ماجرای آزار و اذیت سارا بهرامی توسط یک معلم

آفتاب‌‌نیوز :

یکی از اولین توصیه‌هایی که معمولا در کتاب‌های آموزش فیلمنامه‌نویسی یا کارگردانی می‌شود این است که برای اولین تجربه کاری‌تان سراغ ماجرا‌ها و آدم‌های زندگی خودتان بروید که از نزدیک می‌شناسید. توصیه‌ای منطقی که ظاهرا اجرای آن نباید خیلی مشکل باشد. بالاخره همه ما، هر قدر هم تابع و مرید و مقلد، زندگی خودمان را زندگی می‌کنیم؛ حتی اگر در زندگی رسما اختیاری از خودمان نداشته باشیم و صرفا چیزی را که به ما دیکته می‌شود زندگی کنیم، باز داریم هر روز این پیروی و تبعیت را زندگی می‌کنیم و آن را با پوست و گوشت‌مان تجربه می‌کنیم و از آن شناخت ـــ حداقل، شناخت نسبی ـــ داریم. اما واقعیت این است که تجربه ما از حوادث و رویداد‌های زندگی خودمان آنقدری که به نظر می‌رسد شفاف و ملموس و عینی نیست.

گاهی اتفاق یا حادثه‌ای که در زندگی‌مان رخ می‌دهد، آنقدری که برای ناظری بیرونی آشکار و زلال است، برای خودمان که در وسط معرکه‌ایم، بی‌ابهام و صاف و شفاف نیست. بوکسوری را در نظر بگیرید که آپرکات سنگینی در رینگ به صورتش می‌خورد. در آن لحظه، تماشاگران به سرعت تشخیص می‌دهند چه رخ داده و بوکسور مشت‌خورده در وضع بدی قرار دارد. اما بوکسورِ زیر ضرب تا چند لحظه گیج و مات‌ومبهوت است. نمی‌داند وضع از چه قرار است و چه باید بکند و چه چیزی در انتظارش است و عاقبت چطور این مسابقه را تمام می‌کند. وضعیت خیلی از ما در برخورد با رخداد‌های و تصمیمات زندگی‌مان همین‌طور است و اگر قرار باشد درباره این رخداد‌ها و تصمیمات بنویسیم یا به هر دلیلی مجددا به آن‌ها فکر کنیم، شاید ندانیم نسبت به آن‌ها چه احساسی داریم؛ همان احساس گیجی بعد از آپرکات که گاه تا سال‌ها طول می‌کشد.

آرمان خوانساریان در «جنگل پرتقال» آن توصیه کتاب‌های آموزشی را جدی گرفته و تجارب خودش را دستمایه ساخت اولین فیلم بلندش کرده است. شخصیت اصلی فیلم علی بهاریان نام دارد که در رشته نمایشنامه‌نویسی تحصیل کرده و نام هنری‌اش سهراب بهاریان است، اما سال‌ها بعد از فارغ‌التحصیلی توفیقی در عالم نمایش کسب نکرده و به جایی نرسیده است. او پس از مدت‌ها بی‌کاری در مدرسه‌ای به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار می‌شود. مدیر مدرسه بهاریان را تحت فشار قرار می‌دهد که ظرف دو روز مدرک تحصیلی‌اش را تحویل دهد، وگرنه عذرش را از مدرسه می‌خواهند. بهاریان به‌رغم میل باطنی‌اش به شهر محل تحصیلش تنکابن می‌رود و با دختری که سال‌ها پیش مورد اذیت و آزار او قرار گرفته و حالا دچار فراموشی شده مواجه می‌شود.

خوانساریان مثل بهاریان معلم است، معلم هنرستان و به گفته خودش معلمی هم برایش خیلی جدی است و هم آن را خیلی دوست دارد. او در گفتگو با خبرگزاری مهر به این پرسش که آیا سهراب بهاریان همان آرمان خوانساریان است می‌گوید: «شاید بله، چون به هر حال هر کسی تکه‌هایی از خودش را در فیلمش جا می‌گذارد. بخش‌های زیادی از «جنگل پرتقال» هم از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. شخصیت معلم داستان هم بخشی از من است که در خودم سانسور می‌کنم یعنی سهراب بهاریان شخصیت بیرونی من نیست. درواقع هنگام نوشتن فیلمنامه براساس بانک عاطفی خود و تکنیک‌های فیلمنامه‌نویسی محصولی خلق می‌شود و در این مورد حدود ۸۰ درصد ماجرا‌های فیلم بر اساس اتفاقاتی شکل گرفته که برای خودم یا نزدیکانم رخ داده است.»

خوانساریان قبل از فیلم بلندش سه فیلم کوتاه جایزه‌برده ساخته و با سینما و فضای تولید و روند کار آشنا بود. با این حال، داستان فیلم بلند، مخصوصا به دلایل اقتصادی، با فیلم کوتاه متفاوت است. پس رجوع به تجربیات شخصی برای ساخت اولین فیلم بلند تصمیمی محتاطانه و منطقی بوده است. ولی آیا این تصمیم تمام و کمال به نفع فیلم و خوانساریان تمام شده و خوانساریان در روایت داستانش بی‌لکنت و مسلط است؟ نه، مثل همان بوکسوری که گیج ضربه حریف است، فیلم در جا‌هایی گیج و منگ است، مخصوصا در جای مهمی مثل شخصیت بهاریان. بهاریان قرار است هنرمند درک‌نشده و کشف‌نشده‌ای باشد که از این بابت عصبی و عاصی است. سایرین باید تاوان درجا زدن و رشد نکردن او را بدهند. برخورد تند و بدش با بچه‌های مدرسه هم ناشی از همین است. اما چیزی بیش از این از بهاریان دستگیرمان نمی‌شود، چون چیزی بیش از این عرضه نشده.

جای دیگری که فیلم گیج می‌زند، همان بخشش یکباره مریم و کنار آمدن بهاریان با خودش است. بی‌آنکه نشانه‌ای از این بخشش در مریم یا آمادگی بهاریان در پذیرش چیزی که هست دیده باشیم ــ صرف دیدن کافی است، لحظه‌ای، ژستی، حرکت دوربینی، قاب ثابتی، به هر حال نشانه‌ای دیدنی که از گفتن و به زبان آوردن پذیرفتنی‌تر است ــ این چرخش خیلی یکباره و تحمیلی است. مزه پایان خوش چربیده به منطق داستانی. حالا یا نگاه خوانساریان به موضوع واضح و شفاف نبوده یا بر تکنیک برای نمایش این چرخش روایی کاملا سلط نداشته است.

شخصیت بهاریان دوست‌داشتنی نیست. تعمدا این‌طور است. جوری نوشته شده که تماشاگر کم‌کم و در طول فیلم به او نزدیک شود. به کسی که نشود دوستش داشت، سخت می‌شود نزدیک شد و با او همذات‌پنداری کرد. اما بهاریان پس‌زننده نشده، آن هم به لطف بازی میرسعید مولویان. بازیگری با خاستگاه و پیشینه تئاتری که پیش‌تر در نقش اول «تومان» (مرتضی فرشباف، ۱۳۹۸) خوب و مقبول و درست ظاهر شده بود. اینجا هم خوب از پس نقش برآمده. چهره و فیزیکش به او امکان می‌دهد که مسن‌تر یا جوان‌تر از چیزی که هست باشد. بهاریان هم دوست دارد بقیه او را جوان و خوش‌سیما بدانند تا ته فیلم که دیگر برایش مهم نیست. مولویان ضعف فیلمنامه در شخصیت‌پردازی بهاریان را تا حدودی با اجرایش پوشانده. سارا بهرامی هم در حد و اندازه همه نقش‌هایی است که قبلا از او دیده‌ایم. البته بهتر از نقشش در مینی‌سریال «خائن‌کشی».

در این ناهاربازار کمدی‌های «فسیلی» ــــ «جمشیدی»، خیلی نفروخته. در حدود یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون تومان. احتمالا بودجه تولیدش را هم برنمی‌گرداند. بیش از ۴۱ هزار تماشاگرش بوده‌اند که در برابر تماشاگران کمدی‌ها رقمی نیست. نادیده گرفتنش آسان‌تر است تا پرداختن به آن. ولی نگذارید فقط صدای جیرینگ‌جیرینگ گیشه راهنمای شما برای سینما رفتن باشد.

منبع خبر: آفتاب

اخبار مرتبط: ماجرای آزار و اذیت سارا بهرامی توسط یک معلم