لحظاتی که شهادت از سایه به رزمندگان نزدیک‌تر بود

لحظاتی که شهادت از سایه به رزمندگان نزدیک‌تر بود
ایسنا

به همراهانم گفتم که پشت اجساد شهدایی که روی زمین افتاده‌اند؛ بخوابید و تا وقتی‌که هوا تاریک نشده، از جای خود تکان نخورید خودم هم رفتم پشت پیکر شهیدی که شاید ۱۷ سال بیشتر نداشت، پناه گرفتم.

به گزارش ایسنا، تسلط نیروهای خودی بر ارتفاعات «حمرین» در عملیات محرم و مشاهده معابر وصولی العماره، راهکار جدیدی را پدید آورد و بر این اساس عملیات والفجر از تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۱۷ در منطقه شمال چزابه و باهدف پیشروی به‌سوی العماره و تهدید آن در شرق طراحی شد که سه روز به طول انجامید.

نیروی زمینی تازه تأسیس سپاه که اولین تجربه خود را در عملیات نیمه گسترده محرم با موفقیت پشت سر گذاشته بود، سازمان رزم جدیدی برای این عملیات گسترده آماده کرد. به‌عبارت‌دیگر، عملیات والفجر، میدان آزمایش مناسبی برای تشکیلات جدید سپاه بود، ضمن آن‌که برای جلوگیری از تکرار حوادث عملیات رمضان و خنثی کردن توان زرهی عراق، منطقه رملی در غرب ارتفاعات میشداغ انتخاب شد تا امکان مانور زرهی در آن میسر نباشد.

هم‌زمانی این عملیات با ایام دهه فجر سبب شد که نام والفجر برای آن در نظر گرفته شود.

در این عملیات رزمندگان توانستند با شکستن خطوط پی‌درپی ارتش عراق، به عمق مواضع آن نفوذ کنند، اما بر اثر مقاومت شدید دشمن، در محور عملیاتی ناهماهنگی به وجود آمد و نیروهای خودی به مواضع قبلی بازگشتند.

این عملیات نشان داد که در وضعیت جدید جنگ، مقدورات، ابتکارات و عوامل جدیدی باید وارد عرصه شود تا بتوان موانع مستحکم دشمن را پشت سر گذاشت. همچنین پس‌ازاین عملیات، تشکیلات جدید سپاه ارزیابی و بهینه شد.هم‌زمانی این عملیات با ایام دهه فجر سبب شد که نام والفجر برای آن در نظر گرفته شود. پیش‌بینی می‌شد که این عملیات تأثیر تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت جنگ داشته باشد، لیکن چنین نشد و به همین دلیل، والفجر مقدماتی نام گرفت.

اما در جریان این عملیات آنچه که بیش از همه چشم‌نوازی می‌کند، حماسه ایثار و مقاومت رزمندگان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود که به‌عنوان نیروهای خط‌شکن بعد از عبور از دو کانال و ورود به کانال سوم به‌منظور رسیدن به جاده آسفالت، در این کانال از سوی دشمن محاصره‌شده و تلاش آن‌ها برای مبارزه با دشمن و رهایی از محاصره، حماسه‌های تاریخی و البته رنج‌آوری را به یادگار گذاشته که به مناسبت سالروز این عملیات منتشر می‌شود:

نیروی ماورایی سید

محمد ایران عقیده، مسئول تیم ۲ دسته ۱ گروهان سوم گردان کمیل که در آن لحظات سخت و پرمخاطره در کانال حضور داشت، ابعادی از شجاعت‌های سید جعفر طاهری را بیان می‌کند. او می‌گوید «تقریباً از روز سوم به بعد، دیگر هیچ‌چیز برای خوردن موجود نبود. به لطف خدا از جیب یکی از شهدای گروهانمان، یک بسته نخودچی و کشمش پیدا کردم. غذای ما شده بود، روزی دو عدد نخودچی و دو عدد کشمش. البته به مجروحین، از هرکدام سه عدد می‌دادیم.

مهمات اصلاً نداشتیم. هرکدام شاید فقط به‌اندازه دو سه خشاب فشنگ کلاشینکف و چند عدد نارنجک، ذخیره مهمات داشتیم. موشک‌های آرپی‌جی تمام‌شده بود. فشنگ‌های قناصه، تیربار و دوشکا هم هیچ نداشتیم.

در گوشه‌ای از کانال؛ مقداری مین ضد خودرو و ضدتانک روی‌هم تلنبار شده بود که از آن‌ها برای ممانعت از ورود تانک‌ها به داخل کانال استفاده کردیم. در آن لحظاتی که مرگ را از سایه به خودمان نزدیک‌تر می‌دیدیم و برای پاسخ دادن به آن دریای آتشی که کماندوهای دشمن به راه انداخته بودند، هیچ نداشتیم و یا در لحظاتی که مزدوران بعثی با بلندگو به زبان فارسی، ما را دعوت به تسلیم می‌کردند، فقط فریادهای هیهات منا الذله سید جعفر طاهری بود که به ما روحیه می‌داد.

دشمن چند بار قصد کرد تا با تانک وارد کانال شود. یکی دو باری هم موفق شد. اما هر بار با پرتاب نارنجک‌های ما و رگباری که به سمت تیربارچی روی تانک می‌بستیم، فرار می‌کرد. یک‌بار هم تانک دشمن رفت روی مین ضدتانکی که سید جعفر آن را در انتهای کانال کار گذاشته بود و منفجر شد.

سید، یک‌لحظه، آرام و قرار نداشت. گویی خدا به او یک نیروی ماورایی داده بود. با آن لب‌های خشک و ترک‌خورده، سروصورتی پر از گردوخاک، لباس‌های خونی و خاکی، از این سر کانال به آن سر کانال می‌دوید. این‌طرف رگبار می‌بست. می‌دوید و از آن‌طرف نارنجک پرتاب می‌کرد. می‌آمد وسط کانال و دوباره تکرار شلیک و پرتاب نارنجک.

واقعاً محو تماشای آن‌همه شجاعت و رشادت شده بودیم. به گمانم دشمن هم او را نشان‌کرده بود، چون به هر طرف کانال که می‌رفت، بیشترین حجم آتش را به همان سمت سرازیر می‌کردند. تا بلند می‌شد، سیل تیرهای تک‌تیراندازان به سمت او هجوم می‌آوردند. سرش را که از کانال بیرون می‌برد، پاسخش شلیک مستقیم تانک بود.

خلاصه در آن چند شبانه‌روز، آن‌قدر دشمن را با این کارهایش کلافه کرد و آن‌قدر به ما روحیه داد، تا موعد پروازش فرا رسید و با انفجار گلوله تانک، به شهادت رسید. بعد از شهادت سید جعفر، آن تعدادی که هنوز زنده بودیم، روحیه‌مان را باختیم. سعی می‌کردیم مانند سید جعفر باشیم، اما نمی‌شد.

در روز پنجم محاصره، با شهادت طاهری، دیگر همه‌چیز را تمام‌شده می‌دیدیم. فردای آن روز، شب‌هنگام؛ احمد بویانی و دو سه نفر دیگر از بچه‌ها هر طور بود، راهی عقب شدند تا بلکه یا کمک بیاورند یا آذوقه و مهمات.»

شکستن طاقت‌فرسای محاصره

احمد بویانی؛ کادر آزاد گروهان سوم گردان کمیل بن زیاد که به همراه شماری از هم‌رزمانش به دنبال خلاصی از آن میدان نبرد نابرابر بودند، از فرجام آن محاصره چنین یاد می‌کند:«از شب سوم به بعد؛ نیروهایی که می‌خواستند و می‌توانستند خودشان را به عقب برسانند، داوطلب شدند تا بروند و نیروی کمکی برای ما بیاورند. خب؛ آن نفرات به عقب برگشتند و خبری هم از آن‌ها نشد.

همین‌طور بچه‌ها در گروه‌های دو، سه‌نفری به عقب می‌رفتند تا این‌که شب ششم، نوبت ما شد. من به‌اتفاق دو نفر دیگر از نیروهای گردان، شب‌هنگام شروع کردیم به عقب آمدن.

تراکم میدان مین، سیم‌های خاردار، بشکه‌های فوگاز، تله‌های انفجاری و آتش دشمن از همه طرف به‌قدری زیاد بود، که پیشروی‌مان کند انجام گرفت. مقداری که عقب آمدیم، دو نوجوان بسیجی هم به ما پیوستند. پنج‌نفری به راهمان ادامه دادیم.

وسط میدان مین، همین‌طور که سینه‌خیز حرکت می‌کردیم، نماز صبحمان را خواندیم. به این نتیجه رسیدیم که اگر بخواهیم جلوتر برویم، با توجه به این‌که هوا در حال روشن شدن است، قطعاً توسط دشمن دیده خواهیم شد.

به همراهانم گفتم: پشت اجساد شهدایی که روی زمین افتاده‌اند؛ بخوابید و تا وقتی‌که هوا تاریک نشده، از جای خود تکان نخورید خودم هم رفتم پشت پیکر شهیدی که شاید ۱۷ سال بیشتر نداشت، پناه گرفتم.

هوا دیگر روشن‌شده بود. چندساعتی از طول روز نگذشته بود که دیدم یکی از آن دو نوجوان بسیجی که به جمع ما اضافه‌شده بودند، گویا سینه‌خیز قصد جابجا شدن دارد. قلبم تیر کشید، اما کاری از دستم برنمی‌آمد. دیدم به یکباره آتش کالیبر سبک دشمن به سمت او باریدن گرفت.

آن بسیجی با اصابت گلوله تک‌تیرانداز دشمن، همان‌جا شهید شد. بعدازآن انگار تک‌تیرانداز بعثی دچار سادیسم شده باشد، هرچند دقیقه یک‌بار به‌طرف هر شهیدی که روی زمین افتاده بود تیراندازی می‌کرد. گویی از این کار لذت می‌برد. نگاهم به‌صورت آن نوجوان شهیدی که کنارش دراز کشیده بودم افتاد. تک‌تیرانداز وحشی صفت بعثی تا شب، شاید بیشتر از یک خشاب تیر به پیکر او شلیک کرد.

گریه‌ام گرفته بود. یاد خانواده‌های این شهدا افتادم که با یک دنیا امید و آرزو این بچه‌ها را با رزق حلال در دامان پاکشان پرورانده و راهی جبهه کرده بودند و الآن نمی‌دانستند پیکر فرزند شهیدشان، چگونه دارد زیر تیرهای حرمله‌های زمان، سوراخ‌سوراخ می‌شود.

خلاصه؛ شب که شد، دوباره حرکت کردیم و مسیرمان را به سمت عقب ادامه دادیم. هنوز مسافت چندانی نرفته بودیم که با انفجار یک مین و شهید شدن همان نوجوانی که به ما اضافه‌شده بود، فهمیدیم در میدان مین هستیم. به هر زحمتی بود از این میدان مین خارج شدیم. حالا دیگر نزدیک خاکریزی شده بودیم که از پهلو به تپه دوقلو زده بودند.

نیروهای خودی مستقر در پشت خاکریز به سمت ما شلیک کردند. با دادوفریاد به آن‌ها فهماندیم؛ خودی هستیم و از نیروهای گردان کمیل. کمکمان کردند. به پشت خاکریز و داخل یک سنگر انتقالمان دادند.

چند بسته آب‌پرتقال پاکتی ساندیس برایمان آوردند. در عمرم هیچ نوشیدنی به آن خوشمزگی نخورده‌ام.گویی طعم میوه‌های بهشتی را می‌داد. آنجا بود که به یاد مظلومیت دوستان تشنه‌لب مان در داخل کانال، گریه‌مان گرفت. حالا گریه نکن، کی گریه بکن. آن‌قدر گریستیم تا از شدت بی‌خوابی و خستگی، خوابمان برد.

رویدادهای هولناک عملیات والفجر از آن دسته وقایعی هستند که هرچند تلخ و ناگوارند، اما باید به‌درستی در حافظه تاریخی ملت ایران ثبت شوند، تا آیندگان بدانند جوانان این مرزوبوم برای دفاع از کیان انقلاب و تمامیت ارضی میهن خود، چه خون‌دل‌ها که نخورده‌اند.

منابع:

۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۷۰

۲-بابایی، گلعلی، زمین‌های مسلح، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت بعثت، تهران ۱۴۰۱، صص ۴۰۶، ۴۰۷، ۴۰۸، ۴۰۹

انتهای پیام

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: لحظاتی که شهادت از سایه به رزمندگان نزدیک‌تر بود