زندگی روزمره میان خیر و شر

آفتاب‌‌نیوز :

می‌توان گفت این کتاب، تاریخ فکری جامعی از نقش گنوسیسم در اندیشه آلمان پس از جنگ ارائه می‌دهد. چنانکه ابراهیمی اشاره می‌کند، ترجمه‌های او همیشه با نیم‌نگاهی به وضع موجود ایران شکل می‌گیرد.

ترجمه این کتاب نیز بهانه‌ای برای پروبلماتیزه کردن و موضوع بحث قرار دادن مسئله شر در جامعه ایرانی بود. ذیل این عنوان محمدجواد غلامرضاکاشی، عضو هیئت‌علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این نشست به سخنرانی پرداخت. دکتر کاشی بر این باور است که طی سال‌های گذشته به رغم ادعای شفاف‌سازی از مفهوم شر در جامعه ایران، این اتفاق توسط فیلسوفان الهی صورت نگرفته است و به مسئله شر به‌مثابه یک امر عدمی نگاه شده است. همین نپذیرفتن شر به‌عنوان یک واقعیت طبیعی این‌جهانی، سبب می‌شود ایدئولوژی به‌مثابه مدعی ایجاد بهشت روی زمین، به اقشار مختلف جامعه، نوعی خوش‌باوری را القاء کند و ثمره نهایی آن شکست، سپس ایجاد حالتی از پوچی، خلأ و ناامیدی در میان افراد است. او راه رهایی از موقعیت کنونی را بازگشت افراد به زیست‌جهان‌های خود و پرهیز از ایجاد نسخه‌های اسطوره‌ای جمعی برای همگان می‌داند.

به بیان او، درنهایت می‌توان به گفتگو در میان زیست‌جهان‌های مختلف پرداخت و نسل‌ها و طیف‌های مختلف را برای حل هرکدام از مشکلات به سکویی مشترک رساند؛ نه اینکه هویّت مشترکی از پیش تعیین‌شده بر همگان تکلیف کرد. این نشست در روز سه‌شنبه هفتم آذرماه، توسط انجمن علوم سیاسی ایران و انجمن علمی دانشجویی علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، در این دانشگاه برگزار شد.

ذخایر خاطرات‌مان از ایرانی‌بودن ته‌کشیده است

از برداشت خودم نسبت به این کتاب آغاز خواهم کرد. شرحی که خواهم داد خلاصه کتاب نیست؛ شرح من از کتاب است. من سعی می‌کنم ماجرای این کتاب را با داستان مشهور لباس تازه پادشاه توضیح دهم. شاه می‌خواهد لباس تازه‌ای داشته باشد و خیاطان شیّادی پیدا می‌شوند که هیچ‌چیز برای او نمی‌دوزند و تلقین می‌کنند که چه لباس زیبایی بر تن او کرده‌اند؛ حال آنکه پادشاه عریان است. تا جایی که مردم شهر نیز همگی از آن لباس خیالی تعریف می‌کنند.

ناگهان در این میان کودکی با زبان کودکانه معترض می‌شود؛ شاه که لخته! این جمله گویی همه را از خوابی بیدار می‌کند. اصلاً لباسی در کار نیست. خیاطان شیّاد حاضر در این کتاب نیز گویی قصد دارند لباس مشروعیت بر تن شاه کنند؛ اما شاه همیشه عریان است و مشروعیت ندارد. خیاطان برای اثبات مشروعیت شاه توجیه فلسفی، حقوقی و اجتماعی می‌کنند؛ کودک، امّا این نگاه محافظه‌کارانه را ندارد، بی‌رودربایستی و بدون هیچ تعلقی، آنچه را می‌بیند بیان می‌کند و سکوت را درهم‌می‌شکند.

ویژگی‌ای که خیاطان این داستان دارند بسیار شبیه به روحیّه مسیحی‌گری است. روحیه‌ای که میل به توجیه و نگه‌داشتن وضع موجود دارد. در مقابل رفتار کودک از نظر من، بسیار تداعی‌گر روحیه یهودی است؛ یهودیانی که تا قبل از ایجاد اسرائیل، همیشه فاقد دولت بوده‌اند و هیچ‌گاه احساس یگانگی و همدلی با هیچ وضع موجودی نکرده‌اند؛ لذا می‌توان گفت در نظر یک یهودی، شاه همیشه لخت است؛ هیچ مشروعیّتی در وضع موجود نیست. باید گفت برهم‌ریزی دائمی وضع موجود فقط روحیه یهودیان نیست؛ این روحیه سرنخ‌هایی در ادبیات و گفتمان چپ هم دارد. چپ‌ها نیز لباس مشروعیت بر تن هیچ وضع موجودی نمی‌کنند؛ مدام باید

وضعیت‌ها را تعویض کرد. من برای این روحیه ویرانگر چپی، همیشه یک سبقه آنارشیستی ـ نهیلیستی قائلم و پیامد آن را هم ناگوار می‌بینم. روحیه‌ای که میل به اصلاح ندارد؛ تماماً نفی است. این یک نوع واکنش به وضع موجود است.

واکنش دیگری که می‌توان به وضع موجود داشت بدین‌ترتیب است که مدعیان آن می‌گویند: «ما از اصول حاکم بر وضع موجود ظاهراً پیروی می‌کنیم، اما درواقع سعی در مشروعیّت‌زدایی از آن داریم.» یعنی به‌هیچ‌وجه خود را متعلّق به جهان فکری وضع موجود نمی‌دانند؛ امّا به وسیله رفتار‌های آنارشیستی هم سعی در برهم‌ریزی وضع ندارند. مثالی از این رفتار که برای

ما ایرانیان آشناست، انتخابات است. اینکه افرادی در انتخابات شرکت می‌کنند؛ اما به‌اصطلاح رأی سفید می‌دهند.

به ظاهر در انتخابات شرکت کرده‌اند؛ امّا نشان داده‌اند که برای این انتخابات اعتباری قائل نیستند. اعتقاد من این است که این نگاه هم واکنش فایده‌دار و نتیجه‌مندی نیست، چراکه هیچ گزینه جایگزینی برای وضع موجود ارائه نمی‌دهد. به همان اندازه که واکنش اوّل تماماً سلبی عمل می‌کند، واکنش دوم نیز هیچ جنبه ایجابی‌ای در خود ندارد. مسئله این است که ما نیاز به یک ویژگی ایجابی داریم، وضعیتی که جایگزین وضعیت موجود شود.

ازطرف‌دیگر با بحران ذخایر تمام‌شده مواجهیم. اگر کسی امروز از من بپرسد وضعیت ایران امروز را چگونه توصیف می‌کنی؟ پاسخ خواهم داد که امروزه ما در یک خلأ هستیم. ذخایر قابل برداشت ما از خاطرات‌مان، چه در قبال ایرانی‌بودن، چه اسلام و چه خاطره مدرنیته، امروزه به پایان رسیده‌است. این بدان معنا نیست که اسلام و ایران چیزی برای عرضه ندارد؛ ما توان برداشت نداریم.

اساساً به این دلیل ما هیچ جایگزینی برای وضعیت موجودمان نمی‌یابیم که نمی‌توانیم امکانات خاص زندگی امروزمان را از سنت‌ها بگیریم و در جهان امروز فعّال کنیم. تا وقتی چشم‌اندازی وجود نداشته باشد، ملّتی رو به جلو حرکت نخواهد کرد.

ویژگی ایجابی‌ای که دو واکنش مذکور به آن توجه نداشتند، حفظ رابطه با سنت بود. تجربه ۴۰‌سال گذشته ما را نسبت به یکی از ارکان سنت‌مان بدگمان کرده‌است. امّا سنت‌ها از بین نخواهند رفت. اسلام و سنت حکومتی ایران هرکدام بخشی از خاطرات ملت ما هستند و هیچ ملّتی خاطراتش را از یاد نخواهد برد. امکاناتی باید از سنت ما در زندگی امروز فعّال شود تا ما بتوانیم به‌واسطه آن، چشم‌انداز مسیر پیش رو را خلق کنیم.

من به‌عنوان مترجم کتاب «برهوت معنوی جهان»، تنها هدفم بررسی جامعه آلمانی داستان کتاب نبوده است و همیشه سعی در این دارم که با نگاهی به وضع موجود ایران، دست به ترجمه بزنم. ماجرای این کتاب چیزی نیست که فقط مختص جهان غرب باشد؛ همه‌چیز در یک چرخش جهانی صورت می‌گیرد. ما نیز از این خلأ که امروزه در جهان شکل گرفته، جدا نیستیم.

شَر یک وجود واقعی است؛ نباید نادیده گرفت
محمدجواد غلامرضاکاشی

عضو هیئت‌علمی علوم‌سیاسی دانشگاه علامه

یکی از مفاهیمی که آقای ابراهیمی سعی دارد در مجموعه ترجمه‌هایش ازجمله همین کتاب «برهوت معنوی جهان» به ما منتقل کند، مفهوم شر هست. به رغم جست‌وجویی که برای یافتن این مفهوم در ادبیات متفکّران معاصر ایران کردم، متوجه شدم که مسئله شر و نوع نگاه به آن، در میان متفکران ایرانی اساساً به‌لحاظ جوهری متفاوت از چیزی است که غربی‌ها با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

متفکّران مسلمان ما با این مسئله مواجه‌اند که اگر خدای قادر یکتای متعالی وجود دارد و او منشأ همه‌چیز است، پس اصولاً چرا شر در این جهان وجود دارد؟ عدّه‌ای در پاسخ به این شبهه، تمهیدی می‌اندیشند تا شر را از پایه رفع و رجوع کنند.

مثلاً علامه طباطبایی و شهید مطهّری و امثالهم می‌گویند که شر، عدم خیر است. چیزی به‌نام شر به خودی‌خود وجود ندارد؛ بلکه هرجا که خیر تقلیل یابد، بدان شر گفته می‌شود. اینجا اصولاً مسئله پاسخ دادن به یک پرسش الهیاتی است؛ فارغ از اینکه بندگان همین خدا در این عالم دارند شر را به‌عینه، در اشکالی مختلف تجربه می‌کنند. از شرور اگزیستانسیالی مثل مرگ، بیماری، پیری، زلزله و طوفان گرفته تا جنگ، استبداد و تبعیض.

پاسخ، اما باید ناظر به این سوال باشد که درنهایت اگر شر وجود ندارد، پس این مثال‌ها که زده شد و تجربه زیسته تک‌تک انسان‌هاست، چیست؟ وقتی این مسئله نااندیشیده بماند و از ابتدا به آن به‌مثابه چیزی که اصلاً وجود ندارد نگاه شود، درواقع از بین نخواهد رفت و مجال به آن داده خواهد شد که به‌طرقی رشد کند تا آنجا که تبدیل به یک معضل مسلّط شود. فلسفه و الهیّات به چه‌معناست؟ به این معناست که ما امور محسوس و روزمرّه را که هر روز تجربه می‌کنیم، به عرصه اندیشه بیاوریم و بعد نسبت خود را با آن تعیین کنیم.

اگر آن‌ها را به مقام اندیشه نیاوریم، تسخیر آن‌ها خواهیم شد و به هزار شکل بر ما مسلّط می‌شوند. باید امروزه گفت که متفکّران به شر، به‌مثابه یک امر عینی تجربی نیاندیشیده‌اند.

متفکّران ما برای شر، هستی طبیعی و واقعی قائل نشده‌اند، چراکه قائل‌شدن به چنین ایده‌ای با ایده خدای واحد و وحدت یکپارچه جهان سازگار نیست. امّا واقعیّت آن است که مردم در زندگی روزمرّه جور دیگری دارند با این مسئله مواجه می‌شوند. در متن زندگی، مردم برای شر وجود واقعی قائلند. مردم زندگی را هر روز توأم با حضور جدی و عینی شر تجربه می‌کنند. می‌بینیم که از دیرزمان تاکنون، مردم به هر وسیله‌ای می‌خواهند بار واقعی شر را از زندگی خود تقلیل دهند.

جورجو آگامبن می‌گوید اگر شیطان از جهان حذف شود، یا اینکه ما آن را یک عدم در نظر بگیریم و وجود واقعی‌اش را نفی کنیم، در دم حکومت خداوند هم سقوط خواهد کرد. خدا به‌مثابه مظهر خیر تمام، به شرطی برقرار است که هستی شر را واقعی بدانیم. اگر شری وجود ندارد و عالم سراسر خیر است، دیگر ضرورتی برای عنایت به وجود خداوند نیست؛ بود و نبود او یکی خواهد بود؛ بنابراین منکران وجود طبیعی شر به‌اندازه مخالفان دیدگاه الهی، در نفی خدا نقش دارند. از جانبی دیگر هم البته می‌توان موضوع را بررسی کرد. وقتی مردم شر را یک وجود عینی بدانند که هر روز و همه‌جا در متن زندگی وجود دارد، هیچ‌گاه به‌تمامی معتمد و مطمئن به خود نخواهند شد. جهان را جهانی خواهند دید که هر گوشه آن

ممکن است به‌ظاهر خیر باشد، اما شاید شیطانی است در لباس خیر؛ بنابراین هیچ کجای این عالم مادی عرصه اطمینان نیست، مگر قلمرو‌های قدسی دور از دسترس. با همین نگاه، انسان زندگی روزمره خود را در جدال میان خیر و شر پیش می‌برد و سعی می‌کند در این زندگی به‌عنوان مؤسس خیر ظاهر شود.

جهنّمی که ایدئولوژی با نفی شر می‎‌سازد

از نظر من متفکران غربی جدال روزمره انسان را به عرصه اندیشه آورده‌اند. این امر پیامد‌هایی هم داشته که در اندیشه‌های سیاسی‌شان ظهور پیدا کرده است. ایدئولوژی‌های چپ یا اسلام سیاسی در این تجربه متعارف انسان از شر دست‌کاری کرده‌اند. شر از یک هستی طبیعی هر‌روزه و در معرض تجربه عمومی، تبدیل به یک پدیده تاریخی و اجتماعی می‌شود.

در این نوع نگاه‌ها، شر وجود طبیعی ندارد بلکه ساختار جامعه و یک اراده تاریخی است؛ این یعنی انکار وجود طبیعی شر و معرفی آن به‌عنوان یک امر سراسر انسانی. حاصل این برخورد هزینه‌ای زیان‌بار به‌دنبال دارد و آن خلق یک نهیلیسم بنیادی است. اگر شر یک مفهوم برساخت‌شده تصنّعی انسانی و اجتماعی است، با همان تدابیر انسانی هم قابل رفع است.

شر طبیعی را، اما نمی‌توان به‌کلی منهدم کرد. روایتی که ایدئولوژی برای انسان ترسیم می‌کند، به این شکل است که در طول تاریخ دو جبهه خیر و شر وجود داشته‌اند که بین آن‌ها مرزی است. جدالی تاریخی در کار است که انسان‌های خوب می‌توانند روی این زمینی که شر آن را اشغال کرده، سنگربه‌سنگر پیش روند و امید به یکدیگر ببخشند که روزی خواهد آمد که ما ریشه شر را از زمین خواهیم کَند.

اگر گفته می‌شود که ما امروزه با نوعی از تمام‌شدن ذخیره‌های معنایی مواجهیم، باید توجه کرد که این امر منحصر به ما نیست. نزدیک به دو قرن است که ایدئولوژی‌های بشری جهنم‌هایی برای مردم خلق کرده‌اند و بعد از تجربه‌های ناموفق فاشیستی، مردم را در خلأ رها کرده‌اند. ادعای بی‌اساس و ناموفق خلق بهشت‌های زمینی گاه مردم را به جایی رساند که بگویند همه‌چیز شر است و راهی برای رهایی از آن نیست.

ادعای خلق بهشت‌های زمینی باعث از بین رفتن معنای مسئولیت‌هایی شد که انسان‌ها در مواجهه با شر، ملتزم به انجام آن می‌شدند. مردم برای مبارزه با مصادیق متعین شر در زندگی به هرکدام به این مسئولیت‌ها پایبندی نشان می‌دادند یا اصلاً به خدا پناه می‌بردند. جبهه خدا و جبهه شیطانی در عالم نبود. در صورت شیطان می‌زدند و نور خدا در دل‌شان می‌دمید. اما بعد از این تجربه ناموفق به این رسیدند که همه چیز شرارتی است در پوستی زیبا.

حاکمیت خیر در جایی دیگر

بی‌شک بازگشت به سنت راه‌حل برون‌رفت خواهد بود؛ امّا مردمانی در این میان هستند که احساس می‌کنند سنت به آن‌ها دروغ گفته و جلب اعتماد این مردمان به سنت، کار زیادی می‌طلبد و راهی هم جز این نیست. اگر امروز با سوژه‌هایی مواجهیم که بی‌تاریخند و سنت را نادیده می‌گیرند و در فراموشی سنت احساس رهایی و آزادی می‌کنند، باز هم نباید راه این تنفس در خلأ را برای آن‌ها بست.

حتماً باید این دوره طبیعی هم از سر گذرانده شود. درنهایت باتوجه به تجربه‌های تلخ قرن بیستم و بیست‌ویکم، باید پذیرفت که شر هستی طبیعی‌ای در این عالم دارد. این جهان خطه پاکی مطلق نیست. قرآن نیز می‌گوید شیطان این جهان را از خداوند فرصت گرفته است تا روز معلوم. به صراحت، قرآن می‌فرماید که حاکمیّت خدا در جای دیگری واقع می‌شود. فرض در این جهان این است که وسوسه و شر در کار است و انسان قرار است سوژه‌ای باشد که یک نهال کوچک خیر در این عالم بکارد. مقاصد و سرنوشتی که این نهال در پیش و پس دارد نیز ممکن است آغشته به شر شود. پس انسان به خود نیز نباید اعتماد مطلق داشته باشد، چه رسد به دیگران. به نظر من آن خوش‌باوری که ایدئولوژی‌های سیاسی نسبت به این جهان ایجاد کرده‌اند، به‌طور منطقی مسبب نهیلیسم خواهد بود. اعاده پذیرش اقتدار خداوند در این عالم، اما بازگشت به زندگی روزمره است. این یعنی همان حرفی که پدران و پدربزرگان ما می‌زدند؛ اینکه می‌گفتند ما تجربه کردیم؛ چیزی که تو خیال می‌کنی نخواهد شد… باید پذیرفت که شرارت فقط برای یک نظام بد نیست. شرارت از آنِ ساختار این عالم است. به این عالم خوش‌باوری بیهوده نباید تزریق کرد. با این جمع‌بندی در این فضای خلأ می‌توان امید داشت که سنت دوباره معنا یابد و معنا بسازد.

نمی‌توان از سایه سنت گریخت

در مورد فعال‌کردن امکانات سنت در دنیای امروز باید گفت این فعال‌کردن سنت بسیار لفظ کلی است. خیلی از افراد این مسیر را طی کردند و به قول خود افق‌هایی از چشم‌انداز نیز گشودند، اما آن افق‌ها درواقع ناچشم‌انداز‌هایی غلط‌انداز بودند چراکه در آن نه حساب مدرنیته روشن بود، نه حساب سنت.

اینک نیز باید رفت و امکان سنت را امروزه فعال کرد. نسل ما همین راه را رفتیم و برای مرهم‌نهادن بر آلام خود و به‌عنوان یک سوژه مدرن دست به دامان سنت شدیم. رویکرد این بود که بخشی از این درد‌ها را سنت می‌تواند حل کند، پس بگذاریم تا حل کند. برای بخشی از مشکلات، تجربه‌های بشری به‌طور طبیعی راه‌حل داشتند و برای حل مشکلات بخش دیگر که البته بخش اعظم مشکلات بود این تدبیر را اندیشیدیم که به متون و پیشینه سنت رجوع خواهیم کرد تا خودمان از دل آن‌ها راه‌حل‌هایی کشف کنیم. اما حاصل چنان‌که چشم‌انداز‌ها پیش‌بینی می‌کرد، نشد.

امروزه افراد با راه‌حل‌هایی که از این متون استخراج می‌شود ارتباط برقرار نمی‌کنند. اینکه دوباره ما سعی کنیم تفسیری ارائه دهیم به این امید که باز هم مخاطب بگوید این همان‌چیزی است که من می‌خواستم، پس در سنت می‌توان راه‌حل مشکلات را یافت، نوعی کوته‌فکر فرض کردن مخاطب است. این مخاطب فریفته نخواهد شد چراکه در حال زندگی کردن به سبک مدرن است. باید به‌طور کلی گفت دوران شکل دادن به جهانی مشترک تمام شده است؛ واقعیت پیش روی ما برقراری نسبت میان جهان‌های مختلف است. در همه جای جهان نیز همین‌گونه است.

دیگر نمی‌توان با به راه انداختن و علَم‌کردن اسطوره‌ها، انسان‌ها را از جهان‌زیست خود جدا کرد و در جهان اساطیر کلامی جای داد. درنهایت می‌توان راه را به‌سمتی برد که بگوییم بیایید هرکدام با جهان‌زیست‌های مشترکی که نسل و طیف خود داریم.

به گفتگو با جهان‌زیست‌های دیگر بپردازیم. ببینیم برای حل هرکدام از مسائل میان کدام جهان‌ها حرفی مشترک وجود دارد.

اینکه باور کنیم شاهنامه حتماً برای ۸۰ میلیون ایرانی نسخه مشترک دارد، باور سستی است. بی‌شک برای گروهی از این ۸۰ میلیون می‌توان هویّتی مشترک بسازد، اما برای همه، نه. در مقابل نیز اصلاً نباید نگرانی داشت، ما به هیچ‌وجه نخواهیم توانست از زیر سایه سنّت‌ها خود را کنار بکشیم، ما همواره در افق سنّت خواهیم ماند. اسلام و تشیع همواره همراه ما خواهد ماند. تجربه نشان داده که ما ایرانیان اگر مارکس را خواندیم، شیعی برداشت کردیم، اگر با جان لاک مواجه شدیم، اسلامی آن را خواندیم.

ما به اندیشه‌هایی در کنار این‌ها نیازمندیم که امکان فهم تجربه‌های جدید را برای ما فراهم کند. بدون هگل و هایدگر خواندن نمی‌توان تجربه‌های زیسته جهان مدرن را ادراک کرد. برای مثال، چگونه من با شاهنامه تنهایی سوژه مدرن را فهم کنم؟ این فهم ادبیات، فلسفه و فکر خودش را می‌طلبد. مثال این ماجرا مثال ماکارونی است؛ همه ما می‌دانیم که ماکارونی یک غذای ایتالیایی است؛ اما هیچ جای دنیا آن را دم نمی‌کنند.

این بدان معناست که ما همه‌چیز را با ذائقه خود می‌فهمیم. ما گاهی هایدگر و هگل را نیز دم می‌کنیم و می‌فهمیم. در کنار حفظ افق سنت، باید امکان درک جهان امروز را با علومی دیگر نیز داشته باشیم و بعد، این وضعیت وجودی هرکدام از ماست که این‌ها را در هم می‌آمیزد.

امروزه انسان‌ها درگیر جهان‌زیست خود هستند و جهان‌هایی که می‌توانند با آن مفاهمه داشته باشند. دمیدن بر کوس جهان‌های مشترک فراگیر، فقط شیره‌مالیدن بر سر افراد است. ما همواره در میدانی از حضور سنت، مدرنیته، غرب و تجربه‌های زیسته هستیم. کلمه‌ای که در سال‌های گذشته به وسیله آن به افراد مختلف برچسب زده می‌شد، صفت «التقاطی» است. امّا با نگاهی در تاریخ هزارسال گذشته، مگر می‌توان اصلاً یک اندیشه غیر التقاطی پیدا کرد؟ گریزی

از التقاط نیست؛ بنابراین در برابر حس ناب‌گرایی نسبت به «سنت ما»، اولین سوالی که مطرح می‌شود این است که کدام ما؟ و این همچنان سوال مهمی خواهد ماند.

منبع خبر: آفتاب

اخبار مرتبط: زندگی روزمره میان خیر و شر