نیاکانم درختان اصیل زاگرس بودند

توصیف
در این حالت، شاعر در امور بیرونی، دخل و تصرفی نمی‌کند بلکه آنها را همان‌گونه که هست، به تصویر می‌کشد، مثلا می‌گوید:
«تنهایی من تلخ است، انگار که در کوهی
آویخته از سنگی، کندوی سیاه و پوک»
شاعر با یادآوری «تنهایی تلخ» خود «کندوی پوک آویخته از صخره‌ای» را در ذهن مجسم می‌کند تا به وصف تنهایی‌اش بپردازد، یا با دیدن «عقاب بیماری» روح سر‌به‌زیر خود را مجسم می‌کند: «سربرده به زیر بال خود روحم/ مانند عقاب پیر بیماری» می‌بینیم که در این ابیات اموری نادیدنی چون «تنهایی» و «روح» با کمک عینیات توصیف شده است؛ در این موارد پدیده‌های جهان بیرون هویت خود را حفظ کرده و از طریق گره‌خوردگی با خیال شاعر، وارد دنیای شعر شده‌ است.
   
همدلی با طبیعت 
در حالت همدلی، شاعر با عناصر طبیعت، همذات‌پنداری می‌کند و آنها را همراه و همدرد خود می‌بیند و حس می‌کند تمام حالات و عواطفی که در او هست، می‌تواند در آنها هم باشد، مثلا حس می‌کند اگر «هوا» گرفته، به خاطر غمی است که به دوش می‌کشد: «هوا گرفته، گمان می‌کنم که در جنگل/ به سوگ جفت نشسته‌ست لک‌لکی ماده»، انگار حال خوب و بد هر یک از اجزای جهان روی احوال دیگر جزءها تأثیر می‌گذارد و همه با هم همدلند. این‌گونه ابیات از طریق ایجاد وحدت روحی بین شاعر و تمام اجزای جهان شکل می‌گیرد و آنچه درخور اهتمام است، نفس نگریستن است، چراکه با متفاوت دیدن است که احوال نگرنده به نگریسته منتقل می‌شود.
   
یگانگی با طبیعت 
در این حالت، شاعر با طبیعت، احساس وحدت ویگانگی می‌کند ازاین روویژگی‌های خودش یاهر انسان دیگری را به نگریسته‌هایش اختصاص می‌دهد، درنتیجه زبان استعاری‌تر می‌شود و میان انسان‌ و طبیعت، نوعی امتزاج صورت می‌گیرد، مثلا شاعر «هدهد» را به صوفیگری وامی‌دارد و صخره‌ها را انسان‌هایی می‌بیند که در آغوش یکدیگر رفته‌اند:
«خانقاه هدهد پیر است کوهستان
یادگاران اساطیر است کوهستان
صخره‌هایش مست در آغوش هم خوابند
این‌چنین در بند زنجیر است کوهستان»
یا می‌گوید: «کوه‌ها با کویر همراه‌اند/ هر نری جفت ماده‌ای دارد» و معلوم است که «کوه» و «کویر» را مانند انسان‌ها و سایر موجودات دارای جفت‌ فرض کرده‌ است.
   
حلول در جهان
گرچه در کوه‌زاد ابیات قابل‌توجهی از طریق همدلی ویگانگی شاعرباطبیعت شکل گرفته‌ است اما بیشتر ازهمه اینها با «حلول» مواجه‌ایم؛ درچنین حالتی ازمن شاعر، شخصیتی مجزا باقی نمی‌ماند،بلکه«من»درجهان واجزای آن حل می‌شود وشاعربه شکل طبیعت درمی‌آید، دراین صورت نه‌تنها خود شاعر،بلکه پدرومادرواجدادش هم ممکن است بدل به درخت و کوه و صخره و... ‌شود: 
«نیاکانم درختان اصیل زاگرس بودند
شکوفا می‌شود با هر بهاری روح اجدادم» 
و: «پدرم کوه و مادرم صبح است
هر کسی خانواده‌ای دارد»

این‌گونه خیال‌انگیزی می‌تواند از ناخودآگاه جمعی و نگاه اساطیری شاعر نشأت گرفته ‌باشد؛ می‌تواند از فلسفه‌ورزی او خبر دهد یا حاصل دریافت‌های عرفانی او باشد. چنانچه از غزل‌های طبیعت‌گرای صفحات ۱۰۵- ۱۰۷-۱۱۵- ۱۱۷ و ۱۳۵ نمی‌توان دریافتی غیر از معنویت شاعر داشت، گویی طبیعت، معبری است که او را سریع‌تر به معبود می‌رساند. در این‌گونه ابیات، منِ شاعر از میان برمی‌خیزد تا به گونه‌ای ضمنی چیزی بگوید، مثلا خودش را گنجشک فرض می‌‌کند و جهان را چشم معبود و دریچه زیبایی او می‌داند؛ تا نه‌تنها خودش، بلکه تمام پرنده‌ها را در حال عبادت ‌ببیند: «به نگاه تو پناه آوردم/ باغ‌ها معبد گنجشکان‌اند».

تشبیه‌های خودکار
درنقد ادبی از برخی تشبیه‌ها و استعاره‌ها با عنوان خودکارشده یاد می‌کنیم، آن‌هم وقتی که کاربرد زیاد آن، طراوت اولیه‌اش را زائل کرده ‌باشد؛ مسلما اولین کسی که قامت معشوق را چون سرو و لبش را چون لعل دید، کشف بزرگی کرده ‌بود اما تکرار پی‌در‌پی اینها در شعرهای متعدد، باعث شد که امری معمولی محسوب شود. شاعر کوه‌زاد هم بارها و بارها عناصر گوناگون طبیعت را به عاریت گرفته ‌است تا با کمک آنها و به دور از صراحت چیزی بگوید، بی‌آن‌که هربار حرف نویی زده‌ باشد یا هدف تازه‌ای را دنبال کرد‌ه باشد؛ مثلا بارها کوه شده‌ است و زاده سنگ: 
«من سال‌ها کوهی مگو بودم که می‌پیچید/ آوازهای مردم بی‌خانمان در من» 
«گیاهان کویری هم مرا از خود نمی‌دانند/ زمین بایری در دامن کوهم گون‌زارم» 
چرا اندیشه دریا نباشد در دل و فکرم/ که یادم هست از پهلوی سنگ خاره‌ای زادم» 
«از آن چکاد، مگر تخته‌سنگی افتاده؟/ کدام صخره شوریده‌دل مرا زاده؟» 
«رودم که به دریا پیوسته‌ام اما/ در خاطر من هست کوهی که مرا زاد»

بارها درخت شده‌است: 
«نه تن‌افشانی برگی، نه تمنّای گلی/ شاخه‌ای خشکم و تنهایی من عریان است» 
«نشد از سایه مهرم دل چوپانی خوش/ بر مزارم بنویسید: درخت ناکام» 
«یک روز جنگل پشت جنگل بود رؤیایم/ از آن درختان مانده در روحم یکی تنها» 
«شاخه‌ای خشک‌تر از باد و اناری نارس/ مانده از من، منِ پژمرده بی‌آب‌و‌هرس»

بارها پرنده شده‌ است: 
«گنجشک غریبی‌ام که از دنیا/ قانع شده‌ام به بوته خاری» 
«شب‌ها برایم قصه‌ می‌خوانی، نمی‌دانی/ شب‌های فروردین، پرستوها نمی‌خوابند» 
«پرستوی به خاک افتاده‌ای از تیره سارم» 
 «زیر پیراهن من چلچله‌ای زندانی‌ست» 

این‌گونه کاربردها بار اول و دوم و حتی بار سوم می‌تواند جذاب باشد اما بعد از آن دیگر حالتی خودکارشده می‌یابد. از لایه میانی که بگذریم به هسته شعر می‌رسیم که در برگیرنده اندیشه شاعر است. طراوت‌پور در کوه‌زاد چند رویکرد غالب و مکرر دارد که عبارتند از:
۱ـ عشق
۲ـ شرح درونیاتی چون: غربت و دلتنگی، غم، تنهایی، حسرت و ...
۳ـ وصف طبیعت و شرح زیبایی آن 
 
​​​​​​​شاعر بارها غم، غربت و تنهایی خود را با کمک نماهای طبیعت به نمایش گذاشته‌ است. طبیعت‌گرایی در همه ادوار شعر فارسی دیده می‌شود، اما شاعران متأخری از جمله سهراب و فروغ کوشیده‌اند با تحول و غنای اندیشه به بازآفرینی رویکردهای طبیعت‌گرایانه بپردازند، حتما آقای طراوت‌پور در این زمینه با من هم‌عقیده‌اند که اگر قرار است ما طبیعت را دوباره‌نویسی کنیم، باید طرحی نو و نامکرر در لایه‌های درونی شعر دراندازیم، مثلا فروغ در دو مجموعه پایانی خود از اندیشه‌های سطحی، رمانتیک و شخصی سه مجموعه اولش بیرون آمده و انسانی و جهانی می‌اندیشد و پیوسته نگران انجماد و سکون و ابتذال انسان در رویارویی با صنعت و جدایی او از طبیعت است، درحالی که بسیاری از هم‌عصرانش نتوانسته‌اند از خویشتن خویش بیرون بیایند. تحول اندیشگی، شعر را از استعاره‌گرایی به سمت نمادگرایی سوق می‌دهد.ردپای پررنگی از زندگی امروز، اجتماع امروز، انسان امروز را نمی‌توان در شعرهای کوه‌زاد دید، انگار شاعر عامدانه خود را از جهان زیسته امروزش کنده و به طبیعت زیسته دیروزش برده ‌است اما این عمد، درنهایت به نفع شعر تمام نشده‌؛ چراکه بخش قابل‌توجهی از توانمندی شاعر را قربانی کرده‌ است. شاعری که با نگاه جزئی‌نگرانه‌اش این بیت را می‌سراید: «شب‌ها که لیکوهای پیر آواز می‌خوانند/ غمگین‌تر است از‌‌ های آنها، ‌های‌های کوه» اگر خود خودش باشد -خودش در مواجهه با تمام جوانب و جزئیات زندگی-به گونه‌گونی تصویر و محتوا و از آنجا به جذابیت مضاعف غزل‌هایش خواهد رسید. 

شاعر باید از تکرار خود بگریزد
طراوت‌پور در راستای طبیعت‌گرایی شعرهایش، گاهی از آرایه اسلوب معادله که در شعر امروز حضور کمرنگ‌تری دارد، استفاده می‌کند: «بی‌امان و آنی‌اند گریه‌های مرد/ سیل‌های کوه، وحشی‌اند و هولناک»؛ «پشت هر واژه خود را به نسب می‌دانم/ می‌شناسند شبانان، شتران را به نژاد». تمام این محاسن به‌خوبی به چشم می‌آید، اما سؤال اینجاست که چرا کوه‌زاد از نیمه‌های راه به بعد، دیگر مخاطب را آن‌گونه که باید و شاید، سر ذوق نمی‌آورد و او را با همان ولع اولیه دنبال خود نمی‌کشاند؟! تنها پاسخی که برای این پرسش می‌توان یافت،«تکرار» است؛تکرار درلایه‌های میانی وهسته شعر.لایه بیرونی غزل‌ها ازیکنواختی مبراست، مخصوصا از نظر موسیقایی؛ چراکه در آن‌ با تنوع وزن، قافیه، ردیف وآرایش شایسته حروف و کلمات به قصد غنای موسیقی درونی مواجه می‌شویم، می‌توان ازترکیب‌های وصفی نویی چون: شادی کوهی،ابر هنگفت، غزل‌های کوهی، کویر مردکش، جگرسوخته هیچ‌مگو، پژمرده بی‌آب‌وهرس،زبان ابری و...هم یادکرد؛همین‌طورازترکیب‌های تازه‌ای چون:غزل‌شروه، پریشان‌اوهام، علف‌چشمه، حنجرآتشین، بوته‌آشیان و...که به تزئین صورت شعر کمربسته‌اند؛ اما درلایه میانی شعر که حاصل دستگاه خیال‌انگیزی شاعر است، با تکرار مجموعه‌ای از شگردهای شاعر مواجه می‌شویم، در نتیجه از یک نقطه به بعد دیگر تازگی اولیه را ندارد.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: نیاکانم درختان اصیل زاگرس بودند