زخم‌کاری: بودن یا نبودن؟مسئله این است!

زخم‌کاری: بودن یا نبودن؟مسئله این است!
رادیو زمانه

روایت اول: مسئله هملت

 هملت تراژدی جاودانه ویلیام شکسپیر درباره‌ی شاهزاده‌ی مردد و مذبذب دانمارکی است که در سال ۱۶۰۲ به نگارش درآمده است اما حوادث داستان به قرن پانزدهم مربوط می‌شود. پدر هملت توسط عمویش (کلادیوس) به قتل می‌رسد و با مادر هملت ازدواج می‌کند. هملت راز قتل را از طریق روح پدرش کشف می‌کند. درون‌مایه‌ و پرسش اصلی داستان، یعنی بودن یا نبودن؟ طرح می‌شود. هاملت بر سر دو راهه‌ی انتخاب می‌ماند؛ یا باید خطرِ مبارزه را انتخاب کند و بر علیه شرارت، پلیدی، ریاکاری و فساد دربار و نظمِ کهنه عصیان کند و یا باید امنیت تسلیم را بپذیرد، به خواست قدرت و نظم کهنه و به خواری و ذلت گردن نهد. بودن یا نبودن؟ هملت راه بی‌بازگشت عصیان و انتقام را برمی‌گزیند و جانش را شیربهای فضیلتِ یقینِ عصیان می‌کند. تا آنجا که به  روح زمان مربوط می‌شود اما تراژدی عصیانِ هملت پایانِ نظم کهنه‌ای را که بر فساد و ریاکاری استوار است، به متن تبدیل می‌کند و آغاز عصر تازه‌ای برآمده از دل تاریخ را نوید می‌هد. مسئله در تراژدی هملت این است. 

                      در این متن خطر لو رفتن داستان سریال وجود دارد.

روایت دوم: زخم کاری

 سریال زخم کاری در دو فصل ساخته شده است. فصل اول آن اقتباس آزاد از مکبث شکسپیر و داستان شخصیت باهوش و تحقیر‌شده‌ی مالک است که با همدستی همسر جاه‌طلب‌اش، سمیرا، از طریق قتل عمو و عموزاده‌های تجاری‌اش به مکنت و منال می‌رسد اما در پایان سریال با نقشه‌ی یکی از رقبای تجاری‌اش، طلوعی، و به دست عموزاده‌اش، منصوره، به قتل می‌رسد. فصل اول سریال زخم‌کاری در یک جمله، راوی جاه‌طلبی مادی شخصیت‌هایی است که در راه رسیدن به قدرت و ثروت تباه می‌شوند.

فصل دوم زخم کاری (بازگشت) اقتباس آزاد از هملت شکسپیر است. میثم پسر مالک به خونخواهی پدرش در صدد انتقام از طلوعی برمی‌اید. در پایان سریال اما میثم با نقشه‌ی طلوعی، کشته می‌شود، بدون اینکه بداند پدرش هنوز زنده است. مالک در آخرین صحنه‌ی فیلم، ناگهان در مراسم خاکسپاری میثم حاضر می‌شود و در میان بهت و حیرت عزاداران، قاتل فرزندش، طلوعی را، در آغوش می‌گیرد.

عدالتِ جهانِ درام

درام، همانگونه که مفصل در کتاب ترمینولوژی تحلیلی فیلمنامه به آن پرداخته‌ام، برخلاف زندگی، صحنه‌ی آرمانی عدالت است. اگر قتل، خیانت، ستم، خشونت و یا هرچیز دیگری که با قوانین جهان‌شمول بشری در تضاد است، در درام اتفاق بیفتد و تماشاگر را آزار دهد، بنابر قانون اخلاقی عدالتِ درام باید مجازاتی مشابه با آن در فیلم به‌وقوع بپیوندد. حتی اگر شخصیت موفق شود از چنگِ عدالتِ درام بگریزد، این گریز از چنگِ عدالتِ درام باید به‌عنوان گریز از عدالت برای تماشاگر فهم شود. عدالتِ جهانِ درام اما چیزی نیست جز تأیید ارزش‌های اخلاقی جهان‌شمول انسان. علت همذات‌پنداری تماشاگر با شخصیت‌ها و قهرمان اصلی داستان دوری و نزدیکی آنان به این اصل بنیادین است. قهرمان درام اما می‌تواند ضد قهرمان یا قهرمان منفی باشد؛ تبهکار، دزد، قاتل، قاچاقچی، شکنجه‌گر، دیکتاتور و … باشد و اعمالش تبهکارانه و ناقض عدالت واقعی باشد، با وجود این، مخاطب با او همذات‌پنداری کند و دوستش داشته باشد، مانند فیلم پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا)، صورت زخمی (برایان دوپالما) یا لئون حرفه‌ای (لوک بسون). در این حالت قهرمان منفی، به‌رغم نقض عدالت واقعی، باید به یک اصل اخلاقی جهانشمول انسانی که جلوه‌ای از روح زمان است و جهان آرمانی متن را به عنوان یک کلیت واحد می‌سازد، وفادار بماند تا دوست‌داشتنی باشد و مخاطب بتواند با او همذات پنداری کند. در پدرخوانده، این اصل «خانواده» است. در صورت زخمی، «کشتن کودکان» است و در لئون حرفه‌ای «عشق» است. وفاداری به این اصل اخلاقی جهانشمول انسانی موجب می‌شود، شخصیت اصلی درام، با وجود اینکه قهرمان منفی است، اما برای مخاطب دوست‌داشتنی باشد. 

فقدان اصل اخلاقی جهان‌شمول

در هر دومجموعه‌ سریال زخم کاری شخصیت‌های اصلی سریال، قهرمان منفی هستند. همه‌ی شخصیت‌ها اراده‌ی معطوف به قدرت و ثروت دارند و در راستای تحقق این اهداف از هیچ جنایت و کثافت‌کاری دریغ نمی‌ورزند. در زخم کاری ۲ با اینکه میثم به عنوان شخصیت اصلی (هملت) در صدد انتقام قتل پدرش مالک است (پلات انتقام)، اما مالک بنابر عدالت اخلاقی درام به حق مجازات و کشته شده‌ است و تاوان جنایت‌هایش را داده‌ است. مالک در راه رسیدن به ثروت و قدرت تمام مرزهای اخلاقی را پشت سر گذاشته، حتی به شب مقدس عشق با منصوره، عشق دوران معصومیت و سلامتش، وفادار نمانده است، و بنابراین پلات انتقام در زخم کاری ۲ مبتنی بر هیچ اصل اخلاقی جها‌ن‌شمولی نیست که تماشاگر بتواند با میثم و تلاش او برای انتقام همذات‌پنداری کند. مالک بی‌گناه به قتل نرسیده است که انتقام میثم او را دوست‌داشتنی کند. ورای غریزی پدر و پسری که در حیوانات نیز به همین شکل کور عمل می‌کند،  میثم باید فضیلتی اخلاقی را نمایندگی کند که جلوه‌ای از روح زمان باشد و جهان آرمانی متن را بسازد تا بدین‌ترتیب تماشاگر بتواند نه با پلات انتقام بلکه با جهان اخلاقی متن همذات‌پنداری کند. اما نه تنها میثم بلکه هیچ‌کدام دیگر از شخصیت‌ها در ماجراهای داستان، نه تنها هیچ فضیلت اخلاقی و انسانی را نمایندگی نمی‌کنند بلکه به هیچ اصل اخلاقی و انسانی نیز وفادار نمی‌مانند. 

ماکیاولیسم اخلاقی

روح زمان در زخم کاری در رابطه‌ی سادومازوخیستی شخصیت‌ها که مبتنی بر خشم و پشیمانی است، بارز می‌شود. تمام شخصیت‌های سریال در رابطه‌هایشان دمدمی‌مزاج و هرهری‌مذهب هستند. هیچ‌کدام از شخصیت‌ها به هیچ یقین ثابت اخلاقی و انسانی وفادار نمی‌مانند.‌ هیچ‌کس به هیچ‌کس دیگر اعتماد ندارد. همه در حال کنترل و جاسوسی همدیگر هستند. همه در حال دور زدن و پاپوش دوختن برای همدیگر هستند و به تناسب منافع به هم نزدیک و دور می‌شوند. تمام شخصیت‌های اصلی و فرعی سریال بدون هیچ‌گونه تمایزی از همدیگر سواستفاده‌ی ابزاری برای رسیدن به هدف می‌کنند. این موضوع حتی در رابطه‌ی زن و شوهر، مادر و پسر و پسر و مادر، پدر و دختر و دختر و پدر و عاشق و معشوق و معشوق و عاشق نیز صادق است. ماکیاولیسم اخلاقی در روابط زخم‌کاری بیداد می‌کند. هیچ تابوی انسانی و اخلاقی وجود ندارد که شخصیت‌ها را پیش‌بینی‌پذیر کند و به واسطه‌ی وفاداری شخصیت به آن تابو، تماشاگر او را دوست داشته باشد (سمپاتی) و در صورت نقض آن، تماشاگر نسبت به شخصیت انزجار یا آنتی‌پاتی پیدا کند. همه‌ی شخصیت‌ها جانیان بالفطره هستند و قابلیت هر کاری را دارند. به هیچ چیزی جز خودشان و اهداف بیمار و غیرانسانی‌شان فکر نمی‌کنند. حتی میثم دبه عنوان قهرمان اصلی که قرار است شخصیت مثبت هملت شکسپیر را تداعی کند، به محض اینکه از سوی شهریار برادر معشوقه‌اش  احساس تهدید می‌کند، اولین واکنش او برداشتن قیچی کشنده‌ی باغبانی برای حمله و کشتن است. آنچنان توسط جنون قدرت و انتقام تسخیر شده است که از معشوق ابزار حذف دشمن می‌سازد و به شیدا پیشنهاد جاسوسی از پدرش را می‌دهد، و از عشق، ماکیاولیسم ابزار می‌سازد و بی‌اعتنا و مسخ‌شده به تمناها و فریادهای ناشی از ترس شیدا، موجب مرگ پدرش می‌شود، و البته سپس پشیمان می‌شود و زار زار گریه می‌کند. 

وفاداری علیه سادومازوخیسم فراگیر 

همه‌ی شخصیت‌ها سادومازوخیست هستند؛ دچار چرخه‌ی مسخ‌کننده‌ی خشم و پشیمانی هستند. بیرحمانه می‌کشند و زبونانه گریه می‌کنند. به همین نسبت نیز تمام رابطه‌های سریال آلوده است؛ بیمار است. هیچ پرنسیب انسانی و اخلاقی بر هیج‌یک از رابطه شخصیت‌ها حاکم  نیست. همه در حال دوشیدن یکدیگر و سوء استفاده از همدیگر هستند. همه در حال زیروروکشی و دور زدن هم هستند. تنها شخصیت سالم که می‌داند چه می‌خواهد، چرا می‌خواهد و چه باید انجام دهد و بدون هیچ‌گونه خشم و پشیمانی در راه تحقق اهدافش، مصمم و استوار، گام بر میدارد، طلوعی جنایتکار است و تنها رابطه‌ی سالم که جهان اخلاقی و انسانی درام را بارز می‌کند رابطه‌ی شفاعت با طلوعی است. 

طلوعی فرمان صادر می‌کند و شفاعت اجرا می‌کند. سپس طلوعی مانند هر تمساح آدم‌خوری که برای فریب به اندازه‌ی کافی اشک در آستین دارد، ریاکارانه اشک می‌ریزد اما هیچ اثری از پشیمانی در او نیست. طلوعی یک ماشین سرد جنگی است و حتی از اینکه وفادارترین یار غارش، شفاعت را در مسیر تحقق اهداف پلیدش از دست می‌دهد، لحظه‌ای احساس پشیمانی نمی‌کند. با وجود این، شفاعت قهرمان اخلاقی درام است و تنها شفاعت است که جلو‌ه‌ای از فضیلت روح زمان را به عنوان کلیت واحد متن نمایندگی و آشکار می‌کند. شفاعت مجری تمام جنایت‌های طلوعی است؛ تهدید و ارعاب می‌کند؛ نقشه می‌کشد؛ جاسوس اجیر می‌کند؛ آدم‌کش استخدام می‌کند؛ خفه می‌کند؛ بمب‌گذاری می‌کند؛ می‌کشد اما در هیچ لحظه‌ای و در هیچ صحنه و نمائی در حس وفاداری نسبت به طلوعی شک نمی‌کند. به‌رغم تمام وسوسه‌ها و تشویق‌های جاه‌طلبانه‌ی همسرش در خیانت به طلوعی، لحظه‌ای به پیمان وفاداریش به طلوعی خیانت نمی‌کند. شفاعت در طول تمام ماجراهای داستان، تمام قد، آشکار و پنهان به طلوعی وفادار می‌ماند. وفاداری شفاعت به طلوعی اما فقط مبتنی بر مزایای ماشین شاسی بلند و ویلا و منافع مادی نیست، نوعی سرسپردگی درونی و معنوی به جهان ارزش‌های طلوعی است. جهان ارزش‌های طلوعی به شفاعت پروبال داده است. شخصیت داده است. شفاعت در سایه‌ی حمایت‌های طلوعی و جهان ارزش‌هایش قد کشیده است؛ دیده شده است؛ متمایز شده‌است. شفاعت در پناه ولایت طلوعی، قهرمان شده است. وفاداری شفاعت نسبت به طلوعی خلل‌ناپذیر است. استواری پایه‌های فسادِ ولایت و قدرت رهبری طلوعی بر شانه‌های وفاداری شفاعت تکیه‌داده است. شفاعت به خاطر وفاداری به طلوعی حتی از دخترش شیدا سوء‌استفاده‌ی ابزاری می‌کند. مخفیانه در کوله‌پشتی دخترش میکروفون جاسازی می‌‌کند. از احساس عاشقانه‌ی دخترش به میثم امکان خشنودی و رضایت طلوعی را فراهم می‌سازد. در تعقیب و گریز با میثم جانش را در راه طلوعی فدا می‌کند. شفاعت نگرانِ نگرانی‌های طلوعی است. نگران میگرن‌های عصبی طلوعی در شکست است. بدون یک کلمه راز چشم‌هایش را می‌خواند و برای باطن پلیدش نقشه می‌کشد. در هر دو مجموعه تنها شفاعت است که به اصل بنیادین، جهانشمول و اخلاقی وفاداری خیانت نمی‌کند.

Ad placeholder

وقتی پولونیوس قهرمان هملت می‌شود

در سریال زخم‌کاری، میثم، جانشینِ هملت قهرمان نیست، شفاعت، یعنی پولونیوس داستان، قهرمان اصلی درام است. شفاعت تنها شخصیت سریال است که پای یقین و فضیلت اخلاقی وفاداری خلل‌ناپذیر و بدون چون‌و‌چرا تا پایان سریال می‌ایستد. اما برعکس هملت شکسپیر، شفاعت پای کسی می‌ایستد که «کس» نیست، جنایتکار است و پای «چیزی» می‌ایستد که «چیز» نیست، وفاداری در جنایت است. 

شفاعت قهرمان توسری‌خورده و بی‌مقدار نظم موجود و تسلیم و بازیچه‌ی دست قدرت طلوعی است. به همین دلیل شفاعتِ ناچیز و بی‌مقدار حتی در زندگی خصوصی‌اش قهرمان همسر و دخترش نیست. همسرش دائم او را تحقیر می‌کند و پنهانی جاسوسی و کنترلش می‌کند و دخترش همدست نامادری‌اش بر علیه پدر است و حرمت پدر و تصویر قهرمانی او را حفظ نمی‌کند. شفاعت تنها قهرمان پسرش شهریار است. شهریار اما چیزی نیست جز آینه‌ی بی‌مقداری پدر و کسی نیست جز پادوی جوان‌تر طلوعی. کپی برابر اصل. توسری خورده‌ای بی‌مقدارتر و ناچیزتر و بی‌تجربه‌تر از پدر که همچون پدر تقدیری جز مرگی پوچ در راهی پوچ ندارد. 

از هملت تا زخم‌ کاری

در تراژدی هملت، قهرمانان فضیلت و عشق، هملت و اوفلیا، در جهانی سرشار از فساد و شرارت، محکوم به نیستی و مرگ هستند اما روح زمان در عصیان هملت تبلور می‌کند و عدالت اخلاقی درام در فروپاشی نظم پوسیده‌ی مبتنی بر قتل‌های زنجیره‌ای کلادیوس (عموی هملت که پادشاه غاصب دانمارک شده) به تعادل می‌رسد. هملت می‌میرد اما نظم مبتنی بر زنجیره‌ی قتل و فساد فرو می‌ریزد و عصر تازه‌ای مبتنی بر حقوق انسان آغاز می‌شود. در سریال زخم کاری اما قهرمان اخلاقی درام، شفاعتِ ضد قهرمان است. میثم و شیدا می‌میرند و نظم آرمانی طلوعی به پاس فداکاری شفاعت‌ها استوار می‌ماند. جهان عدالت اخلاقی وارونه‌ی وارونه‌ی وارونه. 

همه‌ی شخصیت‌های سریال زخم ‌کاری بیمارند، شکنجه‌گرند، طفیلی‌اند. زالو صفتند. از یاد نبریم که جهان فیلم‌های محمدحسین مهدویان  بوی باتلاق و لجنزار می‌دهد؛ طعم زهرِ زخم و شکنجه و شمشیر و زندان می‌دهد. جهان فیلم‌های مهدویان چیزی نیست، جز زیبائی‌سازی جنایت.

در یکی از صحنه‌های فیلم، طلوعی از شفاعت می‌پرسد: « چه خبر؟» 

شفاعت پاسخ می‌دهد: «هیچ.»

طلوعی دوباره می‌پرسد: «هیچِ هیچ؟»

شفاعت دوباره پاسخ می‌دهد: «هیجِ هیچ.»

طلوعی باز می‌پرسد: «هیچِ هیچِ هیچ؟»

شفاعت باز پاسخ می‌دهد: «هیچِ هیچِ هیچ.»

سریال زخم کاری (بازگشت) با تمام قتل و کشتار هایی که به تقلید ناشیانه از هملت شکسپیر به راه می‌اندازد، هم در بازتاب آگاهانه‌ی روح زمان و هم در پایبندی ناخودآگاه شخصیت‌ها به آرمانِ عدالتِ اخلاقی و انسانی جهان درام، چیزی نیست جز حاصل ضرب هیچ در هیچ. هیچِ هیچِ هیچ است. 

Ad placeholder

روایت آخر: وفاداری در جنایت

وفاداری شفاعت به طلوعی ترجمه‌ای است از وفاداری مهدویان به خامنه‌ای.

طبق گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، علی خامنه‌ای در دیدار با عوامل فیلم ماجرای نیمروز، اثر محمدحسین مهدویان، گفت: «این فیلم بسیار خوب بود. همه اجزاء فیلم عالی بود، کارگردانی عالی بود. بازی‌ها عالی، قصه عالی بود. فیلم خوش ساخت بود.»

خامنه‌ای با اشاره به سکانسی از این فیلم درباره محاصره و پاکسازی خانه موسی خیابانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اظهار داشت: «آن روزی که این قضیه [محاصره منزل موسی خیابانی] اتفاق افتاد من محضر امام بودم. بچه‌ها آمدند و گفتند، از جمله همین آقای سیف‌اللهی؛ آمدند و گفتند که قضیه تمام شده. آمدند که به امام گزارش بدهند. با دیدن فیلم شیرینی آن روز تکرار شد.» 

و در ادامه، خطاب به کارگردان ماجرای نیمروز: «انشاالله یک کاری هم برای آقای لاجوردی بکنید. ایشان از آن شخصیت‌هایی است که شایسته است برایشان کار انجام شود. در این فیلم اسمش بود اما لاجوردی کسی است که از قبل از انقلاب ما به او می‌گفتیم: مرد پولادین»  خامنه‌ای در پایان خاطر نشان کرد : «فیلم خیلی خوب بود. خیلی عالی بود.»

درون مایه اصلی درام شکسپیر، پرسش معروف هملت موضوع بودن یا نبودن است. پاسخ مهدویان از زبان قهرمان سریالش وفاداری در جنایت است. مسئله در زخم‌ کاری این است. 

Ad placeholder

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: زخم‌کاری: بودن یا نبودن؟مسئله این است!