داستان دلتنگیهای عاشقانه یک مادر که "آخرین خداحافظی" پسرش را ندید
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزای دانشجو، مستند «آخرین خداحافظی» روایت زندگی و رفتن بدون بازگشت شهید «صفرعلی علیزاده» از زبان مادرش «فاطمه شریعتی» است. این مستند ساخته احسان صبوری و محصول اوج است که در جشنواره هفدهم سینما حقیقت حضور دارد.
احسان صبوری در توضیح علت ساخت و چگونگی پیدا کردن سوژه مستند «آخرین خداحافظی» بیان کرد: ابتدا تصمیم داشتم که یک شهید ورزشکار که ترجیحاً طرفدار استقلال باشد را پیدا کنم که از این رهگذر به تاریخچه باشگاه استقلال و تیم تاج برسم؛ بنابراین تحقیقاتم را شروع کردم و به دوستانم و مسئولان در معراج شهدای مشهد گفتم که هرکسی را در هر جایی میشناسند به من معرفی کنند.
وی ادامه داد: حدود ۳ هفته بود که دنبال سوژه میگشتم و پیدا نمیکردم تا این که یکی از دوستان معراج شهدا به من آدمی را معرفی کرد که ورزشکار بوده، اما فوتبالی نبوده و والیبال بازی میکرده و خانه شان در حومه مشهد است؛ من به فال نیک گرفتم و به آدرس مذکور مراجعه کردم و در آنجا با مادر شهید صفرعلی علیزاده آشنا شدم. صفرعلی در نوجوانی نه به صورت حرفهای بلکه به شکل آماتور والیبال بازی میکرده و این نقطه عطف آشنایی من با مادرصفرعلی، خانم «فاطمه قربانی» بود.
صبوری تصریح کرد: پس از این مراجعه و مواجهه با این مادر شهید انگار قلابم گیر کرد و وقتی از خانه ایشان بیرون آمدم تصمیم گرفتم مستندی از قصه این شهید بسازم.
این مستندساز با اشاره به فردی که مادر «صفرعلی» را به او معرفی کرده بود، توضیح داد: محمود جنگی از دوستان من در معراج شهدا که ایشان را معرفی کرده بود، گنجینهای چوبی دارند که پر از عکسهای شهدا و دفترچههای خاطرات آنها است؛ او آرشیوی غنی از شهدای مشهد دارد و در هفته به یک یا دو مادر شهید سر میزند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا در این آرشیو عکسی از «صفرعلی علیزاده» وجود داشت یا خیر، گفت: بله در آرشیو عکس ایشان بود، حتی دو عکس بود که صفرعلی را نشان میداد که با همرزمانش تور والیبال بستند و بازی میکردند.
کارگردان مستند «آخرین خداحافظی» در توضیح این که چرا در این مستند عکسی از این شهید نوجوان نمیبینیم، خاطرنشان کرد: عکس پیکرش بعد از شهادت دردناک بود، چون خمپاره توی سرش خورده بود؛ از سوی دیگر، از او عکس در خاکریز با همان کفشهایی که مادرش خریده بود هم داشتیم و راشهایی را هم با مادر گرفتیم که درباره او روی این عکسها توضیح میدهد، اما در تدوین نهایی تصمیم گرفتیم عکسی از این شهید در مستند نباشد، چون احساس میکنم چهره سازی از وی بدون دیدن چهره واقعیاش برای مخاطب بهتر بود.
وی افزود: روایت ۳۰ ساله یک مادر در طول این مستند تصویری در ذهن مخاطب میسازد که به خوبی او را درک میکند و این تصور در ذهن بیننده اثر برجستهتری از نشان دادن تصویر واقعی خواهد داشت.
صبوری با اشاره به بیقراریها و دلتنگیهای مادر «صفرعلی علیزاده» اظهار داشت: صفرعلی تا ۱۴ سالگی با دمپایی به مدرسه میرفته و برمیگشته و اولین کفش را مادرش در نوجوانی برایش میخرد. او با همان کفشها به جبهه میرود و دیگر بازنمیگردد و مادر پس از آن عذاب وجدان میگیرد که کاش هرگز آن کفشها را برای او نمیخرید که شاید نمیرفت.
این مستندساز توضیح داد: روز آخری که صفرعلی میخواسته به جبهه برود، پدرش نگذاشته که مادرش به راه آهن برود و با او خداحافظی کند و این غم بزرگ برای مادر میماند که «آخرین خداحافظی» را با پسرش نداشته است.
وی افزود: به همین دلیل مادر پس از آن سالها به راه آهن میرفت و میخواست بداند که پسرش روی کدام صندلی نشسته تا آن صندلی را بغل کند؛ در واقع این دلتنگی به رغم گذر سالها برای مادر ماند؛ چنان که میبینیم وقتی روی سنگ قبرش نشسته با گریه میگوید «من بچههای تو را ندیدم»! یعنی چقدر در ذهنش جلو رفته و به آینده از دست رفته او فکر کرده است و هنوز آن عشق را دارد؛ اگرچه صفرعلی تنها فرزندش نبود و بعد از او چهار دختر و یک پسر به دنیا میآورد.
صبوری در توضیح سکانسی که مادر با فرزندانش تماس میگیرد تا او را تا بازار همراهی کنند، بیان کرد: ابتدا تصور میکردم که این سکانس بلند و خسته کنندهای است که بهتر است حذف شود، اما بعداً فکر کردم که برعکس، سکانس اثرگذاری است، چرا که در دو دقیقه عمق تنهایی او را نشان میدهیم و این که حتی دختران و پسر مادر از این دلتنگی طولانی خسته شدهاند که «مادر دست بردار و بپذیر که صفرعلی تمام شده و ما هستیم»؛ اما این دلتنگی هرگز برای مادر تمام شده است، چراکه میگوید «صفرعلی را نمیتوان فراموش کرد؛ او با همه فرق میکرد، از مدرسه میآمد، لباسش را میشست و میرفت با پدرش کار میکرد و شخصیت متفاوتی با دیگران داشت».
این کارگردان مستند در پاسخ به این پرسش که زمان تولید این اثر چقدر بوده است، گفت: یک ماه پیش تولید برای تحقیق و پژوهش و دیدن لوکیشنها وقت گذاشتیم؛ ۶ روز ضبط داشتیم و پس از آن ۴۵ روز درگیر پس تولید بودیم.
وی در توضیح اتفاق عجیبی که در تولید این مستند رخ داده است بیان کرد: وقتی کار تمام شد و خروجی بیرون آمد و درگیر پس تولید بودیم، شمارهای ناشناس تماس گرفت و پرسید «شما فیلم صفرعلی را ساخته اید»؟ و من گفتم «بله»، اما تعجب کردم، چرا که هنوز کسی فیلم را ندیده بود؛ ایشان که از همکاران آقای «محمود جنگی» (همان دوست من در معراج شهدای مشهد) بود شروع به توضیح دادن کرد و گفت: ما و همکارانمان هر هفته به بهشت رضا و بر سر مزار شهید «محمدحسین بصیر» که فرمانده صفرعلی در زمان جنگ بوده است، میرویم؛ فاصله مزار ایشان با صفرعلی دو سه قبر است و فرمانده و سرباز همسایه هماند.
هر هفته که به حسین آقا سر میزدیم میگفتیم «حسین آقا همسایهات که این پایین خوابیده خیلی غریب است و مادر پیری دارد و هیچ کس او را نمیشناسد، اگر میتوانی کاری کن که کسی به سراغ این مادر بیاید و قصه دلتنگیاش را نشان دهد». این شخص شروع به گریه کرد و بریده بریده گفت که پیش از شما یکی دو نفر دیگر هم آمده بودند که فیلمی از «صفرعلی علیزاده» بسازند، اما وقتی کارشان تمام میشد، میدیدیم که بخش اصلی داستانشان اصلا صفرعلی نبوده و به موضوعات دیگری همچون بخش فرهنگی اطراف مشهد یا معضلات دیگر پرداختهاند و صرفا به عنوان گوشهای از کارشان با مادر این شهید هم مصاحبه گرفتهاند؛ اما وقتی فهمیدیم که شما به صورت خاص به صفرعلی پرداختید و این مستند را ساختهاید، سراغ حسین آقا رفتیم و گفتیم «حسین آقا سرانجام آنچه میخواستیم شد؛ دستت درد نکند».
صبوری ادامه داد: من اینجا فهمیدم که چرا قلاب من در خانه صفرعلی گیر کرد و این مستند را ساختم؛ آنجا بود که فهمیدم همه چیز از قبل مقدر شده بود و من تنها وسیلهای برای معرفی صفرعلی بودم.
وی ادامه داد: شانسی که آوردیم این بود که سوژهمان یعنی مادر این قصه آدم بسیار خوبی بود و دلی حرف میزد. در پیش تولید رابطه نزدیکی با هم گرفتیم و این موضوع به پیشبرد فیلم بسیار کمک کرد.
صبوری در پاسخ به این پرسش که احساسیترین و نقطه عطف مستند خودش را کجای این قصه دیده است گفت: کل روند قصه احساسی و مستندی شاعرانه بود، چون شخصیت مادر شاعرانه بود، اما اتفاق بزرگ برای من جایی بود که مادر میگفت «میخواهم بدانم صفرعلی کجا نشسته و آن صندلی را بغل کنم» و نگاه بهت زدهاش در راه آهن به ایستگاه، به قطارها و مسافران انعکاس همین احساس بود.
وی ادامه داد: بر همین اساس میبینیم که با چه مشقتی به بازار میرفت و نخود و کشمش میخرید و خیلی تمیز بسته بندی میکرد و به راه آهن میبرد و به مسافران میداد. او با این حرکت میخواست یاد صفرعلی را زنده کند؛ فکر میکنم شاید مادر با این اقدام میخواست کاری که قبل از رفتن صفر انجام نداده بود یعنی این که توشهای برایش بگذارد را انجام دهد؛ کاری که آن زمان با جبر بیرونی نتوانسته بود انجام دهد را امروز به جبران آن و برای آرام کردن وجدان و تسکین روحش انجام میداد.
صبوری در پاسخ به این پرسش که آیا فکر نمیکنید صحنه زانوزدن سرباز در ایستگاه قطار جلوی مادر صفرعلی سکانس اثرگذاری بود، گفت: بله این هم یکی از آن صحنههای خوب بود چرا که به نوعی این صحنه تداعی مادر با صفرعلی شد؛ به همین دلیل مادر از او سوال کرد «پدر و مادرت زند اند؟» و سرباز هم جواب میدهد و سریع با مادر رفیق میشود.
وی ادامه داد: سکانسهای راه آهن شکلی از دوربین مخفی بود و ما دوربین را جایی دورتر و مخفی گذاشتیم و اجازه دادیم تا مادر کار خودش را بکند؛ اما بعد از این که صحبتها آدمها با او تمام میشد میرفتم و از آنان تشکر میکردم و اعلام میکردم ایشان مادر شهید «صفرعلی علیزاده» است و ما میخواهیم اگر مشکلی ندارید تصویر شما در این مستند باشد و تقریباً همه استقبال کردند.
کارگردان مستند «آخرین خداحافظی» گفت: پس از این که کار تمام شد به مادر گفتم برای این کار دعا کن که اتفاقهای خوبی برای فیلم بیفتد و ایشان گفت: «اصلا نگران نباش دعای صفرعلی پشت کار شماست».
منبع خبر: خبرگزاری دانشجو
اخبار مرتبط: داستان دلتنگیهای عاشقانه یک مادر که "آخرین خداحافظی" پسرش را ندید
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران