ادیبستان «تابناک»؛ چهل و پنجم
رباعیاتی از امیرعلیشیر نوایی
ای قتل مرا کشیده مژگانت صف
هر تیری ازان جان مرا کرده هدف
جز آنکه دران ورطه شود عمر تلف
زان صف نتوان رفت برون هیچ طرف
####
در عشق مباش پیش رندان گستاخ
چون بنده بود به نزد سلطان گستاخ
از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخ
عاقل بادب باشد و نادان گستاخ
####
در روز جدایی غم دلسوز وداع
وان آتش هجر شعله افروز وداع
صد غصه مهلک غم اندوز وداع
نابود نمودند مرا روز وداع
حکایتی از فخرالدین صفی
ثروتمندی که از مال دنیا بینیاز بود، تصمیم گرفت برای خود مقبرهای بسازد. ماهرترین بنای شهر را به خدمت گرفت و او ساخت مقبره را آغاز کرد. یک سال تمام کار ساخت مقبره طول کشید و پس از این مدت، مقبره ای زیبا و باشکوه آماده شد. مرد رو به بنا کرد و گت: این عمارت چه چیز کم دارد؟ بنا که مردی شوخ طبع بود، گفت: وجود شریف شما را.
حذف مفعول
در دستور زبان فارسی جمله آنگاه زیباتر است که هم مفعول و هم " را" را حذف کنیم.
مثال:
کتاب را از علی گرفتم و کتاب را خواندم
که چه در نثر و چه در شعر هم را و هم مفعول که " کتاب" است را حذف می کنیم.
کتاب را گرفتم و خواندم
شاعر، دانشمند و وزیر سلطان حسین بایقرای گورکانی (۸۷۵ – ۹۱۱ ه. ق.) بود. امیر علی شیر نوایی نام او علی شیر بن الوس یا کجکنهٔ نوایی جغتایی و ملقب به «نظامالدین» است. از بزرگ زادگان خاندان جغتای، پسر چنگیزخان حاکم ماوراءالنهر و کاشغر و بلخ و بدخشان بود. او مردی نیکوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسیاری به دو زبان فارسی و ترکی جغتایی دارد به همین جهت مشهور به «ذوللسانین» بود. تخلص او در اشعار ترکی «نوایی» و در اشعار فارسی «فانی» یا «فنایی» است.
وی در سال ۸۴۴ ه. ق. در هرات متولد شد و تحصیلاتش اولیه خود را نزد پدرش کیچکینه بخشی -که از جمله وزرای تیموریان بود - کسب کرد و سپس برای ادامه تحصیل به سمرقند رفت. علی شیر در خردسالی با سلطان حسین میرزا که همدرس و هممدرسه بودهاند، عهد و پیمان بسته بودند که هر کدام به سلطنت برسد از حال دیگری تفقد نموده، فراموشش نکند، نوایی از آن پس به منظور تحصیل معارف و کمالات خوراسان و سمرقند و بسیاری از شهرهای دیگر را سیاحت کرد و در آن میان گرفتار فقر و فاقهای سخت شد. در این هنگام سلطان حسین میرزا در هرات به سلطنت نشست و به حکم همان پیمان قدیم، امیر علی شیر را از سمرقند فراخوانده منصب مهرداری خود را به وی واگذار کرد و اندکی پس از آن امر صدارت را نیز به او داد و بزرگی مقامش به جایی رسید که هر یک از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مایهٔ شرف و افتخار خود میدانستند و سلطان نیز بی مشورت او به هیچ کاری اقدام نمیکرد.
اما علی شیر با وجود این همه مشاغل، از مطالعات علمی و تألیفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلای آن روزگار بود و کتابخانه وی نیز عمومی و مورد استفاده علاقمندان بود که از آنجمله خواندمیر مولف حبیبالسیر نیز از آن کتابخانه بهرهها برده است. سرانجام وی از امور دولتی استعفا داده منزوی گشت و با ملا عبدالرحمان جامی مصاحب شد و درویشی را بر همه امور ترجیح داد. و در عین انزوا نیز مورد توجه سلطان حسین بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وی بودند. و عاقبت او به سال ۹۰۶ یا ۹۰۷ ه. ق. درگذشت. اشعار وی پخته و دارای معنا و مفاهیم مطلوب و مقبول است.
حکایت
آورده اند که: «ایاز» غلام محبوب سلطان محمود غزنوی بود که بنا به دستورش در دستگاه او به مقام و مکنتی رسید. در دوران وزارتش به دلیل همین محبوبیت نزد سلطان عزنوی مورد سعایت و بدخواهی درباریان قرار داشت. او در دوران وزارتش یک اتاق برای خود در نظر گرفته بود و به کسی اجازه ورود به این اتاق نمی داد. فقط خود ایاز قبل از شروع کارش به این اتاق می رفت و مدتی را در این مکان می گذراند و همین موضوع بهانه را بدست بدخواهانش داد. رقبای حسود وقتی این رفتار وی را دیدند به خیال آنکه او دفینه های زر و سیم را از خزانه برداشته و در این مکان مخفی می کند، نزدِ شاه به بدگویی و سخن چینی او رفتند که چه نشسته ای که ایاز خزانه را خالی کرده و در اتاقی مخفی می کند. سلطان که به خوی و سیرت وفادارانه ایاز یقین داشت در رد دعاوی آنان حرفی نزد.
در این میان خود سلطان محمود غزنوی نیز بسیار کنجکاو بود که بداند در آن خانه چیست؟ پس روزی دیگر و در حالی که ایاز در حجره اش نشسته بود ناگهان با خدم و حشم وارد حجره ایاز شد و او را در لباس مندرس شبانی و چارقی کهنه (کفش آن دوره) دید. از ایاز دلیل اینکارش را پرسید که ایاز در جواب گفت: ای سلطان من هر روز قبل از کار به این حجره میآیم و این لباس و چارق را که یادگار دوران شبانی من است را می پوشم تا یادم باشد که چه کسی بودم و از کجا به کجا رسیدم تا خود به غلط نیفتم. امیر با شنیدن این سخنان انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت: بگیر و در انگشت کن تا اکنون وزیر بودی؛ اکنون امیری.
اشعاری سپید از حسین پناهی
نیم ساعت پیش
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفهکنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفتهام!
**
ما چیستیم؟!
جز ملکلولهای فعال ذهن زمین
که خاطرات کهکشانها را
مغشوش میکند!
**
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش وب ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح میگذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
پس از روی کار آمدنِ سبک هندی که صناعات ادبی پیچیده و زبان کوچه بازاری در آن رواج یافته بود،ادبا و شاعران ارام آرام از این سبک که یک قرن و اندی عمر داشت،روی برگرداندند و دوباره به سبک عراقی و گاه خراسانی روی آوردند که به این سبک،سبک بازگشت ادبی گویند.
منبع خبر: تابناک
اخبار مرتبط: ادیبستان «تابناک»؛ چهل و پنجم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران