غربشناسی که غربزده نبود
اواز همان دوران نخست تحصیل، شیفته آموختن بود و خیلی زود به زبان فرانسه و بعد به زبان آلمانی مسلط شد. در همان دوران علاقهای شدید به فرهنگ و ادبیات ایران پیدا کرد و همین دلبستگی او را به سمت و سوی فلسفه ایرانی و اسلامی سوق داد. پس از مهاجرت به سوئیس و فرانسه آشناییاش با مبادی فلسفه غرب، او را به دانشجویی سختکوش و جدی فلسفه غرب بدل کرد.
غرب زدگی نه، غرب دانی، آری
آشنایی کریم مجتهدی با فلسفه غرب چنان که گفتیم، از سرچشمه بود. او برخلاف برخی دانشجویان و اهل قلم که مبانی تفکر غربی را از روی ترجمههای آنها خوانده و فهمیده بودند در دانشگاههایی درس خوانده بود که مبدأ فلسفه غرب بود و شاگرد بزرگانی چون ژان پیاژه، ژان وال، ژرژ گورویچ و موریس مرلوپونتی بود. به همین دلیل شناختی دقیق و کامل از آن داشت اما با وجود این، فاصله انتقادی خود را با فلسفه غرب حفظ کرده بود و شیفتگی منفعلانهای نسبت به آن نداشت. او با این که فلسفه غرب را زیربنای اصلی تمدن و فرهنگ غرب میدانست اما تأکید داشت فلسفه غربی بهصورت ریشهای تحت تأثیر فیلسوفان اسلامی بوده و غربیان خودشان هم این رشد را اولین فیلسوف عقلگرا میدانستهاند. او میگفت، با غربزدگی مخالف است اما غرب را باید شناخت و به همین دلیل میکوشید با نگاهی انتقادی و در عین حال عالمانه، غرب، فلسفه و فرهنگش را بشناسد. بیدلیل نبود که حتی درباره کانت که همگان او را شیفته این فیسلوف میدانستند، بهصراحت میگفت: «من بیش از هر کسی از کانت یاد گرفتم. هنوز همچنین است. البته با کانت موافق نیستم. کانت تا حدودی کهنه شده است. کانت با فیزیک نیوتن معنا پیدا میکند و وقتی اصول فیزیک نیوتن بههم میخورد، فلسفه کانت هم دیگر معنا پیدا نمیکند. ولی روش کانت و استفادهای که از فلسفه میکند، یعنی روش استعلایی به نظر من حتی الان بسیار بسیار روشنگر و اصلا فوقالعاده است. منظورم روش اوست، نه حرفهایش و از حیث نظری و نه از منظر اخلاقی و هنری.» شناخت او از فلسفه غرب، مانع تلاش جدی وی برای شناخت و شرح فلسفه اسلامی نمیشد و به همین دلیل است که او همچنان که درباره آرای فیلسوفانی چون کانت، دکارت و هگل میاندیشید و مینوشت، از ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا هم غافل نبود. همچنین او توجه وافری به فلسفه تطبیقی داشت و تلاشهایش در زمینه مقایسه انطباقی میان افکار نوافلاطونیان متاخر با سنتهای اسلامی از درخشانترین تلاشهای علمی در این حوزه بود.
انتقاد از نظام آموزشی و دانشگاهها
مجتهدی در طول سالهای تدریس، در مراکز آموزشی مختلف کشور به دانشجویان علاقهمند، درس فلسفه داد. پایگاه اصلی او در آموزش گروه فلسفه دانشگاه تهران بود اما او همچنین در دیگر مراکز آموزشی و پژوهشی همچون پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران دانشجویان بسیاری تربیت کرد. نگاه او به فلسفهآموزی و فلسفهخوانی، با دیدگاهی انتقادی به نظام آموزشی کشور همراه بود. او که همه عمر خود را با عشق به فلسفه و تفکر طی کرده بود، ریشه اصلی مشکلات نظام آموزش ما را نبود تفکر در ورای آن میدانست و بارها گفته بود: «تفکر در دانشگاهها نیست. رشتهها و تحقیقات ظاهری هست، بدون آنکه تفکر عمیق وجود داشته باشد.»او البته این انتقاد را یکسویه مطرح نمیکرد و استادان و دانشجویانی را که نه بهدلیل شیفتگی واقعی، بلکه از سر وظیفه به این سمت آمده بود، از انتقادات خود بینصیب نمیگذاشت و میگفت: «فاجعه این است که معلمهای ما دانشجو و دانشجویان ما دانشجو نیستند.» او که بهصراحت لهجه مشهور بود و همیشه میگفت با کسی رودربایستی ندارد، میگفت: «تحقیق، مطالعه، دلسوزی واقعی، علاقه به فرهنگ، از خود گذشتگی، آزادگی و این چیزها. فیلسوف آزاد نیست، بلکه مقید به آزادگی است، اینها دیگر وجود ندارد. حال چه میماند؟»مشکل به نظر او در زمانی بیشتر و جدیتر میشد که قرار بود دانشگاه، مرکز آموزش و ترویج فلسفه شود. دانشگاهی که از نظر مجتهدی از تفکر بیبهره بود و نتیجه آن این بود که تفکر فلسفی به چیزی عوامانه یا به قول خود او، کوچه و بازاری تبدیل شود. او میگفت: «فلسفه الزاما اظهارنظر، تصمیمگیری و ادعا نیست، فلسفه را باید یاد گرفت، یعنی آموختنی است از طریق تاریخ فلسفه و از طریق متون فلاسفه بزرگ چه شرقی و چه غربی. مادامی که ما تصور کنیم با چند کلمه میتوان فلسفه را در اختیار مردم قرار داد، این نقص غرض و نوعی عامیانه کردن و به ابتذال کشاندن تفکر فلاسفه است. نباید انتظار داشت که مردمی که زندگی عادی خود را میکنند، الزاما لفظ فلسفه را به دهان بیاورند یا ادعای داشتن تفکر فلسفی داشته باشند. فلسفه جنبه دانشگاهی دارد.»
این عامیانه کردن فلسفهورزی باعث پدیدهای شده بود که او از آن به «جنجالی شدن فلسفهورزی در جامعه ما» یاد میکرد و معتقد بود با این شیوه فلسفه معنای خود را از دست بدهد، چرا که فلسفه نمیتواند وسیله شهرت کسی باشد. مجتهدی در این زمینه گفته بود: «ما به نوعی گرفتار یک تظاهر به تفلسف و فکر کردن هستیم و حرفهای دهنپرکن فلسفی را یاد گرفتهایم و بدون کوچکترین تأمل و تحقیق آنها را به کار میبریم و این کار بیشتر به قصد مرعوب کردن مخاطب انجام میگیرد. ما اکنون از کمال مطلوب فلسفه بسیار پایینتریم و این امر نهفقط در فلسفه، بلکه در کل نظام آموزش عالی وجود دارد.» و نتیجه این وضعیت، این میشود که دانشجویان فلسفه هم بهدنبال رسیدن به نتیجههای سهلالوصول و میانبر از خواندن فلسفه باشند و این به سطحیشدن فلسفه و فلسفهورزی در کشور ما منجر شده است، مسألهای که استادی جدی و عاشق فلسفه چون مجتهدی آن را برنمیتابید.
توجه به ساختارهای فرهنگی
مجتهدی با اینکه به فلسفه و فلسفهدانی شهره بود، شخصیتی جامع داشت و فلسفه را جزیرهای جداگانه از ساختار فرهنگ نمیدانست. بههمیندلیل سعی میکرد به پیوند میان فلسفه و فرهنگ توجه کند و یکی از آثار مهمش نیز «فلسفه و فرهنگ» بود که به این موضوع، اشاره داشت. یکی از جلوههای مهم توجه او به فرهنگ، عشق وافری بود که به ادبیات داشت. از این منظر بود که در کنار آثار تحلیلی خود درباره فلسفه، درباره ادبیات هم نوشت و ازجمله کتابی درباره داستایفسکی به نگارش درآورد که از جنبه توجه فردی با اندیشه فلسفی به ادبیات و بهخصوص داستاننویسی اهمیت دارد. او شیفته واقعی ادبیات و بهخصوص زبان فارسی بود. حتی در قالب یک معلم فلسفه هم وسواس و توجه خود را به زبان فارسی و ضرورت تقویت این زبان بهعنوان یک زبان علمی پنهان نمیکرد و میگفت: «الان گاهی فلسفه به ما صدمه میزند. این همه لغت خارجی را وارد فارسی میکند. الان کسی که فلسفه میخواند، ۲۰ یا ۳۰ لغت انگلیسی و فرانسه بلد است و خودش را متخصص میداند. غیر از آن چیزی نیست. کلماتی مثل پستمدرن، سوژه، ابژه، پروبلماتیک و...من با کاربرد این کلمات مخالف هستم.» با این پیشینه و نگاه بود که او کلیت ساختارهای فرهنگی و کنشگران فرهنگی ایران را هم از نقد خود مصون نمیدانست. یکی از انتقادات مهم مجتهدی به جامعه فرهنگی ونخبگان ایران، اصرار به متفاوتنمایی با وجود دانش سطحی بود. او این شکل از متفاوتنمایی راناشی ازخودشیفتگی میدانست ومیگفت:«کسی که شیفته خودش است نمیتواندفیلسوف باشد. شخص میخواهد خود را مطرح کند با این عنوان که کتاب نوشته است، آیا فقط نوشتن کتاب کافی است؟ این ۱۰تا کتاب دارد. دیگری ۲۰ کتاب دارد. این تظاهربه فرهنگ، دشمن فرهنگ است. تظاهر کاذب است. این تظاهر کاذب، فرهنگ را نابود و بیمعنی میکند.»
غرب زدگی نه، غرب دانی، آری
آشنایی کریم مجتهدی با فلسفه غرب چنان که گفتیم، از سرچشمه بود. او برخلاف برخی دانشجویان و اهل قلم که مبانی تفکر غربی را از روی ترجمههای آنها خوانده و فهمیده بودند در دانشگاههایی درس خوانده بود که مبدأ فلسفه غرب بود و شاگرد بزرگانی چون ژان پیاژه، ژان وال، ژرژ گورویچ و موریس مرلوپونتی بود. به همین دلیل شناختی دقیق و کامل از آن داشت اما با وجود این، فاصله انتقادی خود را با فلسفه غرب حفظ کرده بود و شیفتگی منفعلانهای نسبت به آن نداشت. او با این که فلسفه غرب را زیربنای اصلی تمدن و فرهنگ غرب میدانست اما تأکید داشت فلسفه غربی بهصورت ریشهای تحت تأثیر فیلسوفان اسلامی بوده و غربیان خودشان هم این رشد را اولین فیلسوف عقلگرا میدانستهاند. او میگفت، با غربزدگی مخالف است اما غرب را باید شناخت و به همین دلیل میکوشید با نگاهی انتقادی و در عین حال عالمانه، غرب، فلسفه و فرهنگش را بشناسد. بیدلیل نبود که حتی درباره کانت که همگان او را شیفته این فیسلوف میدانستند، بهصراحت میگفت: «من بیش از هر کسی از کانت یاد گرفتم. هنوز همچنین است. البته با کانت موافق نیستم. کانت تا حدودی کهنه شده است. کانت با فیزیک نیوتن معنا پیدا میکند و وقتی اصول فیزیک نیوتن بههم میخورد، فلسفه کانت هم دیگر معنا پیدا نمیکند. ولی روش کانت و استفادهای که از فلسفه میکند، یعنی روش استعلایی به نظر من حتی الان بسیار بسیار روشنگر و اصلا فوقالعاده است. منظورم روش اوست، نه حرفهایش و از حیث نظری و نه از منظر اخلاقی و هنری.» شناخت او از فلسفه غرب، مانع تلاش جدی وی برای شناخت و شرح فلسفه اسلامی نمیشد و به همین دلیل است که او همچنان که درباره آرای فیلسوفانی چون کانت، دکارت و هگل میاندیشید و مینوشت، از ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا هم غافل نبود. همچنین او توجه وافری به فلسفه تطبیقی داشت و تلاشهایش در زمینه مقایسه انطباقی میان افکار نوافلاطونیان متاخر با سنتهای اسلامی از درخشانترین تلاشهای علمی در این حوزه بود.
انتقاد از نظام آموزشی و دانشگاهها
مجتهدی در طول سالهای تدریس، در مراکز آموزشی مختلف کشور به دانشجویان علاقهمند، درس فلسفه داد. پایگاه اصلی او در آموزش گروه فلسفه دانشگاه تهران بود اما او همچنین در دیگر مراکز آموزشی و پژوهشی همچون پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران دانشجویان بسیاری تربیت کرد. نگاه او به فلسفهآموزی و فلسفهخوانی، با دیدگاهی انتقادی به نظام آموزشی کشور همراه بود. او که همه عمر خود را با عشق به فلسفه و تفکر طی کرده بود، ریشه اصلی مشکلات نظام آموزش ما را نبود تفکر در ورای آن میدانست و بارها گفته بود: «تفکر در دانشگاهها نیست. رشتهها و تحقیقات ظاهری هست، بدون آنکه تفکر عمیق وجود داشته باشد.»او البته این انتقاد را یکسویه مطرح نمیکرد و استادان و دانشجویانی را که نه بهدلیل شیفتگی واقعی، بلکه از سر وظیفه به این سمت آمده بود، از انتقادات خود بینصیب نمیگذاشت و میگفت: «فاجعه این است که معلمهای ما دانشجو و دانشجویان ما دانشجو نیستند.» او که بهصراحت لهجه مشهور بود و همیشه میگفت با کسی رودربایستی ندارد، میگفت: «تحقیق، مطالعه، دلسوزی واقعی، علاقه به فرهنگ، از خود گذشتگی، آزادگی و این چیزها. فیلسوف آزاد نیست، بلکه مقید به آزادگی است، اینها دیگر وجود ندارد. حال چه میماند؟»مشکل به نظر او در زمانی بیشتر و جدیتر میشد که قرار بود دانشگاه، مرکز آموزش و ترویج فلسفه شود. دانشگاهی که از نظر مجتهدی از تفکر بیبهره بود و نتیجه آن این بود که تفکر فلسفی به چیزی عوامانه یا به قول خود او، کوچه و بازاری تبدیل شود. او میگفت: «فلسفه الزاما اظهارنظر، تصمیمگیری و ادعا نیست، فلسفه را باید یاد گرفت، یعنی آموختنی است از طریق تاریخ فلسفه و از طریق متون فلاسفه بزرگ چه شرقی و چه غربی. مادامی که ما تصور کنیم با چند کلمه میتوان فلسفه را در اختیار مردم قرار داد، این نقص غرض و نوعی عامیانه کردن و به ابتذال کشاندن تفکر فلاسفه است. نباید انتظار داشت که مردمی که زندگی عادی خود را میکنند، الزاما لفظ فلسفه را به دهان بیاورند یا ادعای داشتن تفکر فلسفی داشته باشند. فلسفه جنبه دانشگاهی دارد.»
این عامیانه کردن فلسفهورزی باعث پدیدهای شده بود که او از آن به «جنجالی شدن فلسفهورزی در جامعه ما» یاد میکرد و معتقد بود با این شیوه فلسفه معنای خود را از دست بدهد، چرا که فلسفه نمیتواند وسیله شهرت کسی باشد. مجتهدی در این زمینه گفته بود: «ما به نوعی گرفتار یک تظاهر به تفلسف و فکر کردن هستیم و حرفهای دهنپرکن فلسفی را یاد گرفتهایم و بدون کوچکترین تأمل و تحقیق آنها را به کار میبریم و این کار بیشتر به قصد مرعوب کردن مخاطب انجام میگیرد. ما اکنون از کمال مطلوب فلسفه بسیار پایینتریم و این امر نهفقط در فلسفه، بلکه در کل نظام آموزش عالی وجود دارد.» و نتیجه این وضعیت، این میشود که دانشجویان فلسفه هم بهدنبال رسیدن به نتیجههای سهلالوصول و میانبر از خواندن فلسفه باشند و این به سطحیشدن فلسفه و فلسفهورزی در کشور ما منجر شده است، مسألهای که استادی جدی و عاشق فلسفه چون مجتهدی آن را برنمیتابید.
توجه به ساختارهای فرهنگی
مجتهدی با اینکه به فلسفه و فلسفهدانی شهره بود، شخصیتی جامع داشت و فلسفه را جزیرهای جداگانه از ساختار فرهنگ نمیدانست. بههمیندلیل سعی میکرد به پیوند میان فلسفه و فرهنگ توجه کند و یکی از آثار مهمش نیز «فلسفه و فرهنگ» بود که به این موضوع، اشاره داشت. یکی از جلوههای مهم توجه او به فرهنگ، عشق وافری بود که به ادبیات داشت. از این منظر بود که در کنار آثار تحلیلی خود درباره فلسفه، درباره ادبیات هم نوشت و ازجمله کتابی درباره داستایفسکی به نگارش درآورد که از جنبه توجه فردی با اندیشه فلسفی به ادبیات و بهخصوص داستاننویسی اهمیت دارد. او شیفته واقعی ادبیات و بهخصوص زبان فارسی بود. حتی در قالب یک معلم فلسفه هم وسواس و توجه خود را به زبان فارسی و ضرورت تقویت این زبان بهعنوان یک زبان علمی پنهان نمیکرد و میگفت: «الان گاهی فلسفه به ما صدمه میزند. این همه لغت خارجی را وارد فارسی میکند. الان کسی که فلسفه میخواند، ۲۰ یا ۳۰ لغت انگلیسی و فرانسه بلد است و خودش را متخصص میداند. غیر از آن چیزی نیست. کلماتی مثل پستمدرن، سوژه، ابژه، پروبلماتیک و...من با کاربرد این کلمات مخالف هستم.» با این پیشینه و نگاه بود که او کلیت ساختارهای فرهنگی و کنشگران فرهنگی ایران را هم از نقد خود مصون نمیدانست. یکی از انتقادات مهم مجتهدی به جامعه فرهنگی ونخبگان ایران، اصرار به متفاوتنمایی با وجود دانش سطحی بود. او این شکل از متفاوتنمایی راناشی ازخودشیفتگی میدانست ومیگفت:«کسی که شیفته خودش است نمیتواندفیلسوف باشد. شخص میخواهد خود را مطرح کند با این عنوان که کتاب نوشته است، آیا فقط نوشتن کتاب کافی است؟ این ۱۰تا کتاب دارد. دیگری ۲۰ کتاب دارد. این تظاهربه فرهنگ، دشمن فرهنگ است. تظاهر کاذب است. این تظاهر کاذب، فرهنگ را نابود و بیمعنی میکند.»
سالشمار زندگی کریم مجتهدی
۱۳۰۹ تولد در تبریز
۱۳۲۵ مهاجرت به اروپا برای ادامه تحصیل
۱۳۳۸ بازگشت به ایران پس از دریافت مدرک کارشناسی ارشد فلسفه
۱۳۴۳ اخذ مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس
۱۳۴۷ استخدام بهعنوان عضو هیأت علمی دانشگاه تهران
۱۳۸۰ انتخاب بهعنوان چهره ماندگار فلسفه در ایران
۱۲۸۲ بازنشستگی از دانشگاه تهران
۱۳۸۹ دریافت تقدیرنامه یونسکو و مدال طلای جهانی ابنسینا بهعنوان محقق پیشکسوت در علوم انسانی
۱۳۹۰ انتخاب بهعنوان استاد ممتاز از سوی بنیاد ملی نخبگان
۱۴۰۰ دریافت جایزه نوبل ایرانی بهعنوان بهترین دانشمند علوم انسانی
۱۴۰۲ درگذشت در ۹۳ سالگی
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: غربشناسی که غربزده نبود
موضوعات مرتبط: پژوهشگاه علوم انسانی دانشگاه سوربن پاریس مدرک کارشناسی ارشد فیلسوفان اسلامی مهاجرت به اروپا مطالعات فرهنگی ایرانی اسلامی دانشگاه تهران نوافلاطونیان چهره ماندگار داستان نویسی ادبیات ایران فلسفه ایرانی جامعه فرهنگی فلسفه اسلامی تاریخ فلسفه فلاسفه بزرگ کریم مجتهدی نظام آموزشی زبان فرانسه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران