سانسور، واقعیت و افسانه‌ها/ احمد فعال

    خانه  > slide, اندیشه و بیان  >  سانسور، واقعیت و افسانه‌ها/ احمد فعال

  •  خبر اختصاصی
  •  تاریخ : ۱۴۰۲/۰۸/۰۹
  •  دسته : slide,اندیشه و بیان
  •   لینک کوتاه :
  •  کد خبر : 020809734
چاپ خبر

سانسور، واقعیت و افسانه‌ها/ احمد فعال

ماهنامه خط صلح – اگر افسانه‌ها را نوعی میل به تسلط و مهار واقعیت تعبیر کنیم، شاید به اغراق نگفته باشیم که اغلب ما انسان‌ها میل به افسانه‌سازی داریم. باورها و اعتقادات ما نوعی افسانه‌سازی درباره‌ی امور واقعی است. نظریه‌هایی هم که در علوم انسانی یا حتی در علوم فنی و مهندسی به وجود می‌آیند، به نحوی افسانه‌سازی درباره‌ی واقعیت هستند. شاید واقعیت برای ما ترسناک باشد. انسان به طور غریزی از ایام کهن بر اساس قاعده‌ی «ترس تهاجمی» برای فرار کردن از ترس‌ها و هم‌چنین ترس از واقعیت، به افسانه‌سازی روی آورد تا به کمک افسانه‌ها به سوی آن‌چه که موجب ترس‌های او می‌شوند، حمله‌ور شود. به این طریق مهار و تسلط بر واقعیت راهی برای فرار از ترس واقعیت است. اکنون می‌توانیم به این پرسش پاسخ بدهیم که افسانه چیست؟ افسانه دنیای مجازی است. دنیایی برای تصرف و تسخیر واقعیت. هر یک از ما آدمیان در یک دنیای مجازی زندگی می‌کنیم. دنیایی که محصول باورها و اعتقادات ما هستند. در یک معنای دیگر، افسانه‌ها نوعی سانسور واقعیت هستند. این تعاریفی که نگارنده از افسانه‌ها ارائه می‌دهد، با تعریفی که رولان بارت از افسانه ارائه می‌دهد، هم‌پوشانی دارد. رولان بارت در تحقیقی با عنوان اسطوره در زمان حاضر، اسطوره یا همان افسانه را به پرنده‌ای  تشبیه می‌کند که می‌تواند در هر چیز نفوذ کند. به نظر رولان بارت، پرنده‌ی اسطوره‌ای در سیاهی شب، گرد هر چیز آن‌قدر می‌چرخد و می‌چرخد، به محض دیدن یک فضای خالی در آن محل فرود می‌آید و سرانجام تمامیت آن چیز را به تصرف در می‌آورد. پرنده‌ی اسطوره‌ای، پس از نفوذ در هر چیز آن را از معنای خود تهی می‌سازد. به زعم رولان بارت، هیچ چیز نیست که از نفوذ و رخنه‌ی اسطوره مصون باشد. اسطوره به هر چیز و در هر حوزه‌ای چنگ می‌اندازد. هر چیز که دارای معنا باشد؛ وجود معنا خود به خود محمل نفوذ و رخنه‌ی اسطوره در آن چیز می‌شود. (۱) تنها ادیان نیستند که محمل نفوذ و چنگ‌اندازی اسطوره‌ها هستند، حوزه‌های علمی نیز مصون از چنگ‌ انداختن و سرقت اسطوره‌ها نیستند. اسطوره‌ها وقتی به وجود می‌آیند، به ابزار غیرمستقیم شدن رابطه‌ی انسان با واقعیت تبدیل می‌شوند.

در این مقاله توضیح خواهم داد که فواصل خالی که در جامعه و در ذهن به وجود می‌آیند، چیزی جز منابع سانسور نیستند. در حقیقت اسطوره‌ها در جایی ظهور پیدا می‌کنند که با منابع سانسور مواجه هستیم. منابع سانسور از تجربه‌های زیسته‌ی انسان شروع می‌شوند و تا کانون‌های قدرت ادامه پیدا می‌کنند.

دنیای مجازی چیست؟

جهان مجازی، جهان غیرواقعی است. فضا و مکان و زمان در جهان مجازی، فضا، مکان و زمان‌هایی هستند که در واقعیت وجود ندارند. اشیاء، علائم و نمادها حاوی آثار، معانی و تأثیراتی هستند که از رابطه‌ی واقعی انسان با هستی ایجاد نشده‌اند. مفهوم دنیای مجازی که نگارنده در این سطور بحث می‌کند، با آن‌چه که اصطلاحاً فضای اینترنتی را دنیای مجازی می‌خوانند، متفاوت است. فضای اینترنتی و تمام آن‌چه که به نظام تکنیکی و رسانه‌ای مربوط می‌شوند، می‌توانند به ابزار مجازی کردن دنیای واقعی انسان و جامعه تبدیل شوند؛ لیکن مراد نگارنده از دنیای مجازی، دنیایی ذهنی است که فرآورده‌ی یک رشته از عواملی است که از خود واقعیت سرچشمه گرفته‌اند، اما وقتی در ذهن فرود می‌آیند به نماد تبدیل می‌شوند. هیچ‌گاه خود واقعیت و اشیاء واقعی به ذهن راه پیدا نمی‌کنند. مثلاً وقتی با آتش مواجه می‌شویم و به آتش نگاه می‌کنیم، هیچ‌گاه شیئی آتشین، مستقیم توی ذهن ما وارد نمی‌شود. به قول اهل فلسفه اگر چنین اتفاقی می‌افتاد ذهن ما از گرما می‌سوخت. رابطه‌ی ما با واقعیت همیشه غیرمستقیم است. همیشه نمادهایی از اشیای واقعی در ذهن ارتسام پیدا می‌کنند و قضاوت ما روی همین نمادهاست. رابطه‌ی ما با واقعیت از خلال نمادها صورت می‌گیرند. نمادها مانند اسنادی هستند که شما در یک محکمه به دست قاضی می‌دهید، و او پس از مطالعه‌ی اسناد می‌خواهد دست به قضاوت بزند. محکمه‌ی ذهنی‌ که قاضی در آن نشسته است، مثل محکمه‌های حقوقی نیست که بی‌طرف باشد. این قاضی تحت تأثیر یک رشته از عواملی مانند آموزش، تربیت، پیوندهای عاطفی، ساختار طبقاتی، منافع، و رشته‌ی بسیار پیچیده‌ای از تجربه‌ها و ارتباطات است، که این‌ها باز هر کدام به صورت نمادین دستگاه ذهنی قاضی را احاطه کرده‌اند. قاضی از دستگاه ذهنی –که دستگاه محکمه است— جدا نیست و با تمام وجود در نمادها و در دستگاه ذهنی و یا همان محکمه غوطه‌ور است. اگر بخواهیم از مباحث دردسر‌ساز فلسفی بیرون بیاییم و سریع برویم سراغ اصل مطلب، دنیای مجازی تمام نمادهایی هستند که رابطه‌ی انسان را با واقعیت غیرمستقیم می‌کنند.

اگر بخواهیم به زبان کانت صحبت کنیم دنیای مجازی دنیایی است که ما با فنومن‌ها (Phenomena) یا پدیده‌ها مواجه هستیم. فنومن‌ها تصاویری از اشیاء و امور واقعی هستند که در ذهن ما مرتسم می‌شوند. کانت اشیاء و امور واقعی را نومن (Noumenon) می‌نامید. به تعبیری تفاوت نومن با فنومن، تفاوت میان بود و نمود است. این خودکاری که در دست من قرار دارد و با آن می‌نویسم، و یا دستگاه لپ‌تاپی که دارم روی آن تایپ می‌کنم، بودهای امور واقعی‌اند، اما همان‌طور که در مثال آتش آوردم این بودها مستقیماً در ذهن ما فرود نمی‌آیند، آن‌چه که در ذهن ما وجود دارند، نمادهایی از این اشیاء و بودها هستند. همواره یک دره‌ی عمیقی میان بود و نمود چیزها وجود دارند. ذهن انسان با بودها سروکار ندارد، با نمودها سروکار دارد. یکی از دلایل گرایش انسان به افسانه‌سازی همین ذهن نمادساز آدمی است. افسانه‌ها هم اغلب جنبه‌ی نمادین و سمبلیک دارند؛ هرچند به مرور زمان نمادها و سمبل‌ها به امور واقعی تبدیل می‌شوند. مثلاً در کتاب‌های آسمانی با نمادها و سمبل‌های فراوانی مواجه هستیم که خداوند در توصیف آفرینش به کار بسته است. نمادهایی مانند، جن، ملائکه، شیطان، آدم، حوا، هفت آسمان، افسانه‌ی سلیمان و داوود و ده‌ها مفهوم دیگر که جنبه‌ی نمادین دارند. این نمادها در یک نگاه باطنی و تأویلی مفاهیمی برای درک جهان نمادین هستند و از راه تأویل مفاهیم می‌توانیم به جهان واقعی برسیم. اما در دید ظاهری نمادها خود واقعیت هستند. افسانه‌ها یا همان فولکورهای (Folklore) عامیانه از همین نگاه ظاهری به نمادها، به وجود می‌آیند. اسطوره‌ها در ابتدا توصیف خیالی و ذهنی وقایع طبیعی هستند. اما بعدها خود در ذهن وجود حقیقی و واقعی پیدا می‌کنند. دیگر این اسطوره‌ها هستند که از ورای ذهن و خیال، بر امور واقعی تأثیر می‌گذارند. آن‌چه در عالم واقع وجود دارد خود اسطوره‌ها نیستند، بلکه صورت واقعی آن‌هاست. این اسطوره‌ها در خیال و در دنیای مجازی که دیگر هیچ ارتباطی با عالم واقعیت ندارد، معنایی را می‌یابند که متناسب و از جنس نیازهایی است که اسطوره‌پرستان و اسطوره‌بازان را مکمل یکدیگر می‌سازد. هنگامی که در اساطیر چینی گفته می‌شد، که «در کوه “کوئن لوئن” موجودی الهی وجود دارد که چهره‌اش، چهره‌ی آدمیان و اندام و پنجه‌هایش چون ببران است و دارای نُه دُم است» یا «در جزایر گینه اسطوره‌ای به نام اسطوره‌ی “هنول” وجود دارد. روزی مردی به نام “آمنا” هنگام شکار با گرازی وحشی روبه‌رو می‌شود و گراز در تقلای نجات، خود را به دریاچه می‌اندازد، اما نارگیلی که بر روی نیش گراز بود به دست “آمنا” می‌افتد. او نارگیل را می‌کارد و پس از سه روز بوته‌ی نارگیل سبز می‌شود و گل می‌دهد». (۲) نه گینه‌ای‌ها و نه چینی‌ها و نه هیچ قومی از ادوار دور تا دنیای متمدن، که با اسطوره‌هایشان زندگی می‌کنند، باورشان این نیست که اسطوره‌هایی که نقل می‌کنند همه‌اش قصه است و افسانه. آنان اسطوره‌هایشان را عین واقعیت‌هایی که رخ داده‌اند تلقی می‌کنند. از نظر آنان، اسطوره‌ها نه تنها واقعی‌اند، بلکه پیش از تکوین عالمِ واقعی، وجود یافته‌اند.

نگاه ظاهری به نمادها، فاصله‌ی ما را از امور واقعی یا همان نومن‌ها و بودها بیش‌تر می‌کند. یکی از ویژگی‌های اسطورهایی که پیش‌تر از قول رولان بارت شرح دادم، نفوذ در همین نمادهای ظاهری و به سرقت بردن و تصرف آن‌هاست. اکنون اگر بخواهیم تعریف رولان بارت را از اسطوره‌ها به جریان اسطوره‌سازی در فرهنگ‌ها و در جامعه‌ها ربط بدهیم باید به نوعی رابطه‌ای میان اسطوره‌ها با قدرت جستجو کنیم. قدرت و اسطوره در وجود قهرمانان به یکدیگر تلاقی می‌کنند. «قهرمانان مظاهر انسانی اساطیرند. اساطیر بدون مظهرها زنده نمی‌مانند. هر اسطوره برای راه جستن در آداب و وجدان آدمیان و پایا ماندن در اقوام، مظهر می‌جوید و در گذر زمان مظهرها خود به اسطوره تبدیل می‌شوند. مظهرها قدرت پیدا می‌کنند و راز قدسی شدن قدرت را در میدان بازی اسطوره‌ای تحصیل می‌کنند. اسطوره‌ها در سازوکار ذهنی که حجاب مَجاز میان انسان و واقعیت ایجاد می‌کند، به وجود می‌آیند. خدایان و قدیسان اسطوره‌ای وقتی به هیأت واژه‌ها در می‌آیند، واژه‌ها خود هیأتی خدایی و اسطوره‌ای می‌یابند. هر کس که اسطوره را می‌شناسد و به راز خلقت اسطوره‌ها آگاه است و هر کس که به شناخت رمزها و رازهای پیچیده و پنهان اسطوره‌ها آگاه است، خود به هیأت اساطیر در می‌آید، و اگر نه به هیأت قدیسانی در می‌آید که به تمام و کمال بیانگر اساطیرند». (۳) نگارنده، این تعریفی را که رولان بارت از اسطوره ارائه می‌دهد، عیناً در رابطه با تعریف قدرت به کار برده است. به این ترتیب که: قدرت پرنده‌ی سیاهی است که در سیاهی شب گرد هر چیز آن‌قدر می‌چرخد و می‌چرخد تا یک فضای خالی در آن پیدا کند. به محض این‌که فضای خالی پیدا شد، قدرت در آن محل فرود می‌آید و به تدریج تمامیت آن را به تصرف در می‌آورد. هیچ چیز نیست که از تصرف و سرقت قدرت مصون باشد. از فرهنگ تا مذهب، از سیاست تا اقتصاد، تا تکنیک و صنعت، علوم انسانی و فنی، هیچ امری در جهان انسانی وجود ندارد که قدرت از تصرف و سرقت آن بازبماند. زبان و واژه‌ها و مفاهیم مهم‌ترین محمل نفوذ دست‌اندازی قدرت محسوب می‌شود. پیش‌تر گفتیم که قدرت و اسطوره‌ها در تاریکی ظهور پیدا می‌کنند، زبان و واژه‌های مبهم و کلی و چندپهلو و قابل تفسیر، مهم‌ترین محمل نفوذ قدرت به شمار می‌آیند. سوزان سونتاک تفسیر را نوعی انتقام‌جویی و وسیله‌ای برای فقیر کردن جهان و سرقت مفاهیم می‌داند: «تفسیر انتقام‌جویی هوش از هنر است… این امر همزمان انتقام‌جویی هوش از جهان است. تفسیر فقیر کردن جهان، تقلیل جهان برای به دست دادن سایه‌ای از معانی است». (۴) در عالم سیاست وقتی از یک واژه‌ی مبهم استفاده می‌کنید و در تبیین و روشن کردن و به تجربه درآوردن جزء به جزء آن نکوشید، قدرت با نفوذ خود در واژه‌های مبهم و کلی، آن را به تصرف در می‌آورد و انحصار تفسیر بر عهده می‌گیرد. به خاطر بیاورید در دوران اصلاحات، وقتی اصلاح‌طلبان و شخص رئیس جمهور از مفاهیمی چون جامعه‌ی مدنی، قانون‌گرایی و مردم‌سالاری دینی استفاده می‌کردند، وقتی کوشش به عمل نیامد تا این مفاهیم به درستی و دقیق و جزء به جزء تبیین و تعریف شوند، جزء به جزء در محک تجربه به آزمون درآیند، دیری نگذشت که قدرت در همین مفاهیم نفوذ و با سرقت کردن، انحصار تفسیر مفاهیم را به دست گرفت. جامعه‌ی مدنی به جامعه‌ی مدینه‌النبی تغییر مفهوم داد و مدعی قانون‌گرایی شدند و دولت اصلاحات را به کرات به ضدقانون متهم کردند. مدعی دموکراسی دینی شدند و مطلوب خود را با همه‌ی سانسورها و صوابدیدها تجسم واقعی دموکراسی دینی شماردند. در مفاهیم کلی و در سیاست نباید فضای خالی ایجاد کرد، قدرت فضای خالی را بلافاصله پر می‌کند. مفاهیم و واژه‌ها را نباید به گونه‌ای به کار برد که فضای خالی ایجاد شود، قدرت فضاهای خالی را در اولین فرصت اشغال می‌کند.

در این میان اگر بخواهیم نقش سانسور را در ایجاد فضای خالی و پرکردن فضای خالی جستجو کنیم، باید به نقش دوگانه‌ی سانسور توجه کنیم: در نقش رابطه‌ی انسان و جامعه با واقعیت، سانسور در یک کارکرد دوگانه این رابطه‌ها را تنظیم می‌کند. از یک طرف رابطه‌ی انسان با واقعیت را قطع می‌کند، امکان دسترسی مستقیم به منابع آگاهی و اطلاعات را از میان می‌برد، و از طرف دیگر سانسور با فیلترینگ کردن، فواصل و فضاهای خالی میان انسان با واقعیت را با منابع قدرت پر می‌کند. قدرت تنها قدرت‌های سیاسی نیست. قدرت‌های محلی، قدرت‌های فرهنگی، قدرت‌های اقتصادی و قدرت‌های ایدئولوژیک می‌توانند در نقش فیلترینگ کردن، فاصله‌ی جامعه با واقعیت را پر کنند و خود را متولی و جانشین انتخاب و تصمیم گیری‌های جامعه کنند. در عین حال افسانه‌ها یک ابزار فیلترینگ کردن و پر کردن فواصل خالی میان انسان با واقعیت هستند. تمام کانون‌های قدرت برای این‌که بتوانند جانشین تصمیم و انتخاب جامعه شوند، دست به افسانه‌سازی می‌زنند. ارنست کاسیرر در کتاب خود به نام «افسانه‌ی دولت» به این حقیقت اشاره می‌کند که، «دولت ابزار تبدیل افسانه به واقعیت است»، به همین قیاس می‌توان تصدیق کرد که، چگونه دولت‌ها با واسطه شدن کوشش دارند تا واقعیت‌ها را افسانه یا چیزهایی نشان دهند که کاملاً غیرواقعی نشان داده شوند. دولت‌ها و هر کانون قدرت‌مدار با دو شیوه‌ی انحصاری کردن تفسیر و سانسور –به ویژه به مدد تکنولوژی رسانه‌ای که امروز در اختیار دولت‌ها قرار می‌گیرد—، به آسانی می‌توانند مرز میان چیزهای واقعی را از چیزهای افسانه‌ای از میان بردارند. هرچه اندازه‌های رسانه‌های ارتباطی بیش‌تر مدرن می‌شوند، نقش کانون‌های قدرت و به‌ویژه دولت‌ها در استفاده از این ابزارها، برجسته‌تر و پررنگ‌تر می‌شود. در نتیجه به جای آن‌که رسانه‌های ارتباطی ابزار تماس و نزدیک شدن انسان با واقعیت گردند، به واسطه‌ی دولت‌ها و کانون‌های قدرت، فاصله‌ی انسان را با واقعیت بیش‌تر و هولناک‌تر می‌سازند. تکنولوژی رسانه‌ای به خوبی می‌تواند اشکال و تصاویر مجازی را به جای واقعیت در ذهن مخاطبان خود ایجاد کند. به همان میزان که دولت‌ها از ایام کهن تا قرون پیشامدرن، کوشش می‌کردند و می‌توانستند مرز میان انسان و واقعیت را بردارند، تکنولوژی‌های رسانه‌ای امروز بیش از همیشه توانا به از میان بردن مرز میان حقیقت و مجاز هستند.

وقتی واقعیت نه به مثابه چیزی برای دیدن، بلکه به مثابه چیزی برای گردیدن و گرویدن اصالت پیدا می‌کند، ایجاد دنیای مجازی که در هر حال به مثابه بخشی از الزامات زندگی واقعی شمرده می‌شود، خود تبدیل به امر واقعی می‌شود. زمانی که هگل می‌گفت آن‌چه واقعی است معقول است و آن‌چه معقول است واقعی است، هنوز خبر اعجازانگیز تکنولوژی‌های رسانه‌ای و انضباطی به گوش او نرسیده بود. هژمونی‌های قدرت در مقام صورت معقول، تعیین می‌کنند که چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست. حتی رنگ و بو و مزه‌ها توسط کانون‌های قدرت تعیین می‌شوند. قدرت‌های اقتصادی ذائقه‌ی کالایی جامعه را تعیین می‌کنند و قدرت‌های سیاسی با افسانه‌سازی، روایت‌هایی خود را از واقعیت جعل می‌کنند. وقتی با افسانه‌سازی‌ها و روایت‌های جعلی به فضاهای خالی ذهن دستبرد زده می‌شود، نمادهایی که در ذهن وجود دارند، هیچ شباهتی با واقعیت ندارند. یکی از روش‌های قدرت، معتادکردن ذهن دستکاری شده به افسانه‌سرایی است. ذهنی که به افسانه‌سرایی معتاد شد، زبان امور واقعی را درک نمی‌کند و جز به مدد افسانه‌ها قادر به ارتباط با امور واقعی نیست. امر مهم این است که وجود دنیای مجازی و زندگی در دنیای مجازی برای هر یک از ما آدمیان امر طبیعی است؛ زیرا زندگی مجازی بخشی از کارکرد طبیعی ذهن در تجربه‌ی زیسته است، آن‌چه که طبیعی نیست و می‌تواند علائم مرضی باشد، تلاش برای زیستن و ماندن در همین دنیای مجازی و دنیای اسطوره‌ای است.

منابع سانسور

اگر ما هر یک در دنیای مجازی گرفتار هستیم، پس باید از هر نوع امکان گفتگو و یا امکان دسترسی به یک فهم مشترک دست شُست. اگر هر فرهنگ، زبان خاص و دنیای مجازی خاص خود را داشته باشد، زبان‌های مشترک و فرهنگ‌های مشترک هم شاید نتوانند وسیله‌ای برای راه جستن افراد در کلونی خود داشته باشند، زیرا هر فرد دارای تجربه زیسته‌ای است و با پیوندها و آموزش‌ها و تربیت‌های ویژه‌ای مواجه است که با هموندان خود در سایه‌ی یک فرهنگ نمی‌تواند ویژگی‌های مشترک و زبان مشترک و فهم مشترک داشته باشد. همواره‌ی دره عمیقی میان انسان با واقعیت وجود دارد که پرنشدنی به نظر می‌رسد. پرسش این‌جاست که آیا ما می‌توانیم از این دره‌ی عمیق عبور کنیم و از جهان نمودی به جهان بود دست پیدا کنیم؟ کانت می‌گوید می‌توانیم، اما تنها از سه راه. این سه راهی که کانت شرح می‌دهد یکی «اخلاق» است، دوم «آزادی» و سوم «خدا». (۵) به وسیله‌ی اخلاق، آزادی و خدا می‌توانیم از جهان نمادی به جهان واقعی نزدیک شویم، در نتیجه فنومن‌ها یا همان نمادها بر نومن‌ها و بودها منطبق می‌شوند. تلاش برای درک واقعیت، نزدیک شدن به واقعیت و فهم واقعیت، بخش مهمی از تلاش تاریخی و معرفتی انسان محسوب می‌شود. این تلاش بخشی از تلاش‌های تاریخی انسان‌ها برای مبارزه با افسانه‌ها و مبارزه با سانسور است. برای این منظور خوب است در این قسم ابتدا بحثی درباره‌ی ماهیت سانسور داشته باشیم و مراد نگارنده را از سانسور روشن کنیم.

سانسور در اصطلاح عمومی نوعی ممیزی و حذف و غربالگری و تصفیه‌ی متن است. نگارنده سعی دارد تا به جای تعاریف رایج و مصطلح از تعریف عام‌تری که جنبه‌ی فلسفی هم می‌تواند داشته باشد، استفاده کند. در این‌جا «تمام عوامل و منابعی که رابطه‌ی انسان و جامعه را با واقعیت غیرمستقیم می‌کنند، سانسور می‌نامیم». برگردیم به تجربه‌های زیسته‌ی انسان و هر فرد. از ابتدای تولد، ذهن انسان صرف‌نظر از آن‌چه که به سرشت و یا طبیعت انسانی او مربوط می‌شود، صفحه‌ای سفید و خام بیش نیست. مزاج طبعی افراد از همان بدو تولد چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد. ما سه بچه گربه توی خانه داشتیم از یک مادر. این سه بچه گربه اکنون بزرگ شده‌اند، با سه شخصیت کاملاً متفاوت. عوامل تربیتی هر سه هم یکسان بوده است. ویژگی‌های مزاجی از بدو تولد در شخصیت این سه بچه گربه کُدگذاری شده است و ما هیچ اطلاعی از نحوه‌ی کُدگذاری این ویژگی‌ها نداریم. تا امروز و تا آن‌جا که اطلاعات آن در دست نگارنده است، هنوز زیست‌شناسی و عصب‌شناختی، درباره‌ی انتقال کُدهای ژنتیکی‌ که مربوط به مزاج طبعی انسان و سایر حیوانات می‌شوند، اطلاع و دانش خاصی ارائه نداده است. این قدم نخست شکل‌گیری دنیای ذهنی است. آموزش‌ها و تربیت‌ها، پیوندهای عاطفی، خاستگاه طبقاتی، نوع خورد و خوراک، نوع سرگرمی‌ها و ارتباطات با محیط، دوستی‌ها و نادوستی‌ها، زبان مادری، ساختار سنت‌ها و آداب و فرهنگ پیشین –که در وجود و عدم وجود هیچ‌کدام از آنها دخالت نداشتیم—، محیط جغرافیایی، این عوامل و یک رشته عوامل پیدا و پنهان دیگر که در این فهرست نیامده‌اند، دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌های ما تمنیات و تمایلات ما را به چیزها شرح می‌دهند، باورها و اعتقادات ما را شکل می‌دهند، سرانجام هویت ما را به وجود می‌آورند. در حقیقت، هویت نوعی حصار است که شخصیت ما در آن جا گرفته است. هویت لباسی است که به تن انسان دوخته می‌شود. همین لباسی که تن ما قرار دارد، هویت جنسی ما را تعیین می‌کند. به گفته جنکینز: «در بسیاری از فرهنگ‌های پیشامدرن… سر و لباس در درجه‌ی اول هویت اجتماعی و نه هویت فردی را مشخص می‌ساخت. امروز نیز به طور یقین لباس و هویت اجتماعی کاملاً با هم بی‌ارتباط نیستند، و لباس هم‌چنان یک تعهد دلالت‌گونه است که جنسیت، موقعیت طبقاتی و منزلت حرفه‌ای را نشان می‌دهد». (۶) هویت اگر با پوشش تن آغاز شد، اما رفته رفته به پوسته‌ی حفاظت از شخصیت انسان و جامعه‌ها تبدیل گشت. به تعبیر دیگر، هویت‌ها نوعی دیواره‌ی حفاظتی محسوب می‌شوند که فرد را از افراد دیگر (هویت فردی) و جامعه‌ها را از یکدیگر متمایز می‌سازد. هویت‌های گوناگونی که در هر جامعه و در جوامع مختلف وجود دارند، از دیواره‌های حفاظتی میان آن‌ها حکایت می‌کنند. هویت‌هایی چون هویت جنسی، هویت قومی، هویت دینی، هویت فرهنگی، هویت‌های صنفی و حتی هویت‌های علمی، هر یک به نوبه خود بنا به تعاریف و ماهیت هویت‌ها، دلالت‌های بیرونی شخصیت انسان و جامعه‌ها محسوب می‌شوند. امروز حتی می‌توان از هویت‌هایی چون هویت کالایی و هویت تکنیکی نیز یاد کرد. هویت‌های قومی ‌و جنسی بیش‌تر در علائم پوشش نمادگذاری می‌شوند. هم‌چنین اگر بخواهیم برای هر یک از هویت‌ها یک نوع علائم خاص نمادگذاری کنیم، می‌توان هویت‌های فرهنگی را در زبان، هویت‌های دینی را در آداب و مناسک، هویت‌های صنفی را در منافع و سرانجام هویت‌های علمی را در دانش نشانه‌گذاری کرد. هویت‌های کالایی و هویت‌های تکنیکی نیز امروز می‌توانند در قالب نظام رسانه‌ای نشانه‌گذاری شوند. این هویت‌ها از این رو دیواره‌ی حفاظتی شخصیت می‌شوند که فرد و جامعه را از هجوم فرهنگ‌های بیگانه، اقوام و ادیان بیگانه و غیره حراست می‌کنند. هویت نقش دوگانه دارد؛ از یک طرف زندان شخصیت آدمی است و از طرف دیگر از شخصیت حراست می‌کند. هویت بخشی از همان دنیای مجازی است که زیست جهان هر فرد را تشکیل می‌دهد. اگر به تعبیر جنکینز –و تقریباً تمام علمای جامعه‌شناسی— هویت یک پدیده‌ی اجتماعی است، این پدیده که محصول جامعه است تنها بخشی از دنیای مجازی و شاید لایه‌های بیرونی دنیای مجازی ما را تشکیل می‌دهند. لایه‌های درونی‌تر همان آموزش‌ها و تربیت‌ها و تجربه‌های منحصر به فرد زیسته‌ی هر فرد است. شخصیت در حصارهای تو در توی همین هویت‌ها قرار دارد؛ در یک دنیای مجازی که در مجموع در بافتار ذهنی هر فرد و حتی در افکار عمومی و یا وجدان عمومی جامعه جای گرفته است.

با تعریفی که از هویت، شخصیت و دنیای مجازی ارائه دادیم، تمام عوامل شکل‌گیری دنیای مجازی در حکم منابع سانسور هستند. منابعی که رابطه‌ی انسان را با واقعیت، غیرمستقیم کرده‌اند. دولت و سانسورهای دولتی، بخشی از منابع سانسور در دنیای مجازی هستند. سانسور کتاب، کم‌ترین سانسور و سانسور مطبوعات بیش‌ترین سانسور دولتی است. سانسور هنر و سینما بخش متوسط سانسورهای دولتی است. شاید از یک نگاه دیگر، سانسور هنر و سینما بیش‌ترین سانسور باشد. چون روزنامه‌نگاران اگرچه بیش‌تر تحت فشار هستند، پیام خود را به هر زبانی که شده است منتقل می‌کنند، اما سینما نمی‌تواند پیام خود را آن‌چنان که در خور هنر است منتقل کند. سانسورها در «منابع هویت» که یک امر اجتماعی است، هم‌چنین سانسورها در امیال و تمنیات و باورها و اعتقادات، این‌ها بنیان سانسور در هر جامعه هستند. اگر این سانسورها وجود نمی‌داشتند، هیچ دولتی قادر به سانسور کردن نبود. اساساً دولت سانسورگر به وجود نمی‌آمد. یک مثال می‌زنم. فرهنگ جوامع در یک تقسیم‌بندی کلی دو دسته هستند. یکی فرهنگ شفاهی و دوم فرهنگ کتبی. قسم سومی از فرهنگ موسوم به فرهنگ کنایی وجود دارد که به دوران باستان مربوط می‌شود. فرهنگ شفاهی در طول تکامل تاریخی فرهنگ‌ها، فرهنگ ماقبل فرهنگ کتبی است. از زمانی که انسان وارد مرحله‌ی کتابت شد، فرهنگ شفاهی به حاشیه رفت و فرهنگ کتبی گسترش پیدا کرد. مقطع انقلاب در فرهنگ کتبی را شاید بتوان به اختراع صنعت چاپ توسط گوتنبرگ در سال ۱۴۶۸ مربوط دانست. هر چند از ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، ما با آثار فلسفی ارسطو و افلاطون هم مواجه بودیم، اما در زمان ارسطو و افلاطون فرهنگ شفاهی و شاید عقب مانده‌تر از آن، فرهنگ کنایی رایج بود. صنعت چاپ هر قدر توانست نوعی انقلاب در تکثیر و انتشار آثار مکتبوب ایجاد کند، اما عمومی‌شدن فرهنگ کتبی به قرون ۱۸ و ۱۹ بازمی‌گردد؛ یعنی زمانی که روزنامه اختراع شد. مردم توانستند اخبار و رویدادها را در جریده‌ها تعقیب کنند. فرهنگ شفاهی، فرهنگ سینه به سینه و دهان به دهان است. فرهنگ کتبی، اصالت دادن به «آن‌چه گفت» است، فرهنگ شفاهی اصالت دادن به «کی گفت» است. در فرهنگ شفاهی راوی اصالت دارد، در فرهنگ کتبی روایت اصالت دارد. تیراژ روزنامه‌ها و کتاب‌ها یک شاخص مهم تمایز فرهنگ کتبی از فرهنگ شفاهی است. در فرهنگ شفاهی میزان کتابخوانی کم است و در فرهنگ کتبی میزان کتابخوانی جامعه بالاتر است. برعکس، تیراژ بالای رادیو و تلویزیون معیار فرهنگ شفاهی است. اگر بخواهیم از مباحث و تفاصیل اضافی در این‌باره صرف‌نظر کنیم، فرهنگ جامعه ایرانی عموماً فرهنگ شفاهی است. اگر فرهنگ جامعه، فرهنگ کتبی بود، یعنی مردم از راه مطالعه و تحقیق و جستجوی مستقیم در فکت‌ها یا امور واقعی، حقیقت را به دست می‌آوردند و سره از ناسره چیزها باز می‌شناختند، هیچ دولتی توان سانسور کردن نداشت. یکی از دلایلی که میزان سانسور در ملل دمکراتیک کم‌تر است، وجود فرهنگ کتبی و چیرگی آن بر فرهنگ شفاهی است. ملل دمکراتیک از راه شکل دادن به جامعه‌ی مدنی توانسته‌اند بعضی از منابع سانسور را درنوردند و به واقعیت نزدیک‌تر شوند. یکی از دلایل موفقیت شایعات در جامعه‌ی ما وجود فرهنگ شفاهی و تکثر منابع سانسور است. در فرهنگ شفاهی اسطوره‌سازی‌ها بیش‌تر رواج دارند. هر چند ملل پیشرفته‌ی صنعتی هم به موجب دیجیتالی شدن اطلاعات و آگاهی و توسعه روزافزون سرگرمی‌ها، با سرعت هرچه تمام‌تر دارد به فرهنگ شفاهی بازمی‌گردد. اگر به نظریات آدورنو و هورکهایمر بازگردیم، اسطوره‌ها در قالب نمادهای مدرن در حال بازتولید شدن هستند. (۷) امروز حتی منابع آگاهی و اطلاع‌رسانی دست‌دردست قدرت‌های سیاسی دارند، تا این منابع را به ابزار اسطوره‌سازی تبدیل کنند و در تکمیل منابع سانسور بکوشند. از همین روست که مبارزه با منابع سانسور به یک فصل بسیار پیچیده‌ای از مباحث جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و فلسفی و حتی به مباحث فرهنگ و روانشناختی نیاز داریم تا انسان عصر جدید خود را از زندان اسطوره‌ها آزاد و به واقعیت –آن‌چنان که هست— نزدیک کند.

مبارزه با سانسور و بازگشت به واقعیت

طرفداران رئالیسم می‌کوشند تا مخالفان و دشمنان خود را به ذهن‌گرایی متهم کنند. شاید این بدسگالی اول بار توسط لنین و استالین به تاریخ اندیشه راه پیدا کرد. آن‌ها مخالفان خود را ابتدا به‌ ایده‌الیسم متهم می‌کردند، سپس با معادل‌سازی ایده‌آلیسم به نوعی «ناسزای فلسفی»، به تخطئه آنان می‌پرداختند. کتاب «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» نوشته‌ی لنین از این حیث واقعاً خواندنی است. این کتاب تا آن‌جا که نویسنده اطلاع دارد، نقطه‌ی شروع این دو معادل‌سازی است که تأثیر آن تا امروز زیان‌های پرشماری در اندیشه‌ورزی ایجاد کرده است. شدت حمله‌ی لنین به ایده‌الیسم و ناسزا‌های او یک گرفتاری عمومی (اپیدمی) فلسفی به وجود آورد که توسط لنینیست‌ها و به ویژه استالینیست‌های بعدی در جهان اندیشه‌ورزی دامن زده شد. او در یک جا متعجب می‌شود که چرا در چشمان فیلسوفان ایده‌آلیست، ایده‌آلیسم موجب ننگ نیست، اما برای کسانی که مثل او می‌اندیشند ننگ به حساب می‌آمد. همان‌جا از قول کانت که مدعی نوعی ایده‌آلیسم انتقادی بود (و از نظر نویسنده‌ی این سطور اصطلاح قابل درخور اعتنایی است)، مورد عتاب و بی‌عنایتی او قرار می‌گیرد. رئالیست‌ها هم از تأثیر ماتریالیست‌های لنینیستی و استالینی مصون نبودند. آن‌ها نیز گرفتاری عمومی «هر مخالف واقع‌گرایی، لاجرم ذهن‌گراست» را به وجود آوردند. به‌طوری که هر اندیشه‌ورزی در عالم سیاست، با بیم از ذهنیت‌گرایی‏، خود را واقع‌گرا می‌شناسد. (۸)

غرض از ذکر سطور بالا این است که تفاوت بین واقع‌گرایی و واقع‌بینی را نشان دهم. واقع‌گرایی با یک نگاه اثباتی، سعی در توجیه واقعیتی می‌کند که در انگاره‌های قدرت سیاسی منعکس شده است. واقع‌گرایی بر این باور است که جهان همینی هست که هست. جهان سیاست میدان امکان‌هاست. قدرت واقعی‌ترین و ملموس‌ترین عنصر سیاسی در صحنه‌ی سیاست است. کشمکش‌ها برای دسترسی به قدرت ناشی از اصل کمیابی است که منابع قدرت را به طور محدود توزیع کرده است. موازنه‌ی قوا قاعده‌ی دیگری است که کشمکش‌ها را در یک نقطه‌ی تعادلی به صلح می‌کشاند. واقع‌گرایی از حقیقت گریزان است و تابع منافع و مصلحت است. به گفته‌ی مورگنتا که یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان واقع‌گرایی است، منافع و قدرت ذهنی هستند. از این نظر مصلحت‌ها و منافع توسط قدرت تعیین می‌شوند. مورگنتا، عالی‌ترین نمونه‌ی مکتب واقع‌گرایی است. او بیش‌ترین تأثیر را بر نظریه‌های روابط بین‌الملل در دانشگاه‌ها برجا گذاشته است. مورگنتا دو مفهوم منافع ملی و قدرت را دو مفهوم کلیدی در روابط بین‌الملل می‌شناسد. از نظر او، جهان یک مجموعه‌ی هرج و مرج و آنارشیک است. مجموعه‌ای که تنها در پرتو موازنه‌ی قدرت، می‌توان تا حدی از منازعات بین‌المللی کاست. نکته‌ی با اهمیت این‌جاست که مورگنتا هم در تعریف منافع ملی و هم در تعریف قدرت، اعتراف می‌کند که هر دو این مفاهیم ذهنی هستند. او حتی به روشنی می‌گوید که مفهوم منافع ملی تعریف دیگری برای قدرت است.

واقع‌بینی دیدن واقعیت است آن‌چنان که هست. اما واقع‌گرایی یا رئالیزم تسلیم شدن در واقعیت‌هایی است که برساخته‌ی اسطوره‌سازی قدرت است. برای دیدن واقعیت آن‌چنان که هست، باید اسطوره‌ها و منشاء اسطوره‌ها، سانسورها و منابع سانسورها را بازشناخت. واقع‌گرایی از ما می‌خواهد که تبعیض‌ها، تضادها، نابرابری‌ها، جنگ‌ها و خصومت‌ها، منابعی که منشاء جنگ و خصومت هستند، همه را نادیده بگیریم و وجود آن‌ها را بخشی از ضرورت‌های توزیع کمیاب منابع بپنداریم. از دید واقع‌گرایی طبع انسان زیاده‌خواه و منافع جوست، با وجود منابع کمیاب، استعدادهای بیش‌تر دسترسی بیش‌تری به منابع قدرت و ثروت پیدا می‌کنند. یکی از ویژگی‌های واقع‌گرایی نادیده انگاشتن تاریخ است. فرض کنیم هم منابع کمیاب هستند و هم استعدادها به طور نامتوازن در افراد و در جامعه توزیع شده است. اما تضادها، تبعیض‌ها و نابرابری‌ها، یک شبه که به وجود نمی‌آیند، بلکه محصول تاریخ بشریت هستند. با تاریخ نمی‌توان گلاویز شد، اما کافی است نقش مناابع سانسورها را در دستبرد امور واقع و تبدیل آن‌ها به اسطوره‌ها بیابیم. منابع سانسور و اسطوره‌ها از هر سو ما را احاطه کرده‌اند. وجود ما و هستی ما از درون و برون در وجود اسطوره‌ها و سانسورها غوطه‌ور است. نه از درون می‌توان غفلت کرد و نه از بیرون. ذهنی که در دریای اسطوره‌ها غرق شده است و درگیر ده‌ها و صدها ملاحظات درونی است، نمی‌تواند و یا دستکم صلاحیت ندارد با سانسورها و اسطوره‌های بیرون مبارزه کند. تمام نمادهایی که در ذهن ما از دوران طفولیت شکل گرفته‌اند، به عوامل و منابع سانسور تبدیل می‌شوند. از هیچ منبعی نباید در گذشت. باید در همه‌ی آن‌ها بازنگری کرد و به قول دکارت باید دست به یک خانه‌تکانی ذهنی بزنیم. تمام نمادهایی را که در ذهن شکل گرفته‌اند، باید زیر تیغ نقد به یک جراحی عمومی و مداوم بسپاریم. حتی تغییر آیین، تغییر مواضع و تغییر دیدگاه‌ها از یک مشرب به یک مشرب دیگر هم تغییری در وضعیت سانسورها و اسطوره‌های ذهنی ایجاد نمی‌کند، زیرا بسیاری از تغییرات ممکن است به موجب مشغله‌ها و سرگرمی‌ها و دلبستگی‌های جدید در یک پروسه‌ی تاریخی دیگر شکل بگیرند. تیغ نقد هرگز نباید از تداوم جراحی کردن و پالایش دادن بازبماند. ضروری است تا اعتراف به اشتباه کردن به یک فضیلت عمومی تبدیل شود. مبارزه با منابع سانسورهای درونی یک امر فردی و استعلایی است، اما برای دیدن واقعیت‌ها آن‌‌چنانی که هست باید از امور فردی به امور اجتماعی قدم نهاد. از جامعه نباید انتظار امر استعلایی داشت، جامعه را باید آن‌چنانی که هست دید؛ با همه‌ی توانایی‌ها و ناتوانایی‌های آن‌ها. دعوت جامعه به امور استعلایی فارغ از سانسور، یک موعظه‌ی اخلاقی است که تنها شایسته‌ی واعظان مذهبی است. با این وجود نباید جانشین انتخاب و تصمیم‌گیری جامعه شد، که به نحو دیگری اسطوره‌ها و سانسورها بازتولید می‌شوند.

حاصل سخن

اکنون وقتی دانسته شد که واسطه‌ها چگونه به مثابه ابزارهای سانسور رابطه‌ی انسان را با واقعیت غیرمستقیم می‌کنند، وقتی دانسته شد که چگونه منابع قدرت کوشش دارند تا از راه سانسور، اسطوره‌های ذهنی خود را لباس واقعیت بپوشانند، بیش از پیش بر اهمیت مبارزه با سانسور پی خواهیم برد. بیش از پیش پی خواهیم برد که روش‌هایی که می‌کوشند تا با استفاده از مفاهیم کلی و یا زبان مبهم از کنار حقیقت بگذرند و یا سکوت پیشه کنند، تا چه اندازه خود به ابزار سانسور تبدیل می‌شوند. بیش از پیش به این مهم پی خواهیم برد که نقش روشنفکران در روشن‌بخشی و شفاف‌گردانی است. بیش از پیش به این حقیقت پی خواهیم برد که مبارزه با سانسورها و واسطه‌ها نه تنها مهم‌ترین و حیاتی‌ترین نیاز جامعه‌ی ما، بلکه نیاز جامعه‌هایی است که تکنولوژی رسانه‌ای با خلق دنیای مجازی، دموکراسی‌ها را ابزار مجازی کردن انتخاب، مجازی کردن تصمیم‌گیری و بالاخره ابزار مجاز شمردن تجاوز می‌سازند.

در خاتمه با تمایزگذاری میان واقع‌گرایی با واقع‌بینی، مبارزه با منابع سانسور و اسطوره‌ها را راه‌حل بازگشت به واقعیت دانستیم. به این ترتیب در واقع‌بینی، رابطه‌ی انسان با واقعیت مستقیم و بی‌واسطه می‌شود. واقع‌بینی مهم‌ترین وسیله‌ی کشف حقیقت را در اختیار انسان قرار می‌دهد. واقع‌گرایی بر خلاف پنداشت ساده‌ی اولیه، به دلیل نادیده گرفتن تضادها و تبعیض‌ها و نابرابری‌ها، خصومت‌ها و جنگ‌ها و منابعی که اسباب پدیداری آن‌ها شده است و با نادیده گرفتن تاریخ فراز و نشیب تحولات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، فاصله‌ی انسان را از واقعیت به وسعت و سرسختی هژمونی‌های مسلط بیش‌تر می‌کند. سرانجام مبارزه با منابع سانسور را از درون و برون مرزها، راه‌حل بازگشت به واقعیت و محو دنیای مجازی و اسطوره‌ای پنداشتیم.

پانوشت‌ها:

۱- بارت، رولان، «اسطوره و زبان»، ترجمه‌ی یوسف اباذری، فصلنامه‌ی ارغنون، سال ۱۳۸۰، شماره‌ی ۱۸.

۲- الیاده، میرچا، «چشم‌انداز اسطوره»، ترجمه‌ی جلال ستاری، تهران: انتشارات توس، ۱۳۹۲(چاپ سوم) ص ۱۱۷.

۳- فعال، احمد، «اسطوره‌های سیاسی»، تهران: انتشارات خانه کتاب، ۱۳۸۸، ص ۳۲.

۴- لش، اسکات، «جامعه‌شناسی پست‌مدرنیسم»، ترجمه‌ی شاپور بهیان، تهران: انتشارات ققنوس، ١٣٨٣.

۵- کاپیلستون، فردریک‌چارلز، «کانت»، ترجمه‌ی منوچهر بزرگمهر، تهران: موسسه‌ی انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۶۰.

۶- جنکینز، ریچارد، «هویت اجتماعی»، ترجمه‌ی تورج یاراحمدی، تهران: انتشارات شیرازه، ۱۳۹۴، ص ۲۵.

۷- آدورنو، تئودور، و هورکهایمر، ماکس، «دیالکتیک روشنگری»، ترجمه‌ی مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران: انتشارات گام نو، ١٣٨٣، ص ۶۹.

۸- فعال، احمد، «اسطوره‌ی رئالیسم، انتقاد از واقع‌گرایی»، سایت گویانیوز، ۴ دی ماه ۱۳۸۴.

مطالب مرتـبط

    • صدوپنجاهمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد
    • صدوچهل‌ونهمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد
    • صد و چهل‌ و هشتمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد
    • به دلیل عدم رعایت حجاب؛ کتاب فروشی فرهنگان فرشته پلمب شد
    • صد و چهل‌ و هفتمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد

برچسب ها: آزادی بیان احمد فعال ادبیات اسطوره افسانه ایده آلیسم خط صلح خط صلح 150 دکارت رئالیسم سانسور کانت کتاب کتابخوانی ماهنامه خط صلح واقع گرایی

بدون نظر

نظر بگذارید

منبع خبر: هرانا

اخبار مرتبط: سانسور، واقعیت و افسانه‌ها/ احمد فعال