۲۲ بهمن من و سیمرغ ایران، محمود دلخواسته - Gooya News
رژیم بمانند خانهای کاغذی، به یکباره فرو پاشیده بود (همان چیزی که دوباره میتواند تکرار شود و استبداد مذهبی را در کنار استبداد سلطنتی به خاک بسپارد.) و پادگانها به تصرف در آمده بود. با دوست بسیار عزیزم، اسماعیل، که حدود یکماه از دوران فرار از ارتش را مهمان خانواده بس مهربانش بودم، به نزدیکی پادگان عشرت آباد (شاید اسمش را فراموش کردهام. در غرب تهران بود.) رسیده بودیم. درهای آهنین و بزرگ پادگان باز وعدهای با اسباب و ادوات نظامی سوار بر ماشین از آن خارج میشدند. طنین صدای گلولهها در خیابان عریض و خلوت، سکوت حاکم را پی در پی میشکست.
مطمئن بودم که رژیم سقوط کرده است و حال ترسی من را در بر گرفته بود. ترس از کشته شدن. البته این ترسی متفاوت بود. در روزهای قبل و در اعتراضات خیابانی و بیشتر در اطراف دانشگاه تهران و میدان مجسمه/انقلاب، همیشه کاغذی در جیب داشتم که در آن نام و شماره تلفن خانه و گروه خونم را نوشته بودم. تا در صورت نیاز، خانواده از این بیمارستان به آن بیمارستان و سردخانه رفتن جانشان به لب نرساند.
ولی حال ترسی از نوع دیگری من را در خود گرفته بود. چرا که میدانستم که استبداد سقوط کرده است و حال نمیخواستم یکی از آن گلولهها که دیگر نیازی به شلیک کردن آن نبود، جانم را بگیرد.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: ۲۲ بهمن من و سیمرغ ایران، محمود دلخواسته - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران