قصد فیلمساز شدن ندارم

اما حالا باید درباره نخستین ساخته سینمایی استاد یعنی «آهو» صحبت می‌کردم و دشوارتر این‌که کم و بیش تعارف و ملاحظه را هم کنار می‌گذاشتم. هوشنگ گلمکانی اما این سختی را برایم آسان کرد و کاملا مهربان و حرفه‌ای به سوالات جواب داد. اصلا همین آهو با همه گام‌های لغزانی که برمی‌دارد- و با همین وضعیت هم عاشقانه‌ای دیدنی است و تماشای آن را در سینما به شما پیشنهاد می‌دهم- فیلمی است که روحیه واقعی گلمکانی و لطافت، مهر و عاشقی جاری در وجود او را نشان می‌دهد.

می‌دانیم که لزوما منتقد نباید فیلم بسازد و اساسا سازوکار نقد فیلم و ساخت فیلم جداست؛ منتها از آنجا که هر دو سرفصل مشترکی به نام فیلم دارند و در فضای سینما نفس می‌کشند، شاید آن توقع فیلمسازی و از قضا فیلم خوب ساختن و دست کم رعایت حداقل‌ها و استانداردهای اولیه در این زمینه خیلی بیراه هم نباشد. چه بسا برخی نمونه‌های موفق از جمله کارگردانی منتقدان «کایه دو سینما» و بعضی نمونه‌های خوب وطنی این انتظارات را تقویت هم می‌کند. چنین عقبه تاریخی، باری را به شما تحمیل نکرد که حتما باید فیلم خوب بسازید؟
قطعا قصد ساختن فیلم بد نداشتم و می‌خواستم فیلم خوب بسازم. آن تاریخچه هم طبعا موضوع را حساس‌تر کرده اما حاصل کار تقریبا ۸۰درصد همان چیزی است که می‌خواستم و از خودم توقع داشتم. حالا اگر توقع برخی بیشتر بوده، شرمنده‌ام و تقصیری ندارم. ادعای شاهکار ساختن ندارم. آهو یک فیلم شخصی و دلی است که عده قابل توجهی (از میان همین تماشاگران اندکش) آن را دوست دارند و عده‌ای هم آن را نمی‌پسندند. چاره‌ای نیست. فیلم‌های دهم و بیستم و سی‌ام فیلمسازان بزرگ و معتبر هم با کلی انتقادهای تند و تیز روبه‌رو می‌شود؛ این که یک فیلم اول کوتاه جمع‌وجور است. من مسئول توقع و پسند همه نیستم. فیلمی ساختم که دوست داشتم، در حدی که بلدم و امکانش را داشتم.
 
ساخت مستند «گنگ خواب‌دیده» و فیلم سینمایی آهو به هرحال نشانه علاقه شما به فیلمسازی است. ضمن این‌که فارغ‌التحصیلی شما در رشته سینما و تلویزیون از دانشکده هنرهای دراماتیک هم می‌تواند نشانه دیگری برای این علاقه تلقی شود. سوالم درباره این فاصله ۲۵ ساله است؛ مشغله انتشار مجله و کار در حوزه نقد باعث آن شد، سوژه مناسبی پیدا نکردید یا آن پشتوانه درخشان نقد و نام و اعتبارتان در این حوزه شما را کمال‌گرا کرد و برای ساخت دومین فیلم جدی و اولین فیلم سینمایی به تردید انداخت؟
با این که دانش‌آموخته سینما هستم ولی تلاشی برای فیلم ساختن نکردم، چون به کارم (نقدنویسی و ژورنالیسم سینمایی) علاقه دارم و همیشه نگران بودم و می‌دانم که مناسبات فیلمسازی حرفه‌ای معمولا ایده‌های آدم را می‌سابد و می‌فرساید و حاصل کار شبیه ایده اولیه نمی‌شود. چند بار گفته‌ام که قصد فیلمساز شدن ندارم و خواستم در این اواخر عمر به یکی از وسوسه‌های قدیمی سینمایی‌ام جواب بدهم. منتقد فیلم هم لزوما فیلمساز خوب نیست؛ همچنان که از یک مفسر خوب فوتبال نباید انتظار داشت فوتبالیست یا مربی خوبی باشد. با این حال من از ساختن آهو راضی و خوشحالم، اما برای اطمینان خاطر شما و سایر کسانی که از من و فیلمم خوش‌شان نمی‌آید می‌خواهم بگویم که قصد ادامه فیلمسازی ندارم، مگر این که زمانی انگیزه‌ای پیدا شود که عیش این دوستان را منقص کنم! 
 
به نظر می‌رسد تقریبا همه دوستان منتقد چه هم‌نسلان و بزرگان نسل‌های قبل و همکاران جدید این حوزه، ملاحظه نام و اعتبار و بزرگی‌تان را در عرصه نقد کرده‌اند و خرده جدی به آهو نگرفته‌اند؛ البته به جز احمد طالبی‌نژاد که در گفت‌وگوی رو در رو با شما در ماهنامه فیلم امروز، کمی بیش از دیگران ملاحظه را کنار گذاشته است. حتی آن دوستان جوانی هم که در اکران آهو در چارسو حضور داشتند باز از علاقه‌مندان و خوانندگان مجله و مطالب شما و انگار بیشتر تحت تاثیر دیدار شما بودند و همه چیز به تعریف و تمجید گذشت. اما اگر بدون تعارف و با همان خط‌کش نقد خودتان بخواهید با فیلم آهو خلوت کنید، ایرادات آن را چه می‌دانید؟ 
من از طرف همه آن دوستان منتقدی که خرده جدی بر آهو نگرفتند از شما و مخالفان فیلم عذرخواهی می‌کنم. به هر حال حساب رفاقت و نان‌ونمک و پارتی‌بازی‌های رایج است. نه که همه چیز به‌قاعده است و فقط خرده گرفتن جدی بر آهو کم بوده، لذا باید فکری اساسی کرد و کیفرخواست لازم علیه کسانی هم که در چارسو از آهو تعریف و تمجید کردند صادر شود. ضمنا در چنین فضایی من چرا باید در خلوتم با آهو از ایرادهایش به شما بگویم؟ شما که ایرادهایش را بیشتر و بهتر از من می‌دانید.
 
شاید اگر آهو در نوبت دیگری اکران می‌شد تفاوتش با آثار مرسوم و گیشه‌پسند روی پرده به چشم می‌آمد و بیشتر قدر می‌دید اما حالا در مقام قیاس زیر سایه فیلم خوش‌ساخت و جذابی به اسم «جنگل پرتقال» است که برخلاف فیلم شما هم بازیگر چهره دارد و هم غلظت احساسات و عاشقی آن به سردی آهو می‌چربد. نظرتان چیست؟
در همه جای دنیا شرایط جانبی می‌تواند بر حاصل کار یک فیلم در زمان اکران تأثیر بگذارد. من فیلم جنگل پرتقال را بسیار دوست دارم و آن را نسبت به آهو فیلم خیلی بهتری می‌دانم. اما حتی اگر نمایش آنها همزمان هم نبود، باز هم می‌شد با هم مقایسه‌شان کرد و رأی به برتری جنگل پرتقال داد. با این همه آهو هم تماشاگران اندک خودش را دارد که به مرور تعدادشان بیشتر خواهد شد و در همین مدت کوتاه، جدا از کسانی که فیلم را دوست ندارند، بازتاب‌های بسیار دلپذیری از کسان بیشتری گرفته‌ام که اصلا آنها را نمی‌شناسم و این برایم خیلی دلگرم‌کننده است. همین برایم راضی‌کننده است. ظرفیت چنین فیلمی هم در همین حد است. 
 
اگرچه در مصاحبه‌های‌تان اشاره کرده‌اید آهو از منطق رئال طبیعت نمی‌کند اما ظاهر رئال آن و برخی مناسبت‌های واقعی در آن سنگینی می‌کند. به عبارت دیگر در همان جهان تجریدی مورد ادعا هم موارد نقضی وجود دارد یا چیدمانش طوری است که مخاطب را به اشتباه می‌اندازد. مثلا انتخاب یک بازیگر (حامد کمیلی) برای دو کاراکتر (به ویژه که صدای نوید محمدزاده هم اصلا روی فرهاد نمی‌نشیند) که ظاهرا باید به نفع فضای غیررئال فیلم کار کند اما چون اجرا و ظاهری رئال دارد، در واقعیتِ (حتی) قصه پذیرفتنی نیست و مانع برقراری ارتباط می‌شود. یا در بحث احساسات، بازیگر پروانه با خواست و نظر شما به عنوان کارگردان از بروز احساسات منع شده تا کاراکتری عاشق اما سرد و بی‌تفاوت نسبت به ابراز عشق دیگران داشته باشد اما مثلا سکانس پخش آهنگ عروس ویگن را مختصر برگزار نمی‌کنید و بخش زیادی از آهنگ را پخش می‌کنید و احساسات کامل پروانه را نشان می‌دهید یا کاراکتر بنفشه چند لحظه حسی دارد و اشک می‌ریزد و .... به نظر می‌رسد تاکید بر علاقه به ایجاد ابهام در فیلم، از کم و کاستی‌های فیلمنامه‌ای و شخصیت‌پردازی رئال می‌آید. اگر همچنان نظرتان روی سردی و دوری از درام مرسوم عاشقانه و فاصله گرفتن از مناسبات واقعیت بیرونی است، پس چرا به قدر کفایت به سمت فضای متضاد با واقعیت رایج حرکت نکرده‌اید، چه در فیلمنامه و چه در اجرا و تمهیدات بصری و صوتی که بر ابهام و منطق غیررئالیستی شما دامن بزند؟ مثلا نمونه‌هایی چون فضای سوبژکتیو در تیتراژ اول در جنگل با آن شیوه فیلمبرداری، ظهور تدریجی پروانه و آن وانت سفید در پیچ جاده و حضور کاراکترها میان پارچه‌های (ملحفه‌های) سفید، پیرو نگاه و خواست شما باید ادامه پیدا می‌کرد اما تعدادشان در برابر ظاهر رئالیستی بسیار اندک است. 
ظاهر قضایا رئالیستی است اما منطق رویدادها رئالیستی نیست. می‌خواستم چیزی بین واقعیت و مجاز باشد. مثلا این همه شباهت سعید و فرهاد (بدون نسبت خانوادگی و خونی) در جهان واقعی ناممکن است اما انتخاب یک بازیگر برای این دو نقش و قرار دادن نشانه‌هایی برای ایجاد وحدت نهایی آنها در جهت یکی از مفاهیم فیلم است. یا تنها زندگی کردن دختری جوان در چنان مکانی با مناسبات اجتماعی امروز ما چیزی در حد محال است. سیگار روشن پروانه که به آخر رسیده اما دستش را نمی‌سوزاند جزو همان چیزهای غیرواقعی است، یا سگی که راهنمای فرهاد به سوی خانه محبوب می‌شود. خب، البته با همین هدف هم ممکن است ناهماهنگی‌ها و تناقض‌هایی در ساختار فیلم وجود داشته باشد که منکرش نیستم. این یک فیلم اول است و مطمئن باشید که اگر مثلا فیلم چهارم یا هشتم من بود خیلی از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد. 
 
در نسخه اکران چرا سکانس کیانی و پروانه - آنجا که کیانی برای بازگرداندن عینک (که متعلق به پروانه هم نیست) به در خانه دختر می‌آید- تصویر ناگهان و بدون منطق کات می‌شود، درحالی‌که انگار پروانه داشت دیالوگی هم می‌گفت. 
دیالوگی نمی‌گفت. این و یکی‌دو جای دیگر از آن مواردی است که ساختار تدوین اولیه به اقتضای کمبود مصالح تصویری به هم ریخت. عرض کردم که فیلم حتما چیزهایی کم دارد (همان ۲۰ درصدی که خودم اعتراف کردم و از نظر شما و دیگران ممکن است درصدش بیشتر باشد)، اما به این دلایل انصاف نیست که فیلم به‌کل نادیده گرفته شود؛ مگر این‌که دلایل دیگری در کار باشد که بنده مسئول آن نخواهم بود.
 
طبق ادعای پروانه و فیلم، قرار است این تنهایی و فراق، سازنده باشد، مثلا در تولید محتوا و کتاب‌های صوتی و خلق آثار چوبی اما پروانه تقریبا در طول فیلم از این جدایی می‌نالد و از اجتماع گریزان است و به شیوه سرد خود آه و ناله می‌کند. با این آه و افسوس، سازنده‌بودن تنهایی و استقلال شخصیت موردتهدید قرار نمی‌گیرد و زیر سوال نمی‌رود؟
بشر امروز، به‌خصوص روشنفکران، با این که به تنهایی گرایش دارند، ضمنا از تنهایی هم می‌نالند. تنهایی انسان یک عارضه پیچیده معاصر است. بشر - گاه به‌ناگزیر - آن را انتخاب می‌کند و در عین حال از آن ناراضی است. بشر اصولا موجود پیچیده‌ای است. پروانه هم پیچیدگی‌هایی دارد. هم عاشق فرهاد است و مدام به یاد او و منتظرش است، هم گرایش‌هایی مقطعی به کسانی دیگر پیدا می‌کند. با سعید به دلیل این که شبیه فرهاد است مدتی معاشرت می‌کند اما احساس می‌کند به فرهاد خیانت کرده و از او دوری می‌کند. از طرفی به نظر می‌رسد انگار گرایشی به مازیار پیدا کرده، چنانچه لباس‌های یادگار فرهاد را که برمی‌دارد، نمی‌دانیم می‌برد به دریا بیندازد و از آن نشانه‌ها خلاص شود یا می‌خواهد آن را به شکلی نمادین به مازیار بسپارد اما می‌بیند که مازیار غرق شده و با این حادثه هم مثل یک فقدان عاشقانه روبه‌رو می‌شود و به همان بنای نیمه‌کاره‌ای پناه می‌برد که یادآور دوران پیوندش با فرهاد بوده است. گرایش نصفه‌نیمه پروانه به مازیار هم به این دلیل است که او هم مثل خودش از جایی دیگر به این ناکجاآباد پرتاب شده و مانند او حامل رازی است. این چیزها را من نباید بگویم، اما شما مجبورم کردید! به هر حال خلاصه‌اش این است: بشر پیچیده است و آدم‌ها در موقعیت‌های مختلف درست مثل آنچه ما در همان موقعیت تصور می‌کنیم رفتار نمی‌کنند. همه ما رفتارهایی متناقض داریم اما از دیگران رفتار معقول طلب می‌کنیم. می‌پرسیم فلانی چرا آن جوری که ما در آن موقعیت انتظار داریم رفتار نمی‌کند؟ مثل دوستم جواد طوسی که با دیدن آهو از من پرسید چرا فیلم دغدغه‌مند اجتماعی نساختی؟ من نمی‌توانم همه را راضی کنم. اول باید خودم از کاری که می‌کنم راضی باشم.  

نقیض یک نگاه بدبینانه
نگاهی در جامعه سینمایی وجود دارد که سعی دارد فیلمسازی منتقدان را با چالش و اما و اگرهایی جدی مواجه کند و با جملاتی نظیر «پشت هر منتقدی، فیلمسازی ورشکسته وجود دارد» بر این موضع پافشاری کند. البته فعالیت در حوزه نقد و فیلمسازی باوجود سرفصل مشترک سینما، دو حرفه و مقوله جداگانه و مستقل است و توقعاتی درباره ورود به هرکدام از آن حیطه دیگر را برای آن گروه دیگر ایجاد نمی‌کند، کمااین‌که فعالیت در هر دو حوزه هم منافاتی با هم ندارد. شاید تجربه ناموفق دکتر هوشنگ کاووسی در کارگردانی فیلم «هفده روز به اعدام» که با ابداع واژه فیلمفارسی، بارها به سینمای بدنه و تجاری سال‌های دور تاخت، در تشدید بدبینی جامعه سینمایی به منتقدانی که پا به عرصه فیلمسازی و کارگردانی می‌گذاشتند و هنوز میل به این تجربه دارند، نقش مهمی ایفا کرد. با این حال کارنامه چهره‌هایی چون فریدون جیرانی، ابوالحسن داوودی، حمید نعمت‌ا...، احمد امینی، ایرج کریمی و صفی یزدانیان، نقیض این نگاه بدبینانه است که نشان می‌دهد از منتقدان و روزنامه‌نگاران هم فیلمساز و فیلم خوب بیرون می‌آید. نمونه‌های جهانی از این هم معتبرتر و پربارتر هستند و باعث سربلندی اهالی نقد و رسانه می‌شوند؛ گل سرسبد آنها ژان‌لوک گدار و فرانسوا تروفو، دو بزرگ فیلمساز سینمای فرانسه و جهان هستند که پیش از کارگردانی، ورود به سینما و پایه‌گذاری موج نو، از منتقدان و نظریه‌پردازان مجله «کایه‌ دو سینما» بودند.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: قصد فیلمساز شدن ندارم