الاهیات سیاسی رخنه

الاهیات سیاسی رخنه
رادیو زمانه

در انقلاب پنجاه‌وهفت مساجد در در حکم مفصل‌‌های سامان‌دهی به جمعیت نیروهای انقلابی در شهر عمل می‌کردند. نظام پهلوی به‌رغم آن‌که از این مسئله آگاه بود توانایی الغای این نهاد را نداشت. چرا که مشروعیت نفس این نظم ذیل فرهنگ دینی تعریف‌پذیر می‌شد. مسجد در کنار دانشگاه فعال بود. اما با وقوع انقلاب مساجد از صورت انقلابی خود درآمدند و در جهت تحکیم و تثبیت منافع نظم جدید عمل کردند. با تغییر شکل  مسجد از ساخت اپوزسیون به پوزسیون یگانه فضایی که باقی ماند تا فعالیت مدنی – سیاسی زاویه‌دار با حکومت در آن  جاری  باشد، دانشگاه بود. که آن هم در ابتدا با تعطیلی و سپس به  دست کارگزاران انقلاب فرهنگی اخته شد و پس از آن‌که مجددا توان سخن‌گویی را به واسطه‌ی فعالیت‌های مدام جنبش‌های دانشجویی در دوره‌های مختلف بازیابی کرد تحت تاثیر قشری‌شدن امر آموزشی در مقاطع مختلف و تکه‌تکه‌کردن فضای ارتباطی میان دانشگاه‌های مختلف و بعد خلل در ربط دانشکده‌های مختلف یک دانشگاه و بعدتر گروه‌های مختلف یک دانشکده، این کلام بازیافته -باز- رو به خاموشی رفت.

ایمان گنجی در مقاله‌ی «عشق، سازماندهی و انقلاب: از آینده‌های از دست رفته» سیر جریان یک انقلاب کامیاب را -از گشودگی آنی آن در ابتدا تا وقوع برسازنده‌ی آن در انتها -در توالی سه زمان‌مندی مستقل از هم و مرتبط با هم صورتبندی می‌کند:

 یک – زمان‌مندی شورش
دو- زمان‌مندی مقاومت
 سه- زمان‌مندی سازماندهی و برساختن

گنجی مدعی‌ست که انقلاب در توالی خطیِ -خط‌خورده و نه‌چندان راست- این سه زمان‌مندی تقسیم می‌شود. نیروهای انقلابی با شورش‌های آنی قیام خود را علنی می‌کنند اما این اعلان‌‌های آنی به علت نبود عقبه‌ای پشتیبان، امکان تثبیت خود را ندارند و در برابر شدت سرکوب‌های سازمان‌یافته‌ی سیستم دوام نمی‌آورند. پس از این اوج‌گرفتن‌های آنی در عرض، نوبت به حرکت مقاومت در طول می‌رسد. این مقاومت موظف به حفظ حیات جرقه‌های پشت‌سر در کشایندی روزمره است؛ جرقه‌هایی که جایی بایست به وقوع انفجاری مهیب منجر شوند. این آتش که گر بگیرد، آهن تمام زندان‌ها را می‌سوزاند اما تنها سوزاندن کافی نیست. حین سوز باید ساخت. این برساختن محتاج سازماندهی‌ست.

این‌که ما در جریان خیزش اخیر در کدام زمان‌مندی قرار داریم پیداست. پرسش اینجاست که در شرایط کنونی که دانشگاه در گیروگرفت اختناقی حداکثری دست و پا می‌زند و سندیکاها و اتحادیه‌ها و انجمن‌های صنفی اگر ازبین‌نرفته باشند به زور دم از بازدم می‌گیرند، چه‌طور می‌توان فضا را سازماندهی کرد؟ با نگاه به بدن‌مندی واقعیت شهری گویی که ارتفاع‌گرفتن از سطح مقاومت به سطح سازماندهی امری ممکن نیست. با این نگاه تنها فضایی که امکان ورم‌بخشیدن و گوشت‌دادن به نیت اصلی مقاومت روزمره را دارد، فضای سایبری‌ست. که آن هم تحت اشغال نیروهای سرعت‌گیر پوزیسیون داخل‌ و اپوزیسیون خارج‌نشین است. حتی اگر فضای سومی به دست نیروهای مردمی انقلاب بیافتد با مشکل دیگری از جنس درون‌ماندگاری و شکست در گذار شور به‌وجود‌آمده در فضای سایبری به فضای شهری مواجه می‌شویم. البته این فضا گاه‌به‌گاه موفق هم بوده. اما آن‌چنان که باید تکیه‌گاه محکمی نیست.

چگونه می‌توان از این پیچ گذر کرد؟  یاکوب تاوبس در کتاب «الهیات سیاسی پولس» می‌نویسد:

سلطان محمد چهارم به توصیه‌ی پزشکی تازه به اسلام گرویده، منجی موعود را بین دو انتخاب مخیر می‌کند: مرگ یا گرویدن به اسلام. می‌دانم تن دادن به مرگ دشوار است اما هیچ چیز بیش از مرگ به خاطر تقدیس نام خداوند در روح و جسم یهودی لانه نکرده است. برای این کار نیازی نیست منجی موعود باشید، نیازی نیست خاخام باشید، اجتماعات یهودی در ورمز بچه‌هایشان را سلاخی کردند تا به دست صلیبیون نیفتند. و همین‌طور در اشپیر؛ پس واقعا مشکلی در میان نبود. اما اتفاق شگفت‌آوری افتاد: او به اسلام گروید و در دربار به او منصبی با حقوق سالانه دادند. در ابتدا نومیدی اجتماعات را فرا می‌گیرد. حتما دروغ است! حتما کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. اما حقیقت را نمی‌شود پنهان کرد؛ هرچه باشد، او در زندان قصر زندگی می‌کرد و پیروان به دیدارش می‌رفتند. و حالا مشکل به میان می‌آید: این کار چه معنایی دارد؟ خب، این رازی عمیق است. او به اعماق ناپاکی درغلتیده، یعنی به جهان، تا بتواند بارقه‌های نور را گرد آورد. این دیدگاه عرفان یهودی است: جهان از بارقه‌های نور تغذیه می‌کند. بارقه‌هایی که در سراسر جهان پراکنده‌اند و وقتی این بارقه‌ها گردآوری شوند، جهان ناپاکی در خود فرو خواهد شکست.

تاوبس با ارجاع به باب پنجاه‌وسه اشعیا می‌پرسد: «آیا ما هم باید با او به این جهان اعماق، جهان اسلام، در غلتیم؟» این‌جا زمزمه‌ای زهرخندآلوده در گوش می‌پیچد که: «آیا نباید به مسجد بازگشت؟» تاوبس در ادامه این اصل را روشنا می‌بخشد که: «تجربه‌ی درونیِ رستگاری در پرتو مصیبت بیرونی، که مثل سیلی به صورتمان خورده، بازتفسیر می‌شود.

 دریدا این ایده را پی می‌گیرد که می‌توان با رخنه در ساختار نظم سرمایه‌سالار و پی‌ریزی توالی اخلال در جای‌گرفت مفصل‌های آن، اهرم‌های کاربردی موجود را را تابع نظمی دیگر کرد. اما این خطر هماره در کمین است که با نیش‌گون وسوسه‌ای ناباب، نفوذکننده خود به اهرمی تازه در همان ساخت بدل شده و در آن هضم شود. دریدا، خود یهودی بود و بعید نیست که این راه تاریک را تحت تاثیر تعالیم عرفان یهودی روشن کرده باشد. نکته‌ای خطیرتر هم هست. که نگاه به پشت سر را با ارتجاع اشتباه بگیریم. چشم باید با روکردن به گذشته، آینده‌ را از اکنونیت خود وام بگیرد.

به شوریدن‌های آنی در زمان‌مندی ابتدایی که بر‌گردیم و مقاومت کنونی خود را نگاه کنیم در خواهیم یافت که آینده‌ی موعود در پیچ‌وتابی شگفت تغییر شکل داده و می‌دهد. این موعود گاه شئ‌ای‌ست زمینی که تنها یک نوک انگشت با به چنگ درآمدن فاصله دارد و گاه آن‌چنان دور و ناپیداست که در دام ساخت مطلق زمان محو می‌شود. ما خیزش «زن، زندگی، آزادی» را انقلابی زنانه تعریف کرده‌ایم. شوریده علیه نظم بالادستی و علیه پدرسالاری. حالا بر مدار زمان -که در ادامه روشن می‌کنم چرا بر مدار زمان؟- باید پرسید زنی که علیه پدر شوریده آیا همزمان علیه مادرش هم که نوعی زن است شوریده؟ اگر پاسخ را «بله» در نظر بگیریم در دم می‌توانیم زن را  در تقابلی همانند آنچه علیه پدر روایت می‌شود روبه‌روی مادر قرار دهیم. ما مدام با زمان سر و کار داریم. زمانی که در عین رسیدن، نرسیده و بالعکس. این تقابل در مدار زمان چه شکلی به خود می‌گیرد؟ یعنی زمان‌مندی زنانه چه تفاوتی با زمان‌مندی مادرانه دارد؟ گویی که یکی تند و پویاست و آن‌یکی آرام و جا-افتاده. با همین منطق شاید بتوان زمان‌مندی زنانه را زمان‌مندی شورش دانست و زمان‌مندی مقاومت را زمان‌مندی مادرانه.

در این مدار این دو، دیگر نه در تقابل با یکدیگر – که در امتداد هم تعریف می‌شوند. درست مثل ساز و کار یک دایره / مدار در حرکت. باز به پشت سر نگاه کنیم: در «هزار و یک شب» شهرزاد با قصه‌گویی بیمارش (حاکم) را رام می‌کند؛ با یک زمان‌مندی مادرانه. همان‌طور که مادر در هزار و یک شب لالایی‌خواندن و شیردادن نوزادش را تربیت می‌کند. یاد خطیر ارتجاع اما رام‌شدنی نیست. چرا در این جنبش زنانه باید مادر را از گوشه‌ای در کنج به قلب دیده کشید؟ این تکرار با چه منطقی توجیه‌پذیر می‌شود؟ پاسخ در شبی از شب‌های «هزار و یک شب» عیان می‌شود. شهرزاد در میانه‌ی عمر این هزار و یک شب، قصه‌ی خود حاکم را برای او بازگو می‌کند. با تاکید بگوییم: قصه‌ای تکراری را از نو تعریف می‌کند. در فهم این تکرار است که می‌توان به پشت سرک کشید و مادر و پیشوای یهودی را در دربار حاکم مسلمانان به یاد آورد و آن زمزمه را جدی گرفت که: «واقعا نباید به مسجد بازگشت؟» این بار در جامه‌ای از جنس رخنه. نشسته پای منبر. هنگام خطبه‌ی خطیب، مخاطب را به کناری کشیدن و پرسیدن: «راست می‌گه؟» قسمی رخنه در بازی، از برای رخنه بازی‌کردن و یا بازی دادن.

در سنت نمایشی (بخوانید بازی) ایران می‌توان دو شکل از نمایش را هم‌سنگ زمان‌مندی شورش زنانه و مقاومت مادرانه صورت‌بندی کرد. یکی میرنوروزی (پیش از اسلام) و دیگری تعزیه (پس از اسلام). میرنوروزی خللی یک‌شبه است که با نوعی باژگونگی سلسله‌مراتب حکومتی به تحقق می‌رسد. مردی کوسه از قشر فرونشته‌ی اجتماع بر تخت می‌نشیند و به تمسخر حکم می‌راند. میرنوروزی بازنمای شورش زنانه است. درست همانند اعلان‌های آنی در برهم‌زدن سلسله‌مراتب خیابانی. در زیست-سیاست معمول این حکومت است که محتوای فضای خیابانی را تعیین می‌کند. اما در خیزش‌های انقلابی این مردم‌اند که پیام‌رسان‌اند و ناظر بر محتوای پیام دلخواه خود. اما میرنوروزی به رغم برهم زدن قوانین سابق و استهزای قدرت حاکم، قانون‌ساز نیست چرا که فرصت لازم را برای رخنه ندارد.

تعزیه اما روی دیگر ماجراست. تعزیه مقاومتی مادرانه دارد. هرچند که تعزیه  هم از منظرزمانی محدود است اما این محدودیت با هم‌نشینی «صفر» در کنار «محرم» کش می‌آید. با عزای مدام و همراه راهبردهای دیگر. یکی آن‌که تعزیه تنها محدود به عاشورا نیست. شبیه‌خوان جای آن‌که تنها شبیه امام سوم شیعیان باشد شبیه امام هشتم شیعیان هم خواهد شد. جای مسلم هم می‌نشیند و جای دو طفل او نیز. جدا از آن‌که خود عاشورا هم تنها در یک تعزیه روایت نمی‌شود. که این روایت اصلی، تکه‌تکه در خصوص هر یک از اولیای حاضر در آن واقعه تکثیرپذیر است. این است که خلل یک‌شبه در میر نوروزی به واسطه‌ی ایام گوناگون عزای شهادت و چهره‌های متکثر به خللی پی‌درپی و مدام بدل می‌شود و رَد خود را در صورت خیابان‌ها و فضاهای شهری به جا می‌گذارد. تعزیه در فرهنگ روزمره رخنه می‌کند: «آب که خوردی بگو یا حسین.»؛ با مناسکی دائمی.

حالا زن-مادر حاضر در دوران ما در قامت یک شبیه‌خوان چطور می‌تواند در آینده‌ی موعود رخنه کند؟ خیز بعدی‌اش چه باید باشد؟ آیا می‌تواند همزمان شبیه‌خوان مسجد و دانشگاه و عارف یهودی و میرنوروزی باشد؟  

شاید باید بدل به شبیه‌خوانی شقی شود که در نظر ولی جلوه کند و پس از نفوذ، زبان از شباهت ببرد و از تفاوت بگوید. رخنه‌ در درز پوشش تشبیه و جویدن نخ‌ها تا برهنگی.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: الاهیات سیاسی رخنه