حمله‌های دفاع مقدس موفق بودند ولی در حفظ مواضع مشکل داشتیم

حمله‌های دفاع مقدس موفق بودند ولی در حفظ مواضع مشکل داشتیم
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: خاطرات شفاهی فرمانده‌گردان‌های دوران دفاع مقدس، دربردارنده حقایق صریح و بی‌تعارفی از حملات و شب‌های عملیات است و البته طی دهه‌هایی که از جنگ می‌گذرد تقریباً جریان منسجمی در چاپ خاطرات این‌رده از فرماندهان جنگ وجود نداشته است. تنها می‌توان به برخی کتاب‌ها چون «کوچه نقاش‌ها» شامل خاطرات سید ابوالفضل کاظمی و «نقطه تسلیم» شامل خاطرات محمود امینی و نمونه‌های مشابه معدود دیگر اشاره کرد.

محمود امینی از بازماندگان تیپ و لشکر ۲۷ محسوب می‌شود و خاطرات شفاهی‌اش دربرگیرنده تاریخ تشکیل تیپ ۲۷ از بهمن ۱۳۶۰ تا آخرین‌روز جنگ است. او فرمانده‌گردانی است که ۹ مرتبه در جنگ مجروح شد و مدیریت گردان‌های مختلف لشکر ۲۷ را به عهده داشت. سال‌های پایانی جنگ هم به سمت فرماندهی تیپ سلمان رسید.

امینی از فرمانده‌گردان‌های جسور و منتقد است که هرجا راه را اشتباه تشخیص داده، صدایش را به گوش فرماندهان رسانده یا به‌طور مستقیم با آن‌ها گفت وگو کرده است. فرماندهی‌گردان هم باعث شده در معرکه‌های زیادی از دفاع مقدس حضور داشته باشد و شهادت‌ها، مجروحیت‌ها و حوادث مهم را از نزدیک شاهد باشد.

این‌رزمنده سال‌های دفاع مقدس ابتدا در ارتش خدمت کرد و سپس به‌طور داوطلب به جبهه اعزام شد و ضمن پذیرش به‌عنوان نیروی بسیجی در تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)، به‌مرور در سازمان رزم رشد کرد تا به فرماندهی گردان و سپس فرماندهی تیپ منصوب شد. انتشار کتاب «نقطه تسلیم» که خاطرات او از دوران انقلاب و جنگ را در بر می‌گیرد، بهانه‌ای برای بررسی تاریخ تیپ و سپس لشکر ۲۷ و همچنین حضور این‌یگان در عملیات‌های دوران جنگ ۸ ساله ایران و عراق است و قسمت سی‌وسوم پرونده «جنگ بی‌تعارف» را تشکیل می‌دهد.

گفت‌وگو با سردار امینی در یک‌ظهر آذرماهی در دفتر کارش در نشر ۲۷ بعثت انجام شد. معرفی بیشتر و کارنامه تشریحی عملکرد او در دوران جنگ در پیوندهای دو مقاله زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «قرار نبود عملیات بیت‌المقدس بیست‌وچندروز طول بکشد»

* «پیشانی فرمانده و ترکش‌های دشمن / روایت گفت‌وگوی هاشمی رفسنجانی و حاجی‌بخشی درباره حجاب»

در ادامه مشروح گفت‌وگو با این‌سردار و جانباز دوران دفاع مقدس را می‌خوانیم؛

* جناب امینی از یکی از جملات شما در کتاب شروع کنیم. می‌گویید پس از جنگ که روایتگری رواج پیدا کرد، به یک‌موضوع کمتر توجه شد و مورد غفلت قرار گرفت؛ این‌که در مرحله اول یا دوم عملیات بیت‌المقدس ۶ هزار شهید دادیم.

در کل بیت‌المقدس.

* پس این‌تعداد شهید فقط به مرحله اول و دوم خلاصه نمی‌شود.

بله. منظورم کل عملیات است. طبق آماری که دادند، برای فتح خرمشهر، کل یگان‌ها ۶ هزار شهید دادند. این‌آمار جدا از تعداد مجروحان و جانبازان است. من آن‌زمان عضو تیپ ۸ نجف بودم. ما بدون درگیری به جاده (اهواز خرمشهر) رسیدیم. در مسیر از کارون تا جاده اهواز خرمشهر درگیری نداشتیم. نیروهای دشمن بودند ولی درگیری آن‌چنانی نداشتیم. حتی اسیر هم گرفتیم.

* پس درگیری‌ها تا جاده سنگین نبودند.

بله. عراقی‌ها مقرهایی داشتند که خیلی راحت تصرف‌شان کردیم. وقتی به جاده رسیدیم و بحث پدافند شروع شد، دشمن خودش را پیدا کرد، پاتک‌هایش را شروع کرد. حالا ما با خود چه داریم؟

* کلاش و آرپی‌جی!

کلاش و نهایتش آرپی‌جی. (توپ) صدوشش هم آمد. نفربر و تانک هم از مجموعه ارتش در منطقه حضور داشتند. اما در کل، در سپاه سلاح ما این‌ها بود. آن‌ها با تانک‌هایشان شروع به پاتک کردند و می‌خواستند منطقه از دست رفته را پس بگیرند. پشت سر هم پاتک بود که اجرا می‌شد. به هر شکل و سختی که بود، می‌زد و موفق نمی‌شد. در وقفه‌های کوتاه می‌رفت عقب و خودش را تقویت می‌کرد؛ دوباره می‌آمد جلو. تا غروب سه چهار مرحله پاتکش تکرار می‌شد.

وقتی پاتک می‌کردند، از دور با تیر مستقیم تانک لب خاکریز ها را می‌زدند تا رعب ایجاد کنند. خاکریزها هم کوتاه و کوتاه‌تر می‌شدند. جمجمه نفرات پشت خاکریزها گاهی‌اوقات متلاشی می‌شد. نه به‌خاطر برخورد گلوله تانک، بلکه از موج انفجار گلوله. همه این‌ها، شهدای آزادسازی خرمشهر بودند * که هر دفعه هم دفع می‌شد.

بله. ولی شهید و مجروح داشتیم. تلفات داشتیم. در روزهای بعد هم وقتی پاتک می‌کردند، از دور با تیر مستقیم تانک لب خاکریز ها را می‌زدند تا رعب ایجاد کنند. خاکریزها هم کوتاه و کوتاه‌تر می‌شدند. جمجمه نفرات پشت خاکریزها گاهی‌اوقات متلاشی می‌شد. نه به‌خاطر برخورد گلوله تانک، بلکه از موج انفجار گلوله. همه این‌ها، شهدای آزادسازی خرمشهر بودند. دشمن سماجت داشت و مرتب پاتک می‌کرد.

* محدودیتی هم در امکانات نداشت.

او نه. ولی ما داشتیم.

* وقتی با توپ مستقیم تانک می‌زند...

بله. دوباره تجهیز می‌شدند و برمی‌گشتند. در طول روز سه‌چهار مرحله پاتک می‌کردند تا جاده را پس بگیرند. ۱۰ اردیبهشت کجا و ۳ خرداد کجا؟ در این‌فاصله زمانی، پاتک‌های سنگین دشمن را داشتیم. این روایتِ ساده یک‌مرحله از آزادسازی خرمشهر بود.

منتهی زیاد به این‌مسایل توجه نمی‌کردیم چون هدفمان بالاتر بود. بعضی‌ها هم می‌گفتند این‌ها بسیجی هستند و آموزش ندیده‌اند. از این‌ها که بگذریم اعتقادی که مجموعه بچه‌های بسیج و آن‌توکلی که به خدا داشتند و امیدشان به آینده کارساز بود. درست است که نتیجه برایمان فرع بود ولی بچه‌ها می‌خواستند وظیفه را به نحو احسن انجام دهند. دنبال انجام وظیفه‌ای بودند که هدف هم در آن جا می‌گرفت. بنا نبود فقط شهید شوند. می‌خواستند شهید بشوند ولی وظیفه را هم انجام بدهند.

* در گفت‌وگوهای پیشین هم با آقای (گلعلی) بابایی صحبت‌هایی کرده‌ام. اما می‌خواهم از شما هم این‌سوال را بپرسم. در مرحله اول بیت‌المقدس، تیپ ۷ ولی عصر نمی‌آمد و پهلو را پر نمی‌کرد. چرا؟

خودشان در جاهای دیگر علتش را گفتند. نه این که نیایند. آمدند ولی عقب‌تر مشغول شدند...

* یعنی درگیر شدند؟

بله. و عمده قوایشان که باید می‌آمد خط را پر کند نمی‌آمد. سمت چپ (تیپ) نجف خالی ماند و سمت راست (تیپ) ۲۷.

* پس یعنی مشکل این نبود که نخواهند بیایند و تمرد در کارشان باشد!

نه. به این‌نقطه نرسیدند. جای دیگر مشغول شده بودند.

* شما هم در خاطرات خود گفته‌اید ماشین‌آلات مهندسی نجف آمدند و چپ شما را خاکریز زدند. از عملیات‌های بیت‌المقدس و فتح خرمشهر که عبور کنیم به رمضان می‌رسیم. شما گفته‌اید در جنگ، هیچ‌جا تشنگی مثل عملیات رمضان نمود نداشت. تابستان هم بوده و نیروها در ماه رمضان قرار داشته‌اند.

بله دیگر اسمش رویش است.

* علت این‌نمود تشنگی که می‌گویید چیست؟

آخر جنگ هم گردان عمار نشر ۲۷ در تنگه ابوغریب با مساله عطش دست به گریبان بود. حالا این‌جا تابستان بود و بچه‌ها روزه نبودند...

* یعنی نیروهایی که به خط می‌زدند روزه نبودند؟

نه.

* آخر در ارتش و سپاه نیروهایی بودند که روزه می‌گرفتند.

نه. اگر هم بودند، این‌جا نمود نداشت.

پیش از مثلثی‌ها یک‌کانال دفاعی بود. تهش چیزهایی بود ولی آب نداشت. چون یک‌مثلث اشتباه شده بود و به‌جای سومی به چهارمی رسیدیم، گفتند آن‌طرف کانال نروید! بعد دوباره خاکریز زدند. یک‌خاکریز دوجداره کلی. پشت آن پدافند کردیم تا بعد که با نرسیدن به اهداف کلی، گفتند برگردید * پس اکثریت این طور نبودند که توانشان به خاطر روزه گرفته شود.

بله. هوا گرم بود و تحرک زیاد بچه‌ها باعث تشنگی می‌شد. هرجا هم به سنگرهای عراقی که می‌رسیدیم، آب می‌خوردیم.

* در داخل خاک دشمن نفوذ کرده بودید و برای عقبه هم سخت بوده امکانات و آب بیاورد.

بله. هنوز استقرار کامل نداشتیم. وقتی مستقر شدیم گفتند برگردید. چون جناحین ما نیامده بودند. در خاطرات جنگ از کانال ماهی زیاد گفته می‌شود. پدافند اولیه‌مان کنار کانال ماهی بود.

* شما با (دژهای) مثلثی‌ها روبرو شدید؟

نه. ما در این‌مرحله از عملیات، از کانال آن‌طرف‌تر نرفتیم. این‌مرحله سوم رمضان است که تیپ ۲۷ وارد شد.

* شما پیش از رمضان...

مرحله پنجم بود که به مثلثی‌ها رسیدیم.

* سوریه را رفتید؟

نه. بیمارستان بودم.

* بله. مجروح بودید. که متوسلیان رفت و همت برمی‌گردد و فرمانده می‌شود و لشکر ۲۷ را در رمضان مدیریت می‌کند. پس از برگشت از سوریه، لشکر از مرحله سوم وارد عملیات می‌شود.

چون دیرتر رسید. آن‌مرحله رفتیم به سمت کانال ماهی. اسمش این بود ولی در واقع یک‌کانال دفاعی بود. مرحله چهارم هم ۲۷ باز نرسید. در مرحله پنجم دوباره وارد عملیات شدیم و ماموریت ما سمت مثلثی‌ها بود.

* مواجه شدید؟ رسیدید؟

پیش از مثلثی‌ها یک‌کانال دفاعی بود. تهش چیزهایی بود ولی آب نداشت. چون یک‌مثلث اشتباه شده بود و به‌جای سومی به چهارمی رسیدیم، گفتند آن‌طرف کانال نروید! بعد دوباره خاکریز زدند. یک‌خاکریز دوجداره کلی. پشت آن پدافند کردیم تا بعد که با نرسیدن به اهداف کلی، گفتند برگردید.

* حماسه خاکریز زدن در رمضان هم مغفول مانده است؛ مثل همان ۶ هزار شهید خرمشهر. زدن یک‌خاکریز دو جداره ۹ کیلومتری در عمق مواضع دشمن، با وجود آن‌همه تیر و توپ مستقیم که می‌آید، واقعاً کار هرکسی نیست!

نفر نیروی مهندسی با قطب‌نما جلو می‌رفت. پشت سرش بلدوزر می‌رفت روی زمین خط می‌انداخت تا لودرها بروند رویش خاکریز بزنند. از همان‌ابتدای کار، خاکریز زدن شروع شد. منتهی چون گرایی که داده بودند اشتباه بود و به جای مثلثی سوم به مثلثی چهارم رسیدند، ناچار شدند برای دفاع خاکریز دوجداره بزنند تا ۴۸ ساعت پدافند را انجام بدهند.

بحث تشنگی در مرحله سوم، به‌خاطر تحرک زیاد و رفت و برگشت و خستگی بود. وقتی برگشتیم عقب و رسیدیم به مواضع خودمان، به همان‌یخچال‌های یونولیتی خودمان رسیدیم.

* تشنگی رمضان را که می‌گویید، تشنگی والفجر مقدماتی و والفجر یک هم هست.

این‌مساله درباره تشنگی رمضان، حرف خودم است. یعنی برای منِ نوعی که در عملیات‌ها بودم این‌طور بود. در والفجر یک ما...

* در محاصره نیافتادید.

بله. در والفجر مقدماتی لشکر ۲۷ با ۳ تیپ بنا بود عمل کند که طبق تقسیم‌بندی تیپ یک و دو به خط بزنند و عبور کنند و مواضع را بگیرند. بعد تیپ ۳ ابوذر که ما بودیم و فرمانده اش (شهید محمدرضا) دستواره بود، باید می‌رفت برای عمق. اما چون آن‌ها موفق نشدند، به ما نرسید که وارد کار شویم. آن‌موقع زمستان بود.

* و گرمای تابستان را نداشت.

بله.

* بعد از عملیات رمضان، عملیات کوچک مسلم بن عقیل را داریم که شما خاطره جالبی درباره روزهای پیش از آن دارید؛ مسمومیت نیروها و شهید همت.

این، بحث درون پادگان است.

دستور اولیه این بود که دو گردان از ۳۱ عاشورا و دو گردان از ۸ نجف از پشت به دشمن بزنند و از پل نشوه به‌سمت طلاییه بیایند. ما هم از این‌طرف بزنیم و با هم الحاق پیدا کنیم. اگر آن‌شب ما رفته بودیم، قضیه طلاییه حل شده بود. عملیات آن‌ها در عمق کاملاً موفق بود و از پشت خوب عمل کردند * گفته‌اید همت این‌قدر کار داشت که معطل سِرُم نماند و رفت. این‌ماجرای مسمومیت به نظر شما طرح و توطئه بود؟

نه. همه‌چیزش داخلی بود. این‌مسائل مشخص نمی‌شوند. در گرما و حجم بالای کار این‌اتفاقات عادی بود. ممکن است زمانی کار یک‌نفوذی بوده باشد، ولی ما اطلاع پیدا نمی‌کردیم.

* پس احتمالش هست.

بله. مثلاً در والفجر چهار. آن‌جا هم پیش از آن‌که عملیات کنیم، چنین‌مساله‌ای پیش آمد. بعضی‌ها هم تاثیر زیادی از آن گرفتند. حتی یک‌بار رفتیم و برگشتیم.

* یعنی این‌قدر ضعف جسمی پیش آمد که برگشتید؟

بله. در عملیات بدر هم این‌مساله پیش آمد. البته برای ما نه ولی برای گردان حمزه که فرمانده‌اش آقای پازوکی بود پیش آمد و آن‌ها خواستند عملیات یک‌شب عقب بیافتد. موافقت هم شد ولی شرایط طوری پیش رفت که نشد و همان‌شب مقرر عملیات را بچه‌ها با همان‌وضعیت اجرا کردند. درباره مسمومیت، وضعیت گرما و گرد و خاک منطقه هم هست که برای ما طبیعی بود.

معمولاً شب عملیات، شام مرغ می‌دادند. بعضی از بچه‌ها برای این‌که مسموم نشوند، شب عملیات غذا نمی‌خوردند. اگر احتمال مسمومیت می‌دادند، غذا را نمی‌خوردند که عملیات را از دست ندهند.

* شما در عملیات خیبر، فرمانده گردان مسلم بودید. شب دوم همت شما را احضار می‌کند و می‌گوید باید بروید جلو ولی این‌دستور منتفی و لغو می‌شود. علتش چه بود؟

این تصمیم از بالا بود؛ یک‌تصمیم قرارگاهی. عمده‌اش در کتاب «شراره‌های خورشید» مطرح شده است. ما در سطح گردان بودیم و کاری به این‌کارها نداشتیم. گفتند حاضر شوید باید بروید! به همین‌خاطر گردان را نزدیک (نقطه رهایی) آوردیم. بعد همت حضوری به من گفت «فعلا امشب منتفی شد. آماده و در نزدیک‌ترین نقطه باشید تا اعلام کنیم!»

* ولی منتفی‌نشدن عملیات به لشکرهای عاشورا و نجف اعلام نشد و آن‌ها رفتند عمل کردند.

به همه اعلام شد. قرارگاهی هم که در عمق مستقر شده بود و ماموریت داشت از پشت (به دشمن) بزند، پیام را گرفته بود. منتهی توجهی به مفهومش نمی‌کنند. پیغام به‌صورت رمز بود. ظاهراً آقای (احمد) غلامپور در آن‌قرارگاه بوده. دقت نمی‌کنند که رمز را کشف کنند. دستور اولیه این بود که دو گردان از ۳۱ عاشورا و دو گردان از ۸ نجف از پشت به دشمن بزنند و از پل نشوه به‌سمت طلاییه بیایند. ما هم از این‌طرف بزنیم و با هم الحاق پیدا کنیم. اگر آن‌شب ما رفته بودیم، قضیه طلاییه حل شده بود. عملیات آن‌ها در عمق کاملاً موفق بود و از پشت خوب عمل کردند.

* یعنی نرفتن ۲۷ باعث مشکل شد.

بله. حتی قرارگاه کل کربلا هم از قضیه خبر نداشت. اتفاقاً حمید باکری هم با یکی از آن دو گردان ۳۱ عاشورا بود که شهید شد. وقتی اعلام شد کار شب دوم منتفی است، نمی‌توانستم کاری کنیم؛ وگرنه آماده بودیم. بعد از قرارگاه کربلا به ما اعلام کردند برویم. این‌دستور چه زمانی بود؟ اول صبح که هوا داشت روشن می‌شد. می‌خواستم نماز بخوانم که پیک شهید همت رسید که کجا هستی؟ زود خودت را برسان! خودم را که به همت رساندم، گفت برو. گفتم الان که روز است! گفت «چاره‌ای نیست. آن‌ها (گردان‌های عاشورا و نجف) رفته‌اند و گرفته‌اند. این‌طرف نرفته و آتش روی آن‌ها زیاد است.» تا من نیروها را حرکت دهم، گردان میثم که به خط نزدیک‌تر بود، با فرماندهی شهید ابراهیم کساییان وارد کار شد. ولی منطقه لو رفته و دشمن هوشیار شده بود...

می‌خواستم نماز بخوانم که پیک شهید همت رسید که کجا هستی؟ زود خودت را برسان! خودم را که به همت رساندم، گفت برو. گفتم الان که روز است! گفت «چاره‌ای نیست. آن‌ها (گردان‌های عاشورا و نجف) رفته‌اند و گرفته‌اند. این‌طرف نرفته و آتش روی آن‌ها زیاد است.»* هوا هم که روشن و...

بله. آن‌ها هم که در عمق تنها مانده بودند، دشمن قلع و قمع‌شان کرد. چندتایشان که اسیر شدند، بعد از آزادی کم و کیف ماجرا را تعریف کردند.

* درباره سختی کار همت در خیبر صحبت کنیم. به‌نظرم اگر در آن‌سن‌وسال یعنی ۲۸ سالگی شهید نمی‌شد، بعد از خیبر سکته قلبی و مغزی می‌کرد. از بس فشار رویش بود. بی تعارف بگویم، بالایی‌ها و فرماندهان رده بالایی جنگ چیز محالی از او می‌خواستند. او هم سلسله مراتب را به امام می‌رساند و در صدد انجامش بود. ولی امکان‌پذیر نبود.

من مجروح شدم و نبودم. دستواره به قرارگاه کربلا می‌رود کسب تکلیف کند، که پیغام می‌دهند عمل کنید. شب هفتم هشتم عملیات بوده است. می‌گویند باید بروید بگیرید و نگویید هم نمی‌شود! این را ظاهراً شخص آقای هاشمی (رفسنجانی) می‌گوید.

* بله. شما خاطره اش را در کتاب دارید که آقای هاشمی پای بی سیم یا تلفن به همت می‌گوید پشت دستت را نگاه کن!

این‌خاطره برای شب سوم است. اما شب هفتم‌هشتم به شهید دستواره می‌گویند «نگویید نمی‌شود! اگر نمی‌شود به خدا بگویید نمی‌شود!»

* خب به آن بالایی‌ها باید گفت نفست از جای گرم بلند می‌شود؟

نظرشان این بود که وقتی چیزی را خواسته‌ایم، در مسیر انجامش سستی نشود. این‌حرفشان در آن‌راستاست. این‌که نکند کار انجام نشود.

* چندبار اعلام می‌شود که این معبر باریک است و قابل عبور نیست. نمی‌شود کار کرد. ولی بالایی‌ها باز پافشاری می‌کنند.

در آن‌فاز بودند که حتماً بشود.

* آخرش هم که نشد. فقط توانستیم جزایر را نگه داریم.

تنها جایی‌که مقابل ما مقاومت می‌کرد، یک‌سنگر بود. برای دشمن آشکار بود که می‌خواهیم از آن‌نقطه عمل کنیم. سمت جنوب، کانال ۳۰ متری بود که آب داشت و نمی‌شد از آن عبور کرد. در آن‌سنگر دوشکا نه بلکه یک ۲۳ دولول (ضدهوایی) گذاشته بودند که مدام شلیک می‌کرد. این ۲۳ مسلط بود و از بالا می‌زد. من هم اعلام کردم خمپاره ۶۰ ها می‌توانند راحت گراگیری کنند و آن‌سنگر را بزنند. آن‌ها هم پیغام دادند که برای زدن نقطه‌ای نمی‌توانیم این‌ها را بدهیم بله چون (عراقی‌ها) درباره جزایر غافلگیر شده بودند. باور نمی‌کردند از این‌حجم آب عبور کنیم. حتی در آن‌بحث پل طلاییه و نشوه، چهارگردانی که رفتند، خیلی موفق عمل کردند. چون دشمن کاملاً غافلگیر شد. سعی ما در کلیه عملیات‌های جنگ و دفاع مقدس این بود که تمام عملیات‌ها را با غافلگیری دشمن انجام دهیم. چون امکانات و تجهیزات او را نداشتیم.

* این، ترفند شهید باقری بود؛ که عملیات در شب باشد، غافلگیری باشد و حمله هم به‌صورت جبهه‌ای نباشد. بلکه دشمن را دور بزنیم.

این‌ملاحظات برای جبران کمبودها بود. ما در قالب کلی حمله موفق بودیم. ولی در نگهداری منطقه مشکل داشتیم. وگرنه طرح اصلی در تمام مراحل موفق بود. همه‌جا به لطف خدا می‌توانستیم مواضع را بگیریم ولی در حفظ‌شان مشکل داشتیم. مثلاً شب اول خیبر هم بچه‌ها زدند و گرفتند ولی چون پیش‌بینی نکرده بودند...

* پاتک‌ها طوری بود که...

بله. وقتی در دشت، پشت دژ اصلی وارد شدند، با تانک‌ها مواجه شدند.

* شما درباره خیبر این‌خاطره را هم دارید که سعی شد همه خمپاره ۶۰ ها را جمع و یک‌جا از آن‌ها استفاده شود ولی نشد.

خمپاره ۸۰ به بالا که سنگین است، در اختیار یگان ذوالفقار یا همان یگان ادوات لشکر بود. سبکش در اختیار یگان‌های پیاده بود.

* یعنی ۶۰

بله. قبل از خیبر گفتند برای استفاده متمرکز، جمع‌آوری‌شان کنیم. ما در قرارگاه نبودیم. فقط می‌شنیدم که خمپاره‌ها در اختیار عباس کریمی فرمانده اطلاعات عملیات قرار بگیرند که اگر خواستند جایی را به‌صورت نقطه‌ای بزنند خمپاره در اختیارشان باشد.

شب عملیات تنها جایی‌که مقابل ما مقاومت می‌کرد، یک‌سنگر بود. برای دشمن آشکار بود که می‌خواهیم از آن‌نقطه عمل کنیم. سمت جنوب، کانال ۳۰ متری بود که آب داشت و نمی‌شد از آن عبور کرد. در آن‌سنگر دوشکا نه بلکه یک ۲۳ دولول (ضدهوایی) گذاشته بودند که مدام شلیک می‌کرد. این ۲۳ مسلط بود و از بالا می‌زد. من هم اعلام کردم خمپاره ۶۰ ها می‌توانند راحت گراگیری کنند و آن‌سنگر را بزنند. آن‌ها هم پیغام دادند که برای زدن نقطه‌ای نمی‌توانیم این‌ها را بدهیم. گفتیم «ای‌بابا در شب که لازم نیست نقطه‌ای بزند. یک حجم آتش کلی بریزید روی سنگر!» امکانات را جمع کرده بودند منتهی وقت نکرده بودند برای استفاده آماده‌شان کنند. استفاده در شب را بلد نبودند.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: حمله‌های دفاع مقدس موفق بودند ولی در حفظ مواضع مشکل داشتیم