«کاش هیچ سهشنبهای شب نمیشد»: قتل حکومتی امیرمهدی فرخیپور به روایت روژان کلهر
جانباختگان کودک
تا یازدهم آذر ۱۴۰۱ در جریان قیام ژینا بیش از ۷۰ کودک دو تا هفده ساله به دست نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدند. برخی از این کودکان شهره آفاقاند و برخی گمنام. نشریه ادبی بانگ در چارچوب یک کار کارگاهی در تلاش است زندگی و محیط زیست اجتماعی و چگونگی قتل جانباختگان کودک در قیام را با ابزارهایی که ادبیات خلاق در اختیار نویسندگان قرار میدهد و با توجه به مستندات موجود و گاه در گفتوگو با خانوادههای جانباختگان بازآفرینی کند. رادیو زمانه از این پروژه حمایت میکند.
امیر مهدی فرخیپور ۵ مهر ۱۴۰۱ چهار روز قبل از جشن تولد ۱۸ سالگیاش در تهران کشته شد.
او سال یازدهم رشته گرافیک بود. سه سالی بود در کارگاه کفاشی و فروشگاه کیف و کفش پدرش کار میکرد. و علاقه زیادی هم به برقکاری داشت. جمهوری اسلامی ادعا میکند که او در تصادف رانندگی کشته شده است.
این روایت بر اساس خبرها و گزارشهای منتشرشده از نحوه مرگ امیرمهدی فرخیپور، نوجوان ۱۷ ساله اهل تهران و همچنین فیلمها، تصاویر و مطالب مرتبط در شبکههای اجتماعی نوشته شده و بخشهای اندکی از آن هم زاییده تخیل نویسنده است.
صفر
صدای اعتراضات در پسزمینهی صدای امیرمهدی به گوش میرسد. توی خیابان است. گوشی در دستش در حال ارسال یک پیام صوتی. با کنایه و شوخیوار حرف میزند: «باید یه دکتر چشم برم. دیروز انگار پشت موتور بودم چشام سوخته! چشم چپم.. آشغال ماشغال رفته تو چشمم یهو سرماخورده! یهو… چه خبر؟… نمیخوام الان بگم… خودتم میدونی چه اتفاقی افتاده. بعد آره سرماخورده! سوخته، همشم از چشمم اشک میاد. اگه ببینمتم صدامم گرفته انگار سرماخوردم… همشم داره از چشمم اشک میاد. ترشح میکنه توی بینیم… بعد اینکه یه دکترم باید برم که چشامو نشون بدم که واقعا بد… بد داره… روانیم میکنه از سوزش در این حد که مات شده یعنی مات میبینه چشم چپم باید یه دکتر برم.» امیرمهدی با وجود اینکه گاز اشکآور چشمهایش را میسوزاند اما هر شب به اعتراضات میپیوست. میخواست برای مداوای چشمانش دکتر برود اما…
یک
یک سال است اتاق امیرمهدی خالیست از او و نفسهایش. خالیست و دیگر صدای امیرمهدی نمیپیچد توی اتاقش، خانه. پدر شاخههای گل سرخ را یکی یکی روی تختخواب پسرش میچیند. گل سرخی کنار عکس قدی بزرگی از او بر آستانهی دیوار روی تختش میگذارد. عکسی که امیرمهدی را کنار دریاچهای نشان میدهد که ایستاده رو به دوربین و با همان چشمان همیشه مهربان و خندانش لبخند میزند. شلوارکی مشکی و پیراهن سفید ورزشی تن کرده، کولهای بر دوشش. دورتادور اتاق پر از شمعهاییست که سوسو میزنند اما به اندازه چشمان پسرش روشنایی نمیبخشند اتاقش را، خانه را. شاخه گلی میگذارد کنار قاب عکسی از کودکی امیرمهدی که رو به او میخندد. امیرمهدی همیشه چشمانش میخندید حتی وقتی پر از گاز اشکآور میشد و میسوخت. روی میزش پر شده از شمعهایی که میسوزند چون دل پدر و مادرش که یک سال است درحال سوختن است دلشان. پدر به عکس امیرمهدیاش نگاه میکند و میگوید: «یادته بهت گفتم نرو! اگه تو چیزیت بشه من دیوونه میشم. گفتی مواظبم. چیزیم نمیشه. من بوکسورم میدونم چطوری از خودم دفاع کنم.»
پدر مرگ امیرمهدیاش را هنوز باور نکرده، شاید هیچوقت باور نکند. هر روز و هر شب بیاختیار در خیالش با او حرف میزند. شبها به اتاقش آمده بالشش را در آغوش میگیرد و بو میکند تا حس کند پسر قهرمانش را که اگر قهرمان بوکس نشد قهرمان یک ملت شد. حالا پدر گاهی سرگردان است. نمیداند پسرش را کجا باید بیابد. روی تختش کنج اتاقش یا مدفون مزارش وسط بهشت زهرا قطعه ۳۰۱، ردیف ۱۲۸، شماره ۶۲. سنگی سپید که عکس پسرش روی آن نقش بسته و نوشته شده: امیرمهدی فرخیپور، فرزند سعید و زهرا. از خاک ۱۳۸۳/۷/۱۰، به افلاک ۱۴۰۱/۷/۶ و یک یادکد گوشهی پایین سمت چپ سنگ مزارش.
همه آن کودکان بلوچ -قتل حکومتی امید سارانیدو
کیکی که عکس امیرمهدی با پیراهنی سپید روی آن حک شده با شمعهایی سیاه که مزینش کردهاند. یک دست دستکش بوکس سرخ. یک پیراهن آبی ورزشی که هدیه هواداران تیم محبوبش استقلال است. چندین دستهگل که دوستانش آوردهاند و هدایایی دیگر روی میزی کنار قاب عکسی از او و بادکنکهای سیاه و سپید دورتادور مزارش. دهم مهر ۱۴۰۲ جشن تولد امیرمهدیست که فقط چهار روز مانده بود هجده ساله شود. حالا یک سال و چهار روز است خانه امیرمهدی اینجاست و او هیچوقت هجده ساله نشد. نگذاشتند هجده سالگیاش را خودش، پدرش و مادرش، دوستانش ببینند. نگذاشتند ثمره تلاشهایش را ببیند. پنج سال تمام زیرنظر یک مربی حرفهای بوکس تمرین میکرد به امید اینکه روزی قهرمان شود. مربیاش بسیار به او امید داشت و میدانست امیرمهدی با این جسارت و پشتکارش حتما روزی قهرمان خواهد شد. درس میخواند و کلاس یازدهم بود. در کارگاه کفش و کیف پدرش همزمان با تحصیل کار میکرد. پر از آرزوهای دور و دراز و بزرگ بود. آرزوهایی که پرپر شدند و همراه با خون سرخش قطره قطره از لابهلای درختها و چمنهای پارک لاله چکیدند و چکیدند تا توی خیابان. آنها حتی نگذاشتند جشن تولد امیرمهدی پس از یک سال سر مزارش برگزار شود. کیک دستنخورده باقی میماند و همهی دوستانش مجبور شدند خیلی زود مزارش را ترک کنند.
https://www.instagram.com/p/CnHozJTpFfo/
سه
مادر از زمانی که امیرمهدیاش دیگر نیست شبیه یک زندانی که روی دیوار زندان خطی میکشد تا بداند چندمین روز حبسش گذشته، ماهها را، هفتهها را، روزها را میشمارد. هر هفته سهشنبه که میشود دوباره یاد آن سهشنبهی خونین میافتد. یاد شب آن سهشنبه، یاد تن زحمی و خونین امیرمهدیاش و در دلش میگوید: «کاش هیچ سهشنبهای شب نمیشد.» نه نمیتواند فراموش کند. نمیتواند نمیتواند پسرش را که پر از شور و نشاط بود و عشق فراموش کند. نمیتواند آغوشش را فراموش کند و تنش را تکهتکهاش کردند. یک سال است نمیتواند بدون او راحت بخوابد. با خودش فکر میکند یعنی کسانی که پسرش را از او گرفتند شبها میتوانند راحت بخوابند!؟ او حالا به مادران دادخواه پیوسته! حالا دهم مهر برای او فقط زادروز امیرمهدی نیست. زادورز خدانور و نیما و مهران هم هست. جوانانی پرشوری که چون پسرش جان دادند تا درخت آزادی جان بگیرد. حالا دومین جشن تولدیست که امیرمهدیاش خودش حضور ندارد. مادر در صفحه اینستاگرامش عکسی از پدر میگذارد که روی مزار امیرمهدی درحال روشن کردن شمع است و مینویسد. «یک روز قبل از پرکشیدنت این عکس رو با پدرت گرفتی (آخرین عکس پدر و پسری) بابا سعید لباس مورد علاقت رو پوشیده بود لباسی که هر وقت میپوشید بهش میگفتی بابا گنگت بالاست. پدرت همین لباس رو برای تولدت هم پوشید با این تفاوت که مثل اون موقع ها دلش دیگه شاد نیست. دومین تولدت هم بدون حضور تو گذشت.»
چهار
سهشنبه پنجم مهرماه ۱۴۰۲ چون چند روز گذشته پارک لاله و خیابانهای اطرافش یکی از مراکز اصلی اعتراضات است. با وجود حضور نیروهای حکومتی و لباس شخصیها از بلوار کشاورز تا خیابان کارگر شمالی و حجاب، مردم دسته دسته درحال اعتراضاند. امیرمهدی از زمان آغاز اعتراضات هر شب در خیابان است. یکی از جوانهای پر شور و پر دل و جرأتیست که حالا خیلیها او را میشناسند. بیمهابا در برابر حملههای نیروهای حکومتی در برابرشان میایستد. از خودش و مردم تا جایی که در توانش هست دفاع میکند. موتوریهای حکومتی که با ایجاد وحشت و سروصدا سعی میکنند مردم را پراکنده کنند سرنگون میکنند و آنها را سخت کلافه کرده است. با سرعت و قدرت بدنی بالایی که دارد میداند چگونه در برابر وحشیگیری نیروهای حکومتی از خودش و اطرافیانش دفاع کند. دوستانش و جوانان دیگر که در خیابان او را میبینند تحسینش میکنند. خیلیها پس از مرگش میگویند چندینبار او را دیدهاند با مأموران درگیر شده و از دستشان گریخته است و نتوانستهاند دستگیرش کنند. اما گویی آن سهشنبه خونین روز امیرمهدی نیست. گویی او را شناسایی کردهاند؛ به خاطر همین در دام نیروهای حکومتی میافتد و همان شب سهشنبه پنجم مهر است که با خانوادهاش تماس میگیرند و میگویند امیرمهدی تصادف کرده است. پدر و مادرش وقتی خودشان را بیمارستان میرسانند متوجه حضور مأموران حکومتی میشوند. کسی پاسخ درستی به آنها نمیدهد که دقیقا کجا تصادف کرده؟ با چه ماشینی؟ راننده کجاست؟ در این بین یکی از پرستارها مخفیانه به آنها میگوید: «تصادفی درکار نبوده و امیرمهدی را با گلوله کشتند. شکم امیرمهدی شکافته شده بود. بخیه زده بودند. پشت کمر و گردنش رد باتوم داشت.» اما نیروهای حکومتی انکار میکنند. مثل تمام موارد مشابه خانواده را تحت فشار قرار داده و تهدید میکنند. پیگیریهای خانواده بیفایده است. مأموران فیلمی به خانواده امیرمهدی نشان میدهند؛ فیلمی از یک تصادف و میگویند صحنهی تصادف امیرمهدی است. اما رنگ لباس شخصی که در این فیلم تصادف کرده و مصدوم میشود روشن است؛ درحالیکه امیرمهدی آن شب لباس مشکی به تن داشته. دوربینی که فیلم تصادف را گرفته ساعت ۲۱:۵۲ دقیقه را نشان میدهد، اما امیرمهدی ساعت ۲۲:۰۶ دقیقه آخرین تماس را با نزدیکانش داشته است. در گواهی فوت امیرمهدی علت فوت «برخورد اجسام سخت یا تیز» عنوان شده و نشانی از تصادف نیست. و این عبارت دروغین عبارتیست که برای توصیف علت فوت بیشتر جانباختگان جنبش ژینا استفاده شده است. مراسم ختم امیرمهدی تحت فشار نیروهای امنیتی برگزار میشود اما بیستم آبان ۱۴۰۱ مراسم چهلمش به یک صحنهی اعتراضی مبدل میشود. مردم دورتادور مزار امیرمهدی گرد آمدهاند و شعار میدهند: «مرگ بر دیکتاتور»، «بسیجی، سپاهی، داعش ما شمایید» و «قسم به خون یاران، ایستادهایم تا پایان». یک گروه موسیقی هم آمده؛ بر طبلها میکوبند و سنج میزنند. همه با هم یکصدا سرود «ای ایران» را همخوانی میکنند.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: «کاش هیچ سهشنبهای شب نمیشد»: قتل حکومتی امیرمهدی فرخیپور به روایت روژان کلهر
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران