وقتی «مرغ سحر» به فروپاشی اقلیمی، قتل زنجیرهای زنان و خودخواهی میلیاردرها گره میخورد
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازهتر کن
ز آهِ شرربار این قفس را
بَرشِکن و زیر و زبَر کن
بلبل پربسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادیِ نوع بشر سرا
سروده ملکالشعرای بهار
شاید مخاطب یک سریال آمریکایی، انتظار این را نداشته باشد که برای چندین دقیقه، شاهد آواز «مرغ سحر» باشد که پگاه فریدونی، هنرپیشه ایرانیتبار آن را میخواند. او در سریال «قتلی در انتهای جهان» نقش «زیبا» را بازی میکند که یکی از میهمانهای میلیاردی است که چند میهمان دستچین شده از گوشهوکنار جهان به هتل اختصاصیاش در ایسلند میآورد تا در گذر چند روز، در گفتگوی با همدیگر، به مسائل مختلفی مانند آینده جهان فکر کنند اما همهچیز با قتلهایی مرموز بهم میریزد، آن هم وقتی بهخاطر بدی آبوهوا، ارتباط آنها با بقیه جهان قطع شده است و پلیس نمیتواند برای تحقیق قتلها بیاید.
پگاه فریدونی در مینیسریال «قتلی در پایان جهان»، نقش زنی نابغه از ایران به نام زیبا را، در کنار کلایو اوون و اما کورین و هریس دیکینسون بازی میکند.
در اپیزود سوم سریال، با خواندن تصنیف مرغ سحر فرصت کافی و موقعیت خوبی برای عرض اندام دارد، البته اگر آن را با آمادگی بیشتری میخواند! pic.twitter.com/45k2SeJAeO
در نخستین نگاه، مخاطب شاید آگاتا کریستی و رمان مشهورش، «سپس هیچکدام باقی نماندند» (And Then, There Were None) بیافتد که قصه چند میهمان است که به جزیرهیی دورافتاده میروند تا میهمان یک میلیونر باشند. بهخاطر توفان و باد شدید، ارتباطشان با بریتانیا چند روز قطع میشود و هر چند ساعت، یکی از آنها به قتل میرسد. دههها از انتشار این رمان گذشته و حالا نابرابری در جهان امروز شکل متفاوتی پیدا کرده است. تعداد میلیاردرها که در زمان کریستی انگشتشمار بود، حالا به هزاران نفر رسیده است.
این ابرثروتمندان جهان دیگر فقط به خودشان و اطرافیانشان فرمانروایی نمیکنند بلکه به شکلهای مختلف، گام به گام جهان را به کنترل خویش درمیآورند. هیچ کسی هم قدرتمندتر از کسی نیست که روایت و تفکر جامعه را در دست گرفته باشد.
شاید برای همین اندی رانسون، میلیاردر خیالی سریال با بازی کلایو اُووِن که برای بازیش در فیلم «نزدیکتر» (Closer) در ۲۰۰۴ میلادی برنده گلدنگلوب و نامزد اسکار شده بود، میهمانهایش را به هتلی میآورد که صحبت کنند چگونه روایت زندگی بشر را از آنِ خود کنند. اینجاست که یکی از میزبانها مهم میشود، هوش مصنوعیای با نام ری که چهره یک مرد دارد و ادواردو بالرینی نقش او را بازی میکند.
در ادامه این مرور، قصه این سریال لو میرود. اگر میخواهید ابتدا سریال را تماشا کنید، لطفا الان مکث کنید و بعد تماشا سراغ ادامه مطلب بیایید.
یک تبلیغ سریال را در یوتیوب تماشا کنید:
هنر و آشپزی با اصالت ایرانی و زال باتمانقلیچ
«قتلی در انتهای جهان» (A Murder at the End of the World) دومین پروژه تلویزیونی مشترک زال باتمانقلیچ و بریت مارلینگ است. باتمانقلیچ در فرانسه از والدینی ایرانیتبار زاده شد و در آمریکا زندگی و کار میکند. مادر او، نجیمه باتمانقلیچ، نویسنده هفت کتاب آشپزی به زبانهای فرانسوی و انگلیسی و مدرس آشپزی و پدرش محمد باتمانقلیچِ، نقاش است. برادر او هم رستم باتمانقلیچ است که عضو گروه موسیقی «آخرهفته خونآشامی» است. به گفته ویکیپدیا، هر دو برادر همجنسگرا هستند.
پوستر سریال «قتلی در انتهای جهان» از دیزنی / فاکسمارلینگ و باتمانقلیچ، پیشتر سریال «او ای» (the OA) را برای شبکه اینترنتی هولو ساخته بودند که در برخی کشورها، در شبکه اینترنتی نتفلیکس منتشر شد. «قتلی در انتهای جهان» را هولو و فاکس (متعلق به دیزنی) ساختهاند و در برخی کشورها مانند کانادا این سریال در شبکه اینترنتی دیزنیپلاس عرضه شده است.
هر دو سریال یک وجهه مشترک دارند: راوی اصلی یک زن است و این زن، از مردان زندگیاش ضربههای سختی خورده است. در «قتلی…»، سریال را از دید داربی هارت با بازی اِما کورین تماشا میکنید. این هنرپیشه بریتانیایی را بیشتر برای اجرای نقش شاهدخت دیانا در سریال «سلطنت» (the Crown) میشناسند و همچنین بازیاش در نسخه ۲۰۲۲ فیلم «معشوق لیدی چترلی» و «پلیس من» نامآشناست. او هم کوئیر است.
کنجکاوی دو جوان عاشق و رودررویی با قاتل زنجیرهای زنان
شخصیت کورین در سریال -داربی هارت- جوانی است که از کودکی به همراه پدرش که پزشک قانونی است سر صحنههای جرم میرفته. او از کودکی کار بررسی پزشکی قانونی صحنههای جرم را فرا گرفته است. در ابتدای سریال، او را میبینیم که به یک کتابفروشی وارد میشود و بیاندازه خجالتی بهنظر میرسد. او آمده تا چند صفحه از نخستین کتابش، «شکار نقرهای» (The Silver Doe) را بخواند.
کلمه Doe در زبان انگلیسی، بهمعنای «آهوی مونث» است اما همزمان معنیهای تلویحی دیگری را هم میدهد: شکاری که یک شکارچی بدنبالش است. اینجا نام رمان جناس دارد و شروع یک روایت سریال است. شکار در اینجا از یک سو اشاره به زنانی است که توسط قاتلهای زنجیرهای عمدتاً مذکر در آمریکای شمالی به قتل میرسند. همزمان یادآور «جان دو» (John Doe) هم میشود. در زبان حقوقی، جان دو به معنای کسی است که در یک پرونده پلیس یا دادگاه هویتش موجود نیست و او را «جان دو» میخوانند. این فرد میتواند مونث یا مذکر یا ترنس/نانباینری باشد.
جناس اینجا اشاره به مردی است که قاتل زنجیرهای چند زن است. در هفت قسمت سریال «قتلی…»، مخاطب در زمان گذشته و حال در نوسان است و هر مرتبه به گذشته پای میگذارد، داربی هارت را تماشا میکند که گام به گام در مسیر یافتن یک جان دو میافتد. بر پایه یک تکه نقره (یادآور چند تکه نقرهای که بهخاطرش مسیح را به رومیها فروختند) که همراه یک اسکلت پیدا میشود، او وارد کنکاشی چند ساله میشود.
اینجاست که او با معشوق زندگیاش، بیل فارو با بازی هریس دیکنسون آشنا میشود. دیکنسون در ۲۰۲۲ میلادی در «مثلث اندوه» بازی کرده بود که نخل طلای جشنواره کن را برنده شد. در سریال، او از طریق اینترنت با هارت وارد کنکاش برای یافتن قاتل زنجیرهای میشود تا این دو همدیگر را از نزدیک میبینند و بتدریج عاشق هم میشوند. آنها برای یافتن قاتل، زندگیشان را کنار میگذارند و راهی مناطق مختلف آمریکا میشوند تا زنان مقتول بیشتری را بیابند. بهتدریج آنها درمییابند که قاتل، اغلب جواهری از جنس نقره در هر اسکلت رها کرده است. این جواهر اما از مقتول پیشین او به غنیمت گرفته شده است.
در آمریکای شمالی، دهها هزار زن در گذر دهههای اخیر ناپدید شدهاند. عمده آنان توسط مردها به قتل رسیدهاند و در عمده موارد، حتی جنازه آنان هم پیدا نشده است. داربی و بیل، گام به گام پروندههای قتل بیشتری را رمزگشایی میکنند و درنهایت با هر کشف تازه، از جامعهای که اجازه میدهد فرد قلدر تا بدانجا پیش برود که دست به قتل بزند، بیشتر متنفر میشوند. فردی که در ادامه هم از عدالت فراری باشد اما جایگاهش در جامعه حفظ شود و بتواند بهتدریج زنان بیشتری را بکشد.
در انتهای سریال، حتی چهره قاتل زنجیرهای را نخواهید دید. نام او را خواهید شنید و میفهمید یک پلیس بوده که نخستین مرتبه زنش را به قتل رسانده است و بعد هم بلوا به پا کرده که زنش ناپدید شده یا فرار کرده است. لابد با پارتنر جنسیاش، اما در حقیقت جنازه زن زیر خانه آنها دفن شده است تا وقتی داربی و بیل بیایند و خاک را از جنازه کنار بزنند.
ظاهر خندان میلیاردری محدود به خودبرترانگاری شده
چقدر دنیای امروز بشر با میلیاردرهایش گره خورده است. تا بدانجا که هرچه بشود، یک دست آنان را آشکارا یا پنهان در ورایش مییابید. میلیاردرهای پشت آمازون (بزرگترین فروشگاه آنلاین آمریکای شمالی)، متا (صاحب اپهای فیسبوک، اینستاگرام، تردز و واتساپ)، الفابت (صاحب مجموعهای از شرکتها از جمله گوگل) و… حالا با کمک الگوریتمها و دادههایی که از انسانها جمع کردهاند، آنها را بهتر از خودشان میشناسند. میدانند آنها به چه حساسیت نشان میدهند و با کمک فضای مجازی، آنها را تحریک میکنند تا افراطی بشوند. بدینشکل، فرد فراموش میکند چه کسی حق او از ثروت را به جیب خودش ریخته است. فراموش میکند که این انگشتشمار انسانهای بهشدت پولدار مسئول عمده فروپاشیهای اجتماعی ناشی از تغییرات اقلیمی هستند.
ظاهر فریبنده آنها اما میخواهد همیشه شما را فریب دهد. میلیاردر سریال «قتلی…» هم با چهرهای خندان وارد قاب دوربین میشود. اندی مشخصاً شما را به چهره یک میلیاردر واقعی نزدیک نمیکند بلکه از هر کدام از نامآشناترینها، بخشی را از آن خود کرده است. بهتدریج در روایت زمان حال سریال، با او و زندگیاش بیشتر آشنا میشوید. همسرش از او وحشت دارد و در تلاش است به هر شکلی که شده، دست پسربچهاش را بردارد و از دست او فرار کند. یک مرتبه هم این کار را کرده، اما شکست خورده است.
پسربچه هم درحقیقت، فرزند واقعی این میلیاردر نیست بلکه بیل فارو، پدر واقعی او است. اندی اما میگوید این برایش مهم نیست و بااهمیتترین موضوع برایش این است که این بچه زیرنظر او بزرگ شده، همهچیز زندگیاش هم تحت کنترل او است. غذایش را با دقت میسازند و با او میدهند. اینکه چه بازی کند، با چه کسی حرف بزند، چه تصمیمی بگیرد، همه تحت کنترل کامل این پدرخوانده است. البته، درنهایت خواهید دید که درواقعیت، او در توهمی از کنترل زندگی میکند و آنقدرها هم که فکر میکند، همه تحت اوامر او نفس نمیکشند، حتی هوش مصنوعیاش هم میتواند مجزا از او تصمیمهای هولناکی بگیرد.
دکتر فرانکنشتاین و هیولای خوشچهرهاش
مری شلی، همراه چند نویسنده سرشناس بریتانیایی در اروپا در احاطه طوفانی چند روزه، از بقیه دنیا جدا شده بودند. لرد بایرون، برای سرگرم ماندن جمع، پیشنهاد یک مسابقه را میگذارد: هرکسی بهترین قصه را بنویسد، برنده است. شلی رمان «فرانکنشتاین یا پرومته مدرن» را مینویسد که به یکی از نامآشناترین هیولاهای علمیتخیلی در ۱۸۱۸ میلادی جهان شکل میدهد.
فرانکنشتاین یک نام واقعی است و مری شلی، در سفر به دور اورپا در گرنزهایم در آلمان کنونی، قلعه فرانکنشتاین را میبیند. او یک کیمیاگر بود و الهامبخش ویکتور فرانکنشتاین، چهره اصلی رمان شلی شد. او هیولایی میسازد که از کنترلش خارج میشود و جهان اطراف او را به وحشت میاندازد. بتدریج و در گذر زمان، فاصله بین هیولا و خالقش محو میشود و مخاطب امروزی تفاوتی بین این دو قائل نیست. به هیولا هم نام فرانکنشتاین را بخشیدهاند.
در سریال «قتلی…» هم بتدریج و در گذر هفت قسمت، فاصله بین اندی و ری کم و کمتر میشود و بتدریج نمیتوان تشخیص داد کدام خالق و کدام هیولاست. چهرهای خندان که ابتدای سریال از اندی میبینید، با سرافکندگی او در آخرین گفتگوی جمعی سریال گره میخورد و ماسکهای فریب را از چهره او کنار میزند. اوست که خشمگین از اینکه بیل دیر به نخستین شام آمده و بهانهای هم نداشته، به اندی میگوید چقدر دلش میخواهد پاهای او را میشکست و اینکه او را یک تهدید میبیند.
ری، هوش مصنوعی حرفهای خالقش را به معنای لغت درک میکند و کودک بیل را فریب میدهد تا به بهانه بازی، دارو از قفسه داروهای پدر بدزدد و یک شات مورفین به او تزریق کند. البته، مقدار دوز اندازه گرفته نشده و بیل به این شکل دچار سوءمصرف مخدر میشود و جان میبازد. پیش از مرگ، او کتاب داربی را برمیدارد و همانطور که خون بالا میآورد، با خون خودش دور یک عبارت را خط میکشد: برنامهریزی مشکلساز (… faulty programming…).
این راهنماست که به داربی کمک میکند تا رمز سه قتل اقامتگاه ایسلند را کشف کند و واقعیتی را عیان سازد که هیچکسی نمیخواهد باورش کند: ماشینها، حالا همه کار میتوانند بکنند. میتوانند خالق خود را فریب دهند. میتوانند کودکی را تحت کنترل خود بگیرند. میتوانند در توهم خود (the AI hallucination) غرق شوند و مانند انسان امروزی، تفاوت حقیقت و خیال را گم کنند. در نتیجهاش، ابتدا یک نفر تصادفی کشته میشود، چون یک چهره دیگر، زنی میلیاردر از چین که با سرمایهگذاری در «نظارت عمومی»، یا همان کنکاش زندگی مردم با کمک دوربینهای هوشمند، الگورتیمها و دادههایی که اپلیکیشنها جمعآوری میکنند بهشدت ثروتمند شده است و سیستم اقامتگاه را هک میکند تا بتواند فرار کند.
هوش مصنوعی رودرروی خطر هک، همهچیز را در وضعیت اضطراری فرو میبرد و یک نفر در این میان در لباسی فضایی کشته میشود اما چرا باید هتل لباس فضایی داشته باشد؟ چرا باید هتل اختصاصی یک میلیاردر اینقدر دورافتاده باشد؟ چرا بخشهایی عجیب و ناشناخته دارد، مثل آپارتمان میلیاردر که ۵۰ متر زیر زمین است و با کمک یک فنآوری تازه نور مستقیم خورشید دریافت میکند. همه این نشانهها با فروپاشی اقلیمی گره میخورد. چون توهم ثروتمندی که خود را در جایگاه خدا میبیند این است که به درک بقیه تمدن بشر نابود شد، من در آلونک زیرزمینیام با کمک هوش مصنوعیام زنده میمانم تا بعد چند قرن فرزندانم دوباره کره خاکی را آباد کنند. توهمی که از عدم درک او از جهان حقیقی ناشی میشود.
این توهم است که به هوش مصنوعی اجازه فریب کودک را میدهد تا او در قتل دو نفر دیگر دست داشته باشد.
عزلتگزینی: نامهایشان را فریاد بزن
سریال در تصویری مشابه شروعش، پایان مییابد. این مرتبه، داربی در یک کتابفروشی لبریز آدم – خیلیها ایستادهاند – با لباسی که دیگر او را خجالتزده نشان نمیدهد، چند صفحه آخر تازهترین کتابش را میخواند؛ «عزلتگزینی» (Retreat) که همزمان جناس با به سفر رفتن در طبیعت هم پیدا میکند. او از عشق میگوید، از معشوقش میگوید که چقدر بهم ریخته بود پس از آنکه قاتل زنجیرهای را پیدا کردند و او جان خودش را گرفت.
در آخرین خطوط، داربی از روی کتابش میخواند:
ولی نمیدانم. شاید هرگز ندانم. نتوانستم بیل را نجات دهم، اما شاید یک بخش وجودش را نجات داده باشم که بیشتر از همه ازش میترسید. چیزی که شبها بیدار نگهش میداشت. بیل همیشه میگفت قاتل زنجیرهای مهم نیست. قاتل، فردی کسلکننده و پیشبینیپذیر است. مهم فرهنگ هولناکی است که به تولید قاتلهای زنجیرهای ادامه میدهد. بیماری نامرئیای که بین خطوط جاگرفته است. بیماریای که حالا خودش را در الگوریتمها نشان میدهد. الگوریتمهایی که به زندگی همه ما جان میدهند. اگر نخواهم بیشتر بگویم، فقط حرف بیل را تکرار میکنم. من پایان قصهاش را نوشتم. او بدون صدا و نام در تاریکی شب ناپدید نشد. داستانش کامل شده است و مردم نامش را بهخاطر خواهند داشت… بیل فارو.
همزمان با خوانش کتاب، مادر و فرزندی را میبینیم که در برفهای ایسلند به ساحلی فرار میکنند که بیل در آنجا یک قایق برایشان مهیا کرده است تا بتوانند فرار کنند. راوی میگوید بیایید خیال کنیم آنها موفق شدهاند و فرار کردهاند… شاید به کلبهای در میان یک جنگل. او نمیخواهد مانند هزاران ناپدیدشده، هزاران کودک ناپدیدشده، هزاران انسان که قصههایشان کامل نشد و نامشان فراموش شد، نامهای این قصه فراموش شوند. او میخواهد نامها را فریاد بزند.
همزمان، تلویحاً نامهایی را به خاطر مخاطب میآورد که در زندگیاش شاهد نابودیشان بوده است. شاهد مرگ هویتشان و مرگ زندگیهایشان بهدست جامعه شده است. انسانهایی حقیقی که اطراف ما ناپدید میشوند و هرگز نمیفهمیم چه برسرشان آمده. عزلتگزینی شاید آسودگی خاطر بیاورد اما فراموشی نمیآورد. چون بعضیچیزها را هرگز نمیتوان فراموش کرد و مرگ معشوق، مرگ عزیز، آنهم در ناپدیدی و قتل هرگز فراموش نمیشود. شبیه به وقتی که زیبا برای آرام کردن جمع، میگوید یک شعر از فرهنگ فارسی میخواند که یادآور محبوب است و میخواند، مرغ سحر، ناله سر کن… داغ مرا تازهتر کن…
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: وقتی «مرغ سحر» به فروپاشی اقلیمی، قتل زنجیرهای زنان و خودخواهی میلیاردرها گره میخورد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران