حاشیه نگاری از مراسم اعتکاف دانشگاه تهران/ جاده‌ای که برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد

حاشیه نگاری از مراسم اعتکاف دانشگاه تهران/ جاده‌ای که برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد
خبرگزاری دانشجو

به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، چندماهی بود که از اخرین سفر کربلایم می‌گذشت، نیاز به یک به روز رسانی به یک شارژ به یک انرژی مجدد و مضاعف داشتم، یک ماه است کتاب طرح کلی را شروع کردم، فصل توحید را که می‌خواندم به خودم گفتم خدایا تصور من از توحید چی بود و حالا با چه توحیدی مواجه شدم، مثل یک چک محکم بود که در تاریکی خوردم و همه جا به یک باره روشن شد. چند ماه پیش بود تقویم رو نگاه می‌کردم تا ببینم اعتکاف امسال چه روزی است پارسال به خاطر اینکه وسط هفته بود نتوانستم شرکت کنم. سرچ کردم به پوستر اعتکاف‌های دانشجویی رسیدم. چند سالی بود ثبت نام می‌کردم، ولی پذیرفته نمی‌شدم امسال هم ثبت نام کردم. ندیده بودم و حتی نشنیده بودم، اما حدس می‌زدم جمع بچه‌هایی که آنجا شرکت می‌کنند باید با حال و نخبگانی باشد.


اصلا حواسم هم نبود. گوشیم را نگاه کردم و دیدم چند دقیقه پیش پیامی آمده که نوشته شما در اعتکاف داشجویی دانشگاه تهران پذیرفته شده اید. وجودم را شور گرفت. وقتی خانمم را دیدم اولین حرفی که زدم خبر را گفتم و او هم خوشحال شد. این نکته را هم بگویم که زن و مرد مثل دو زاویه مثلث متساوی الساقین اند و ضلع سوم خدا! هر چه به خدا نزدیک‌تر باشند به هم نزدیک ترند و البته هر چه به هم نزدیک‌تر و صمیمی‌تر باشند به خدا هم. بگذریم از فواید ازدواج دانشجویی و صفایش...


وارد خیابان ۱۶ اذر شدم فکر نمی‌کردم برای ورود، دانشجو‌ها توی صف ایستاده باشند و پدر مادر‌ها و بعضا همسر‌ها آمده باشند برای بدرقه؛ و پدری که با بچه اش پشت نرده‌ها خداحافظی می‌کرد و خوش و بش. یاد وداع امام حسین و علی اصغر افتادم اشک در چشم هایم جمع شد...


بعد از بازرسی وارد که شدیم شیرینی گل محمدی نرم تعارف می‌کردند. از همان‌هایی که تا نصفش را گاز می‌زنی توی دهن آب می شود و عطر گلاب کاشانش مشام را نوازش میدهد.


توی صف پذیرش کارتم رو که دادم فهمید که معلمم، گفت بهت میاد معلم عربی باشی که هیچی ازش نمی‌فهمیدیم، گفتم معلم دوم ابتدایی بودم قبلا، تصورش درباره معلم هنوز سنتی بود البته مثل خیلی از افراد جامعه، نیاز به تحول رو علاوه بر خودم در اعتکاف در آموزش و پرورش بیشتر حس کردم.


هر نفر کمتر از دو متر مربع جا داشتیم برای خوابیدن، وسایل و غذا خوردن که انصافا مدیریت خوبی بچه‌های مسجد دانشگاه تهران برای استفاده حداکثری از این فضا داشتند.


چند روز بود که درست نخوابیده بودم، بعد از خوش و بش و خنده با بغل دستی‌ها و افتتاحیه اعتکاف، خوابیدم. ساعت حوالی سه و نیم با صدای مناجات بیدار شدم، گفتم شاید دارند صدا پخش می‌کنند تا برای سحر بچه‌ها اماده شوند. اما بلند شدم دیدم بچه‌ها نشسته اند. این اولین بار بود که با اشک بیدار می‌شدم. حاج مهدی سماواتی دلشت بس کن رباب را می‌خواند.


بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود...


روز دوم حاج آقا صدیقی امدند و تا بعد از نماز ظهر صحبت کنند، جنس صحبت از همانی بود که دنبالش می‌گشتم، راه‌های اخلاص برای خدا. صحبت که می‌کرد بچه‌ها گریه می‌کردند، گفتم خدایا این همه جوان برای تو آمده اند اینجا... این همه جوان مومن. من راهم قاطی این بچه‌ها بخر و ببخش.


این راهم اضافه کنم که حاج سعید حدادیان روز آخر این روایت را گفت هرجا عده‌ای جوان برای خدا اشک بریزند خدا تا ۲۰.۰۰۰ نفر اطرافشان را از بلا دور می‌کند.


نوشابه نخورید، چای نخورید، دوغ و آب بخورید! این توصیه‌های پیر مردی بود که آمده بود در جمع جوان ها، منتظر موقعیت بود تا فضا ساکت شود تا توصیه کند با صدای بلند و به چیز‌های مختلف. بچه‌های دانشگاه تهران می‌گفتند هرسال شرکت می‌کند. اولش چندباری خندیدم. اما بعد که حاج اقاصدیقی گفت گیر کار ما آنجاست که خودمان را برتر از بقیه می‌دانیم، پیش خودم گفتم‌ای دل غافل که شاید و حتما او بهتر از من است. هر کس را به اندازه خود باید سنجید و هر چیز در موقعیت خودش برای خدا معنا می‌شود.. کاش روزی برسه که من هم به اندازه وسعم برای خدا باشم...


روز اخر با اعمال ام داود و کلی رفیق خوب و احساس تعهد مضاعف، مهمانی خدا با مناجات حاج سعید به سر رسید.


دارم تو مسیر برگشت به کاشان تصویر خودم رو کمرنگ توی شیشه اتوبوس کاشان می‌بینم و جاده‌ای که هنوز حالا حالا‌ها برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد...

منبع خبر: خبرگزاری دانشجو

اخبار مرتبط: حاشیه نگاری از مراسم اعتکاف دانشگاه تهران/ جاده‌ای که برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد