بازرگان برای ختم جنگ به هر دری زد

بازرگان برای ختم جنگ به هر دری زد
خبر آنلاین

هرچند شاید چنین به نظر رسد که در بیست‌ونهمین سال‌گرد درگذشت مهندس مهدی بازرگان، نکته‌ی ناگفته و نانوشته‌ای باقی نمانده اما هنوز می‌توان درباره‌ی او گفت و نوشت خاصه هر بار که باور به اقدامات گام به گام و تدریجی جدی‌تر شده است. نزد دوست‌داران و موافقان او نماد اسلام اعتدال‌گرا، اصلاح‌جو و بهبودخواه بود که سکه‌ی سیاست را دارای دورو می‌دانست: هم ستیز و هم سازش. هرچند از رهبر فقید انقلاب نقل می‌کنند در واکنش به سازش‌کار خواندن او به کسی - احتمالا به کنایه و طعنه - گفته بود: «اگر سازش‌کار بود با من سازش می‌کرد!»

در نگاه مخالفان هم هرگز انقلابی نبود و مسیر حرکت را کُند می‌کرد و باید جای خود را به نیروهای انقلابی می‌داد که داد هرچند روشن نمی‌کردند چگونه انقلابی نبود در حالی‌ که طعم زندان‌های رژیم شاه و ممنوعیت از تدریس در دانشگاه را چشیده و عضو شورای انقلاب و رئیس دولت موقت انقلاب شد؟ مخالفان مشخصا از دیدار او (به اتفاق مصطفی چمران و ابراهیم یزدی ‌و محمد مجتهد شبستری) با مشاور امنیت ملی جیمی کارتر در الجزایر انتقاد می‌کردند. (ملاقات با زیبگنیو برژه ژینسکی - یا همان برژینسکی- که مهم‌ترین بهانه‌ی اعتراض و اشغال سفارت آمریکا بعد از پناه دادن به شاه شد). این نکته را که «پیکان است نه بولدوزر» البته خود هم انکار نمی‌کرد. با این حال نامه‌ی امام خمینی در پذیرش استعفای بازرگان در آبان ۱۳۵۸ که حاوی تاکید بر تدین و تعهد اوست، همچنین تعابیری که آیت‌الله خامنه‌ای در تلگراف تسلیت به دکتر یدالله سحابی درباره‌ی نخست‌وزیر دولت موقت به کار بردند (دولتی که معاون وزیر دفاع آن هم بودند) مجال متهم کردن مهندس بازرگان به بی‌دینی و خیانت و اتهامات دیگر را -که مثل نُقل و نبات برای دیگران به کار می‌برند - از رادیکال‌ها ستانده و امکان نوشتن درباره‌ی او را فراهم ساخته ولو گاهی اجازه‌ی برگزاری مراسم یادبود می‌دهند و گاهی نه و به گرایش سیاسی دولت یا فضای سیاسی بستگی دارد (و امسال البته مراسم لغو شد).

منتقدان اما گاه او را می‌ستایند و گاه سرزنش می‌کنند. مهم‌ترین انتقاد دکتر کریم سنجابی، دبیرکل جبهه‌ی ملی ایران به او این بود که چرا پیش‌نویس قانون اساسی را به همه‌پُرسی نگذاشت در حالی‌ که آیت‌الله خمینی و مراجع ثلاث قم آن را امضا کرده بودند و بر تشکیل مجلس موسسان اصرار ورزید که در عمل به خبرگان انجامید و پیش‌نویس دست‌خوش تغییرات عمده و اصل «ولایت فقیه» به آن افزوده شد.

کسانی که با این وجه مشکل ندارند یا ابراز نمی‌کنند اما دو نقد دیگر بر بازرگان ۵۸ وارد می‌سازند. یکی این است که چرا استعفا و صحنه را ترک کرد و چرا نامزد ریاست‌جمهوری نشد زیرا در این دومی بعید بود در صورت انتخاب به سرنوشت بنی‌صدر دچار شود.

در مورد اول گفته می‌شود او قبل‌تر هم دو بار استعفا کرده بود و این نوبت پذیرفته شد نه این‌که صرفا واکنش به اشغال سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بوده باشد و در فقره‌ی دوم ظاهرا خود مهندس بازرگان تمایل داشته ولی مهندس سحابی معتقد بوده فضا بعد از اشغال سفارت تغییر کرده و حسن ابراهیم حبیبی را پیشنهاد می‌کند. او اما در هر دو فقره خطا کرد. چون انتخابات مجلس شورای ملی (‌که هنوز نام آن به شورای اسلامی تغییر نکرده بود) نشان داد بازرگان همچنان محبوب است کما این‌که یکی از سه نفر اول تهران شد و در فقره‌ی دوم هم فاصله‌ی آرای حسن حبیبی با بنی‌صدر ۱۰ میلیون رای بود! کمی قبل‌تر هم مهندس سحابی به‌ رغم کناره‌گیری از عضویت در شورای مرکزی نهضت آزادی ایران (همراه با محمدعلی رجایی) بر روی سربرگ نهضت اعلامیه‌ی حمایت از اشغال سفارت را نوشته و منتشر کرده بود! یعنی حزبی که دولت و قدرت اجرایی را به‌ خاطر آن اتفاق از دست داده و معاون نخست‌وزیر و سخن‌گوی آن متهم شده بودند نمی‌خواست از قافله‌ی حمایت عمومی «از تسخیر لانه‌ی جاسوسی» بازمانَد.

آنان که می‌خواهند طعنه‌ی خود را پررنگ‌تر و بازرگان را به ساده‌انگاری سیاسی متهم کنند به نامه‌ای اشاره می‌کنند که در پی گروگان‌گیری به شخص شاه نوشته و از او خواسته بود بازگردد تا غائله ختم به خیر شود.

تا سال‌ها کسی از چنین نامه‌ای خبر نداشت یا آنان که شنیده بودند، باور نمی‌کردند ولی در اسناد رسمی نهضت منتشر شده و هنوز هم جای شگفتی دارد که چگونه می‌توان از شاهی که پیش از پیروزی انقلاب در سال قبل کشور را ترک کرده تا جان خود را نجات دهد و بعد از آن خبر اعدام ژنرال‌ها و رئیس ساواک و نخست‌وزیر و رئیس مجلس و دیگر منصوبان خود را شنیده، انتظار داشت بازگردد تا با اجابت خواست دانشجویان گروگان‌ها آزاد شوند. با این همه بهترین توصیفی که می‌توان برای یک عمر فعالیت فکری و سیاسی و اجتماعی او به کار برد شاید «دین‌داری پاکیزه» باشد. چرا که بازرگان نمونه‌ای از مسلمانی زلال با پای‌بندی به تمام موازین اخلاقی و علایق و سنن ملی بود و اگر خود را ایرانی، مسلمان و مصدقی معرفی می‌کرد گزاف نمی‌گفت چندان‌که کسی نمی‌تواند در ایران‌گرایی و مسلمانی و وفاداری او به روش و منش و آرمان دکتر مصدق کمترین تردیدی روا دارد.

دین‌داری بازرگان بی‌غل و ‌غش و حتی بی‌آمیزش با جلوه‌های دیگری چون عرفان و فلسفه بود. چندان که اگرچه اهل مطایبه بود و در گزارش‌های تلویزیونی دوران نخست‌وزیری حکایت ملانصرالدین هم نقل می‌کرد اما سخن خود را با شعر نمی‌آراست و به همین خاطر خیلی‌ها تعجب کردند چرا دکترعبدالکریم سروش به‌ عنوان سخن‌ران مراسم گرامی‌داشتِ او در حسینیه‌ی ارشاد در بهمن ۱۳۷۳ انتخاب شده است. در حالی ‌که نه بازرگان به فلسفه علاقه داشت و نه سروش، عضو نهضت آزادی ایران یا وزیر دولت او بود. سروش اما به این ابهام و پرسش پاسخ داد و بعد از آنکه در این باره گفت که «به نام، بازرگان بود نه به صفت» و سجایای اخلاقی و تهور سیاسی او را ستود، به این نکته اشاره کرد که در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که دین نه نسخه‌ای برای دنیای مسلمانان که برای یادآوری وجود جهانی دیگر است و همین که بدانیم آخرتی هست و با قرآن مانوس باشیم، کفایت می‌کند و توقع استخراج انواع راهکارهای اقتصادی و سیاسی و علمی از درون قرآن و از سخنان پیامبر خطاست.

این در حالی است که مهندس بازرگان یک عمر برای اثبات هم‌نشینی علم و دین کوشیده بود و باور داشت این دو تعارضی ندارند و البته این اصرار برای صف‌آرایی مقابل نیروهای کمونیست بود چندان که مراد از عنوان «اسلامی» در انجمن‌های اسلامی مهندسین و پزشکان نیز همین بود و آن وصف «اسلامی» در مقابل کمونیست‌ها معنی می‌یافت و در آن زمان مفهوم بنیادگرایی از آن برنمی‌خاست.

این سخن سروش که بازرگان در سال‌های پایانی به همان نکته‌ای رسید که من پیش‌تر گفته بودم (‌مشخصا در «دین فربه‌تر از ایدیولوژی») به کام حلقه‌ی نزدیک بازرگان خوش ننشست و بعدتر بر مدیریت برنامه خرده گرفتند و کمی بر سر آن اختلاف هم پدید آمد که اگر دخالت و وساطت دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل بعدی نبود چه‌بسا به کدورت و حتی انشعاب می‌انجامید. قریب ۳۰ سال بعد اما حالا خود دکتر سروش از آن نظریه عدول کرده و سلسله‌گفتارهای او با عنوان «دین و قدرت» گواه این مدعاست و در آن‌ها در پی اثبات این گزاره است که پیامبر اسلام به دین به عنوان یک منبع قدرت هم می‌نگریسته و هرگز مانند مسیح از قدرت تنزه‌طلبی نمی‌کرده البته قدرت به مفهوم نیروی نگاه‌دارنده و مقوّم دین و نه به معنی امروزین و زور. ماندگاری نام بازرگان اما به خاطر این نیست که در پایان عمر به چه نتیجه‌ای رسید یا تا چه حد انقلابی بود که خود به‌صراحت گفته بود: «ما طلبِ باران کردیم اما سیل آمد» یا چرا در سال ۵۸ استعفا کرد که دیدیم ۶ سال بعد داوطلب انتخابات ریاست‌جمهوری شد و با این‌که هنوز نظارات استصوابی اختراع نشده بود، به او مجال ندادند.

مهم‌ترین وصف درباره‌ی شخص او را چنان که پیش از این آمد، می‌توان دین‌داری زلال و پاکیزه و بی‌مزاحمت و محدودیت برای دیگران دانست. جنسی از دین‌داری که به خاطر وجه تلفیقی نزد ایرانیان خوش‌تر می‌نشیند کما این‌که هرگاه کسی توانسته آمیزه‌ای از ایران و اسلام و اخلاق با چاشنی مدارا و آسان‌گیری را ارائه کند و به بیان دیگر گفتار و رفتار او از حیث شفافیت و زلالیت به بازرگان شبیه‌تر و نزدیک‌تر باشد، نزد مردمان مقبول‌تر افتاده است.

خدمت بزرگ و تاریخی او اما از حیث کارنامه‌ی سیاسی تلاش خستگی‌ناپذیر برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق بود. او دو سال اول جنگ (از شروع تجاوز تا بازپس گرفتن بندر خرمشهر) را اجتناب‌ناپذیر می‌دانست ولی معتقد بود در ۵ سال بعد می‌توانست متوقف شود و اصرار بر ادامه‌ی آن در سال آخر یعنی بعد از صدور قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۳۶۶ را نکوهش می‌کرد و در حالی ‌که در آن زمان از اینترنت و رسانه‌های دیجیتال خبری نبود و صداوسیما و چند روزنامه صدای او و هم‌فکران را به گوش مردم نمی‌رساندند با تشکیل «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» و صدور اعلامیه‌های متعدد برای تحقق هدف توقف جنگ کوشید و البته تحمل می‌شد. سترگی این تکاپو را هنگامی درمی‌یابیم که در نظر آوریم فضای غالب و رسمی از شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» هم فراتر رفته و به «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» رسیده بود و کافی است به یاد آوریم دو روز قبل از قبول قطعنامه‌ی ۵۹۸ در نمازجمعه‌ی تهران حاج محمود مرتضایی‌فر علیه صلح شعار می‌داد و در تلویزیون گزارش‌گر سراغ مردم می‌رفت و می‌پرسید: چرا نباید صلح کنیم؟! بازرگان اما برای ختم جنگ به هر دری زد و اگرچه گفتم چندان اهل شعر نبود اما با قلم و ادبیات بیگانه نبود و به این سخن مولانا عمل می‌کرد:

گفت پیغامبر که گرکوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

پس او هم از کوفتن هیچ دری مضایقه نکرد. هم برای آیت‌الله منتظری پیغام می‌فرستاد تا هاشمی‌ رفسنجانی جانشین فرمانده کل قوا را تحت تاثیر قرار دهد (‌چندان که در مصاحبه‌ی بعد از قبول قطعنامه دو بار گفت «با توجه به نظر آیت‌الله ‌العظمی منتظری پذیرفتیم» تا مومنان را به لحاظ شرعی قانع کند و مشخصا رزمندگان اصفهانی را) و هم نزد پسرعمه خود – آیت‌الله مرعشی‌نجفی- رفت و گفته می‌شود نامه‌ی او به امام در این باره که دیگر نمی‌تواند از مقلدین خود بخواهد در خاک عراق بجنگند در قبول قطعنامه نزد امام موثر افتاده حتی بیش از اصرارهای هاشمی و گزارش اقتصادی نخست‌وزیر که نسبتی با فهرست مطالبات نظامی محسن رضایی نداشت. اشاره کردم که ایرانی و مسلمان و مصدقی بود. به یاد آوریم در اولین عید نوروز بعد از انقلاب در استادیوم آزادی وقتی جمعیت صلوات فرستادند از آن‌ها خواست وقتی آقای طالقانی آمد صلوات بفرستند چون او روحانی است و گفت: برای من دست بزنید و البته طالقانی نیامد چون به سبب آتشی که در گنبد درگرفته بود رهسپار آن سامان شده بود.

ایرانیت و ایران‌گرایی او در نوع زندگی به رغم تحصیل در غرب هویدا بود و مسلمانی هم با تقیدات شرعی و عمل به واجبات و مصدقی بودن هم در باور به دموکراسی و رای مردم و تعامل و مدارا.

حتی گفته می‌شود یک‌دندگی سیاسی به مفهوم کوتاه نیامدن از اصول و نه اصرار بر نظر خود را هم از مصدق آموخته بود چندان‌که بر این صفت در تبریک تاسیس نهضت تاکید ورزیده بود.

با این همه آن زلالی سبب شده بود صریح باشد. در اسفند ۵۸ وقتی امام در قم درباره قیمت آب و برق توصیه کرد، دقیقا همین لفظ را به کار برد: «آقا! شما هم که ما را کلافه کرده‌اید» و هیچ‌کس در قم کفن نپوشید و این سخن را جسارت به امام خمینی ندانست و بعد از نخست‌وزیری هم وقتی خبرنگاری از او پرسید آیا برای ملاقات با مقام آمریکایی در الجزایر از امام اجازه گرفته بودید؟ پاسخ داد: «نه ایشان شاه است و نه من هویدا تا اجازه بگیرم. نخست‌وزیری که بخواهد برای این‌گونه امور اجازه بگیرد به درد لای جرز می‌خورد»!

اول بار که در نشستی او را از نزدیک دیدم از خود پرسیدم این مرد با قامت متوسط و کلامی که چندان نافذ نیست چه ویژگی و کاریزمایی دارد؟ به خاطر سابقه‌ی استادی و ریاست دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران است یا دوران زندان یا کتاب‌هایی که نوشته یا فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی یا تدین و تقیدات دینی و دوستانی چون طالقانی و مطهری و سحابی یا از همه مشهورتر نخست‌وزیری دولت موقت و دوره‌ی انتقال قدرت؟

همه بود، اما کافی نبود و چون بیشتر اندیشیدم، دانستم دلیل خاص‌تری دارد و آن هم این‌که گوهر وجود خود را جلا داده بود تا هم محکم‌تر و سخت‌تر شود و هم شفاف‌تر و روشن‌تر.

بازرگان، زلال بود و یک دین‌داری پاکیزه را ارائه داد و بر سر آن هم استوار ماند و مشاهده‌ی اشتباهات و خطاهایی که در این نوشته به آن‌ها اشاره شد هم به خاطر همین زلالی فراهم آمد و در عین حال یک‌دنده و سخت بود. چندان که شیشه را هم از سنگ می‌سازند.

منبع: روزنامه‌ی هم‌میهن

*مهرداد خدیر، روزنامه‌نگار

۲۵۹

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: بازرگان برای ختم جنگ به هر دری زد