از تریبون زمانه / کدام تروریسم؟ – نوشته: رضا جاسکی منبع: اخبار روز

از تریبون زمانه / کدام تروریسم؟ – نوشته: رضا جاسکی منبع: اخبار روز
رادیو زمانه
برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

پس از انتشار مقاله «مسئله فلسطین و چپ» برخی از دوستان به نوشته یادشده انتقاداتی وارد دانستند. [۱] یکی از انتقادات وارده در رابطه با مسئله تروریسم بود. از آنجا که مقاله مزبور هم اقدام حماس در حمله به افراد غیرنظامی اسرائیلی را محکوم و هم از تروریست قلمداد کردن حماس امتناع کرد، ایراداتی از دو جناح مختلف در چپ به آن شد. نقطه مرکزی مقاله حاضر، تشریح نقطه‌نظر این قلم در رابطه با مسئله تروریسم  با توجه به دگرگونی درک غالب از مسئله‌ى خشونت سیاسی در طی نیم قرن گذشته  و نیز تغییر مفهوم تروریسم از انقلاب فرانسه تا حملات یازده سپتامبر به مراکز تجاری و نظامی در ایالات متحده می‌باشد.

پس از انتشار نوشته محمد قوچانی تحت عنوان «روشنفکر تروریست» در مورد بیژن جزنی، بحثی در مورد اختلاف مبارزه چریکی و تروریسم صورت گرفت [۲] اما به دلایلی این بحث در محدوده معینی باقی ماند. از آنجا که بسیاری از مجادلات سیاسی چپ معاصر معمولا در رسانه‌های اجتماعی- جایی که فرصت تأمل کمتر است- صورت می‌گیرد، گاه گفته‌هایی ورد زبان و «وایرال» می‌شوند که از دقت لازم برخوردار نیستند به ویژه آن که در مورد یک مفهوم مناقشه‌آمیزی چون تروریسم که مفهوم اولیه خود را از دست داده است، باشد. از این رو بررسی دقیق‌تر چنین مفهومی به ویژه در شرایطی که دو جنگ مهم منطقه‌ای یکی در اروپا و دیگری در خاورميانه در جریان است، ضرورت ویژه‌ای می‌یابد.

اما آنچه که مربوط به موضع برخی از روشنفکران چپ در باره جنگ اخیر اسرائیل -فلسطین می‌شود را می‌توان در پیشگویی شلومو سند در مصاحبه با جردن سکینر در مورد جنگ غزه در سال ۲۰۱۴ یافت. او در ابتدای جنگ در مورد دفاع روشنفکران چپ، چون آموس اوز از بمباران غزه توسط اسرائیل گفت «در اینجا [اسرائیل] چنین چیزی یک امر طبیعی است. از سال ۱۹۷۳ به بعد اسرائیل در آغاز هر جنگی از حمایت کامل روشنفکران چپ صهیونیستی برخوردار بوده است. باید چند هفته صبر کنید تا نظرشان عوض شود.» (سند، ۲۰۱۴)  او کاملا حق داشت و اوز بعد از چند هفته نظر خود را عوض کرد. پس از حمله اخیر حماس روشنفکران زیادی در مورد «تروریسم حماس» و حمایت از «اسرائیل در دفاع از خود»  نوشتند اما در ادامه حملات وحشیانه اسرائیل به غزه یا آنها سکوت اختیار کرده‌اند یا بتدریج  تغییر موضع داده‌اند. از این رو قصد نوشته حاضر به هیچ‌وجه پرداختن به جنگ اسرائیل -فلسطین به جز ارجاع به چند حادثه تاریخی مرتبط با موضوع نوشته نیست. هدف اصلی بررسی تروریسم و تشریح اختلاف‌نظر در چپ در برخورد با جریانی چون حماس و بدآموزی‌های رایج در مورد تروریسم است.

حسن صباح «پدر تروریسم»؟

برخی حسن صباح رهبر اسماعیلیان در قرون وسطی را پدر معنوی تروریسم امروزی قلمداد می‌کنند. واژه قتل (سیاسی) در زبان انگلیسی (Assassination – به معنی قتل ناگهانی یا مخفیانه یک شخصیت مهم به دلایل معمولا سیاسی)  بنا بر نظر بسیاری از واژه حشاشین برگرفته شده است.[۳] حسن صباح (۵۱۸-۴۴۵ هجری قمری)  چهره‌ای کاریزماتیک بود که پیروان وفاداری داشت. طرفداران حسن صباح توانستند تعداد زیادی از مقام‌های بلندپایه سیاسی و مذهبی نظام سلجوقی از جمله خواجه‌ نظام‌الملک را به قتل برسانند. باید به خاطر داشت که تاریخ قتل‌های سیاسی به بسیار قبل‌تر از قرون وسطی برمی‌گردد [۴]. اگر چه استفاده از کلمه «قتل سیاسی» کمی قبل از ویلیام شکسپیر در قرن شانزدهم وجود داشت اما مکبث شکسپیر درآغاز قرن هفدهم  به رواج آن کمک کرد. پرسش‌هایی که مطرح می‌شود این است که آیا تفاوتی بین قتل‌های سیاسی و تروریسم وجود دارد؟ آیا تروریسم پدیده‌ای مدرن ، و یا آن که فراتاریخی است؟

قتل سیاسی همیشه وجود داشته است. هدف قاتل یک شخصیت سیاسی معین است. قتل سیاسی می‌تواند توسط یک قاتل تنها یا یک گروه تروریستی صورت بگیرد. ایده قاتل این است که در یک ساختار اجتماعی معین شاه یا بالاترین مسئول نظام  و یا یکی از مسئولان پایین‌تر موجب فساد یک سیستم شده است، و با از بین رفتن فرد مزبور مشکلات حل می‌شود. در واقع هدف قتل سیاسی یک شخصیت معین اما هدف اقدامات تروریستی یک گروه است. دیوید راپوپورت معتقد است قتل سیاسی یک کار گذرا و آنی است اما تروریسم یک فرآیند و یک روش زندگی است. قاتل سیاسی یک فرد را نابود می کند که نظامی را به «فساد» کشانده است اما تروریست در پی آن است نظامی را از بین ببرد که هر کسی در درون نظام موجود را به فساد می‌کشاند. در ایران قتل شاه  و یا تلاش برای کشتن شاه اتفاق نادری نبوده است. در بسیاری از موارد قتل توسط نزدیکان بزرگ مملکت صورت می‌گرفت اما قتل ناصرالدین‌شاه توسط میرزا رضای کرمانی یک نقطه عطف بود.

میرزا رضای کرمانی از شاه و نزدیکان  وی منتفر بود. او نه خدمتگزار انگلیسی‌ها و نه روس‌ها بود، نه بابی بود که در اثر قتل‌عام بابیان در زمان شاه در پی انتقام باشد. وی از ناصرالدین‌شاه و دربار نفرت زیادی داشت اما هنگام کشتن شاه از تپانچه‌اش یک تیر شلیک شد و همان برای کشتن شاه کافی بود. در دوران کوتاه حبس خود از فساد بی‌پایان دولت قاجار، از بی‌عدالتی‌های فراوان در کشور و از نفرت مردم عادی از حکومت گفت. تاکید کرد که هیچ همکاری نداشته و حتی طرح خود برای کشتن شاه را برای هیچ‌کس به جز سید جمال اسدآبادی تعریف نکرده بود. گفتگوی او با سید جمال نیز مربوط به مدت‌ها قبل از قتل، وقتی که او را در استامبول ملاقات کرد، بود. معتقد بود که مردم از کشته‌شدن شاه خوشحال هستند بنابراین او در پی انتقام شخصی نبوده بلکه  خود را نماینده مردم ستمدیده کشور تلقی می‌کرد. تاکید زیادی داشت که به او «اتهام بابی بودن» زده نشود و قبل از اعدام گفت «مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالصم». با شجاعت گفت «چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم». (به نقل از خاطرات عین‌السطنه ) با این حال یکی از بزرگترین قتل‌های سیاسی کشور توسط یک قاتل تنها و نه یک گروه تروریستی صورت گرفت. اگرچه میرزا مدت‌ها قصد قتل ناصرالدین‌شاه را داشت اما طرح قتل  را یک روز قبل از کشتن شاه، وقتی که شنیده بود شاه، جمعه به زیارت عبدالعظیم می‌رود، پس از مدتی شک و تردید ریخت.  به خانه رفت، اسلحه برداشت، روانه‌ی شاه‌عبدالعظیم گشت، و در آنجا منتظر ورود شاه گشت. امیدوار بود پس از مرگ شاه، طبقه‌ی حاکم،  راه جدیدی را انتخاب، و تدبیری برای آرامش و رفاه کشور نماید. بنابراین او نه یک «قاتل دیوانه»، نه یک انتقامجوی کور و نه یک تروریست بود. میرزا رضا فردی تنها بود که می‌خواست به تنهایی و با یک اقدام غیرمترقبه مسیر کشور را عوض کند.

حسن صباح و گروه معروف او – حشاشین – از معروفیت خاصی نه فقط در ایران و خاورمیانه بلکه در اروپا نیز برخوردار بودند. اولین قتل سیاسی آنان توسط یک فدایی به نام طاهر نجار با قتل موذن ساوجی حاکمی در اصفهان که دستور قتل اسماعیلیان را صادر کرده بود، رقم خورد. خواجه نظام‌الملک دستور قتل نجار و گرداندن جسد وی در شهر را داد اما پس از چندی نظام‌الملک با خنجر یک فدایی دیگر به قتل رسید. بعد از آن عده زیادی از سلاطین، امیران، سرکردگان، حکمرانان و علمای دینی که به هر دلیلی به مخالفت با اسماعیلیون پرداختند، به ضرب خنجرهای فداییان کشته شدند. فقهای شافعی نیز به مقابله پرداخته و فتوای جهاد با اسماعیلیه را صادر کردند. باید توجه داشت که حشاشین در زمانی توانستند قدرت زیادی در ایران به دست آورند که شاهان سلجوقی به خاطر جنگ‌های فراوان توان بسیاری برای مقابله با آنان نداشتند. در زمان حیات حسن صباح،  ملکشاه سلجوقی چندی پس از مرگ خواجه نظام‌الملک درگذشت. بعد از وی جانشین وی، برکیارق در جوانی در اثر بیماری سل فوت کرد. شاه بعدی، سلطان سنجر پس از تهدیدهای حسن صباح و کشف خنجر یکی از پیروان صباح در رختخواب خود، از ترس مرگ با صباح به سازش رسید. بعد از سلطان سنجر، ملکشاه به قدرت رسید او راه دیگری را برگزید و به مقابله با صباح برخواست اما پس از مدت‌ها محاصره قلعه الموت موفق به تسخیر آن نشد. حسن صباح در سال ۵۱۸ هجری قمری در دهه هشتم عمر خود در قلعه‌الموت درگذشت. در زمان قدرت صباح و پیروانش در ایران، نزاریون سوریه نیز عملا از نزاریون ساکن ایران اطاعت می‌کردند. می‌توان گفت که اسماعیلیان تلاش کردند در مقابل نظام حاکم مبتنی بر مذهب سنی، نظام جایگزینی را ایجاد کنند، اگرچه در نهایت موفق به چنین کاری نشدند و زمانی که اوضاع سیاسی در ایران بیشتر تثبیت شد، حاکمان مغول توانستند ضربه سختی به اسماعیلیان بزنند و هلاکوخان قلعه الموت را در سال ۶۵۴ هجری قمری به آتش کشید.

در غرب توجه اصلی به نزاریون نه از زاویه مذهبی بلکه چگونگی استفاده آنان از ترور برای رسیدن به اهداف خود، نحوه یارگیری و آموزش، و سلسله مراتب فداییان بود. شاهان و سلاطین همه از فداییان نزاری می‌ترسیدند زیرا آنها بدون توجه به جان خویش، در پی اجرای وظایف خود بودند. واژه شیخ و پیر در داستان‌های غربی به «پیر کوهستان» بدل شد. راشدالدین سنان (انگلیسی رشیدالدین سینان)  که  به هنگام جنگ‌های صلیبی رهبری نزاری‌ها در سوریه را به عهده داشت به یک شخصیت موذی و خطرناکی برای غربی‌ها بدل شد. [۵] سنان بعد از مرگ حسن صباح و در زمان حسن دوم به مقام رهبری نزاریون در سوریه رسید. وی به بازی‌های خطرناکی با مخالفین سیاسی اسماعیلیان دست زد و داستان‌های زیادی در مورد سازش‌ها و دشمنی‌های او با رهبران سنی ‌مذهب و صلیبی وجود دارند. در هر حال وی موفق شد نزاریون سوریه را به قدرت زیادی برساند.

با همه این احوال باید  گفت که نزاری‌ها در طول تاریخ نزدیک به دویست‌ساله خود فقط پنج صلیبی را کشتند (بدون احتساب تلاش‌های ناموفق آنان) در حالی که قربانیان آنها در میان مسلمانان سر به دهها نفر می‌زند (لا، ۲۰۱۵:۴۰). اما شایعات زیادی در مورد قدرت آنان در غرب پیچید و بسیاری از قتل‌ها به دروغ به آنها نسبت داده می‌شدند به طوری که پاپ اینوسنت چهارم در سال ۱۲۴۵ میلادی مجبور شد طی فرمانی به تکفیر کسانی دست زند که برای کشتن مخالفین خود، قاتل اجیر می‌کردند. (همانجا) این داستان‌های عجیب و غریب باعث شده است که کمتر به این موضوع توجه شود که نزاریون قبل از هر چیز یک فرقه مذهبی با آرزوها و آمال‌های معین مذهبی و سیاسی بودند که در راه رسیدن به اهداف خود از سلاح ترور نیز استفاده می‌کردند. آنها خواهان ترویج ایده‌های مذهبی خویش در آرامش بودند و زمانی دست به ترور می‌زدند که مورد تهدید قرار می‌گرفتند. درست به همین خاطر ، هم می‌توانستند با حاکمین سنی یا رهبران صلیبی به سازش برسند و هم موقعی که مورد حمله واقع می‌شدند از سلاح ترور برای کشتن رهبران مخالف خود استفاده کنند. ترور در زمانی که عدم ثبات سیاسی و نظامی وجود داشت توانست به آنها کمک کند و فقط یکی از ابزارهای مورد استفاده آنان بود. نزاری‌ها بتدریج از اهداف اولیه خود دور شدند و مورد استفاده برخی از حاکمان  برای تصفيه‌حساب با دشمنان قرار گرفتند. با وجود شکست نزاری‌ها، اسطوره فداییانِ آنها به ویژه در غرب  تا مدتها به زندگی خود ادامه داد. پرسشی که مطرح می‌شود آیا حشاشین  و حتی قرن‌ها پیش از آنها، سیکاری‌ها [۶] گروه‌های تروریستی بودند و پدران تروریسم محسوب می‌شدند؟

مسلما دو گروه یاد شده از نظر استفاده از شیوه‌های مختلف ترور برای رسیدن به اهداف خود، کاملا منحصربه‌فرد بودند. تشابهات فراوانی بین شیوه‌های مورد استفاده این دو گروه و گروه‌های تروریستی مدرن وجود دارد. اما یک گروه تروریستی فقط با تاکتیک‌های نظامی یا شدت استفاده آنها از خشونت تعریف نمی‌شود. تروریسم یک پدیده مدرن و همزاد مدرنیته است. دنیایی که در آن نحوه سازمان‌دهی جامعه، حضور گسترده رسانه‌های ارتباطی، شکل‌گیری ایدئولوژی‌های نو سیاسی امکان ایجاد گروه‌های تروریستی را پدید آورد که هدف اولیه آنها نه یک تغییر کوچک در صدر هرم قدرت و تعویض یک شاه با شاهی دیگر، بلکه با هدف تغییرات همه‌جانبه در جامعه شکل گرفتند. همچنین باید به خاطر آورد که گروه‌هایی چون حشاشین در طول چندهزار سال اخیر، تا هنگام ورود انسان به جامعه مدرن بسیار نادر بودند. در حالی که گروه‌های تروریستی در عرض چند سده اخیر رشد بسیار زیادی داشتند. بنابراین یکی از دلایلی که باید تروریسم را پدیده‌ای مدرن تلقی کرد همین نادر بودن گروه‌هایی چون حشاشین است. (لا، ۲۰۱۵:۴۲)

می‌توان این اختلاف را از جهت دیگری چنین بیان کرد. واژه فدایی و فداییان از زمان نزاریون تاکنون نه فقط در ایران بلکه در منطقه در دوره‌های مختلف به کسانی خطاب می‌شدند که هم حاضر بودند جان خود را فدای اهداف خود نمایند و هم از شیوه‌های نظامی برای رسیدن به اهداف خویش استفاده‌ کنند. اما تفاوت زیادی بین فداییان حشاشی، فداییان ارمنی، فداییان انقلاب مشروطه، شبه‌نظامیان فدایی فرقه دموکرات آذربایجان،  فداییان اسلام و فداییان خلق وجود داشت. به صرف ایده جان‌نثاری، شیوه مبارزه مسلحانه و نام آنها نمی‌توان همه آنها را در یک دسته قرار داد. اختلافات آنها نه فقط از نظر سیاسی و ایدئولوژیک بلکه از نظر نظامی نیز بسیار زیاد بود و از این رو به یک چوب راندن همه آنها موجب خطاهای بزرگی در  مورد نقش آنها در حوادث تاریخی کشور می‌گردد.

Ad placeholder

«ابداع تروریسم»؟

با ورود جهان به دنیای مدرن، در انقلاب فرانسه واژه ترور (از واژه فرانسوی terreur به معنای «ترس» و «وحشت» اهمیت ویژه ای یافت. [۷] باید توجه داشت که ترور در میان ژاکوبن‌ها به عنوان پدیده‌ای منفی تلقی نمی‌شد بلکه برعکس  آنها آن را امری لازم برای مقابله با دشمنان انقلاب تلقی می‌کردند. واژه «تروریست» (فرانسوی تروریسته  terroriste) بنا به گفته برخی، اولین بار از سوی ادموند برک برای رد اعمال انقلابیون فرانسه در سال‌های ۱۷۹۴-۱۷۹۳ در شکل «آن سگ‌های جهنمی که تروریست نامیده می‌شوند» [۸] (لا، ۲۰۱۵:۱) بکار برده شد. از نگاه تری ایگلتون، برک آنقدر شجاعت داشت که رابطه‌ی ناگزیر و همزیستی دوگانه‌ی ترور و قانون را کتمان نکند. بنابراین برک برخلاف تصور رایج امروز، مخالف حجم زیاد ترورها در انقلاب فرانسه نبود بلکه اعتقاد داشت  باید رابطه ظریف بین «ترور قانونی» و «قانون به مثابه‌ی ترور» از یک سو و «قواعد و اصول درون‌ماندگار ترور» را درک کرد. به بیان دیگر از نظر او در صورت عدم درک این رابطه، «ترور/قانون» نمی‌تواند موجب احساس توامان «وحشت و امنیت» شود. فقط این احساس توامان است که موجب حمایت مردم وحشت‌زده از نظم موجود می‌شود. (ایگلتون، ۱۳۸۸:۵) بنابراین راز حفظ قدرت توسط طبقه‌ی حاکم استفاده از خشونت همراه با نرمش بود. «تروریست‌های فرانسوی» در نگاه برک،  راه «نرمش» را بسته بودند و نتوانستند «ترور قانونی» را در شکل و شمایلی امنیت‌آفرین عرضه کنند. [۹]

حال اگر ترور سیاسی در زمان انقلاب فرانسه زاده شد بنابراین نتیجه مستقیم آن پذیرش این واقعیت است که ترور از همان ابتدا امری دولتی بود. ژاکوبن‌ها یک گروه مخفی و زیرزمینی نبودند بلکه در نگاه همگان، گروهی متعصب بودند که قدرت حکومتی را در دست داشتند. در نتیجه اولین کسانی که به عنوان «تروریست» شناخته شدند صاحبان یک حکومت بورژوایی بودند. این از اولین نکاتی است که بسیاری از لیبرال‌های امروز تلاش دارند آن را کتمان کنند. بنا به گفته‌ی ایگلتون جنبه‌ی وحشتناک ترور ژاکوبنی، تشنه به خون بودن آنها نبود بلکه پرده برداشتن از رابطه‌ی درهم‌تنیده‌ی حکومت و ترور بود که آن را به شکل عریانی در معرض تماشای همگان قرار دادند. این موضوع ترس فراوانی از جمله در طبقه‌ی حاکمه انگلیس در آن زمان ایجاد نمود. (ایگلتون، ۱۳۸۸:۷)

باید یادآوری کرد که مخالفین روبسپیر هنگامی که زیاده‌روی او و هواخواهانش در کشتار بی‌رویه را مشاهده کردند از بیم جان خود تلاش به سرنگونی وی نمودند. آنها نمی‌توانستند روبسپیر را متهم به «ترور» کنند زیرا خود به حکومت «ترور» رای داده بودند. از این رو روبسپیر متهم به «تروریسم» شد. آنان «تروریسم» را نشانه سوء‌استفاده از قدرت تلقی نمودند. از این رو در دوران ترمیدور، عوامل و طرفداران دادگاه‌های انقلابی فرانسه «تروریست» نامیده شدند.(اشمیت، ۲۰۲۳:۵) از زمان انقلاب فرانسه تاکنون واژه تروریسم دچار تغییرات زیادی شده است. اولین تغییر اساسی مربوط به تامل برک در مورد رابطه ترور و قانون بود. تروریسم از یک پدیده دولتی به یک پدیده غیردولتی تغییر کرد ولی این تغییر فقط نتیجه خواسته‌های کسانی چون ادموند برک نبود. در دوران حکومت فرانسه مظهر ترور گیوتین بود اما گیوتین و دادگاه‌ها در اختیار دولت قرار داشتند.  چند تغییر مهم موجب گسترش تروریسم در میان نیروهای غیردولتی شد.

اول، انقلاب فرانسه خود سرآغاز یک عصر جدید بود. مردم برای اولین بار مدعی حکومت شدند و اقتدار سلطنت، که تا آن زمان عنوان نماینده خدا در زمین و  حق انحصاری حکومت بر مردم را داشت،  متزلزل شد. در این زمان فرصتی پیش آمد تا گروه‌ها و احزاب مختلف مدعی شوند که امکان برآورده کردن آمال و آرزوهای مردم را در یک نظم اجتماعی مدرن که در آن حقوق و امنیت شهروندان به بهترین وجهی تامین می‌شود را دارند. با تشدید اختلافات و عدم برآورده شدن خواسته‌های مردم در دولت‌های جدید مشروعیت طبقات حاکمه از سوی برخی زیر سوال رفت اما سرنگونی دولت‌های حاکم به راحتی امکان‌پذیر نبود. بسیاری از انقلابیون سرخورده از وضعیت جدید، مردم را به شورش علیه دولت‌های حاکم دعوت کردند.

دوم، در این زمان اختراع دینامیت در دهه ۱۸۶۰ توسط آلفرد نوبل، کسی که از جمله جایزه صلح نوبل را پایه‌گذاری کرد، موجب شد که امکان جدیدی برای مخالفان دولت که خود را معمولا آنارشیست می‌خواندند پدید آورد. اگر تا آن زمان دولت‌ها حق انحصاری ایجاد وحشت را در اختیار داشتند، این انحصار بتدریج از دولت گرفته شد و انقلابیون آنارشیست توانستند با استفاده از بمب موجب خسارات زیادی شوند.

سوم، بدون وجود روزنامه‌ها، تلگراف و تکنیک‌های جدید اطلاع‌رسانی امکان گسترش پدیده جدید تروریسم وجود نداشت. در انقلاب فرانسه، اعدام‌ها موجب تجمع بسیاری از مردم در میادین شهرمی‌شد و اخبار ترور از طریق شاهدان عینی و نیز روزنامه‌های محلی بتدریج به اطلاع مردم اطراف و اکناف فرانسه و کشورهای مجاور می‌رسید. اما با توسعه رسانه‌های جمعی در سده نوزدهم امکان خبررسانی سریع یک حادثه رقت‌بار و غیرمترقبه  فراهم شد.

چهارم، در این زمان عده‌ای از انقلابیون آنارشیست به این نتیجه رسیدند که سریع‌ترین راه برای ایجاد تحولات اجتماعی، جلب توجه مردم توسط  «تبلیغ از طریق عمل» [۱۰] است. «تبلیغ از طریق عمل» بدون وجود مطبوعات و نیز بدون ایجاد صحنه‌های مرگبار و دهشت‌آفرین ممکن نبود. هر چه صحنه‌های ایجادشده تکان‌آورتر بودند، هرچه دقت عمل تروریست‌ها بیشتر بود، مردم بیشتری را تحت تاثیر قرار می‌دادند.

باید توجه داشت که در این زمان واژه تروریست هنوز بدنام نشده بود. ورا زاسولیچ که بعدها از رهبران منشویک‌ها شد ، در ابتدای فعالیت سیاسی خود با طرفداران باکونین همکاری داشت. او از اولین زنانی بود که به تروریست‌ها پیوست. زاسولیچ در سال ۱۸۷۸ زمانی که در دادگاه به خاطر زخمی کردن ژنرال بدنام فئودور ترپف محکوم شد اعلام کرد «من قاتل نیستم، من یک تروریست هستم» (گراف و اشمیت، ۲۰۱۶)  او پس از چندی به مارکسیست‌ها پیوست و نشریه ایسکرا را همراه با کسانی چون پلخانف و لنین پایه‌گذاری کرد.[۱۱]

بسیاری از کارشناسان زادگاه تروریسم مدرن را روسیه و با گروه نارودنایا ولیا (اراده مردم) که ادامه‌دهنده نارودنیک‌ها بودند، مرتبط می‌سازند. گروه مزبور، اولین گروه‌ مشهوری بود که توانست اندیشه تحولات عمیق انقلابی از طریق ترور را در بخش‌های بزرگی از جهان جا بیندازد. باید به خاطر آورد که حتی در انقلاب مشروطه ایران می‌توان جای پای تاثیر افکار نارودنیکی را در ترورهای آن زمان مشاهده کرد. اما کسانی چون کارولا دیتس این تاریخ را به عقب‌تر برده و از فلیس اورسینی ایتالیایی که تلاش کرد ناپلئون سوم را در سال ۱۸۵۸ در طی یک سوء‌قصد به قتل رساند، به عنوان «مخترع» تروریسم مدرن نام می‌برد. بمبگذاری اورسینی موجب قتل ناپلئون سوم نشد ولی باعث مرگ هشت‌نفر و مجروع شدن ۱۴۲ نفر از سربازان و تماشاگران شد. این حادثه بزرگ در مطبوعات سراسر جهان منتشر شد و تاثیر زیادی بر جان براون که خواهان پایان دادن به بردگی در آمریکا بود داشت و او را متقاعد ساخت که الغای بردگی فقط از طریق مسلحانه ممکن است. براون و هجده نفر از یارانش به قورخانه هاپرزفری به این امید که بردگان به زودی به آنها خواهند پیوست، حمله کردند، اتفاقی که هرگز به وقوع نپیوست و پس از دستگیری، شورشیان در حضور عده زیادی از سربازان، از جمله جان ویلکس بوث که چند سال بعد آبراهام لینکلن را ترور کرد، اعدام شدند. بنا به گفته دیتس افکار اورسینی و براون تاثیر زیادی بر افکار نارودنیک‌ها در روسیه گذاشت. با وجود اختلاف‌نظر در مورد زادگاه تروریسم مدرن، همه اذعان دارند که نارودنیک‌ها از معروف‌ترین گروه‌هایی هستند که موجب گسترش افکار تروریسم مدرن در سراسر جهان شدند.

یکی از تعریف‌های اولیه و دقیق از تروریسم توسط الکساندر برکمن- نویسنده معروف آنارشیست – که خود طرفدار «تبلیغ از طریق عمل» بود و می‌خواست یکی از سرمایه‌داران را به قتل برساند صورت گرفته است: «تروریسم ابزاری برای انتقام از یک خطای عمومی، ایجاد ترس در دشمن و فراخوان برای توجه به شری که عمل ترور علیه آن انجام می‌شود، است» (اشمیت، ۲۰۲۳:۵)

تاریخ یک مفهوم

بنابراین اولین تغییری که در مفهوم تروریسم در فاصله قرن هجده تا نوزده داده شد، تغییر از ترور حکومتی به غیرحکومتی بود. هنوز در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، تروریسم دارای بار اخلاقی منفی همچون امروز نبود. در ابتدا، جهت ترور از بالا به پایین  (دولت بر علیه مردم)  بود اما با ابداع بمب جهت ترور می‌توانست از پایین به بالا  نیز تغییر مسیر دهد. امروز یکی از مباحث پژوهشگران لزوم تفکیک ترور از تروریسم است. برخی از متخصصین امور به ویژه در زبان آلمانی از واژه ترور برای اعمال خشونت سیاسی از جانب دولت استفاده می‌کنند، مانند «حکومت ترور» روبسپیر، «حکومت ترور» استالینی…و  واژه «تروریست» را برای خشونت سیاسی غیردولتی برای گروه‌هایی چون نارودنایا ولیا، القاعده، داعش … بکار می‌گیرند. این موضوع ممکن است از نظر حقوق بین‌الملل اهمیت داشته باشد، مانند بحث تروریست قلمداد کردن سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ولی از لحاظ تاریخی و مفهومی گمراه‌کننده است و از این رو نمی‌توان دیدگاه کسانی چون دیتس را پذیرفت. (نک به دیتس، ۲۰۲۱).

نکته دیگری که باید به آن توجه نمود نحوه برخورد با مردم عادی است. بمب‌گذاری اورسینی تلفات بسیار زیادی را به بار آورد، کمپین بمب‌گذاری‌های فنیان (Fenian bombing campain) که توسط جمهوری‌خواهان ایرلندی بین سال‌های ۱۸۸۵-۱۸۸۱ به منظور فشار بر انگلیس برای خروج از ایرلند صورت گرفت و عده زیادی از غیرنظامیان را مجروح کرد (و یک کودک نیز کشته شد) شکل جدیدی از ایجاد ترس بود. اما در روسیه، طرفداران نارودنایا ولیا که خود را «تروریست» می‌خواندند در مورد عدم حمله به مردم عادی دقت داشتند. در نتیجه، این طرز تفکر در میان همه  طرفداران خشونت وجود نداشت. گروه‌های ناسیونالیستی اعم از سکولار و مذهبی که دست به بمب‌گذاری و یا کشتار زدند و از بخشی از کسانی ( و نه لزوما همه) که از خشونت نظامی برای یک انقلاب اجتماعی سوسیالیستی استفاده می‌کردند فاصله گرفتند. اورسینی خود متعلق به گروه کاربوناری بود که خواهان اتحاد ایتالیا بودند. البته باید به خاطر آورد که در این زمان بسیاری از بمب‌گذاری‌ها به آنارشیست‌ها نسبت داده می‌شدند و در مورد این که همه آنها واقعا آنارشیست بودند جای شک و تردید وجود دارد.

یکی دیگر از بدآموزی‌ها درتاریخ تروریسم، نسبت دادن  بمب‌گذاران انتحاری به  مسلمانان است. در گذشته دور زمانی که هنوز بمب وجود نداشت، سیکاری‌های یهودی بدون توجه به زندگی خود به هدف‌های مورد‌نظر حمله می‌کردند. در روسیه ایگناسی گرینویتسکی در یک حمله انتحاری در سال ۱۸۸۱ با فدا کردن جان خود با یک نارنجک موفق به قتل تزار الکساندر دوم شد. در هندوستان بین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ در سری‌لانکا در حدود ۱۶۸ حمله انتحاری صورت گرفت. ببرهای تامیل اجراکننده این حملات بودند. بتدریج بدآموزی جدیدی شکل گرفت و این گفته نادرست که «تروریسم یکی به معنی مبارز راه آزادی دیگری است»، به عنوان یک واقعیت غیرقابل کتمان معرفی شد.

باید به خاطر آورد که در مباحثه بین مارکسیست‌ها و نارودنیک‌ها در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، و اختلافات بین این دو که نشان خود را در مباحثات بعدی مارکسیست‌ها منجمله در ایران داشت، هرگز بحث بر سر تقبیح اخلاقی طرفداران ترور نبود. مارکسیست‌ها تروریسم را به عنوان یک شیوه مبارزه موثر رد کردند. کسانی چون پلخانف، لنین، تروتسکی…معتقد بودند که تروریسم ابتدا در شکل انتقام‌جویی فردی خود را نمایش می‌دهد. انقلابیونی چون ورا زاسولیچ در اثر انزجار از کسانی چون ژنرال ترپف برای ترور او تلاش کردند. روشنفکران انقلابی و آزادی‌خواه که نفوذی در میان توده‌ها نداشتند، به ترور روی آوردند. از این جهت تروتسکی بر نکته مهمی انگشت می‌گذارد و آن را یک واکنش – و نه یک کنش – ارزیابی می‌کند، او می‌گوید «فوران تلاش‌های آنارشیستی برای ترور در تمامی اروپای غربی و آمریکای شمالی همواره پس از برخی از شقاوت‌های حکومت، از قبیل شلیک به اعتصابیون  و یا اعدام مخالفین سیاسی، آغاز شده است. مهمترین منشا روانی تروریسم همیشه احساس انتقام‌جویی است که به دنبال راه گریز می‌گردد.» (تروتسکی، ۱۳۸۱:۲۵)

همچنین از نظر مارکسیست‌ها، اعمال تروریستی مانع سازمان‌دهی توده‌ها می‌شد زیرا هرچه یک اقدام تروریستی پرسروصداتر بود و توجه بیشتری را به خود جلب می‌کرد، علاقه‌ی مردم به سازماندهی کمتر می‌شد. از نظر آنان برخلاف نظریه «تبلیغ از طریق عمل» در معنای آنارشیستی آن، ترور راه موثری برای ارتقای مبارزه توده‌ای نبود و تجربه عملی  تروریست‌ها این موضوع را ثابت کرده بود. و در نهایت آن که، سرمایه‌داری یک سیستم محکم اجتماعی بود که با کشتن یک رهبر، شاه، یا تزار از بین نمی‌رفت. ترور مقامات بالا مسلما خشم زیادی در طبقه‌ی حاکمه ایجاد می‌کرد، می‌توانست گاه موجب خوشحالی مردم نیز شود اما چاره‌ساز نبود. چنانچه تجربه ترور الکساندر دوم، تزار روسیه، در طی یک عملیات انتحاری فقط موجب شد که الکساندر سوم جانشین پدر شود. بین سیاست‌های الکساندر دوم و سوم تفاوت‌های معینی-که از بسیاری جهات به جز جنگ‌های خارجی منفی بود- وجود داشت ولی در مجموع حکومت تزاری به راه خود ادامه داد.

بنابراین در مباحث بین مارکسیست‌ها و آنارشیست‌ها -به ویژه در روسیه – باید به دو نکته مهم در مورد موضوع این نوشته توجه کرد. اول، تروریسم خواندن برخی از گرایش‌های نارودنیکی یک اتهام نبود. رهبران اولیه آنها،  خود را تروریست می‌خواندند. دوم، شکی در مورد آزادی‌خواهی آنها وجود نداشت. بنابراین در آن زمان هم آزادی‌خواهی و هم تروریست بودن قابل جمع بود. مارکسیست‌های روسی که منتقد تروریسم بودند، «کسانی که قادر به ازخودگذشتگی در مبارزه علیه استبداد و سبعیت» بودند را «قهرمانانی» تلقی می‌کردند که شیوه‌ی عمل غلطی را در پیش گرفته بودند اما «از نظر اخلاقی» می‌توانستند «برای هر انقلابی جوان یک الگو» باشند (تروتسکی، ۱۳۸۱:۵۶)

بنا بر آنچه گفته شد در قرن نوزدهم هنوز تروریسم واژه منفی نبود اما این تصویر بتدریج عوض شد. بمب‌ها در گوشه و کنار اروپا و آمریکا منفجر شدند اما باید در نظر داشت زمانی که بمب‌ها منفجر می‌‌شدند این نه تروریست‌ها بلکه آنارشیست‌ها عامل بمب‌گذاری بودند. «آنارشیست‌ها»، «نیهلیست‌ها»، «بلانکیست‌ها»، بمب‌گذاران و کلمات مشابه در موارد سوء‌قصد یا بمب‌گذاری به کار گرفته می‌شدند. این تصویر کم‌کم در قرن بیستم عوض شد و تروریسم و تروریست به یک مفهوم منفی بدل گشت. اما واژه ترور هنوز مانند تروریسم و تروریست بار منفی زیادی نداشت. علت آن این بود که ترور با احساس وحشت پیوند زده می‌شد و کمتر از آن در رابطه با خشونت سیاسی استفاده می‌شد. این واژه مترادف ترس و وحشت بود.

در انقلاب اکتبر روسیه تفکیکی بین سه واژه ترور، تروریسم و تروریست صورت گرفت. لنین از واژه «ترور توده‌» بر علیه «تروریست‌ها» استفاده کرد. تروتسکی در «تروریسم و کمونیسم» به مقابله با نظرات کائوتسکی در مورد «تروریسم بلشویکی» پرداخت. در این زمان  بلشویک‌ها «تروریسم انقلابی» و «ترور توده‌ای» را برای مقابله با «تروریست‌ها» لازم تلقی می‌کردند. باید یادآور شد  که در دوران تزار، لیبرال‌های روسی با تروریسم بر علیه استبداد همدردی می‌کردند اما مارکسیست‌ها مخالف شیوه عمل آنها بودند. در هر حال، در ابتدای انقلاب روسیه، «تروریست» به معنی «ضد انقلاب» بود اما «ترور» و «تروریسم» همراه با صفات مختلفی چون »انقلابی»، «سرخ»، «توده‌ای»…. قرار بود ریشه مخالفان انقلاب و «تروریست‌ها» را براندازد (توروپ، ۲۰۱۰:۱۰۷)  بنابراین بین «تروریسم انقلابی» و تروریسم فرق گذاشته شد. در دوران دادگاه‌های نمایشی استالینی دهه‌ی ۱۹۳۰ محکومان به «تروریسم ضد شوروی» محکوم شدند.

در فلسطین سازمان نظامی ملی ایرگون یا اتسل که مناخیم بگین یکی از فرماندهان برجسته آن بود در دهه‌های ۱۹۳۰-۴۰ حملات مرگباری را در منطقه تحت قیمومیت انگلستان انجام داد. در این میان، بمب‌گذاری هتل شاه‌داود در سال ۱۹۴۶ و کشتار دیریاسین در ۱۹۴۸ از معروف‌ترین آنها بود. مخالفان سیاسی یهودی  ایرگون، اعضای گروه مزبور را «تروریست» خطاب می‌کردند اما دولت انگلیس مایل بود تا آنها را «گانگسترهای سیاسی»، «راهزن»، «آدمکش»  بنامد. چرا؟  بنا به گفته مناخیم بگین – که خود را نه تروریست بلکه انقلابی قلمداد می‌کرد- مقامات انگلیس معتقد بودند که باید استفاده از کلمه «تروریست» را محدود نمود زیرا این واژه «هاله خاصی از قهرمانی به دست آورده بود». این سیاست  انگلیسی‌ها در جریان مناقشه قبرس کمی تغییر کرد و گروه‌ تروریستی یک گروه افراطی، کوچک و متعصبی قلمداد شد  که «با قتل و خرابکاری تلاش می‌کند تا سیاست‌های افراطی را بر مردم قبرس و دولت بریتانیا تحمیل کند» (توروپ، ۲۰۱۰:۱۱۸)

در اواخر جنگ دوم جهانی  و پس از آن، اصطلاح «حکومت ترور» به مثابه رژیمی که به طور سیستماتیک از خشونت برای ترساندن مردم خویش استفاده می‌کند بتدریج جای خود را در صفحات روزنامه‌ها و کتاب‌ها باز کرد. در سال ۱۹۴۳ سران کشورهای متحد در اعلامیه‌ی مسکو از آلمان نازی به عنوان «بدترین شکل حکومتی تروریسم» یاد کردند و تروریسم در محاکمات نورنبرگ به عنوان یک جرم جداگانه تلقی شد؛ با این حال، تروریسم هنوز بار اخلاقی منفی امروز را نداشت.

نکته دیگر آن که در برخی از عملیات تروریستی در قرن نوزده و بیست، بین مقامات، نظامیان و غیرنظامیان فرقی صورت گرفته نمی‌شد، از این رو از تروریسم به عنوان یک یک شیوه نظامی بی‌تبعیض یاد می‌شد، زیرا هدف قبل از هرچیز ایجاد ترس و وحشت در جامعه بود. بتدریج از «ترور بی‌تبعیض» به مثابه یک «شیوه جنگی مردمی» و جدید یاد شد. در طی جنگ دوم جهانی هواپیماهای انگلیسی و آمریکایی با هدف «در هم شکستن اخلاقی دشمن» و اراده مردم  به بمباران شهرها و غیرنظامیان که هیچ اهمیت نظامی نداشتند، دست زدند. گوئیلو دوهت در ایتالیا، ژنرال بیلی میچل در آمریکا و هیو مونتاگ ترنچارد در انگلیس از مقامات نظامی بلندپایه‌ای بودند که «بمباران راهبردی» بدون تبعیض که به «بمباران ترور» و «حملات ترور» معروف شدند، را تئوریزه کردند. یک ماه پس از بمباران وحشتناک درسدن در سال ۱۹۴۵ وینستون چرچیل در انتهای جنگ اعلام کرد که زمان «بررسی» مجدد بمباران شهرهای آلمان به «منظور ایجاد ترور» رسیده است و باید تمرکز را بر اهداف نظامی قرار داد. اما بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی ادامه همین سیاست و به منظور گسترش ترور برای درهم شکستن اخلاقی بود. بعد از جنگ، توماس شلینگ، کارشناس معروف آمریکایی در مورد دیپلماسی خشونت نظرات مهمی را مطرح کرد و  با صداقت کامل در مورد حملات اتمی به دو شهر یاده شده در ژاپن گفت: این حملات اتمی «سلاح‌های ترور و شوک بودند. آنها صدمه زدند و قول آسیب بیشتری را دادند و این هدف آنها بود…هیروشیما و ناگازاکی نماینده خشونت علیه [کل] کشور بود و هدف اصلی حمله به قدرت مادی ژاپن نبود. تاثیر و هدف بمب‌ها عمدتا تخریب نظامی نبود بلکه درد و شوک و نوید درد بیشتر بود.» (به نقل از شول، ۲۰۰۸). بنابراین در این زمان ، به خاطر طرح «بمباران برای ترور» و «موازنه ترور» و «تروریسم بی‌تبعیض» به مثابه ایجاد مرگ و رنج برای مردم غیرنظامی و مباحث مشابه، در نهایت به آنجا ختم شد که در سال ۱۹۷۷ سازمان ملل علیه شیوه جنگ بی‌تبعیض یک قطعنامه صادر کرد. در نتیجه، بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ هر سه واژه ترور ، تروریسم و تروریست دچار تغییرات مهمی شدند.

در سال ۱۹۵۶ زبیگنیف برژینسکی از اصطلاح «ترور توتالیتر» برای حکومت‌های دیکتاتوری توتالیتر استفاده کرد اما اصطلاح او با آنچه که هانا آرنت بکار گرفت تفاوت داشت. آرنت انواع ترور را تجزیه و تحلیل کرد. «ترور ظالمانه» زمانی بود که زندگی عمومی کاملا فلج می‌شد و هر عضو جامعه به افرادی تنها و بدون توجه به منافع عمومی بدل می‌شدند. «ترور انقلابی» زمانی بود که انقلاب تمام انرژی خود را از دست می‌داد و اپوزیسیون نابود می‌گشت؛ اما «ترور توتالیتر» تازه زمانی که همه اپوزیسیون فرار کرده یا کشته شده بودند، آغاز می‌شد. در واقع وحشت و ترور متوجه نه «دشمنان واقعی» بلکه افراد بیگناه می‌شد، یعنی «ترور توتالیتر» زمانی که انواع ترور استبدادی و انقلابی پایان می‌یافت، آغاز می‌شد. آن ترور نه فقط متوجه دشمنان بلکه شامل دوستان و حامیان نیز می‌گشت. از نظر آرنت توتالیتاریسم یک جنبش، و «ترور توتالیتر» ابزار آن جنبش محسوب می‌شد. در این زمان ، واژه‌های «ترور سرخ» برای دولت‌های سوسیالیستی و «ترور قهوه‌ای» برای دولت‌های فاشیستی و گاه نیز از «ترور سفید» برای خشونتی که در مقابله با «ترور سرخ» و انقلابی اعمال می‌گشت، استفاده شد.  همزمان واژه «ترور استعماری» نیز   خشونت استعماری در مستعمرات را  توصیف می‌کرد.

در سال ۱۹۶۴ زمانی که نلسون ماندلا در دادگاه متهم به تروریست شد او اعتراف به خرابکاری عمدی و خشونت نمود اما اتهام تروریست بودن را رد کرد. او بین خشونت کنترل‌شده و انقلابی و خشونت کنترل‌نشده تروریستی تفاوت قائل شد و گفت «خشونتی که ما انتخاب کردیم تروریسم نبود» . او مدعی شد که رژیم آپارتاید آنها را به سمت مبارزه مسلحانه سوق داده بود و اگر آنها دست به مقاومت مسلحانه نمی‌زدند ممکن بود خشم مردم به خشونت کور «تروریستی » منتهی می‌شد . ده سال بعد یاسر عرفات نیز در سازمان ملل اتهام «تروریسم» را رد کرد و گفت «کسانی که ما را تروریست می‌خوانند» می‌خواهند «تروریسم و ظلم اعمال خود را» پنهان کنند. (توروپ، ۲۰۱۰:۱۱۹)  به عبارتی در این زمان یک چرخش اخلاقی در مورد واژه تروریسم به چشم می‌خورد اما این چرخش هنوز در تمام کشورها محسوس نبود. در ایران رژیم شاه چریک‌های فدایی و مجاهد را معمولا «خرابکار» می‌نامید. در سال ۱۹۷۶ دیکتاتوری نظامی در آرژانتین کتابچه راهنمای مخفی را منتشر کرد که اصطلاحات رژیم حاکم را توضیح می‌داد. در کتابچه یادشده قید شده بود که شورشیان چریک را باید «عناصر خرابکار» و «باندهای مسلح جنایتکار برانداز» نامید و نه تروریست. در ایالات متحده هنوز تا زمان ریگان واژه تروریسم کاملا مرسوم نشده بود تا آن که دولت ریگان در سال ۱۹۸۵ جمهوری اسلامی، کوبا، لیبی و نیکاراگوئه را «کنفدراسیون کشورهای تروریستی » نامید. در دهه ۶۰ با شکل‌گیری رشته «مطالعات تروریسم» در دانشگاه‌ها بتدریج «مطالعات ضدشورش» اهمیت خود را از دست داد. با فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود «ترور سرخ» و «ترور ژاکوبنی» به «بخش جدایی‌ناپذیر» همه انقلابات بدل شدند.

بعد از جنگ تاچر و ریگان با تروریسم، درک جدیدی از مفهوم تروریسم در پرتو حوادث یازده سپتامبر توسط تئوری‌پردازان نولیبرال و محافظه‌کار تثبیت شد. تروریسم نه یک تاکتیک (و یا استراتژی) انتخابی بر اساس یک منطق خاص بلکه کار دیوانگان تلقی شد. جورج بوش و هوادارانش تصویر دیوانه را بر اساس درک محافظه‌کارانه‌ی خود تغییر دادند. بوش از «شر تروریسم» یاد کرد.  او در غروب یازده سپتامبر  اعلام کرد «امروز ملت ما شر، بدترین ذات بشری را دید. » «افراد شیطانی هنوز در کمین هستند» و «ما جهان را از شر شروران خلاص خواهیم کرد.» بنابراین اقدامات تروریستی دیگر بخشی از یک مبارزه سیاسی نبود. مسلما درک تروریسم به مثابه یک شر و یا کار دیوانگان جدید نبود اما این درک از خشونت سیاسی به یک درک غالب بدل شد. این سیاست جدید با گرایش مطبوعات آمریکایی و انگلیسی به روانشناسی فردی و کاهش معضلات ساختاری و سیاسی به آسیب‌شناسی‌های شخصی مطابقت داشت. با توضیح تروریسم بر پایه روانشناسی فردی، دیگر نیازی به بررسی مبانی تعیین‌کننده سیاسی، اجتماعی، اجتماعی و اقتصادی نبود. هیچکس به جز «تروریست‌ها» در مظان اتهام قرار نداشتند و «گناهی» از سوی طبقات حاکمه صورت نگرفته و اشکالی در سیستم جاری وجود نداشت. تروریست‌ها نیز از طریق اعمال خود و در نتیجه خبررسانی رسانه‌ها به اهداف شوم خود رسیده و پیام‌ خود را به اطلاح همگان می‌رساندند.

نکته قابل توجه آن که تروریسم از ابتدا در اروپا و آمریکا  پا گرفت. در طی مبارزه بر علیه استعمار به یکی از روش‌های مبارزه در مستعمرات بدل شد. پس از آن در ده‌های  ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰  از کشورهای در حال توسعه دوباره به اروپا سرایت کرد. اما  در دهه ۱۹۹۰ به نظر می‌رسید که این پدیده در غرب در حال فروکش نمودن  بود. با فروپاشی «سوسیالیسم واقعی» برخی از گروه‌های چپگرا در اروپا ، پس از سال‌ها مبارزه مسلحانه بی‌فرجام تسلیم شرایط شدند. بادرماینهوف و بریگارد سرخ از بین رفتند. خشونت سیاسی در ایرلند و اسپانیا به پایان خود نزدیک شد تا آن که با وقوع یازده سپتامبر، تروریسم دوباره حضور سنگین خود را در شکل اسلامی در غرب و بقیه جهان اعلام کرد.

روایت گوگل

اکنون می‌توان برخی از نکات تاریخی یاد شده در بالا را با کمک کتابخانه دیجیتال گوگل راستی‌آزمایی کرد.

نمودار تغییرات میزان استفاده از کلمات ترور، تروریسم و تروریست در کتاب‌های انگلیسی گوگل از انقلاب فرانسه تاکنون

نمودار بالا که در گوگل انگرام رسم شده است نشان می‌دهد که در کتابخانه گوگل، در سال انقلاب فرانسه کلمه ترور اهمیت خاصی می‌یابد و بالاترین سطح (میزان استفاده از کلمات یادشده، متناسب با تعداد کتاب‌های آن دوره در کتابخانه گوگل و نه تعداد مطلق واژه‌ها) می‌رسد. این زمانی است که ترور یک مفهوم غیرسیاسی بود. استفاده از واژه‌های تروریست و تروریسم در کتاب‌های انگلیسی آن زمان تقریبا صفر است. پس از آن درصد استفاده از واژه ترور کمتر و کمتر می‌شود. در اواخر قرن نوزده استفاده از واژه‌های تروریسم و تروریست بیشتر رایج می‌شود. کمی پس از حمله گروه سپتامبر سیاه به ورزشکاران اسرائیلی در سال  ۱۹۷۲ و افزایش فعالیت گروه‌های مسلح بتدریج استفاده از این کلمات بیشتر می‌شود. با افزایش فعالیت گروه‌هایی چون  بریگاردهای سرخ، بادرماینهوف و ارتش موقت جمهوری‌خواه ایرلند در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ استفاده از واژه‌های تروریسم و تروریست بسیار رایج می‌شود، هواپیمادزدی گروه‌های مسلح ترک، از سرگیری فعالیت گروه آمریکایی  The wheater underground دوباره  موجب افزایش محبوبیت این واژه شد. در سال ۲۰۰۴ استفاده از تروریسم و تروریست پس از اعلام «جنگ علیه تروریسم » جورج بوش به اوج خود رسید. این نمودار به خوبی نشان می‌دهد که چگونه ترور بتدریج مفهوم غیرسیاسی خود را از دست می‌دهد و افزایش ناگهانی استفاده از واژه‌های  تروریسم و تروریست، در ابتدای قرن با اعلام «جنگ علیه ترور» به طور قطعی مفهوم جدیدی که بتدریج پس از جنگ دوم جهانی به این کلمات داده شد، را کاملا تثبیت کرده و آن را به یک «شر» تبدیل می‌کند. این نمودار می‌تواند دلیلی بر اثبات این مدعا باشد که چگونه دولت‌های قدرتمند با اعلام یک استراتژی جدید، موفق به کشاندن رسانه‌های جمعی و کارشناسان به دنبال خود می‌شوند. در هر حال، «تروریست» در طی یک قرن، از یک واژه از نظر اخلاقی مثبت،  به فحش و ناسزا بدل می‌شود.

Ad placeholder

کدام خشونت؟

تروریسم شکلی از خشونت سیاسی است. امروز به دلخواه «متخصصان تروریسم»، روزنامه‌نگاران و سیاستمداران بر حسب موقعیت، انواع بیشتر و یا کمتری از خشونت سیاسی مترادف با تروریسم تلقی می‌شود، از این رو لازم است لحظه‌ای تامل در مورد این موضوع صورت گیرد. استاتیس کلیواس خشونت سیاسی را به یازده نوع متفاوت تقسیم می‌کند (کلیواس، ۲۰۱۹:۱۴). او بر اساس‌ عامل و هدف خشونت، آنها را در چند گروه متفاوت دسته‌بندی می‌نماید.

عاملهدف: دولتهدف: نیروهای غیردولتیدولتجنگ بین دولتیسرکوب دولتی نسل‌کشی پاکسازی قومینیروی غیردولتیجرائم سازمان‌یافته/کارتل‌ها اعتراض توده‌ای/شورش کودتای نظامی قتل سیاسی جنگ داخلی تروریسم  خشونت بین گروهی قتل سیاسی

هدف کلیواس از این تقسیم‌بندی جلوگیری از تعاریف دلبخواهی است که امروز در میان نخبگان سیاسی وجود دارد، به طوری که به هر نوع خشونت سیاسی انگ تروریسم زده می‌شود. همچنین جدای از انواع خشونت سیاسی، متخصصان امور تروریستی، خود تروریسم را به انواع مختلفی تقسیم می‌کنند.

بنا بر تقسیم‌بندی بالا ، تروریسم پدیده‌ای است مربوط به نیروهای غیردولتی که دولت را هدف قرار می‌دهد اما هر خشونت غیردولتی بر علیه دولت را نمی‌توان تروریسم تلقی کرد. بدون ورود به صحت و سقم این تقسیم‌بندی که تلاشی برای محدود کردن تعریف گسترده و غیرقابل استفاده متداول امروز از تروریسم است، می‌توان بر این نکته توافق داشت که انواع مختلفی از خشونت سیاسی وجود دارد و تروریسم فقط یکی از آنها است. اما چگونه خشونت را می‌توان توجیه کرد؟

زمانی سلاوی ژیژک در توجیه خشونت انقلابی و فرق آن با انواع دیگر خشونت مثالی در مورد ممنوعیت شراب زد: «اگر منظور شما از شراب، نوشیدنی وحشتناکی است که هزاران خانواده را نابود کرد، و باعث شد که شوهران همسرانشان را بزنند و فرزندانشان را نادیده بگیرند آنگاه من طرفدار ممنوعیت آن هستم. اما اگر منظور شما از شراب نوشیدنی‌ اصیل با طعمی فوق‌العاده است که هر وعده غذایی را بسیار لذت‌بخش می‌کند، من مخالف ممنوعیت آن هستم!» (ژیژک، ۲۰۰۸:۱۰۶)

بنابراین خشونت معانی مختلفی به خود می‌گیرد. این همان نکته‌ای است که ایگلتون نیز به شکل دیگری  در مورد دوگانه ترور/قانون مطرح می‌کند. مسئله این است که آیا خشونت به کار گرفته شده مشروع است؟  آیا روایت کسانی که خشونت را به کار می‌گیرند، قابل قبول است؟

یکی از رهبران طالبان در زمان جنگ با نیروهای آمریکایی گفت «آنها عاشق پپسی‌کولا هستند، ما عاشق مرگ». استراتژی القاعده برای بیرون راندن آمریکا از منطقه بر پایه درآغوش کشیدن مرگ بود.  بن‌لادن در یکی از

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: از تریبون زمانه / کدام تروریسم؟ – نوشته: رضا جاسکی منبع: اخبار روز