برگهایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش هجدهم- ب، علی شاکری زند - Gooya News
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران
از ۱۴ آبانماه ۵۷، یک روز پیش از انتصباب ارتشبد اظهاری به نخستوزیری، که محمـدرضا شاه پیام تاریخی خود خطاب به «ملت عزیز ایران» را ایراد کرد، تا آذرماه که دیدارهای او برای تشکیل دولتی بر یک اَساس جدید آغاز شد، پیامی که در آن «برقراری حکومت قانون» وعده داده شده بود، بطوری که «یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید»، هر کس هدفی را دنبال می کرد.
در تهران محمـدرضا شاه سرگرم رایزنی برای تعیین نخستوزیر جدید غیر نظامی بود و حتیالمقدور از میان یاران مصدق و کسانی که به ملی بودن (پیروی از راه مصدق) مشهوربودند. نامهای آنان در در درجه ی اول شامل دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، دکتر بختیار و مهندس بازرگان می شد که تیمسار مقدم رییس ساواک مأموریت یافته بود با آنان تماس برقرارسازد. درست در همان روز ۱۴ آبانماه، روز سخنرانی شاه نیز بود که دکتر سنجابی در پاریس اعلامیهی معروف سه مادهای خود را به خمینی داد و منتشرساخت. البته بنا به گفتهی خود او در خاطراتش آن متن را یک شب پیشتر از پیام محمـدرضا شاه، در حاشیهی یک مهمانی به شام در منزل دوستانی در پاریس نوشتهبوده است. اما معلوم نیست حتی اگر آن پیام را هم شنیده بود، بجز آن که کرد میکرد. تقریبا همزمان با او مهندس بازرگان نیز روز ۱۹ آبانماه به پاریس رسیده بود و او نیز با خمینی دیدار کردهبود.
در پاریس اطرافیان خمینی، که روز ششم اکتبر، نیمهی مهرماه، به این شهر وارد شدهبود، و در رأس آنها ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده برای مقاصد خویش او را دور کردهبودند. آنها مدعی آزادیخواهی بودند اما همه چیز حکایت از آن داشت که آزادی را تنها برای خود میخواستند چون افکار خمینی که در کتاب ولایت فقیه یا «حکومت اسلامی» بیان شدهبود و به صراحت حاکی از برقراری یک «حکومت اسلامی» جزمی و سفت و سخت یا همان استبداد دینی بود، از کسی پنهان نبود، بویژه از آنها. بطور خلاصه آنان سرگرم توطئه علیه موفقیت تحولات مثبت دموکراتیک در ایران بودند. بیش از همه ابراهیم یزدی، به اعتراف خود او، مشوق خمینی در سرنگونی نظام مشروطه و برقراری یک «حکومت اسلامی» بود.
او در کتاب خاطرات خود از مدت اقامت در نوفل لوشاتو۱، میگوید خمینی صبح ها در كوچه باغهای نو فل لوشاتو قدم می زد.
«در بعضی از روزها من هم ایشان را همراهی میکردم و در ضمن راه رفتن دربارهی مسائل گوناگون صحبت میکردیم. بیاد دارم که یکی از این مسائل روابط ایشان با سایر علما و مراجع بود. یک بار به ایشان گفتم حالا شما رهبر این انقلاب هستید ...»
«حالا از موضع یک رهبر، با سایر مراجع رفتارهای خود را دوستانه و صمیمانه تنظیم کنید. ایشان سخنان مرا تأیید کردند. موضوع دیگری که در این گفتگوهای صبحگاهی مطرح کردم این بود که آقا حالا دنیا خوب میداند که ملت ایران و شما چه نمیخواهید، ولی نمیداند چه میخواهید. اینکه بگوییم شاه برود کافی نیست. شاه باید برود، اما چگونه؟ و بهعلاوه با رفتن او کشور با خلاء روبهرو میشود، ما چه برنامهای برای بعد از رفتن او داریم؟ کلیات نظراتم و ضرورت داشتن برنامهی راهبردی را، بیان کردم ایشان آنها را منطقی و عملی دانستند و از من خواستند آنها را تنظیم کنم۲.»
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: برگهایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش هجدهم- ب، علی شاکری زند - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران