قصههایی با بوی خون
۱- زندگی در جریان است
پیانیست
وقتی این فیلم را تماشا کنید شما دیگر همان انسان قبل نخواهید بود. این کاری است که «پیانیست» با شما خواهد کرد. روایت این فیلم خیرهکننده در لهستان و در اثنای جنگ جهانی دوم رخ میدهد. داستان مرد هنرمندی به نام ولادیسلاف اشپیلمان یک پیانیست یهودی است. در کل ۱۵۰ دقیقه فیلم شما میخکوب صفحه میشوید و با این شخصیت و دردی که جنگ برایش به ارمغان میآورد، همراه میشوید. تا جایی که کمتر کسی است که هنگام تماشای صحنه معروف گریه اشپیلمان و راه رفتنش بین خرابیهای جنگ، اشکهایش سرازیر نشدهباشد. یا صحنه از روی زمین غذا خوردن زن را از قحطی دیدهباشد و قلبش برای این همه ظلم به درد نیامدهباشد. دراین فیلم ما روند افول یک هنرمند را در جنگ شاهد هستیم و دوباره با صحنه آخر که اشپیلمان نجات پیدا میکند و پشت میز پیانو مینشیند و مینوازد. لبخند تلخی بر لبهایمان مینشیند.
۲- ضد جنگ
در جبهه غرب خبری نیست
جایی میخواندم جنگ را مردهای پیر راه میاندازند تا جوانها در آن کشته شوند. قصه این فیلم درباره گروهی از جوانان آلمانی است که به خط اول جبهه میروند تا پیروز جنگ باشند اما دریغ از این که جنگ برندهای ندارد و کمکم واقعیتهای جنگ همچون پتکی بر سرشان میخورد. آنها که تا دیروز غذای گرم خانه را میخوردند و در رختخوابهای نرمشان به خواب میرفتند. رفته رفته غذایشان گلوله میشود و رختخوابشان زمین خاکی. بمب شیمیایی تجربه میکنند، زخمی میشوند، دوستانشان را از دست میدهند و میفهمند جنگ هرگز آن چیزی نبود که خیال میکردند.
۳- جنگ در آب، هوا و زمین
دانکرک
نمیدانم تا چه حد کریستوفر نولان و سینمایش را میشناسید اما «دانکرک» تنها فیلم جنگی اوست که دقیقا هم به شیوه خاص خود او روایت میشود، ما در این فیلم با یک شخصیت اصلی یا خط داستانی مشخصی روبهرو نیستیم بلکه با کل آدمهای گیر افتاده در ساحل دانکرک طرفیم؛ با آدمهایی که در محاصره آلمانها قرار گرفتهاند و خستگی و ترس و کوفتگی را میتوانی در چهره تکتکشان ببینی. نولان میخواهد جهنمی را برایمان به تصویر بکشد که در آن نه راه پیش داری نه پس. جهنمی که در آن صدای گلوله و توپ و تانک حکمرانی میکند. دانکرک فیلم لحظههای احساسات انسانی در جنگ است.
۴- جنگ کودکانه
جانوران بدون مرز
هر روز تصاویر و فیلمهای غمانگیزی از کودکان در جنگ(فلسطین اشغالی) به دستمان میرسد و همهمان با دیدنشان قلبهایمان ترک میخورد. متنی در فضای مجازی منتشر شد با این محتوا که «کاش میتوانستم کودکان را تا پایان جنگ قایم کنم.» اما واقعیت همیشه با کاشکیها و رویاها فرق دارد و تلخیاش دلت را برهم میزند. واقعیت این است که این موجودات کوچک در هر جنگی در این جهان سهمی دارند. سیاست کسانی که جنگ را راه میاندازند این است که: فرقی نمیکند که چند ساله هستی. مهم این است که از گروه مقابل ما هستی پس یا باید اسلحه به دست بگیری و بکشی یا کشته شوی. در این فیلم هم دقیقا ما تماشاگر کودک آفریقاییتباری هستیم به نام آگو که به علت وجود جنگ در کشورش مجبور به دست گرفتن اسلحه و جنگیدن میشود. کودکی که از کودک بودن فقط عدد سنش را یدک میکشد.
۵- علم در خدمت جنگ
بازی تقلید
از ابتدای پیدایش و گسترش علم جدید تجربی، علم همیشه در خدمت سیاستگذاران بودهاست تا هرجایی که به آن نیاز پیدا کردند عدهای از دانشمندان را جمع کنند و کارشان راه بیفتد. در فیلم بازی تقلید دقیقا شاهد همین موضوع هستیم. زمانی که افسران و مسئولان امنیت بریتانیا برای پیروزی در جنگ رمزگشایی از کدهای آلمانیها را لازم میبینند. تعدادی از قهارترین رمزشناسان انگلیس را جمع میکنند تا بتوانند این کار را به سرانجام برسانند. در همین حین ما شاهد ورود آلن تورینگ، ریاضیدان و رمزشناس برجسته بریتانیایی به ارتش هستیم. بعد از مدتها تلاش شبانهروزی برای رمزگشایی از کدها و نقشههای نازیها، بالاخره تورینگ موفق به ساخت دستگاهی میشود که بتواند پیام آنها را بلافاصله ترجمه کند. دستگاهی که باعث شد تاریخ جور دیگری رقم بخورد... این اتفاق به قدری در تاریخ جنگ اثرگذار بود که چرچیل بعدها اعتراف کرد: در طول جنگ جهانی دوم، هیچ گروهی به اندازه کدشکنان مرکز بلچلی پارک، به ارتش بریتانیا کمک نکردند.
۶- جنگ چهره زنانه ندارد
تا به حال به این فکر کردهاید اگر زنها هم مانند مردها لباس رزم به تن میکردند، سلاح به دست میگرفتند و به خط اول جبهه میرفتند چه میشد؟ البته زنها همیشه نقشی تعیینکننده در پشت صحنه جنگها داشتهاند اما برخی مانند زنهای کتاب جنگ، چهره زنانه ندارند. آنها از رنج از دست دادن و آتش خشم مهارنشدنیشان، خود راهی خط مقدم جبهه جنگ میشوند. کتاب جنگ چهره زنانه ندارد، روایت خاطرات واقعی زنان و دختران روسی از تجربهشان در جنگ جهانی دوم است. خانم سوتلانا آلکسیویچ چهارسال از عمر خود را برای پیدا کردن این زنها و ثبت قصههای زیستهشان صرف کرد و در نهایت کتابی با این عنوان پدید آورد. کتابی که انتشارات شوروی دربارهاش گفت: این کتاب گزارشی زنده از گذشتهای دور است که سرنوشت همه ملت روسیه را تحت تاثیر قرار داد.
۷- من ملاله هستم
شاید اکنون که این صفحه را میخوانید استرس تکالیف و مدرسه فردایتان را داشتهباشید. اما باید بدانید در همین بیخ گوشمان هنوز دخترانی هستند که از حق تحصیل محرومند و اگر سرپیچی و با این قانون مبارزه کنند، محکوم به مرگ میشوند. درست خواندید. محکوم به مرگ! داستان ملاله، داستان شجاعت و مبارزه برای طبیعیترین حقوق انسانی است. او دختری افغانستانی است که در حکومت خفقانآور طالبان تلاش میکرد چراغ مدرسه را برای دختران روشن نگه دارد و دنیا را از این موضوع با وبلاگی که داشت، خبردار کند اما سهمش در نهایت اصابت گلوله به سرش بود که با جراحی زنده ماند و به انگلستان منتقل شد و آنجا قصه زندگیاش را برایمان نوشت. او بعدها درباره کتابش گفت: این فقط داستان ملاله نیست، بلکه داستان تمام ۶۱ میلیون کودکی است که در سراسر جهان حق تحصیل و درس خواندن ندارند.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: قصههایی با بوی خون
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران