یک ساختمان مخوف در فاو/ چرا بهم نگفتی مرده اون بالاس؟
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رمضانعلی رفیعزاده از رزمندگان دفاع مقدس در خاطرهای از لحظات طنز جبهه درباره عملیات «والفجر هشت» روایت میکند: جمعی تیپ پدافندی شیمیایی والعادیات «ش. م.ر» بودم. بیستم بهمن ۱۳۶۴، نیروهای ما شبانه از اروند وحشی گذشتند و خط را شکستند. هوا که روشن شد، به اتفاق حسین رحمانی، فرمانده گردانمان، حسن مراغی و آقای عباسی سوار قایق شدیم و توی شهر فاو رفتیم.
بنابر گزارش ایسنا، عباسی، بچه تهران و از آن خالیبندهای هفتخط بود! خیلی هم قمپز در میکرد. همیشه میگفت: «من بزن بهادر محله مون بودم. من یه تنه ۱۰ تا عراقی رو حریفم. هرجا به مشکل برخوردین، من خودم ایکی ثانیه حلش میکنم.» هدفمان این بود تا هم منطقه را شناسایی کنیم، هم ساختمان مناسبی به عنوان مقر برای فرماندهی پیدا کنیم تا کپسول اکسیژن، ماسک، بیسیم و تجهیزات دیگرمان را ببریم آنجا و مستقر شویم.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: یک ساختمان مخوف در فاو/ چرا بهم نگفتی مرده اون بالاس؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران