سنت‌ها را نباید قربانی توسعه کرد

«عروس بَرون»، «عشایر ایران»، «کوچ»،«مسافران جاودانه کوه‌ها و دشت‌ها» و...چند مجموعه از عکس‌های بسیار محمدرضا باهارناز، هنرمند نامی عکاسی است که می‌دانیم چقدر تحسین شده وجایزه‌های ملی و جهانی گرفته است. زاویه نگاه باهارناز به زیست ایرانیان و اقوام طبیعت‌زی این سرزمین است. او درآثارش این همه امید را واین میزان آرامش پرمعنا را، یعنی یکی از ارزنده‌ترین‌های فرهنگ ما ایرانیان را وصف می‌کند که در این مجال در همین رابطه با او گفت‌وگو داشته‌‌ایم.

بسیاری از آیین‌ها و سنت‌های ایرانی در چند دهه اخیر یا کمرنگ‌ شده یا فراموش؛ با عنایت به کوشش‌های شما در ثبت و بازتاب بخشی از آیین‌های بسیار غنی ایرانی، می‌خواهم از شما بپرسم معنای سرراست این گزین‌گویه چندلایه از شما‌ که «عکاسی باید در خدمت انسان باشد»، چیست؟
این ادعا را می‌توان در بسیاری موارد به کار بست اما در راستای عکاسی می‌توان این‌چنین روشن‌تر گفت که عکاسی در اوایل برای بیشتر مردم مانند آرزو یا جست‌وجوی گنج با کششی افسونگر بود. حتی برخی که می‌خواهند به عکاسی بپردازند، اسیر جاذبه و جادوی دوربین عکاسی می‌شوند و به‌اصطلاح دوربین آنها را می‌گیرد! و فقط داشتن دوربین بهتر و تهیه ابزار پیشرفته‌تر برای‌شان مهم می‌شود و گاهی دیگران متوجه می‌شوند که این شخص اصلا عکاسی نکرده! درباره خود عکس هم این اتفاق می‌افتد، یعنی طرف فقط دوست دارد عکاسی کند، وسوسه دارد که به‌عنوان عکاس مطرح شود و از موضوعات به زعم خودش زیبا عکس بگیرد. ولی مهم این است که ما هدف‌مان را مشخص کنیم. عکاسی رسانه‌ای است که می‌خواهد ارتباط بگیرد، حرف بزند، اطلاعات بدهد و عقاید و نظراتی را بیان کند.حتی اگر اطلس یامجموعه عکس هم تهیه می‌کنیم، باید باهمین هدف باشد ودوربین وسیله‌ای است که این اهداف‌ راشدنی می‌سازد و به مخاطب منتقل می‌کند. به‌همین‌خاطر باوردارم عکاسی برای انسان است،نه انسان برای عکاسی؛ دوربین ورشته عکاسی به‌عنوان واسطه مطرح است تا به مقصودمان برسیم واضافه براین دیگر واجد ارزش چندانی نیست.

شما با تماشای عکس‌های سیاوش کسراییان متحول شدید و هدف و راه‌تان را یافتید. چگونه به آن تاثیرگذاری ناب می‌توان رسید که مخاطب از درون (همانند تجربه شما) دگرگون شود، به‌طوری که با بینشی نو به جهان بنگرد و متعالی‌تر و عمیق‌تر شود؟
درباره رابطه و حس من نسبت به آثار آقای کسراییان، برای این‌که تجلیلی هم از کار ایشان شده باشد، سخن خواهیم گفت اما درست است که از هفت‌سالگی عکاسی می‌کردم ولی تا ۲۲سالگی واقعا عکاس نبودم، زیرا نمی‌دانستم دوربین چه پتانسیل‌ها و ظرافیت‌هایی دارد و چه امکاناتی به انسان می‌دهد. فکر می‌کردم در حد همان عکس‌های یادگاری است و من هم انجام داده‌ام و راضی بودم تا این‌که با تماشای نمایشگاه آقای کاوه گلستان دریافتم که تا آن زمان نمی‌دانستم دوربین وعکاسی چه جهانی دارد! یادم هست زمانی در تهران عروسی برگزار می‌شد و در خیابان‌ها «طبق‌کشی» می‌کردند و«خُنچه» می‌بردند اما من با این که ۱۰سالم بود و دوربین هم داشتم با حسرت به این آیین نگاه می‌کردم و نمی‌دانستم این حسرت برای چیست، در حالی‌که مراسم زیبا بود و زیبا برگزار می‌شد. بعدها دریافتم این حسرت برای این بوده که نمی‌توانستم چنین آیینی را ثبت کنم! با تماشای عکس‌های کاوه گلستان متوجه شدم که در واقع بازوی سوم و چشم سوم من همین دوربین عکاسی بوده که من رهایش کرده و استفاده درستی از آن نکرده‌ام. همین آغازی دوباره برای من بود.عکاسی می‌کردم، چند جایزه هم بردم اما به قول عکاس‌ها موضوع‌های انتخابی من «کورکورانه» بود تا این که در روزنامه خواندم نمایشگاهی از آثار آقای کسراییان در موزه هنرهای معاصر برپاشده که رفتم و دریافتم انگار این زندگی و زیست عشایر در ذهن من بوده است. پرسشم این بود که دنبال یک زندگی خودکفا و کامل بوده‌ام که در خودش کامل باشد و نیاز بیرونی نداشته باشد. اما خود عشایر و قومیت‌شان و آداب و آیین‌های‌شان کیستند و چیستند؟ حتی فرق‌شان با کولی‌ها در چیست؟ با تماشای آن نمایشگاه دیدم موضوعی که من در جست‌وجویش بودم همین عشایر بوده که برای من کامل به‌شمار می‌آمد. یک جهان کامل و زمانی که وارد زندگی‌شان شدم واقعا دریافتم این دنیای ماست که ناقص است! 

سپهر زیست‌شان در خودش تام و تمام و خودبسنده است؟
بله کاملا! اصلا زیستن با آنها درس داشت، آموزنده بود و سرشار از شور و لذت! مثل یک دانشگاه بود، فقط با آنها نشستن و راه‌ رفتن بسیار آموزه‌ها داشت. اگر با آنها بتوانی زندگی کنی که چه بهتر و اگر نتوانی آن‌گونه با آنها زندگی بکنی، خودت درمی‌یابی که به‌عنوان یک انسان، کامل نیستی زیرا به این پرسش‌ها می‌رسی که چرا نمی‌توانم با آنها راه بروم و زندگی بکنم و از زیر سنگ، روزی‌ام را دربیاورم! به‌طور کلی درباره تاثیرگذاری عکس باید بگویم سرلوحه و مرامنامه این گزاره کهن است که «حرفی بر دل می‌نشیند که از دل برآید» همین و تمام! عقیده‌ام این است.

دیگران درباره عکس‌های شما به «فقط زیبا دیدن» انتقاد داشتند، هرچند معتقدم آنها کار شما را ژرف و درست و کامل ندیده‌اند؟
برخی زیبا نشان‌دادن با عکس‌ها را چنان تند نقد می‌کنند که از تلخی و دشواری و برخی نارسایی‌های زیست‌عشایری و غیاب ‌آنها در عکس‌ها گله داشتند، در حالی‌که یکی از مسئولان که با دیدن عکس‌ها گفت: من نمی‌دانستم می‌شود فقر را زیبا نشان داد یا دیگرانی گفتند با دیدن این عکس‌ها آدم مشتاق می‌شود برود آنجا زندگی بکند! این جمله‌ها برای من خیلی جالب بود و در این فضا بود که فهمیدم درست است این عکس‌ها در اصل، نظر من است یا دوربینم این انصاف را دارد که بتوانم به‌راستی نظر خودم را از زیست عشایر بازتاب بدهم اما به هدف زده‌ام و با این واکنش‌های مخاطبان برایم روشن می‌شود به مقصودی که داشتم رسیده‌ام.

از مرحوم کاوه گلستان گفتید اما این نگاه زیباپسند شما که شور امید به‌زندگی را بازتاب می‌دهد کجا و نگاه عکاسانه‌ ایشان کجا که بیشتر به قاب‌های تیره و نومیدوار و رنج‌آلود گرایش داشت؟
نگاهی را که از زنده‌یاد گلستان نمی‌پسندیدم همین بود که سعی داشت زندگی مشمئزکننده انسان‌ها را به تصویر بکشد؛ مثلا در جبهه عکس‌های تندی می‌گرفت و نظرش آن بود و خودش هم با همان وضعیت اسفناک فوت کرد. من چنین دیدی را نمی‌پسندیدم، هرچند به نظر خودش درست بود. مثلا در عکس‌های آقای کسراییان آن بخش را که می‌خواست زیست عشایر را باشکوه نشان بدهد، خوشم آمد و خودم هم همان نگره را ادامه دادم.

ایران سرشار از شور زیست وامید به آینده است. اززیبایی‌های بیکرانش یکی این که هرگز فرهنگش کم نیاورده؛ از فرهنگش نبریده و نشده که خودشکوفایی فرهنگی‌اش به پایان برسد گرچه بارها سوخته اما چونان ققنوس ازخاکسترش دوباره متولد شده؛ پس رنج همیشه در متن روزگارش حتی دردل شادی‌هایش می‌تپد وشکوه ایران بسیار بیشتراز نارسایی‌ها و جاماندگی‌هایش است!
بله تعبیر دیگری که می‌توانم عرض کنم این است اگر در عکس‌هایم رنج و نارسایی و فقر را منعکس نکردم به معنای ندیدن من یا مخفی کردنش نیست. درست است که انگشت نهادن بر فقر و کمبودها باعث توجه بیشتر مسئولان به رفع موضوع می‌شود اما با همین عکس‌های زیبا هم می‌توان مشکلات عشایر را به روشنی دید و رنج‌شان را لمس کرد. وقتی این ترکیب و بافت رنگ و کوهساران و کوچ را می‌بینی آیا به این نمی‌اندیشی که در پس‌زمینه معناهای نهفته عکس این چنین پرسش‌هایی درج است که هنگام کوچ در این نواحی سخت‌گذر و گریوه‌ها چگونه شام و ناهار تهیه می‌کنند؟ چگونه می‌آسایند و می‌خوابند‌؟ اگر آسیب ببینند کمک‌های پزشکی‌ در دسترس است یا نه؟ و چنین معناهایی که خواه ناخواه همین زیبایی به ظاهر چشم‌نواز عکس‌ها آنها را پیش می‌کشد، اما قطعا با هضم کردن لایه‌های رویی عکس است که می‌توان به لایه‌های معنایی درونی‌تر دست یافت. یا مثلا هنگامی که مخاطب بانوی عشایر را در مسیر کوچ کوهستانی می‌بیند با گهواره کودکش در پشت، رنگ‌ها و پوشش‌ها و خطوط منظره‌ها و چکادهای زاگرس خوب و تماشایی به نظر می‌رسد‌ اما با این وضعیت چگونه می‌شود به فکر فرونرفت که این بانوی عشایر با چه سختی راه می‌پیماید و چه رنج‌هایی را در مسیر برای کودکش، برای مسئولیتش هنگام کوچ و...تاب می‌آورد و بردباری می‌کند و پیش می‌رود.

هنرجویان عکاسی هرسال از دانشگاه مدرک می‌گیرند و جدا ازشمار زیادی ازآثارشان تکراری با مضمون‌های نخ‌نماست، به قول شما انگار دچار سردرگمی هستند و نمی‌دانند چه می‌خواهند.پس رسیدن به خلاقیت وکشف نیازاصیل عکاسی به این سادگی نیست؟
هم بسیار راحت و هم بسیار سخت است. به عبارتی سهل و ممتنع است. مهم این است که حرفی برای گفتن داشته باشی و در مرحله بعد این حرف را چگونه باید به مخاطب رساند و ارائه کرد. وقتی کسی با موضوع به شکلی سطحی برخورد کند و سرسری به کار بپردازد هیچ توفیقی نخواهد داشت. از روش و سخن و کار دانشجو می‌توان میزان جدیتش را البته به دست آورد. نوجویان عکاسی برای معنابخشیدن به زندگی‌شان و برای این‌که دین‌شان را به زندگی و انسانیت و کشور خودشان ادا ‌کنند، باید پیگیر وسیله مناسب کار باشند؛ آن‌گاه است که درمی‌یابند باید چه کنند. آیا دنبال عکاسی باشند یا باید به کار دیگری بپردازند. مشکل من با این بچه‌ها همین است؛ کارشناسی یا ارشد عکاسی می‌گیرند اما اگر هدف‌شان همین باشد، نمی‌توانند جلو بروند و به هیچ چیزی نمی‌رسند.

مشتاقان هنر عکاسی چطور؟
پیام من به کسانی که پیگیر عکاسی هستند همین است که باید عکاسی را بفهمید! باید زبان دوربین را وخود دوربین را و درواقع حرف‌زدن با دوربین را بفهمید. 

مثل این که شما برای کشف و بازتاب موضوع دلخواه‌تان ۱۲کیلومتر دنبال عشایر رفتید و توانستید عکسی‌ بگیرید که در میان دیگر چهره‌های جهانی برگزیده شد و روی جلد مجلات سازمان ملل رفت؟
این یعنی عکس را فهمیده‌اند. برای این که زندگی عشایر را با همه ابعادش به آنها بفهمانم، کیلومترها دوندگی کردم تا عکسی گرفتم که زندگی عشایر را به جهانیان نشان می‌داد، جایزه نخست را گرفت و آن بازتاب‌ها و... را داشت.

عکاسی از دیگر اقوام ایران مانند ترکمن‌ها چطور؟ 
ترکمن‌ها آداب، مرام و ویژگی‌هایی داشتند که برایم بسیار جالب بود. به ترکمنستان رفتم و از افقی دیگر به آنها نگریستم. آیین‌هایی دارند که بسیار جالب است.

از چشمگیرترین‌ها دربرداشت‌های تصویری شما همین شیوه پوشش و گوناگونی ورنگارنگی آنهاست که هم دیرینه است،هم با فرهنگ ودین ماهماهنگ است وهم دست وپاگیر نیست.درباره پوشاک‌های ایرانی وامکان احیا و فراگیرشدن‌شان چگونه می‌نگرید؟
این شیوه به سیاست کلی حکومت برمی‌گردد. موضوعی که همه طبیعتا از آن آگاهند همین پیشرفت فناورانه جهانی است. تا جایی که ما اطلاع داریم در بسیاری کشورها که به سنت و هویت‌شان اهمیت می‌دهند در کنار زمینه‌سازی برای رشد فناوری در راستای آسایش هرچه بیشتر شهروندان و زندگی آسان‌تر، به فرهنگ بومی وهویت‌شان چنان توجهی دارند که نمی‌گذارند زیر سایه این فناوری و پیشرفت هرگز آسیبی به آیین، آداب و فرهنگ‌شان برسد. به عبارتی به فرهنگ کهن و فناوری روزآمد با هماهنگی و واقع‌بینی توجه دارند. همراه با کمک برای شکوفایی فنی از برنامه‌های فرهنگ بومی نیز چشم نمی‌پوشند اما در کشور ما عموما چنین نبوده و نیست! فناوری که وارد می‌شود برسنت‌ها تاثیر می‌گذاردومعمولا به آیین وسنت آسیب می‌زند.درکنار این هجوم می‌بینیم وقتی آداب و سنت‌هایی با فلان برنامه نیم‌بند توسعه هماهنگ نیست، مدیران مربوطه به‌سادگی همان سنت‌های دیرین را کنار می‌گذارند و حتی می‌کوشند آن سنت‌ها را از میان بردارند و برای همین است که می‌گویم سنت‌ها را نباید قربانی توسعه کرد.

میراث یک جریان منحوس
عشایرمان پیش از انقلاب که تخت قاپوی رضاخانی را به یاد دارند. با پیروزی انقلاب اسلامی دیگر آن سیستم وجود ندارد اما آثار و میراث آن نگرش به‌طور پنهان و آشکار انگار ادامه دارد.شاهد بودم که جریانی می‌کوشد زیست و شیوه عشایر را از میان ببرند. فناوری می‌توانست به روستاها ونیز به زندگی عشایر به میزان زیادی راحتی وآسایش برسانداما سنت‌های‌شان را پا برجا نگه دارد و از بین نبرد. همین جشنواره‌های موسیقی و اقوام و آیین‌ها که پس از انقلاب برگزار می‌شود دررویکرد احیاگرانه به این آداب و سنت‌های کهن مؤثر است.به‌ویژه که با پوشش‌های ایرانی انجام می‌شود.رفتار حکومت‌ پیش از انقلاب و ستم‌‌‌هایش به عشایر در تاریخ به‌روشنی آمده ومی‌دانیم عشایر، ناگزیر ازکوچ کردن شدند و باید ییلاق وقشلاق داشته باشند. دراین روند شاهدیم که برخی کوچ‌ها از ۱۰روز تا یک‌ماه‌و نیم به درازا می‌کشد والبته برای این جابه‌جایی ییلاق و قشلاق دارای پرونده و سند هستند. ولی کسانی با سندسازی به زراعی‌کردن این چمنزارها و چراگاه‌ها پرداخته‌اند وبا عشایر که از قدیم درآن سامان‌ها حق ارتفاق (رفت‌وآمد) و آب و گل داشته‌اند با خشونت برخورد می‌کنند وحتی به گله‌ها ودارایی‌شان آسیب می‌زنند.اگر این موارد ازاستثناها بود دراین فراز هرگز یادی از چنین تلخی‌هایی نمی‌کردم اما چون موارد پرشماری مشاهده کرده‌ام برای شما و مخاطبان در این باره اشاره‌ای گذرا داشتم. این خلاصه‌ای بود درباره از میان رفتن همان سنت‌هایی که دغدغه‌ مشترک‌مان است.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: سنت‌ها را نباید قربانی توسعه کرد