خانه سردار؛ بیتالزهرای بچههای دفاعمقدس
نخستین برخوردتان را با شهید سردار سلیمانی بهخاطر دارید؟
حاجقاسم فرمانده ما بود. البته چون من در همان سالهای ابتدای جنگ تحمیلی یعنی در سال ۱۳۶۱ اسیر شدم، هنوز لشکر ثارا... تشکیل نشده بود و هنوز تیپ ثارا.. بود و فرمانده آن هم حاجقاسم سلیمانی بود. من بهعنوان یک نوجوان ۱۶ ساله که میخواستم به جبهه بروم، اولین رویاروییام با ایشان همانطور که در کتاب ۲۳ نفر به تفصیل بیان کردهام، وقتی بود که نیروها را آماده میکردند که بعد از یکی، دو ماه آموزش نظامی به ایستگاه قطار بفرستند تا عازم جبهه شوند. حاجقاسم در آن زمان وارد محل اعزام نیروها شد و بچههایی را که کوچک بودند، از صف بیرون میکشید و میگفت شما بروید و در عملیاتهای بعدی از شما استفاده خواهیم کرد. ما اعتراض کردیم که ما خیلی در این مدت رنج کشیدهایم و آموزش نظامی دیدهایم و اگر نمیخواستید ما را اعزام کنید چرا همان اول به ما نگفتید که آموزش نظامی نبینیم. ایشان خیلی محکم ایستاد و گفت اگر شما اسیر شدید، عراقیها زیر شکنجه مجبورتان میکنند که بگویید ما را به زور به جبهه فرستادهاند. از ما اصرار و از ایشان انکار. البته ما به حرف ایشان گوش ندادیم و هرکس به شکلی از پنجره قطار وارد شد و زیر صندلی پنهان شد و به هرصورت خودمان را به اهواز رساندیم و در اهواز دیگر خود حاجقاسم نبود و فرماندهان دیگر بودند. ما آموزشهای تکمیلی را در اهواز دیدیم و وارد عملیات بیتالمقدس شدیم. در این عملیات بود که ما اسیر شدیم و دقیقا مواردی که حاجقاسم پیشبینی کرده بود، اتفاق افتاد. البته ما کلی کتک خوردیم و شکنجه شدیم ولی موقع مصاحبه نگفتیم ما را به زور به جبهه آوردهاند که این اتفاقات بهصورت مبسوط در کتاب ۲۳ نفر آورده شده است. بعد از هشت سال اسارت وقتی برگشتیم، حاجقاسم بهعنوان فرمانده لشکر ثارا... جزو معدود فرماندهان لشکر بود که از جنگ زنده باقی مانده بود. در اولین فرصت، ایشان ما آزادهها را دعوت کرد و بسیار تجلیل و پذیرایی کرد و بعد از آن ارتباط من بهعنوان یکی از آزادگان که دست به قلم بودم و کتابهایی نوشته بودم با ایشان بیشتر شد و مرا میشناخت و همیشه وقتی چیزی مینوشتم، قلم مرا میشناخت.
زمانی که ایشان از کرمان رفتند و فرمانده سپاه قدس شدند، مطالبی درباره ایشان مینوشتم و هراز گاهی که به کرمان میآمدند، با پیشکسوتان جنگ در کرمان جلسهای میگذاشتند که محرمانه بود و گاهی وقتی صحبت میکرد، دستور میداد دوربینها خاموش شوند. چون آن زمان من مدیرمسئول یکی از روزنامههای محلی استان کرمان شدهبودم، به من هم میگفت آقاییوسفزاده ننویس.به هرحال این ارتباط برقرار بود و من گاهی به خصوص در این سالهای اخیر که جنگ سوریه شروع شدهبود، در نشریه خودم یا نشریات دیگر درباره ایشان مطالبی از جمله دلنوشتههایی مینوشتم تا اینکه کتاب «۲۳نفر» منتشر شد. وقتی ایشان کتاب را خواندند برای من نامهای نوشتند که در آن گفتهبودند:« ایاحمد عزیز! ای کاش من هم کنار شما بودم و یکی از شبهایی را که شما داشتید، در پروندهام داشتم.»
بعد از شهادت ایشان، من ادای دینی کردم و بخشی از دلنوشتههایی را که قبل و بعد از شهادت ایشان نوشتهبودم، در کتابی به نام «پیش از اذان صبح» منتشر کردم که خوشبختانه سال گذشته برگزیده بخش ویژه جایزه ادبی جلال آل احمد شد.
شما روزی که ایشان سر صحنه فیلمبرداری این فیلم حاضر شد، حضور داشتید؟
من استثنائا آن روز نبودم اما ماجرا را از بقیه دوستانی که آن روز حضور داشتند از جمله از بچههای ۲۳ نفر شنیدم که ایشان سرصحنه فیلمبرداری آمدهبود. البته کسی حتی خود کارگردان هم نمیدانست ایشان قرار است سرصحنه بیاید. آن روز هم درباره ۲۳ نفر صحبت کردهبودند. معمولا ایشان در این سالها هرجایی صحبتی میکرد، گریزی به ۲۳ نفر میزد. آن روز کتابی را که عکس بچههای ۲۳ نفر در آن بود، به ایشان دادهبودند و چیزی به یادگار نوشت که دستخط ایشان هنوز هست که نوشتهاست: «جانم فدای شما که جانتان را فدای اسلام کردید» البته ساخت خود فیلم هم از پیشنهادهای حاج قاسم بود که ابتدا به آقای حاتمیکیا پیشنهاد دادند و بعد آقای مهدی جعفری فیلم را به خوبی ساخت. یک بار که ایشان به کرمان آمدهبود، به او گفتم فیلم ساخته شده و فیلمیخوبی هم شدهاست. خیلی خوشحال شد و گفت انشاءا... سرفرصت فیلم را خواهم دید ولی متأسفانه دیگر این فرصت پیش نیامد.
شما خودتان کرمانی هستید و در جبهه هم بودهاید، میزان محبوبیت و نفوذ کلام شهید سلیمانی بین کرمانیها به خصوص رزمندگان این استان چقدر بود؟
حاج قاسم زمانی که فرماندهی لشکر را به عهده داشت، به اوج رسیدهبود، ولی برای ما کرمانیها پیش از آن هم یک قهرمان بزرگ بود. میدانید که بعد از جنگ در جنوب شرق کشور معضل ناامنی مردم را بسیار اذیت میکرد. من اهل جنوب استان کرمانم و این مشکل در آنجا خیلی بیشتر بود. یادم هست زمانی که از اسارت برگشتهبودم، در فاصله سالهای ۶۹ تا ۷۴ آنقدر منطقه ما ناامن بود که شبها نمیشد با خودرو جایی رفت و هر لحظه امکان داشت چند نفر با کلاشینکف جلویت را بگیرند و خودرو را از تو بگیرند و بروند. گروگانگیری، قاچاق و آدمکشی توسط اشرار بیداد میکرد و حاج قاسم با این اشرار جنگید و توانست امنیت را برگرداند. خیلی از اشرار تسلیم شدند و حاج قاسم به آنها آب و زمین داد تا به زندگی سالم برگردند. اینها از او مانند دوران دفاعمقدس در ذهن مردم کرمان یک قهرمان ساخت و مردم این استان او را به شدت دوست داشتند. وقتی رهبر معظم انقلاب به ایشان حکم فرماندهی سپاه قدس را دادند، مردم استان خیلی ناراحت شدند و سعی کردند جلوی ایشان را بگیرند اما ایشان میگفتند من یک سربازم و هرجا که فرماندهام بگوید، باید بروم. مردم با این حرف ایشان متقاعد شدند.
البته همان زمانی که فرمانده سپاه قدس هم بودند به کرمان زیاد رفت و آمد داشتند، درست است؟
بله بهخصوص در ایام فاطمیه هرسال به کرمان میآمدند. کرمان که میآمدند، خانهای داشتند که بعد از رفتنشان به تهران، خالی مانده بود و آن را به مکانی برای جمع شدن بچههای دفاعمقدس و برگزاری مراسم عزاداری دهه فاطمیه تبدیل کرده بودند و اسمش را «بیت الزهرا(س)» گذاشته بودند. البته بعدها که کار بیت الزهرا(س) بالا گرفت و مورد استقبال مردم واقع شد، زمینی را هم که در کنار آنجا بود، ساخت و اکنون به آن بیت الزهرای حاج قاسم سلیمانی میگویند. در آن زمان ایشان را میدیدیم و بهخصوص بعد از کتابم، هروقت مرا میدید، میگفت: «چطوری آقای ۲۳نفر؟»
راجع به کتاب «باران گرفته است» بگویید، این کتاب چه چیزی دارد که دیگر کتابهایی که درباره شهید سلیمانی منتشر شده، ندارند؟
با قاطعیت میتوانم بگویم این کتاب، جدیترین کتابی است که درباره حاج قاسم نوشته شده است، البته نه به این خاطر که اسم من روی کتاب است، چرا که ما یک تیم بودیم که در کرمان این کار را پیش بردیم. بنیاد مکتب حاج قاسم سلیمانی میخواست چهار جلد کتاب منتشر کند که بتوانند کتابهای مرجع باشند و حرف اول را در نگارش خاطرات سردار سلیمانی بزنند. تصمیم بر این شده بود که این چهار جلد کتاب درباره چهار برهه از زندگی ایشان باشد که طبیعی است کتاب اول به برهه تولد، کودکی، آمدن به کرمان، کار، ورزش و مبارزات انقلاب تا شروع جنگ بپردازد. من اهل منطقه فاریاب در جنوب استان کرمانم و به مردم منطقه زادگاه شهید سلیمانی، عشایر میگویند، چراکه در منطقه سردی زندگی میکنند. شهید سلیمانی اهل روستایی در ۱۰کیلومتری شهر راور به نام قنات ملک است که در ۲۰۰کیلومتری مرکز استان قرار دارد. میدانید کرمان، استانی پهناور است و شمال و جنوب آن بیش از ۵۰۰کیلومتر با هم فاصله دارد، زمستانها که جنوب استان هوای تقریبا بهاری دارد؛ مردم منطقهای که زادگاه شهید سلیمانی است، زمستانها به منطقه ما کوچ میکنند و مردم منطقه ما با مردم آن منطقه عجین شدهاند و من از کودکی با زندگی عشایری و رسوم آنها آشنایی کامل داشتم و این نقطه قوتی برای کسی بود که بخواهد دوران کودکی حاج قاسم را بنویسد. کار تدوین این چهار جلد به مؤسسه ثارا... سپرده شد که در کنار بیتالزهرای حاجقاسم ساخته شده است. این مجموعه قبل از شهادت حاج قاسم هم در زمینه جمعآوری خاطرات شهدا و خانوادههای شهدا با حمایت خود ایشان فعالیت میکرد. در یکی از جلسات که برای مشاوره درباره تدوین کتابها رفته بودم، قرعه فال به نام من افتاد که بخش کودکی حاج قاسم را بنویسم. ما تیمی بودیم که به روستای قنات ملک و هرجای دیگری که سرنخی از حاج قاسم پیدا میکردیم، میرفتیم و با خانواده، برادر، خواهران، اقوام، هم باشگاهیها در کرمان، همخانههایش، کارکنان هتلی که در آنجا کار میکرده و دیگر نزدیکان ایشان مصاحبه میکردیم. ما چند بار به قنات ملک رفتیم و یادم است یک بار سه چهار روز در آنجا ماندیم. مصاحبهها بعد از پیاده شدن برایم فرستاده میشد و من بعد از آن کار نگارش کتاب را آغاز کردم و یکی دو سالی طول کشید که سرانجام کتاب یک ماه پیش تمام شد. کتاب از این لحاظ مهم است که درباره دوران کودکی ایشان جز همان نوشتهای که خود حاج قاسم درباره زندگینامهاش نوشته بود و چون برای چاپ نبود، گذار و ناقص به دوران کودکیاش اشاره شده بود و جزو یادداشتهایشان بود و منبع دیگری نداشتیم. درکتاب «باران گرفته است» از خود خاطرات حاج قاسم هم کمک گرفتهام اما برای تکمیل این خاطرات به دوستان و همکلاسیها و همبازیهایش مراجعه شده و کتاب جزئیات زندگی نهفقط خودش بلکه پدر ومادرش، طایفهشان،زندگی عشایری، معلمانش نوشته شده ومیتوان گفت کاملترین زندگینامه سردار سلیمانی از تولد تا شروع جنگ است.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: خانه سردار؛ بیتالزهرای بچههای دفاعمقدس
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران