از مستندهای فرشاد فداییان: شیرین‌نسا خانه‌ات کجاست؟

فرشاد فداییان، عکاس و مستندساز ۷۶ ساله اهل شهرستان بابل در استان مازندران است. فلسفه خوانده و دستی در تحقیق و نویسندگی هم دارد. عمده‌ی شهرت او برمی‌گردد به سینمای مستند. او طی چهار دهه حضور در مقام فیلمساز مستند، با تکاپویی مدام به دنبال خیره شدن به زندگی و شخصیت آدم‌هایی بوده که در خوانش رسمی و رسانه‌ای جایی به خود اختصاص نداده‌اند. خوشبختانه در این راه پرمخاطره، به زادبوم خود هم بسنده نکرده است و نمی‌کند. 

او نگاهی دارد زیبابین و اغلب با تلخی حاصل از رویارویی با فروکش کردن امر زیبا، در پی کاستی‌های برخورد با داشته‌های زیستی و طبیعت پیرامون می‌رود. نمی‌تواند خاموش بنشیند. واکنش نشان می‌دهد. کاری هم به این ندارد که مسئولان امر نگرانی‌هایش را به ریش می‌گیرند یا نه، ولی غریب نیست اگر بی‌اعتنایی‌ها آزارش بدهند. برخی از مستندهایش طبیعی است که جواز نمایش در سطح عموم را نیابند. اصلاً کار سینماگر مستند بیشتر با خود است و احیاناً فردایی که بشود به کارش به‌مثابه سندی قابل ارجاع نگریست. در این نگرش، مسئولیت‌پذیری و عزم و فاعلیت است که نقشه‌ی راه است، نه خودنمایی و توی بورس بودن. بی‌راه نیست اگر به همین منظور نام او را جست‌وجو کنید. 

به نسبت حجم قابل توجه کارهایش (میانگین دو فیلم در هر سال) به‌ندرت به عکس یا گفت‌وگو یا خبری از او برمی‌خورید. یک گوشه نشسته و کارش را پیش می‌برد. در دوران کرونا هم که برای زندگی به ولایت خود برگشت و دیگر از همان حضور حداقلی در محافل هنری پایتخت هم خبری نیست.

دو مستند از رخشان بنی‌اعتماد در جشنواره فیلم سبز

برای ما و در این صفحه، بازگشت به سینمای فداییان، حکم نوعی خویشکاریِ تاریخی را می‌یابد. آرتیستی که هم در پی آن است تا زیبایی را برای زیبایی جست‌وجو کند و هم به وقتش می‌توان از آثارش برداشت‌هایی فرامتنی داشت. برای مثال عکس‌هایی که این اواخر از به یغما رفتن زیبایی‌ها در طبیعت شمال کشور می‌گیرد (جنگل‌ها، تالاب‌ها، مناظر هوش‌ربای شمال ایران که اغلب هم کشف‌نشده‌اند)، و در صفحه‌ی مجازی‌اش منعکس می‌کند، گویای همین مدعاست. 

او همواره تلاش برای به یاد آوردن کمداشت‌ها را در دستور کارش دارد. به این اعتبار مثل هر مستندساز کارکشته‌ی دیگری عادت دارد دست روی نقاطی بگذارد که به هر دلیلی مغفول مانده‌اند. اقبال ناچیز رسمی به سینمای مستند (که معلوم است انگیزه‌ای فراهنری دارد)، و کم‌توجهی عموم مردم در زمانه‌ی چیرگی خبر روز و سیطره‌ی رسانه‌ها و فضای مجازی، دست به دست هم می‌دهند تا نگاه عمیق هنرمندی اصیل، مکتوم بماند.

Ad placeholder

ممکن است با خواندن ادامه این مطلب داستان مستند برای شما آشکار شود.

شیرین‌نسا خانه‌ات کجاست؟

ناگفته پیداست که می‌توان به فیلم‌های بسیاری در کارنامه‌ی فداییان پرداخت: «سنگ، مادر خاموش» (۱۳۶۷)، «آخرین بازمانده‌ی شهربانو» (۱۳۸۴)، «معلا تنها نیست» (۱۳۹۰) و تعدادی فیلم دیگر. 

او از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران را با پژوهش و صرف وقتی قابل اعتنا درمی‌نوردد و هرجا سوژه‌ای می‌یابد برای ثبت و ضبط آن، درنگ را جایز نمی‌بیند. بپردازیم به فیلم تامل‌برانگیز «شیرین‌نسا خانه‌ات کجاست؟» (۱۳۸۹) که به کشت چای در روستاهای شهرستان لاهیجان در استان گیلان می‌پردازد.

من مستقیماً نشان نمی‌دهم که زیست‌بوم دارد ویران می‌شود، اما از دل داستان‌هایی که به تصویر می‌کشم می‌شود رد خیلی چیزها را زد. در ضمن این چیزی از سهم نسل تازه کم نمی‌کند.

فرشاد فداییان

باز فداییان دست روی نقطه‌ای می‌گذارد که تا امروز کمتر زیر ذره‌بین رفته است. توجه دادن به چای‌کاران گیلک که صدایشان به جایی هم نمی‌رسد رفتاری‌ است روشنفکرانه و در خور توجه. 

مبنای این فیلم مثل بسیاری از مستندهای آشنا طرف گفت‌وگو قرار دادن بومی‌هاست برای ثبت یک گزارش مستقل و قابل اتکا. به این منظور دو پیرمرد از چای‌کاران باسابقه در فواصل نمایش تصاویری از مراحل کار روزمره‌شان توضیحاتی می‌دهند درباره‌ی زیست‌‌بومی که به دست ایلغار بساز و بفروش افتاده. مهاجرت جوان‌ترها هم برای این جمع شده قوز بالا قوز. نگرانی عمیق فداییان از به حاشیه رفتن یک روش زندگی را در نوع سوالاتش می‌شود ردیابی کرد؛ برای نمونه در جایی که اصرار دارد پیرمرد به او بگوید آیا توانسته وجه فروش چای کشت امسال را به دست بیاورد یا نه. اینجا پیرمرد از استغنا یا بی‌تفاوتی، گویا دیگر دوست ندارد بیش از این وارد جزییات بشود. برای او دریغ اینکه روزگارش سر آمده پررنگ هست، اما نه اینکه به زاری و تضرع تن بدهد. یکی از رهاوردهای زیبای فیلم همین احساس عمیق عزت نفس در چای‌کار بومی‌ست.

تخریب محیط زیست و انبوه‌سازی و صنعتی شدن تولید، برای ما تازگی ندارد. اما فرق این فیلم این است که این‌ها را به زیرمتن ماجرای اصلی برده و فریادش نمی‌زند. حتی زمزمه‌اش هم نمی‌کند.

پس فیلم به این قصد ساخته نشده که طرح مسئله یا چاره‌جویی برای بحران تولید محصول بومی را با آه و ناله و احساسات‌زدگی هم‌ردیف بگیرد. به سنت واقع‌نماییِ لازم برای طرحی مستند، فیلمساز دست به ترکیب رویداد پیش رویش نزده. برای فهم گفتار بومی به زیرنویس روی نیاورده. مسلم است که برخورد بی‌واسطه‌ی ما با پدیدار می‌تواند تاثیر پررنگ‌تری روی ضمیرمان بگذارد. تخریب محیط زیست و انبوه‌سازی و صنعتی شدن تولید، برای ما تازگی ندارد. اما فرق این فیلم این است که این‌ها را به زیرمتن ماجرای اصلی برده و فریادش نمی‌زند. حتی زمزمه‌اش هم نمی‌کند. از نوع کشاکش فداییان با سوژه است که پی به داوری او و همدلی عمیقی که با نمایندگان نسل‌های قبلی دارد، می‌بریم. 

زمانی با خودش گفت‌وگویی داشتم درباره‌ی سماجتی که در پیگیری زندگی‌های تاریخ‌مصرف‌گذشته دارد. فداییان (قریب به مضمون و نقل از حافظه)می‌گفت:

من مستقیماً نشان نمی‌دهم که زیست‌بوم دارد ویران می‌شود، اما از دل داستان‌هایی که به تصویر می‌کشم می‌شود رد خیلی چیزها را زد. در ضمن این چیزی از سهم نسل تازه کم نمی‌کند. آن‌ها هم بدیهی است که باید در پی برساختن جهانی تازه باشند و حتی این ولوله را به جان قدیمی‌ها بیندازند که مگر شهر چه بدی دارد؟ 

فیلم پاسخی به این نمی‌دهد که اصلاً می‌شود چنین تباری را فارغ از حرمت زمین و کشت و روزمرگی دلپذیرشان طی قرن‌ها قرن، در شهری صنعت‌زده و خفه تجسم کرد؟ اما دوربین مستندساز با دو پیرمرد حسابی همراه می‌شود. آن دو هم هرجا خودشان دل‌شان بخواهد گریزی می‌زنند به این تاراج عمومی. 

بیشترین تخریب‌‌های زیست محیطی ایران حاصل ۲۵سال اخیر است

فیلمساز که خود تدوینگر قابلی هم هست، در مرحله‌ی گزینش داده‌های تصویری، با تاکید گذاشتن بر روزمرگی و به انتها رسیدن آن‌ها رای خود را به ما می‌رساند: زیست‌بوم و زیست کهن به‌ناچار جای به تازگی‌ها خواهند داد. یکی از این دو پیرمرد به فارسی تسلط بیشتری دارد و ماوقع را با جزئیات شرح می‌دهد.

 نباید از هدایت نامحسوس فداییان هم غافل شد. وقتی پیرمرد از جا بلند می‌شود تا زمین و خانه‌ای را خارج از کادر نشان دهد که به تازگی به یک «تهرانی» فروخته شده، کارگردان به‌درستی دل به دل او می‌دهد و سریعاً جویا می‌شود که تهرانی را چه به اینجا؟

در ضمن اهمیت همیشگی زمین برای روستاییِ نمونه‌ای هم اینجا رخ‌نمون می‌شود. اینکه خوش دارد مکرر به گذشته‌اش روی زمین و خاطرات و معنای گسترده‌ی زمین (این بزرگ‌ترین دارایی‌اش) ارجاع می‌دهد. پیرمرد مصاحبه‌کننده را خودی دیده و از متراژ زمینی که زیر کشت دارد تا ترسش از آینده‌ی پیش رو و اینکه دیگر بعید است بتواند با این وضعیت به کشت چای ادامه بدهد، همه را روی دایره ریخته است.

فیلم با تصاویری که در ابتدای فیلم هم دیده بودیم به پایان می‌رسد. قاب‌هایی استیلیزه و چیده‌شده از طبیعتی که ساخت‌وساز و بتن و آهن در آن دست بالا را یافته و به‌کار نقطه‌گذاری ۲۳ دقیقه همراهی ما با آن آدم‌ها می‌آید. آغاز و پایان فیلم با نماهایی که پهنه‌ی زیبای مزرعه را در قاب گرفته، دریغ مخاطب را از نابودیِ احتمالیِ این حرفه‌ی دیرین دوچندان می‌کند. گویی دیگر کشاورزی سنتی با مکانیزه شدن روزافزون، دارد به‌کلی به حاشیه می‌رود و به تبع آن مناسبات غیرانسانی هم دست بالا را خواهند داشت.

نگارنده مومنانه امید دارد که هشدار فداییان به نتیجه‌ای ختم شود. اگر گسترش استفاده از چای وارداتی و تغییر در ذائقه‌ی هم‌وطنان را جدی بگیریم، شاید بپذیریم که این مستند برای نمایش‌های پرشمار و بیننده‌ی انبوه هم مناسب است، پیش از آنکه کار بیش از اینی که هست از کار بگذرد. 

بی‌اعتنایی به این اندک‌شمار بازماندگان کشت چای در گیلان، به جایی رسیده که دیگر تبلیغ چای اصیل ایرانی و تلاش برای اقناع دیگران تا بیشتر از چای وارداتی، از آن مصرف کنند، محلی از اعراب ندارد. گفتن ندارد که این تنها یکی از ده‌ها دامچاله‌ای به حساب می‌آید که پیش روی زیست‌بوم ایرانیان سبز شده. با این اوصاف دست مریزاد گفتن به فرشاد فداییان، وظیفه‌ای انسانی و ملی است. امیدواریم به فرصت‌هایی دیگر برای گفتن و نوشتن از او و دغدغه‌های انسانی و سینمایش.

Ad placeholder

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: از مستندهای فرشاد فداییان: شیرین‌نسا خانه‌ات کجاست؟