایران از همه گوی سبقت ربوده اند اما، زبان رسمی‌شان زبانی است گناه­بنیاد و آخرت­اندیش. چنین زبانی، گذشته از فاقد بودن جنبه­یِ مدرنِ زندگی امروز انسان­ها، در جوهرِ خود دل‌مشغولی نهادین و اساسی­اش آن­جهان است نه این­ جهانی که آدمیان در آن زندگی می­کنند. انسانِ امروزین با دل‌مشغولی­ها و خواسته­ها و تمنیات این دنیایی نمی­تواند با چنین زبانی کنار بیاید. زبان حکومت زبانی است نازا و برخلاف زمان انقلاب و سال‌های نخستین پس از آن، ابتر است به‌معنایِ قدیمِ این واژه یعنی فرزندی به دنیا نمی‌آورد. و جوانان با این زبان که تنها در گفته‌ها و گفتمان‌های حکومتی و حکومتیان خلاصه نمی‌شود بلکه آن را در همه‌ی جلوه‌های آن در فرهنگ رسمی، کتاب‌های درسی، برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی و ... می‌بینند، نمی‌توانند هیچ‌نوع خویشاوندی و هم‌زبانی برقرار کنند. جوانان با این زبان و فرهنگِ تجویزیِ مرگ‌محور و شهادت‌خواه و شادی‌ستیز و گریه‌پیشه و عبوس و دشمنِ خوش‌باشی نمی‌توانند هیچ‌نوع این‌همانی و هم‌خوانی داشته باشند. تعریفِ سید محمد سعیدی، امام‌جمعه‌ی قم و تولیت حرم، از مفهومِ «شادی» دره‌ی عمیق نگاه میان حکومت و مردم و به‌ویژه‌ی نوجوانان و جوانان را نشان می‌دهد: «شادی حلال همیشه مورد تاکید اهل‌بیت(ع) بوده است اما، شادی و نشاط صرفا ظاهری نیست بلکه شادی و نشاط باید واقعیت داشته و باطنی باشد که ازجمله نمونه‌های این شادی مسافرت، زیارت و صلهٔ‌رحم است.»!

9 - هویت­سازیِ یک­سویه­‌‌ی مذهبی و نفی ملی‌گرایی

حکومت اسلامی، مشروعیت خود را تنها بر یکی از عنصرهای هویت تاریخی ایران بنا کرد و آن هم مذهب بود. و تمامِ هم‌وغم حکومت در بازسازیِ هویتیِ اسلامی-ایدئولوژیک خلاصه شد و سیاست­گذاری­هایِ هویتی به‌طور رسمی و با شدتی اعجاب انگیز - حتی در دوران جنگ عراق علیه ایران - روی به کاهش شدید وزنه­ی ویژگی ملی ایرانی و میراث کهن آن داشته­ و دارند. طرفه آن‌که نوعِ دینیِ حکومتِ برخاسته از انقلاب ایران، نه‌تنها با پیشینه و تجربه‌ی تاریخی کشور ما - حتی در بُعد مذهبی آن - سازگاری ندارد؛ که بیش‌تر به نوع حکومتِ خلافتی نزدیک است.

دربرابر این سیاست یک­جانبه­یِ هویت­سازی مذهبیِ حکومت و تحقیری که ایرانیان از این رفتارِ حکومت در سطح ملی و بین­المللیِ احساس می­کنند، ما شاهد رشدِ اعجاب­انگیزِ ملی­گرایی ایرانی به‌خصوص میان جوانان هستیم. نمونه­هایِ رشد این ملی­گرایی را در مجموعه­ی کتاب­­های منتشرشده یا سمینارهای برگذارشده در این زمینه یا در افزایش چشم‌گیرِ نمادهای تاریخی و باستانی ایران در فروشگاه­های صنایع دستی یا جای­گاه این نمادها در تزئینِ خانه­های ایرانیان و شرکت فزاینده و رشدیابنده­یِ مردم و به‌خصوص جوانان در مراسمی که به مناسبت روزها و تاریخ­های ملی برگذار می­شود، مانند شرکت وسیع مردم در آرامگاه کوروش کبیر در زمان فرارسیدن سال نو و ... می­توان دید. در این زمینه نیز رابطه‌یِ میان حکومت و جوانان کشور، رابطه‌ای است میان مردم و دشمنِ ملی.

10 - گفتمان پادرهوایِ هویتیِ حکومت

گفتمان رسمی هویتی حکومت اسلامی که خلاصه شده است در یک هویتِ یک‌بُعدی مذهبی بدون بُعد روشن و پذیرفته‌شده‌ی ملی، عملاً به یک گفتمان پادرهوا تبدیل شده است. بُعد ملیِ را که خود حکومت کنار زده است و با دیده‌ی تحقیر به آن می‌نگرد (نبود نام ایران در نامِ «سپاه پاسداران» بسیار گویاست)، بُعد مذهبی حکومت هم که از هیچ مشروعیتی برخوردار نیست (حتی درمیان بسیاری از حکومتیان) و درنتیجه جوانان کشور در پذیرفتن حکومت با یک خلاء هویتی نیز روبه‌رو هستند و ازهمین‌رو نمی‌توانند با این حکومت کنار بیایند و از آنِ خود بدانند.

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: خیزش رهایی‌طلبانه‌یِ «زن، زندگی، آزادی»،‌ دگردیسیِ جامعه‌ی ایران*، کاظم کردوانی - Gooya News