محمود ضرابی خیلی فرصت برای رفتن از ایران داشت اما نرفت

محمود ضرابی خیلی فرصت برای رفتن از ایران داشت اما نرفت
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: امیر خلبان محمود ضرابی، پس از یک‌دوره کوتاه بیماری روز هشتم مهرماه امسال درگذشت و به یاران شهیدش پیوست. این خلبان پیشکسوت جنگ در پرونده «پهلوان محمود اسکندری؛ قهرمانی که باید از نو شناخت» با خبرگزاری مهر همکاری تنگاتنگی داشت و خاطرات خود از اسکندری و دیگر خلبانان هواپیمای شکاری فانتوم در سال‌های جنگ را روایت کرد.

۱۸ آبان چهلمین روز درگذشت این خلبان پیشکسوت هواپیمای فانتوم بود که به بهانه رسیدن این مناسبت، محفلی را تدارک دیدیم تا دوستان و همرزمانش برای خاطره‌گویی جمع شوند. از این میزگرد و روایت‌های آن دو قسمت گزارش منتشر شد و امروز سومین‌قسمت پیش روی مخاطبان قرار می‌گیرد. در قسمت‌های اول و دوم امیران خلبان ناصر رضوانی، منوچهر طوسی و اکبر زمانی به‌خاطره‌گویی پرداختند.

در قسمت سوم این گفت و گو دو راوی جوان‌تر هم حضور دارند که یکی از آن‌ها ابوذر ضرابی فرزند محمود ضرابی و دیگری سعید بحیرایی پژوهشگر دفاع مقدس است. در کنار روایت این دو، خاطرات دیگری از محمود ضرابی و دیگر محمودهای نیروی هوایی چون محمود اسکندری نیز توسط پیشکسوتان نیروی هوایی روایت می‌شود. یکی از موضوعاتی که در بخش گفت و گو با بحیرایی مورد بررسی قرار گرفت، مساله دروغ‌بودن روایت معروف شهادت علی اقبالی دوگاهه خلبان هواپیمای اف‌پنج است که طبق این روایت، توسط نیروهای عراقی به دو جیپ بسته و بدنش به دو نیم شده است. اما بحیرایی نیز چون امیر آزاده جانباز خلبان خسرو غفاری می‌گوید این روایت از اصل و اساس دروغ است.

دو قسمت پیشین این گفت و گو و میزگرد که تاکنون منتشر شده‌اند، در دو پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه‌اند:

* «روایت منوچهر طوسی از حمله به H3/ امکان مرگ ۹۰ درصد بود»

* «ماندن فانتوم D در گردان آموزشی از تدابیر محمود ضرابی بود / خاطراتی از محمودهای نیروی هوایی»

در ادامه سومین و آخرین‌قسمت از میزگرد و محفل چهلم محمود ضرابی در خبرگزاری مهر را می‌خوانیم؛

رضوانی: محمود را شما یک‌جور می‌بینید ولی من طور دیگر می‌بینم. اسکندری را می‌گویم. محمود اسکندری همین‌طوری نمرده است.

* این مساله را در پرونده اسکندری بررسی کردیم. آقای قره‌باغی معتقد است این مساله تصادفی نبوده ولی پسر و دختر آقای اسکندری چنین نظری نداشتند.

زمانی: من آن زمان فرمانده تیپ شکاری پایگاه یکم بودم که آقای قره‌باغی صبح روز ۱۲ آبان تماس گرفت و گفت اکبر، محمود دیشب داشته از قم می‌آمده کلاک که تصادف کرده. گفتم الان کجاست؟ گفت بیمارستان فیاض‌بخش. آن موقع موبایل نبود. سوار ماشین شدم و رفتم فیاض بخش. هرچه گشتم پیدایش نکردم. برگشتم مهرآباد. دفعه دوم که زنگ زد گفتم رضاجان پیدایش نکردم. گفت اکبر، محمود فوت کرده! در سردخانه بیمارستان است. دوباره سوار ماشین شدم و رفتم و سردخانه بیمارستان فیاض‌بخش. متأسفانه محمود را آن‌جا دیدم که دست چپش قطع شده بود. در اورژانس هم خانم و دختر و نوه‌اش را پیدا کردم. در مهرآباد، هم هلی‌کوپتر شینوک داشتیم، هم ۲۱۴. به تیمسار پردیس (فرمانده وقت نیروی هوایی) زنگ زدم و شرایط را گفتم. درخواست هلی‌کوپتر کردم که آن‌ها را به بیمارستان بعثت ببرم. همان‌موقع دستورش را صادر کرد ولی چون دیدم طول می‌کشد سوار آمبولانسشان کردم.

دفعه دوم که زنگ زد گفتم رضاجان پیدایش نکردم. گفت اکبر، محمود فوت کرده! در سردخانه بیمارستان است. دوباره سوار ماشین شدم و رفتم سردخانه بیمارستان فیاض‌بخش. متأسفانه محمود را آن‌جا دیدم که دست چپش قطع شده بود من رفتم صحنه تصادف را دیدم. صبح روز حادثه باران آمده و زمین خیس بوده است. یک بلوک سیمانی وسط جاده گذاشته بودند. ولی تابلو یا نشان خطری کنارش نگذاشته بودند. محمود با پرایدِ نادر محرم‌نژاد آمده و به این مانع خورده بود. پراید برای دختر محرم‌نژاد بود. خدا حفظش کند!

ضرابی: خدا رحمتش کند!

زمانی: محرم‌نزاد هم فوت کرده؟ خدا رحمتش کند! من صحنه را دیدم. خط ترمز ماشین تا برخورد به بلوک سیمانی دیده می‌شد. ماشین به بلوک خورده و چپ کرده بود. این چیزی بود که من در صحنه تصادف دیدم. خدا بیامرزدش! الان دستش از دنیا کوتاه است. ولی حقش نبود محمود اسکندری بعد از این‌همه مأموریت این‌طور برود.

رضوانی: اصلاً چرا پراید داشته باشد!

* آن ماشین پراید امانت دست او بوده است.

زمانی: خودش بی‌ام‌و داشت. از دست پسرش محمد همیشه گله می‌کرد که ماشین را برمی‌دارد و می‌برد. برای آن سفر، ماشین را محمد برای کاری برده بود. محمود هم پراید محرم‌نژاد را قرض گرفت.

طوسی: نکته این است که وقتی زمانش برسد، با وجود آن‌همه شهامت و مأموریت‌های عجیب، باید با یک‌تصادف بی‌معنی برود.

زمانی: یک‌صحبت هم امیر درباره آموزش خلبان‌های پیش از انقلاب کردند که شامل حال ما آموزش‌دیده‌های بعد از انقلاب نمی‌شود. یک‌زمان در پایگاه سوم شکاری، ۷۵ فروند هواپیمای اف‌فور وجود داشت. من شش‌هفت‌سال در پایگاه سوم خدمت کرده‌ام. عکس رمپ این پایگاه را با این تعداد اف‌فور دیده‌ام. آدم وحشت می‌کند. از بس پرواز می‌کردند. خلبانی که در یک‌ماه حدود ۲۰ تا ۲۲ راید پرواز کند، می‌شود همانی که امیر رضوانی می‌فرماید. جنگ را هم همین‌خلبان‌ها اداره کردند؛ آموزش‌دیده‌های قبل از انقلاب که آموزش کامل دیده بودند و در اف‌فور از آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها سرتر بودند. پروازهای بیش از حد گردان‌های تاکتیکی نیروی هوایی باعث چنین تجربه‌ای برای خلبان‌های ما شد.

طوسی: چندخاطره دیگر از ضرابی بگوییم. به هرکسی می‌رسید، می‌گفت من با این آقا _ به من اشاره می‌کرد _ سابقه ۵۰ ساله دارم. می‌دانست جواب من چیست ولی می‌پرسید بگو چه‌طور گذشت این مدت؟ می‌گفتم خیلی سخت. [می‌خندد] خودش هم می‌خندید. ناگفته نماند که آقای ضرابی ما را به مکه و کربلا هم برد.

* از طریق NGO؟

بله. با هر میزان اعتقادی که داری، دیدن چنین اماکنی حتماً و حتماً نیاز است. ضمن این‌که ثواب هم دارد. کربلا را با اتوبوس رفتیم.

زمانی: با اتوبوس تشریف بردید امیر؟

طوسی: بله.

زمانی: چه‌سالی بود؟

طوسی: یادم نیست.

ضرابی: اوایل بازشدن راه کربلا بوده!

* باید ۸۳ و ۸۴ بوده باشد.

ضرابی: باید نزدیک‌های سال ۱۳۹۰ بوده باشد. سفر هوایی نبود. خیلی کم بود.

طوسی: در آن سفر من مجرد بودم. عیالم همراهم نبود. ولی ایشان با خانمش آمده بود.

ضرابی: آقای وفایی، منظور آقای طوسی از مجردی، فقط در آن سفر است. یک‌وقت فکر نکنید کلی می‌گوید. برای ایشان خطر جانی دارد!

* [خنده]

طوسی: نه بابا! آن را که خدا نیاورد! ضرابی، چند ردیف عقب‌تر از من یک‌صندلی دونفره را برای خانمش مهیا کرده بود که هر وقت خواست راحت باشد. من را هم صندلی پشت راننده نشاند و خودش هم بغل‌دست من نشست. در طول مسیر هرچند وقت یک‌بار بلند می‌شد و در راهروی اتوبوس می‌ایستاد و سخنرانی می‌کرد و آیه قرآن می‌خواند. در یکی از این رفت و آمدها، شاگرد راننده در لیوان‌های شیشه‌ای بزرگ، برایمان چای ریخت. من لیوان خودم را دست خودم نگه داشته بودم. ضرابی هم چون در راهرو رفت‌وآمد داشت، لیوانش را داده بود من نگه دارم. نکته دیگر این است که به‌عکس من، درشت و سنگین‌وزن هم بود. بعد از این‌که حرف‌هایش را می‌زد، می‌آمد شپلق! محکم کنار من می‌نشست. چون فضای کافی نبود، تا مدت‌ها ران من ذوق‌ذوق می‌کرد!

[حاضران می‌خندند.]

زمانی: خدا بیامرزدش!

ضرابی: خب؟

طوسی: همین دیگر! خب ندارد که!

ضرابی: هر موقع کنار شما می‌نشست، یک‌مقدار از آن چایی داغ هم روی پایتان می‌ریخت!

طوسی: فقط شانسی که آوردم، این بود که خیلی در پایگاه‌ها با یکدیگر نبودیم.

زمانی: [خنده] شانس آوردید قربان که با هم نبودید؟

طوسی: بله چون همان‌طور که گفتم، این ۵۰ سال خیلی سخت گذشت.

ضرابی: بیشترین دوره‌ای که با هم بودید مربوط به شیراز است.

طوسی: بله و بعدش بیشتر در مناطق جنوبی و گرم حضور داشت. نه این‌که کرمانی بود، به این آب و هواها علاقه داشت. در مقطعی که معلم اف‌فور شدم و به گردان آموزشی مهرآباد آمدم، بعد از مدتی تعدادی را انتخاب کردم و فرستادم برای دوره اف‌چهارده. این ماجرا مربوط به سال ۵۵ و ۵۶ است که بعدش رفتم اف چهارده پریدم و با محمود سروکاری نداشتم. اما خلاصه این‌که انسان شریفی بود. برای من با برادرم فرقی نداشت.

رضوانی: حیف شد!

طوسی: احساس می‌کنم حامی خودم را از دست داده‌ام. واقعاً چنین‌احساسی دارم.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: محمود ضرابی خیلی فرصت برای رفتن از ایران داشت اما نرفت