آیت‌الله جوادی آملی: طهارت و بزرگی و جلال و شکوه در جَیب خالص است نه در جِیب اختلاس

آیت‌الله جوادی آملی: طهارت و بزرگی و جلال و شکوه در جَیب خالص است نه در جِیب اختلاس
خبر آنلاین

آیت الله جوادی آملی در پیامی به نخستین همایش بین‌المللی قرآنی «رسالات‌الله» اظهار کرد: طهارت و بزرگی و جلال و شکوه در جَیب خالص است نه در جِیب اختلاس. در جِیب اختلاس جز ظلمت چیزی دیگر نیست. در جَیب ایمان، طهارت است و خلوص است و بزرگی است و جبروت است و شأن الهی.


متن کامل پیام بدین شرح است:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمّة الهداة المهدیّین و فاطمة الزّهراء سیدة نساء العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما فرهیختگان، نخبگان، دانشوران و اساتید گرانقدر ایران و غیر ایران را گرامی می داریم. مقدم شما مهمانان ارجمند را ارج می نهیم و از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم همه کسانی که در این همایش وزین حقی داشته و دارند خدای سبحان از آنها بپذیرد و از دانشورانی که در صدد احیاء معارف دین اند خدای سبحان به احسن وجه بپذیرد تا پیام قرآن که جهانی است جهانی شود و دستورهای اسلامی که جهانی است، جهانی شود.

قرآن کریم هم خودش را معرفی کرد، هم جهان را معرفی کرد و هم انسان را به حیات تازه دعوت کرده است.

در فصل اول فرمود قرآن نه تاریخ دارد و نه جغرافیا، نه زمانی است و نه زمینی، چون از ملکوت نازل شده است که آن ملکوت برتر از زمان و زمین است. از مدرسه بشری ساخته نشده و در مدرسه بشری بافته نشده. از ذات اقدس الهی نازل شده است آنجا که نه زمان است نه زمین آنجا که نه ماده است و نه مادی. از طرف ذات اقدس الهی نازل شده است بر قلب مطهر بزرگترین پیامبر جهان و این نزول هم نزول مادی نبود، نظیر نزول باران و برف؛ بلکه تنزل بود و یک امر ملکوتی است و به نحو تجلی است نه تجافی.

در نزول برف و باران که تجافی است وقتی برف و باران در بالا هستند در پایین نیستند. وقتی به پایین آمدند در بالا نیستند. اینگونه از نزول زمانی یا زمینی را می گویند تجافی؛ یعنی جا خالی کردن. اما وقتی یک حقیقتی از بالا به پایین می آید این تجافی نمی کند جایش را خالی نمی کند. او در عین حال که در بالا هست مرتبه رقیق و نازلترش در مراحل میانی و فروتر از همه در مراحل پایین تر ظهور می کند بنام تجلی است.

یک وقت است یک کسی از سرش کلاه را برمی دارد پایین می گذارد، این از بالا به پایین آمدن تجافی است که وقتی بالا هست پایین نیست، وقتی پایین است بالا نیست. یک وقت یک دانشمندی مطلب عمیق علمی و عقلی را در عاقله می پروراند، بعد به این فکر است که چگونه من به مخاطبین این مطلب را منتقل کنم؟ فکر می کند باید با مَثل و شواهد، این مطلب را از عاقله به خیال تنزل می دهد، به صورت مَثل در می آورد، این مَثل دو تا کار می کند: یکی دامنه مطلب را پایین می آورد، یکی دست فهم مخاطبین را بالا می برد که بین دست فکر شنونده و دامنه تنزل یافته مطلب هماهنگی برقرار کند تا شنونده یا بیننده آن مطلب را بفهمد و بعد از آن دست به قلم می کند یا زبان می گشاید می نویسد یا می گوید.

این به نحو تجلی است نه تجافی، زیرا این مطلب عقلی همچنان در آن قلب و عقل محفوظ است. مرحله نازله اش در خیال است مرحله نازل تر از همه در مسئله قول و فعل است. قرآن کریم این چنین است به صورت حبل متین است. حبل متین را آویخته می دانند نه انداخته. فرمود این کتاب حبل الله است حبل متین است و تنزل یافته است و به مرحله عاقله وجود مبارک پیغمبر رسیده است آنجا مرحله خیالش رسیده است، از آنجا به مرحله لفظش رسیده است، عین این الفاظ گفته خداست، عین این معانی دست پرورده خداست، عین این ساخته آن مرحله عقلی و قلبی قرآن کریم است.

پس بنابراین این کتاب از زمین بالا نیامده بلکه از آسمان پایین آمده، یک؛ و فرود آمدنش هم به نحو تجلی است نه تجافی، دو؛ همچنان در موطن خود محفوظ است، سه؛ و ما را هم دعوت کرده است که این حبل را بگیرید و بالا بیایید، چهار؛ که ما می توانیم به وسیله قرآن صعود کنیم که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾[۱] این مطلب اول.

مطلب دوم آن است که این کتاب چون آسمانی است، از آسمان تا زمین و از زمین تا آسمان اطلاع کافی دارد، این مجموعه را معرفی کرده است که آسمان چگونه است؟ زمین چگونه است؟ بین آسمان و زمین چگونه است؟ فرمود کل این مجموعه را خدا برای انسان آفرید ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا﴾ چیزی در آسمان و زمین نیست که برای بشر نباشد.

مطلب بعدی آن است که نه تنها به سود بشر است، بلکه مسخّر برای بشر است؛ یعنی بشر کاملاً می تواند بر نظام سپهری مسلط شود و بر نظام زمینی مسلط شود و بر نظام بین ارض و سماء مسلط شود. زمین و آسمان و آنچه که بین زمین و آسمان است تحت سلطه انسان قرار میگیرد، هم در آن بخش قبلی فرمود ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا﴾ هم در این بخش بعدی فرمود: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾[۲] پس انسان چیزی است که نظام هستی برای او خلق شده است، یک؛ و نظام هستی مسخر انسان است، دو.

انسان کیست و چیست که بتواند بر کل نظام مسلط بشود و از مجموعه نظام سپهری بهره علمی و عملی ببرد؟ انسانی که حیات گیاهی دارد و سرگرم گوشه باغ و راغ است. انسانی که حیات حیوانی دارد سرگرم گوشههای شهوت و غضب و امثال ذلک است و گاهی در غزه کودک کشی می کند و گاهی در جای دیگر بزرگ کشی می کند و مانند آن. این نه تنها انسان نیست، بلکه بخشی از حیوانیتش مانده و بخشی هم مربوط به حیات گیاهی اوست. این یک حیات گیاهی بعلاوه حیات حیوانی دارد که دارد این چنین کشتار می کند.

اگر کسی بخواهد از نظام سپهری کاملاً بهره علمی و عملی ببرد و این نظام سپهری سفره علمی او باشد و خود را در اختیار او قرار بدهد، او باید یک حیات تازه ای داشته باشد. از حیات گیاهی بگذرد، از حیات حیوانی بگذرد، به حیات انسان برسد که انسان یک حیات ملکوتی دارد. فرمود خدای سبحان در سوره مبارکه «انفال»: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾[۳] خدا و پیامبر یک حرف دارند چون پیامبر هیچ حرفی ندارد مگر از طرف خدا؛ لذا در عین حال که خدا و پیامبر کنار هم ذکر شدند فعل مفرد است «دعوا» نیست» دعا» است ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾، چون دعوت پیامبر جز رسالت ذات اقدس الهی نیست.

پس دعوت پیامبر یعنی دعوت قرآن که همان دعوت ذات اقدس الهی است این است که انسان را زنده کند؛ یعنی حیات گیاهی اش را تنظیم کند، حیات حیوانی اش را تنظیم کند، به حیات ملکوتی برسد که انسان بشود. تا نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد.

جهانی فکر بکند گرچه منطقه ای زندگی می کند قرآن حرفش جهانی است اختصاصی به شرق و غرب ندارد اختصاصی به شمال و جنوب ندارد. تا آنجا که بشر زندگی می کند، قرآن رهبری او را به عهده دارد.

فرمود شما را زنده می کند وقتی زنده کرد چند کار می کنید؛ از آسمان و زمین بهره های علمی و عملی میبرید، یک؛ و از خدماتی که تسخیر شده ها در اختیار شما قرار می دهند بهره ای بیشتر و کامل تر می برید، این و؛ هم می فهمید که ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا﴾ هم می فهمید که ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾، لذا هیچ نزاعی نمی کنید. دیگر سخن از جنگ جهانی اول و دوم و أمثال اینها نیست. سخن از جنگ های نیابتی نیست. سخن از کودک کشی غزه و مانند آن نیست. وقتی انسان فرشته منش شد و خود را تأمین کرد، جامعه را تأمین کرد، فقر فرهنگی و فکری و مادی زدوده می شود و همه در کمال رفاه زندگی می کنند به رهبری قرآن کریم. همه در کنار مائده و مأدبه حق و علم و عدل زندگی می کنند در سایه رهبری قرآن کریم.

این قرآن کریم که با این وضع آمده بشر را زنده کند، در بین انسانها که گذشته از حیات گیاهی و حیات حیوانی، حیات انسانی دارند، در بین این انسانها که حیات انسانی دارند، یک حیات فرشته خویی را به بعضی ها عطا می کند که:

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس[۴]

یعنی در بین انسان ها عده ای حیات خاص دارند که واقعاً فرشته خوی هستند. آنهایی کسانی هستند که رهبران الهیاند. آنها کسانی اند که داعیان الی اللهاند و داعیان الی الحقاند. قرآن کریم دو نمونه ذکر میکند وقتی که در بین انسان افرادی شایسته پیدا شدند اینها که حیات انسانی پیدا کردند به همین انسانها یک برکت ویژه ای عطا می کند.

شما بنگرید به آنچه که ذات اقدس الهی با موسای کلیم در میان گذاشت به موسای کلیم فرمود: ﴿ما تِلْکَ بِیَمینِک‌﴾، همین را به موسای کلیم فرمود در أیمن وادی، نه وادی أیمن. ما وادیای بنام وادی أیمن نداریم. این ﴿شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ﴾ این أیمن وصف جانب است، نه وصف وادی. وادی أمین نداریم، جانب أیمن وادی است. طرف راست این درّه، طرف راست این کوه، در آنجا به وجود مبارک موسای کلیم فرمود به اینکه: ﴿ما تِلْکَ بِیَمینِک‌﴾، همین! این چیزی که در دست توست چیست؟ موسای کلیم گفت: ﴿هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی‌ غَنَمی‌ وَ لِیَ فیها مَآرِبُ أُخْری‌﴾، این دو تا کلمه را که خدای سبحان درباره عصا و یمین گفت، فرمود اگر کسی به این مرحله ملکوتی بار یافت، این عصای او هر سحری را باطل میکند و این دست او هر نوری را هم تجلی میبخشد.

فرمود آنچه در دست توست چیست؟ ﴿ما تِلْکَ﴾ که اشاره به عصا است. آن هم ﴿بِیَمینِک‌﴾ به دست توست. موسای کلیم هم جواب داد که عصای من است. فرمود عصایی که مورد عنایت خدا باشد، این هرگونه کید و نقشه و بدرفتاری و ساسیت بازی ها را باطل می کند. در آن میدان مسابقه که ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾، خیلیها را ترساندند و صحنه صحنه مار شد، ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: ﴿أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ‌﴾، آنچه را که در دست توست بیانداز تا تمام این چوبهایی که به صورت مار درآمدند تمام این حبلها و طنابهایی که به صورت مار درآمدند روی همه اینها مکر و کید پیاده شد، طناب سرجایش محفوظ است، چوب سرجایش محفوظ است، روی آنها سحر شده است، کید شده است، این عصای تو آن کیدها را از بین میبرد، نه چوب ها را و نه طناب ها را.

﴿أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا﴾ که متأسفانه «إنَّما» نوشته شده است! ﴿إِنَّ ما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتی‌﴾، این منطقی سخن گفتن، شکل اوّلی حرف زدن، صغری و کبری گفتن، این دأب سخنورانی الهی است که منظم سخن می گویند. سخن منظم می گویند. هم خوب حرف می زنند هم حرف خوب می زنند.

فرمود اینها که با چوب ها و با طناب ها میدان را مسخر کردند ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ مردم را و ﴿وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیم‌﴾، تو آنچه را که در دست توست ﴿أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ‌﴾، گرچه من در أیمن وادی از تو سؤال کردم: ﴿ما تِلْکَ بِیَمینِک‌﴾؟ گفتی: ﴿هِیَ عَصایَ﴾، اما همین که من گفتم ﴿ما تِلْکَ﴾ این چیست، همین را بیانداز تا آن سحر را باطل کند، کید را باطل کند، نه اینکه چوبها را بخورد و نه اینکه طنابها را بخورد. ﴿أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، لَقف میکند یعنی از بین میبرد. ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما﴾ که این باید «إنّ ما» نوشته بشود.

ما یک «إنّما» و «أنّما» داریم که حرف است و باهم نوشته می شود. یک «إنّ» داریم که حرف مشبهة بالفعل است و یک «ما» داریم که موصول است که اسم این «إنّ» است مثل: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾،[۵] که این باید «أنّ ما» نوشته می شد، ولی «أنَّمَا» نوشته شده است. ﴿وَ اعْلَمُوا﴾، بدانید آنچه را غنمیت کردید مثلاً خمس دارد یا اینجا هم فرمود به اینکه ﴿أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا﴾، آنچه را که اینها انجام داده اند میبلعد. آنچه را که اینها انجام داده اند چیست؟ ﴿إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾، یعنی این عصا را بیانداز تا آنچه را که کید کردند لقف کند و از بین ببرد. بعد فرمود آنچه را که اینها کید کردند سحر است، یعنی این عصا کید را می خورد هیچ سخن از چوب نیست، هیچ سخن از طناب نیست که این عصا آن طناب ها را بخورد یا آن چوب ها را بخورد. ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتی‌﴾، یعنی این عصا آن کید را میخورد، آن سحر را باطل میکند. وقتی وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) عصا را انداخت، تمام این سحرها باطل شد و تمام این چوبها چوب شدند و تمام آن طنابها طناب شدند و همه دیدند که در این میدان یک سلسله طناب ها افتاده و یک سلسله چوبها افتاده و یک ماری است که درخشان است.

اینکه وجود مبارک موسای کلیم در جواب گفت: ﴿هِیَ عَصایَ﴾، خدا هم فرمود وقتی من به این عصا عنایت کنم، این میشود باطل سحر. بعد آن مطلب دوم: گفتم که ﴿ما تِلْکَ بِیَمینِک‌﴾، آنکه در دست راست توست چیست؟ آنچه را که من اسم بُردم یمین است. این یمین که مورد عنایت الهی شد، این دست راست که مورد عنایت الهی شد، وقتی این به جیب یعنی به گریبان بخورد، این نور درخشان خواهد شد. فرمود این یمین را به جیبت و به این گریبانت بگذار: ﴿تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْری‌﴾، این دست راستت وقتی به این جیب و به این سینه و به این آنچه نزدیک گردن توی موسای کلیم بخورد این مثل آفتاب میتابد.

پس اگر گفتم «تلک» این می شود باطل کننده سحر و اگر گفتم یمین، این یمین اگر به سینهات بخورد ﴿تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْری‌﴾، مانند آفتاب میتابد. آن یکی باطل سحر میشود و این یکی نورانی می شود تا به جامعه بشر بفهمانیم که غیر از حیات انسانی که می تواند بر آسمان و زمین مسلط بشود و می تواند بر عمق زمین و عمق دریاها سلطه پیدا کند، می تواند از زمین تا آسمان و از آسمان تا زمین بهرهبرداری کند برای خود و دیگران، اگر از همه اینها گذشتیم، چون حیاتش حیات ملکوتی است می تواند کار فرشته ها را هم انجام بدهد.

تا به بشر بفهمانیم انبیاء آمدند گذشته از اینکه آن حیات گیاهی و حیوانی را تکمیل کردند به حیات انسانی رساندند که انسان وارسته شدند که نه بیراهه رفتند و نه راه کسی را بستند، سر از فرشته خویی در می آورند.

دو تا کار را می کنند: یکی اینکه تمام سحرها و کیدها و نقشه های سیاستمداران باطل را باطل می کنند، عاطل را باطل می کنند. گمراه را باطل می کنند. دو: اینکه به جامعه بشر می فهمانند که طهارت و بزرگی و جلال و شکوه در جَیب خالص است نه در جِیب اختلاس. در جِیب اختلاس جز ظلمت چیزی دیگر نیست. در جَیب ایمان، طهارت است و خلوص است و بزرگی است و جبروت است و شأن الهی.

اینها رهآورد قرآن کریم است. قرآن ما را به اینجا رسانده که حیات انسانی پیدا کنیم. یک عده را قرآن زنده نمی داند. در بیانات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم هست که «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛[۶]این در بین زنده ها یک جنازه عمودی است بعد هم جنازه افقی می شود.

پس قرآن آمده که در اندیشه، جامعه را حق مدار و علم محور کند. در انگیزه، عدل مدار کند و مِهرخواه. این کارها را قرآن می کند و پیام جهانی دارد.

امیدواریم از این همایش ها که پیوندهای منطقه ای برقرار کردید، پیوندهای جهانی برقرار بشود تا جامعه جهانی فکر جهانی بکند و بداند کتابی که از زمین برخاست، آن هنر را ندارد کتابی که از بالا تنزل کرد و به نحو تجلی بود نه به نحو تجافی، میتواند حق را در مدار اندیشه و عدل را در محور انگیزه اجرا بکند.

مجدّداً مقدم همه شما فرهیختگان را گرامی میداریم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم آنچه خیر و صلاح و فلاح جهانیان است به آنها عطا کند و مسلمانهای غزه را از خطر بیگانهها آزاد کند و نجات بدهد و همه شما بزرگواران را در کنار مأدبه الهی و مائده حق موفق و کامیاب بدارد.

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

[۱]. سوره فاطر، آیه۱۱.

[۲]. سوره لقمان، آیه۲۰.

[۳]. سوره انفال, آیه۲۴.

[۴] . سنایی، قصاید، قصیده۹۰.

[۵] . سوره انفال، آیه۴۱.

[۶]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه۸۷.

۲۱۹۲۱۸

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: آیت‌الله جوادی آملی: طهارت و بزرگی و جلال و شکوه در جَیب خالص است نه در جِیب اختلاس