اخبار بودش
زینب غمدیده کی بودش خبر از بخت خویش
ایسنا - ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجویان ایران - محرم در آینه شاعران باز از نو خامه همچون نی نوا سر میکند یا حدیث نینوا را زیب دفتر میکند مطرب محفل هم آواز صفیر خامه است کز نواها فتنه برپا شور بر سر میکند گه کشد سوی عراقم گه برد سوی حجاز مطرب ما،... خبرگزاری دانشجویان ایران - محرم در آینه شاعران باز از نو خامه همچون نی نوا سر میکند یا حدیث نینوا را زیب دفتر میکند مطرب محفل هم آواز صفیر خامه است کز نواها فتنه برپا شور بر سر میکند گه کشد سوی عراقم گه برد سوی حجاز مطرب ما، هر زمان آهنگ دیگر میکند گه به آهنگ حسینی در مقام راستی میسُراید نغمهیی کاشوب محشر میکند محشر ار یک محشر است این حشر را افغان نی دم به دم ساعت به ساعت هی مکرّر میکند نشئهی عشق حسین گویا به مزمر مضمر است کاینچنین مست و خرابم بانگ مزمر میکند بند بند نی بسوزد بندبندم دم به دم چون حکایت از لبان خشک اصغر میکند در میان سور و شادی صور ماتم میدمد پاره پاره قاسم از شمشیر و خنجر میکند نوعروس زار او بر ناقه میسازد سوار داغدیده مادرش را تیره معجر میکند امّ لیلا این گمان از بخت خود هرگز نداشت کاسمان او را جدا از وصل اکبر میکند آب گوهر را مکید اکبر ز تاب تشنگی چارهی این تشنگی دل را پُر آذر میکند گشت یاقوت لبش آبی ز تاب تشنگی فاش میگویم ولی این را که باور میکند در لب آب روان روح روان شاه دین تشنهلب سر میدهد با تشنگی سر میکند زینب غمدیده کی بودش خبر از بخت خویش کز غم مرگ برادر تیره معجر میکند ای فلک ظلمی که کردی بر عزیزان خدا کافری کی اینچنین ظلمی به کافر میکند زین مصیبت گر بگرید فاش چشم مصطفی سیل اشکش سر به سر روی زمین تر میکند آه از آن ساعت که در روز جزا خیرالنساء شکوه از این ماجرا در پیش داور میکند تا «وفایی» نوحه خوان از بهر شاه کربلاست کی دگر تشویش و بیم از خوف محشر میکند **** ملا فتحالله وفایی شوشتری (زاده ۱۲۰۸ شمسی در شوشتر، درگذشته ۱۳۰۳ شمسی در نجف) شاعر، صوفی و عارف قرن سیزدهم هجری بود
نواندیشی دینی پلی به سوی غیرمذهبی شدن جامعه؟
خبر آنلاین - ۷ اسفند ۱۴۰۲
شنیده می شود که «نواندیشی دینی» پلی به سوی غیرمذهبی شدن جامعه است. یعنی نواندیشی دینی تیشه به ریشه ی خود می زند و انگار «نواندیشی دینی» و «اصلاح طلبی» آمیختگی جداناپذیر دارند. این دو ادعا پرمناقشه است. ۱- عامل رشد جریان های غیرمذهبی در جامعه، عمدتاً ناشی از فهم... بودش بهتر از نبودش است
متن پیادهشده پادکست آرش دبستانی با عنوان بازیگری و مهاجرت
رادیو زمانه - ۲ اسفند ۱۴۰۲
[گوینده یک] شنونده ی رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] یک بازیگر، تجربه یک انساندیگه رو برای ما بازی میکنهمیخواد ما که شرایطش رو نداریمکه همه انسان ها رو با تجاربشون رو ملاحظه کنیممیخواد اون فاصله رو از بین ببرهتجربه خود اون آدمی کهتجربه رو به نمایش میکشه هم، شنیدنیهمهمانان... [گوینده یک] شنونده ی رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] یک بازیگر، تجربه یک انساندیگه رو برای ما بازی میکنهمیخواد ما که شرایطش رو نداریمکه همه انسان ها رو با تجاربشون رو ملاحظه کنیممیخواد اون فاصله رو از بین ببرهتجربه خود اون آدمی کهتجربه رو به نمایش میکشه هم، شنیدنیهمهمانان این برنامه دو بازیگرندکه هر یک سمت و سویی رو پی گرفتن و رفتن[موسیقی]چی میشه که یک آدمی که فارغ التحصیل رشته صنایع استاز دانشگاه علم و صنعتسر از تئاتر توی شیکاگو در میاره؟[زن] پروسه در واقع طولانی ای بود، هستیک جور پیدا کردن مسیر هم بودعلاقه ام به ادبیات از همون کودکی مشخص بودیعنی من از همون بچگیخیلی کتاب، ادبیات، رمان میخوندمو اما هیچوقت تصور نکرده بودمکه بازیگر بشمحتی رویاش رو هم در سر نمیپروروندمیعنی، چون به شدت آدم خجالتی ای بودمخیلی آدم درونگرایی بودم یعنی من، اصلاًصحبت کردن با آدم ها برای من کار خیلی سختی بودمهمونی که میخواستم برممعاشرت کنم با آدم هاواقعاً برای من کابوس بودخیلی وقت ها من میرفتم مهمونیفقط به یک سلام و خداحافظی ختم میشدو اصلاً صحبت نمیکردمو اصلاً در، در سر نمیپروروندم واقعاًرویای بازیگر شدن نداشتماما اتفاقی که افتاد این بودش کهدر یک پروسه ای که حالا مسیر خودم رو باید پیدا میکردمدر همون دانشگاه علم صنعت از همون سال اولمن با سینما آشنا شدمیعنی یک کانون فیلمی داشت دانشگاه علم و صنعتکه بچه های اون کانون فیلم خیلی فعال بودنو هفتگی خیلی فیلم های خیلی خوبی رو میاوردن اونجاتوی سالن آمفی تئاتر دانشگاه نشون میدادنو من هم چون هیچ علاقه ای به رشته ام نداشتمیا کلاس ها رو در واقع نمیرفتم ومیرفتم آمفی تئاتر فیلم میدیدمیا اگه توی کلاس هام شرکت میکردم همیشهیک کتاب رمانی، چیزی لای کتابم بودیعنی واقعاً به رشته ام هیچ علاقه ای نداشتماز اونجا بودش که شروع کردم فیلم دیدنچون ذهن خیلی قصه پردازی داشتمدلم میخواست که در واقع برم سراغ فیلمنامه نویسیمنتها این تا سال ها بعد برای من میسر نشدبه این خاطر که یک بخشش حالایک سری محدودیت های حالا خانوادگی داشتماما بخش دیگه اش این بود که من وقتی ازدانشگاه فارغ التحصیل شدم از علم و صنعترفتم سر کارو توی شرکت سایپا کار میکردم و صبح هاقبل از طلوع آفتاب ما میرفتیمکیلومتر ۱۷ جاده مخصوصو شب وقتی برمیگشتیمحدوداً هفت شب بودو دیگه من اصلاً این امکان رو نداشتم که بخوامجای دیگه ای، یک کلاسی برماون موقع ها خیلی خیلی دوست داشتمبرم سر کلاس آقای تقواییتا سال ها این من همه اش میخواستمدر واقع این کار رو بکنم و امکانش رو نداشتمفول تایم کار میکردمو همزمان هم دانشجوی فوق لیسانس بودمو این به تعویق افتادتا در واقع ۲۸ سالگی کهمن یک جایی دیگهواقعاً تصمیم خودم رو گرفتمکه باید برم سراغ نوشتنو باید برم سراغ سینماو این بود که از شغلم استعفا دادماون موقع تازه فوق لیسانسم رو گرفته بودم، دانشگاه تهرانو رفتم موسسه کارنامهسر کلاس آقای تقوایی برای فیلمنامه نویسییک دو ماهی رو من بکوب درس خوندمبرای کنکور ارشد ادبیات نمایشیقبول شدم یعنی رتبه ام شد سهو این بود که رفتم ادبیات نمایشیدانشکده هنرهای زیباو اصلاً شروع کردم بهنمایشنامه خوندن و نمایشنامه نوشتن وو بیشتر تئاتر دیدن چون واقعاً منمن اصلاً با تئاتر– دوست داشتم همیشه برمولی خب امکانش رو نداشتمو بعد سر یکی از کلاس های نمایشنامه نویسیآقای یعقوبی بود کهبه ما گفت که اگر میخواید که بهتر نمایشنامه بنویسیدباید حتماً یک دوره بازیگری رو امتحان بکنیدخیلی خیلی اهمیت دارهتوی دیالوگ نویسی تون توی کاراکتر نویسی تونو من تصمیم گرفتم که برم آموزشگاه سمندریانو دیگه آموزشگاه سمندریاناون موقع تازه آقای سمندریانفوت کرده بودن ولی خانم هما روستا هنوز زنده بودنو من رفتم اونجا تقریباً دو سه جلسهگذشته بود که یک جایی قرار بود یک اتودی بدمیعنی مجبورم هم کرده بودن چون من همه اش فرار میکردماز اینکه بخوام برم روی صحنه چیزی رو اتود بزنمچون واقعاً خجالت میکشیدمو بعد دیدم که نه، مثل اینکه روی صحنهنه تنها خجالتی نیستمبلکه کاملاً یک کاراکتر دیگه ای میتونم باشمواقعاً یک چیز خیلی جدیدی بود توی زندگیم…و دیدم که چقدر یعنیاحساسات رو به عنوان یک آدمی که خیلی درونگرا بودهو خیلی خجالتی بوده، سرکوب کرده وو اصلاً من یادمه که در اولین اتودی کهخانه عروسکتوی آموزشگاه سمندریان همون ترم یکمن بار اولی بود که احساس کردماصلاً توی زندگیم داد کشیدمیعنی اینقدر در واقع آدم درونگرایی بودماولین بار بود که اصلا صدای خودم رو شنیدم کهداره مثلاً فریاد میکشهو از اینجا بود که در واقع همه چیز شروع شدبازیگری در واقعبعد دیگه چون در واقعویزا داشتم برای آمریکااومدم اینجا اولش خیلی دودل بودمکه آیا باید چیکار بکنم باید برگردممیدونین تئاترهبه زبان خیلی خیلی وصله[موسیقی]آره من اومدم شیکاگویهو با یک شهری مواجه شده بودم کهتوی همین خیابونهاش که در واقع خبراه میری توی همون داون تاونتابلوهای تئاترها رو میبینیدتئاترهای خب البته کمپانی های خیلی بزرگ روتعدادشون تا جایی که یادمه فکر میکنمحدوداً ۲۵۰ تا کمپانی تئاتری داره شیکاگوخب من از ابتدا شروع کردم یک سری کلاس رفتندو ماه بعد از اینکه رسیده بودمرفتم سراغ کمدینه به این خاطر که آمریکاست و همه جا کمدی هستبلکه میدونستم که این ضعف منهیک سال بعد از اینکه اومده بودمشروع کردم آدیشن دادنیعنی رفتن برای کمپانی های مختلفکه یک جا یک سری وب سایت ها هست کهاعلام میکنن که دارن تست بازیگری میگیرنبرای این نمایشنامه، این پروداکشناین هم تاریخشه، این هم زمانشه زمان تمرین هاشهدنبال این آدم هایی با همچین خصوصیاتی میگردیمبیایین تست بدیناولین چیزی که رفتم تست دادم یک تراژدی اوریپید بودبرای گروه کُرش انتخاب شدمخیلی هیجان زده شده بودم بابتشمنتها اول راه بود[موسیقی]الان ده سال شدهده ساله که همینجا هستمتوی– توی شیکاگوفکر میکنم به طور متوسطسالی دو تا رو بازی کردم[موسیقی]فکر میکنم سختترین قسمتش اکسنتهمعمولاً آدم هایی که توی سن های بالاتر مهاجرت میکنناین اکسنت رو دارن همیشهمن این رو توی بقیه بازیگرهایغیرآمریکایی هم میبینمیعنی شما بعد از معمولاًوقتی ۲۳ و چهار رو رد کردینو وارد یک کشور دیگه ای میشیناکسنت رو دارینحالا بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتربستگی داره، بستگی داره که چقدر اصلااز زبان فارسی دور شده باشیدکه من خب، چون بخاطر داستان نویسی اصلاًاصلاً نمیتونم این کار رو بکنم[موسیقی][مرد] من اگه بخوام برگردم به اون دورانمثلاً، تقریباً شش سال پیشاز اونجایی که گفتم بهت درس این کار رو خوندمحالا نه من خیلی های دیگه مثل منحالا من یک خرده سمج بودم همچنان توی شاخه های هنریخودم رو همچنان جا کردم سعی کردم این رو تغییرش ندمولی خب خیلی از دوستان من بودن که اصلاًفراموش کردن این رشته ها و این هنرها و هر چی که بودهچه میدونم یکی رفته توی آژانس کار میکنهیکی داره توی اسنپ کار میکنهیکی داره کارهای مختلف میکنه کاری ندارمولی ماجرا از این قراره کهمن گفتم به نیتاین که بخوام از هنری که توی ایران داشتم استفاده کنممهاجرت نکردممهاجرت برای من اجباری شدیعنی اجبار از این جهت کهیک دوره ای من توی ایران کارهای مختلف کردمبازی کردم حالا سینما تلویزیون، تئاتر، فلانکاری ندارم ولی ماجرا از این قرار بود کهآرش باید مجیزگو باشییعنی اگر من اون آدم مجیزگوئه بودمشاید موفق تر بودمشاید مثلا توی پارتی های شبانه ایکه دوستان دور خودشون تشکیل میدادنمن هم یک سهمی داشتم شاید نمیدونماگر میرفتم میگفتم که مثلاً آقا یاجناب مسئول یا جناب فلانمن هم هستم شاید شرایطم بهتر میبود، نمیدونمولی اومدم و دیدم کهالانی که رسیدم به اینجادیگه هیچی رو ندارم با خودمیعنی هر چی که داشتم و کارهایی که کرده بودمهمه رو فراموش کردم چون میدونستم کهبا بازیگری توی هر کشوری که برمبه فراخور شرایط اون کشورباید من خودم رو بتونم وفق بدمو بتونم بازیگر جلوه بدم خودم روچون هنر بازیگری، مخصوصاً بازیگریتوی کشور خودت تعریف میشهچون زبان اون کشور خودت رو میدونیفرهنگش رو میشناسیتوی دیالوگ گویی آکسان ها رو میشناسیچرا من خب زبان مقتض– زبان کشوری کهالان هستم توش هم یاد گرفتمولی مثل اون کسی که اینجا زاده شدهنمیتونم هیچوقت بازی کنم و حرف بزنمبنابراین این یک مقدار شرایط رو برای من سخت کردو من تصمیم گرفتم که خب حالااز اینکه نمیتونم بازی کنمبرم توی یک کار دیگه ایتوی بخش مثلاً صدا پیشگیتوی بخش نمیدونم، نریتوریتوی بخشی کارایی که مربوط به صدا میشهیعنی با تصویر من کاری نداشته باشهبا آدم های خوبی کار کردمو به هر حال مثل دانشگاه بود برام توی این چند سالاز هر کی ام یک جمله یاد گرفته باشم برام یک دانشگاه بودبا توجه به اینکه اصلاً این کار رو نکرده بودمبخش صداپیشگی و بخش گویندگی و نمیدونمکارهای این شکلی رو اصلاً نکرده بودمهمچنان دارم حالا به جبر یا اختیار دارم ادامه اش میدمو شرایط، شرایط خیلی جذابی نیست برای کسی کهاونجا زحمت کشیده اونجاخب من یک چیزی نزدیک مثلاًفکر میکنم بیست و دو سه سالاز اون حرفه ارتزاق میکردمیعنی پول درمیاوردم، زندگیم رو میگذروندمو یک دفعه کات خورداومدم تو یک شرایطی که اصلاً دیگهباید فراموش میکردم من چی بودمو کی بودم و چی هستم و اینهایک خرده شرایط برای من سخت گذشتحالا به لحاظ مالی به لحاظ موقعیتیهمه جور سعی کردم خودم رویک جمله ای اولش گفتی جالب بودکه خودم رو بتونم نجات بدم انگار از این ماجرااز این ورطه ای که توش حضور دارم[موسیقی][آرش] وقتی یک بازیگری مهاجرت میکنهچقدر بازتعریف این هویتهدچار بحران میشه؟[مرد] خیلی زیاد آرش، خیلی زیادچون بازیگرییکی از بزرگترین عشق هایی که توی بازیگری وجود دارهچه توی صحنه تئاتر چه جلوی دوربیناین دیده شدنه استو وقتی تو دیگه محروم میشی از این دیده شدنخب خیلی سخته، مثل نویسنده ای میمونه کهدیگه بگن آقا تو هیچ قلمی نداریهر چی که میخوای بنویسی داستان روفقط باید ضبط کنی اون هم میتونه اون کار رو بکنهولی خب شرایط، شرایط سختتریه براشبرای من هم همینطوری بودیعنی واقعیت برای منم همینطوری بودکه یک دفعه انگار همه چی از من گرفته شدکه دیگه تو نه–تصویری ازتهیچ جایی قرار نیستش که منتشر بشهو تو هیچ تصویری قرار نیست ازت پخش بشهخب خیلی سخت بود واقعاً سخت بود[آرش] فکر میکنی بزرگترین مانع پس از مهاجرت، زبانه؟[مرد] صد درصدبه ندرت و انگشتشمار …آدم هایی پیدا میشن کهزبان اون کشور رو بتونن توی فرصت کوتاهیبا اکسنت های خود آدمهای اون کشور به کار ببرنکه بتونن توی حیطه بازیگری خودشون رو جا کننخیلی باید توی زبان مخصوصا توی زبانی کهفرض کن مثلاً طی شش سالهر چقدر هم طرف باهوش باشهاین امکان وجود نداره که بتونه خودش روباز هم برسونه به یک کسی که اینجا متولد شدهباز هم میفهمن که تو خارجی هستی[موسیقی][آرش] شاخص ترین چیزی که اونجا داشتیپیش از مهاجرتو دلت میخواد درباره اش صحبت کنیو شاخص ترین چیزی که امروز داریپس از مهاجرت، چیه؟[مرد] ببین واقعیت اینه کهتوی کفه ترازو که آدم میذارتشوناین دو تا شرایط قبل و بعد روبه هر حال مهاجرت برای هر کسینه کسی که توی کار هنر بوده صرفاً، نههر کسی توی کار صنعت هر چی توی هر کاری بودهوقتی مهاجرت میکنه یک چیزهایی رو میدهدر ازاش یکی چیزهایی رو میگیرهوقتی اومدم این طرفالان که دارم فکر میکنم از یک سری اخبار منفی کهتوی روحیات آدم های مثل من تاثیر میذاره رواون ها رو دیگه ازش دور شدماین خیلی برام اتفاق بهتری بودو چیزهایی هم که ازم گرفتهمین دیده نشدنه وهمین که تو وقتی از– کار نمیکنیازت گرفته میشه اون فضااین ها یک خرده اذیتم کرد دیگه، عذابم دادولی سعی کردم خودم رو بکشونم همچنان بالاو بتونم توی کارهایی کهتوانایی اش رو ندارم توانایی اش رو پیدا کنممثلاً توی ساخت تیزر نمیدونم تویکارهای تصویر برداری کارهای مختلفی کهاون موقع هم که اونجا بودم حالاخیلی کم و بیش انجام میدادمحرفه ام نبود، ولی خب کمابیش انجام میدادمدل مشغولی بود اصطلاحاً که دل مشغول بودم به این کارهایک سری کارها انجام میدادمکلا مهاجرت برای کسی که کار هنری میکنهمخصوصاً داریم راجع به بازیگری حرف میزنیمشرایط خیلی شرایط جذابی نیستمگر اینکه مثلاً دارم میگمتو توی کشور مقصدکشور بعد از کشور خودتکشوری که توش مهاجرت کردییک اکیپی جمع بشن اون ها هم مثل تو باشنطرز فکرهاتون یکی باشهبتونین به زبان فارسی به زبان خودتونیک نمایشنامه ای رو مثلاً ببرید روی صحنهیا نمیدونم یکسری کارهای فیلمسازی انجام بدینبه زبون خودتون، به فرهنگ خودتونو اون هم باز محل نمایشش کشور مقصد نیستمحل نمایش اونجور فیلمها هم کهما توش داریم فارسی حرف میزنیمباید توی کشور خودمون باشه که اونجا لمس بشهکه آدم هایی که این طرف اندبا چه مشکلاتی روبرو اندمتاسفانه، میگم جایی که من هستمخیلی آدم هایی که دور و برم بودننبودن، اون یکدلی و یکرنگی رو نداشتنبا هم نداشتیمو من پیدا نمیکردم آدمهایی که میخواستمایران بود چراایران شرایط خیلی فرق میکردبا هر کی صحبت میکردیم بالاخره یک اتفاق نظر داشتیمیک اختلاف نظر داشتیمبالاخره به یک نتیجه ای میرسیدیم کهمیتونستیم یک کاری رو انجام بدیمولی توی شرایط مهاجرت این امکان وجود نداره[موسیقی][صدای بوق][گوینده دو] با ما تماس بگیریدcontact@radiozamaneh
متن پیادهشده پادکست آرش دبستانی با عنوان شغلهای مردانه، شغلهای زنانه؟
رادیو زمانه - ۶ بهمن ۱۴۰۲
[موسیقی] [گوینده یک] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام [موسیقی] [مجری] برای درک بهتر موضوعها در سر کار نیازه که ما بدونیم دیگری چه جوری به این موضوع فکر میکنه به همین جهت حضور مردان و زنان در کنار هم یک دیدگاه چندگانه ای رو میسازه خیلی از مشاغل... [موسیقی] [گوینده یک] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام [موسیقی] [مجری] برای درک بهتر موضوعها در سر کار نیازه که ما بدونیم دیگری چه جوری به این موضوع فکر میکنه به همین جهت حضور مردان و زنان در کنار هم یک دیدگاه چندگانه ای رو میسازه خیلی از مشاغل هستن که جنسیت مردانه ای به خودشون گرفتن ولی در واقعیت این یک اتفاقیه که به مرور زمان افتاده و به خودی خود، صاحب این کیفیت نبودن حضور پررنگ زنان امروزه در اقشار مختلف داره این ترکیب بندی رو تغییر میده من سراغ آدمایی رفتم که یک روزی وقتی وارد محل کارشون میشدن به شدت این فضای مردانه رو تجربه کردن [موسیقی] [گوینده دو] سال ۱۳۷۴ از دانشگاه فارغ التحصیل شدم مدرک روانشناسی همون موقع هم فکر میکردم که من این کاره نیستم –من نمیتونم کسی رو در واقع توی این فیلد کار کنم یا مشاور بشم یا هر چیز دیگه ای بنابراین رفتم توی یه شرکت کامپیوتری کار کردم تجربه خوبی بود قسمت در واقع فروش سافتور بود بعد از اون رفتم یک شرکت دیگه کامپیوتری اونجا حسابداری سافتور حسابداری داشتن توی همه این مدت دیدم که توی ایران یک جوریه که انگار خانهما تا یک جایی میتونن توی شرکتها بیان بالا البته اون زمان ما داریم راجع به فکر کنم حدود ۲۰ سال پیش حرف میزنیم تا یک جایی میتونستم بیام بالا توی یکی از شرکتها عملا یکی از مدیران به من گفتش که من نمیتونم تو با اینکه همه تواناییهای لازمو داری ولی نمیتونم بهت بگم که تو مدیر فروشی و بعد یک آقایی بیاد که مدیر فروش باشه چون ما با جاهای دولتی کار میکنیم و میخوایم پرزنت کنیم بهتره که یک آقا باشه و یک کسی رو که اصلا هیچی بلد نبود از اون کاری که ما میکردیم آوردن و رئیس من کردن که خب به همین دلیل من از اون شرکت رفتم بیرون یک شرکت دیگه و توی شرکت بعدی هم دقیقا همین اتفاق افتاد و من دیدم که خب مثل اینکه اینجا اینجوریه روند کار در نتیجه تصمیم گرفتم که خودم کار خودم رو داشته باشم بعد با کمک همسرم یک بیزنسی رو راه انداختیم خب اون رشته اش کامپیوتر بود اطلاعات بیشتری داشت بیزینس خیلی خوبی بود ولی محیطی که من کار میکردم خیلی مردونه بود و من چون بیشتر من فرانت بودم و همسرم بک اند بود و کمک میکرد بیشتر توی کارهای واردات و اینها ولی فروش به عهده من بود بیشتر من رو میشناختن و یک کم سخت بود توی اون محیط کار کردن ولی خب به هر جهت من ادامه دادم چون سود خیلی خوبی داشت و فکر میکردم که خب دیگه فعلا این کار رو داریم میکنیم و تا اینکه بعدش اومدیم آمریکا [مجری] وقتی میگی یک محیط کار مردانه بود منظورت چیه؟ [گوینده دو] تجربه ای که من داشتم این بودش که گفتم اولش اینجوری بود که حتی توی شرکتهایی که …آدمهای به نظرم خب اجوکیتدتری بودن اونها هم این پذیرش رو به خاطر سطح آگاهی جامعه این پذیرش رو نداشتن که یک خانم مدیر فروش باشه و هم– و برای همین بیشتر آقایون اینجا به این شغل به این در واقع سمت میرسیدن وقتی هم که من رفتم توی در واقع بازار کامپیوتر کار کردم با- باز همین حالت بود یعنی ببینید یک نگاه دیگه ای به خانما وجود داشت شاید بگم سه تا خانم بودیم من خودم خب در واقع صاحب کار بودم صاحب شرکت بودم خواهرم بود که اون هم با برادرم کار میکرد ولی خب برادرم بیشتر کارها رو انجام میداد و اینها و یک خانم دیگه ای بود که منشی یک جایی بود یعنی ما سه تا بودیم توی تمام اون مجموعه به اون بزرگی و اون همه مغازه و آفیس و اینها یادمه بارها میشد که من زنگ میزدم بابت یک موضوعی مثلا میگفتن که میشه بگین مثلا رئیس شرکت زنگ بزنه خب حالا خیلی هم ما اون مدلی نبود که شرکت رئیس داشته باشی یا هر چیزی …یا من خودم مثلا با اونهایی که بیشتر میشناختن مثلا میگفتن صحبت میکنم با آقاتون یا یک همچین الفاظی رو بکار میبردن و فکر میکردن که من بیشتر حالتی منشی یا پیگیری بعضی کارها رو انجام میدم اصلا فکر نمیکردن که من در واقع مهره اصلی این کار هستم و میتونم تصمیم گیرنده باشم یک نگاه اینجوری وجود داشت که قبول نداشتن خانمها رو و یک نگاه جنسیتی هم خب همیشه و همه جا وجود داره من نمیتونم بگم این الزاما برای ایران بود یا اینکه این اینجا هم هست به هر جهت بعضیا هستن که هنوز… نمیدونم هنوز اینقدر به رشد و آگاهی نرسیدن نمیتونن–چه میدونم احساسات یا هیجاناتشون رو کنترل کنن وقتی با یک خانم صحبت میکنن فکر میکنن با یک زن صحبت میکنن فکر نمیکنن با یک آدم دارن صحبت میکنن این توی کار و اینها خیلی اذیت میکنه مخصوصا توی ایران من خیلی شاهدش بودم و این رو اصلا دوست نداشتم [موسیقی] نمیخوام بگم که غرایض وجود نداره هیجانات دوران بلوغ یا هر چیزی قطعا اینها وجود داره ولی اینها وقتی از بچگی با هم بزرگ میشن خیلی نگاهشون به همه چی فرق میکنه به نظر من یکی از مسائلی که وجود داره نگاه سنتی جامعه به دخترها هستش و یکی دیگه همین جداسازی که همینجور داره بیشتر و بیشتر میشه من واقعا نمیتونم تصور کنم که خب آخه وقتی همه اش اینها–ما دختر و پسر و زن و مرد رو از هم جدا میکنیم خب این یک چه میدونم حریص میشن اصلا میخوان ببینن خب مثلا یک زن چه جوری حرف میزنه توی محیط کارش چه جوریه ولی وقتی –یک بچه ای یک دختری پسری از از بچگی باهم بزرگ شدن توی یک کلاس رفتن توی مدرسه با هم بودن خیلی کمک میکنه که در آینده نگاه بهتری به هم داشته باشن و بعد همینطور که خودشون باور– یعنی یک خانم خودش باورش میشه که میتونه هر کاری رو بکنه …چون میبینه از بچگی دیده یک پسر کوچولویی که با هم بزرگ شدن اون هر کاری کرده این هم کرده خب باشه پس من در ادامه هم میتونم همونجوری باشم [موسیقی] من وقتی که از آفیس خودمون اومدم بیرون تا مثلا چه میدونم برم یک چیزی بگیرم احساس میکردم که همه آدمها دارن من رو نگاه میکنن و چون تعجب داشتن که مثلا حتی خانواده ام، واقعا مامان من بارها به من میگفتش که چرا شما دو تا اصلا باید برین سر کار؟ چرا– مثلا– هم من هم خواهرم رو دوست نداشتن حس خیلی بدی به آدم– انگار که آدم خودش رو باید توی جامعه جمع میکرد راه بره نمیتو- اصلا نمیدونم میتونم اصلا شاید هیچکس همچین حسی رو نداشته باشه ولی انگار که میخوای خودتو کوچیک کنی کسی نبینتت تا بری به یک جایی برسی برگردی بیای توی محیط امن خودت چمی–توی آفیس خودت توی خونه خودت …من این تجربه رو داشتم امیدوارم [مجری] چه چیزی سبب شد که تو احساس کنی که صد تا دویست تا مرد هم توی اون محیطن، هستن دیگه از کجا به نظرت این اعتماد به نفسه شکل گرفته یا چه چیزی سبب شده که تو حضورت رو حفظ کنی و این کمبودها رو هم یک بخشی از جامعه تلقی کنی [گوینده دو] فکر میکنم باز هم تربیت خانواده خیلی مهم بوده خب من پدرم خیلی ما رو همیشه تشویق میکرد خیلی خیلی خیلی پشتیبانمون بود و همیشه هر جور که میتونست کمک میکرد بهمون یعنی واقعا من فکر میکنم که ایشون اگه چمیدونم ما ازشون میخواستیم کوه رو جابجا کنه، برامون میکرد و واقعا احترامی رو که به من و خواهرم توی خانواده میذاشت اصلا به برادر– دو تا برادرهام نمیذاشت، یعنی از نظر پدرم خب مثلا دخترها ارزش بیشتری داشتن شاید اینجوری بود که ما احساس اعتماد به نفس و ارزشمند بودن رو بیشتر حس کردیم [موسیقی] [مجری] وقتی که توی ایران بودی آدمهای مشابه خودت چقدر میدیدی که از کار تو رو انجام بدن؟ [گوینده دو] تقریبا هیچی حتی یک کلاسی برای آبکاری میرفتیم تقریبا من تنها زن اون کلاس بودم [مجری] وقتی آبکاری میکردی تو تنها زن اون قصه بودی [گوینده دو] تنها زن بودم و توی جلسات و هر چی هم که بود تقریبا من هیچوقت کسی رو نمیدیدم یعنی توی مثلا توی جاهایی که میرفتیم بازدید از کارخونه هرچی اینها کسی توی اون سطح که در واقع بخواد کار انجام بده و …مسئولیتی داشته باشه و توی این حوزه فعالیت کنه، تقریبا کسی رو نمیدیدم [مجری] او– اول اصلا به ما بگو آبکاری چیه؟ [گوینده دو] آبکاری روکش روی در واقع آبکاری فلزات من انجام میدادم و در واقع– یا همون کوتینگ که الان خیلی دیگه زیاد شده روی همه چی کوتینگ رو انجام میدن ما آبکاری روی مس و نیکل و کروم داشتیم و روی سیلندرهای چاپ در– آبکاری میکردیم بعد من هم مسئول کنترل کیفیت و اون واحد بودم کنترل کیفیت کار و مسئول واحد بودم تقریبا پنج سال اونجا کار کردم توی این پنج سال هم میتونم بگم که تقریبا خانمی توی اون حوزه ندیدم که توی این زمینه فعالیت کنه [مجری] تو رو اذیت میکرد یا احساس میکردی …چقدر توی یکه تازی؟ مثلا داری یک کاری [گوینده دو] احساس یکه تازی میکردم و خوشحال بودم که یک کاری دارم میکنم که خلاف جهت آدمهای دیگه توی اون زمانه که فقط مثلا خانما اون موقع بیشتر دیده بودم توی کارای اداری و اینها بودن همکارهای خودم هم بیشتر توی کارهای اداری بودن خانمهایی که بودن اونجا بیشتر کارهای اداری انجام میدادن و من خیلی خوشحال بودم که توی کلاس دارم میرم یک کلاس تخصصی آبکاری دانشگاه شریف برگزار میکرد بیشتر کسایی بودن که یا خودشون واحد دارن یا یک جایی کار میکنن و همه آقا بودن مثلا بین ۲۰-۲۵ نفر شاگردی که اونجا بود من تنها خانم اون کلاس بودم و خیلی حس خوبی داشتم [موسیقی] آدمها روی هم تأثیر میذارن یعنی خیلی کوچیک ممکنه یک دوستی کسی شما رو ببینه و حس میکردم که این کاری که من دارم هم میکنم هم همینطوریه و وقتی که من شروع کردم خب الان کسی دور و ور نیست اما کم کم ممکنه دوست من من رو ببینه تشویق بشه چه بسا که یکی از جاهایی که من باهاشون کار میکردم دنبال یک نفر میگشتن که در واقع بیاد بخش کنترل کیفیت اونجا باشه یکی از دوستام رو معرفی کردم اون هم مثل من شیمی خونده بود بعد… و مشغول به کار شد و تونستم اون هم توی اون حوزه بذارم توی اون موضوع بذارمش و مشغول به کار بشه و خیلی هم خوشحال بودم که هم یک نفر رو وارد بازار کار کردم و هم یک ذره دارم جو رو از اون جو مردونه که توی این صنعت هست برمیدارم و یک ذره دارم دایورسیتی ایجاد میکنم [موسیقی] [مجری] میخوام بدونم که وقتی درباره مثلا پدری صحبت بشه یا برادری صحبت بشه چقدر اونها تو رو توی محیط غیر زنانه میدیدن چقدر مانعت بودن یا اصلا کاری شاید نداشتن [گوینده دو] برای من اینجوری بود که کاری نداشتن یعنی حداقل شاید زمان من اینجوری بود و یا شاید هم اصرار خودم بود برای اینکه یک آزادی هایی داشته باشم و سر کار برم و خیلی برام مهم بود که اون موقع سر کار برم بعد و یک وقتهایی هم توی یک موضوعاتی حالا اینکه محیط کارم مردونه بود اصلا شاید حتی نمیدونستن اما من دوست داشتم سر کار برم و اگه حتی مخالفت میکردن ممکن بود باهاشون بحث کنم و در واقع راضیشون کنم که، قانعشون کنم که من میخوام سر کار برم ولی برای من اتفاق نیفتاد و اونها هم به نظر من شاید اصلا خبر نداشتن که محیط کاری که دارم میکنم چقدر مردونه است من هم کسی نبودم کلا بیام در این موضوع خیلی صحبت کنم پدرم برادرم کاری نداشتن همسرم هم بعد از اینکه ما یعنی من اونجا کار میکردم با همسرم آشنا شدم اونم کسی بود که برعکس میدونست محیط چقدر مردونه است ولی خیلی همیشه مشوقم بود که توی کارم جلو برم رشد کنم یاد بگیرم و همیشه تشویقم کرده یعنی هیچوقت با مخالفتش روبرو نشدم [موسیقی] [مجری] به ما بگو محیط مردونه یک کار چیه؟ فقط منظورمون اینه که- [گوینده دو] اینکه- [مجری] توش آقایون هستن؟ یا منظورمون اینه که کنششون مردونه است؟ [گوینده دو] کنش مردونه است، فقط هم آقایون هستن یعنی ترکیب همه اینها هستش حتی اینقدر محیط مردونه است که مثلا برای سرویسهای بهداشتی شما سرویس بهداشتی زنونه توی بخشی که من کار میکردم پیدا نمیکردی باید میومدی حتما مثلا قسمت اداری که برای خانمها هم یک سرویس گذاشتن اینقدر مردونه، مکالماتشون حتی که آقایون ممکنه این چهار تا حرف با هم راحت بزنن همه چی مردونه بود البته خب من یک وقتهایی راستش اون موقعها یادمه موقعی که میخواستم بیام خونه میترسیدم برای اینکه حتی توی اتوبوس توی ماشین وقتی که سوار تاکسی میشدی بیشتر آقایون رو ساعت هفت و هشت شب سر توی خیابون میدیدی که دارن قدم میزنن اون سالهایی که من دارم میگم اینجوری بود یعنی من قشنگ یادمه بعد کم کم حالا به خاطر شرایط ایران شرایط اقتصادی یک جوری شد که تونستن حالا خانمها بیشتر وارد بازار کار شدن ولی من اون زمان یادمه هفت و هشت شب نه شب عملا خیلی خانم توی خیابون هم نمیدیدی چه برسه به اینکه از توی کارخونه ای که توی جاده مخصوص کرجه یک سری خانم مثلا بلند شن ساعت نه شب از یک کارگاه بسیار مردونه بیان بیرون و تازه یک ماشین پیدا کنن برگردن یعنی خوشحالم الان اون دوره این مقاومت رو کردم و اینکه تنها خانم توی اون جمع بودم بازم مقاومت کردم و جلو رفتم این باعث خوشحالیه به هر حال توی جامعه آدمها از هم تأثیر میذارن تأثیر میگیرن و کمک میکنه که بقیه خانمها هم تکون بخورن حرکت کنن و ببینن مثلا خب یک نفر این کار رو کرد پس ما هم میتونیم، برن جلو [موسیقی] [مجری] چه کاری به نظرت فقط برای مردهاست؟ اصلا داریم کاری که فقط برای مردهاست؟ [گوینده دو] نه به نظرم به نظرم عملا هر کاری رو خانمها و آقایون کنار هم میتونن انجام بدن من ۱۴ ساله مهاجرت کردم و از همون اولش که اینجا وارد شدم دیدم که تقریبا برای من اولش عجیب بود فکر میکردم، اون موقعها فکر میکردم که خوشحال بودم برای اینکه دارم یک کارهایی رو میکنم که بر خلاف جهت رودخونه هستش و کاری دارم میکنم که خب یک ذره دارم این بازیِ که فقط مال مردهاست و اینها رو بهم میزنم بعد که اومدم این طرف توی کانادا دیدم که لازم نیست دیگه این جنگ رو ادامه بدم برای اینکه اینجا اصلا خودشون قبول دارن که هر کاری رو همه دو دو نفر میتونن انجام بدن جالب اینه که اگه یک چیز سنگینی یک خانم بلند میکنه یک آقائه نمیاد کمکش چون اون داره کارش رو انجام میده اصلا شرایطی مثل ایران نیستش که این الان سنگینه این الان اینطوری هست باید حتما یک آقا بره همراهی کنه کمک کنه کار کاره، دو طرف دارن یک سری کارهای کنار هم انجام میدن اصلا کار مردونه زنونه نداره اینجا برعکسشم نیست ممکنه یک چیزایی علاقه بیشتری یک طرف داشته باشه به خاطر شاید… حالا احساساتشون شرایطشون ولی به نظر من دو طرف میتونن کارهای همدیگه رو انجام بدن هیچ کاری فقط مردونه فقط زنونه نداریم [موسیقی] اگر محیطهای کاری قبول کنن که این فضای زنونه مردونه رو بردارن مثل چیزی که داره اینجا اتفاق میفته که در واقع… دارن دائم تلاش میکنن که این گوناگونی رو ایجاد کنن دارن تلاش میکنن که تعداد زنهای استخدامی رو بیشتر کنن برای ما توی ایران هم باید این اتفاق بیفته اگه این کار رو بکنن و اگه فرهنگ جامعه کم کم این تغییر این تغییر رو قبول کنه که خانمها هم میتونن بیان و هر کاری که آقایون انجام میدن خانمها میتونن انجام بدن قطعا این… فضای بهتری ایجاد میشه [موسیقی] [گوینده دو] زمانه [گوینده سه] برای هر زمان [گوینده چهار] برای هر سلیقه [موسیقی] Ad placeholder
بازگرداندن منافقین به ایران بر پایه قانون استرداد مجرمین بین ایران و فرانسه
باشگاه خبرنگاران - ۲۵ آذر ۱۴۰۲
سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۴۴ با هدف مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی تشکیل شد که با داشتن مرام التقاطی مابین مارکسیسم و اسلام سعی در جذب نیرو از بین مخالفان شاه داشت و وقتی در سال ۱۳۵۴ توسط تقی شهرام مسئول شاخه سیاسی سازمان مجاهدین خلق اعلام شد... یک وقت خواسته بودش گفته بود که تو مرا میشناسی؟ گفته بود که بلی، شما از علمای اسلام هستید و چطور هستید
متن پیادهشده پادکست آرش دبستانی در گفتوگو با دو بهائی
رادیو زمانه - ۱۹ آبان ۱۴۰۲
[موسیقی] [تیزر] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام [آرش دبستانی] در هر جامعه ای آدم ها با شرایط متفاوت نگاه متفاوت و عقاید متفاوت در کنار هم قرار می گیرن ولی گاهی پیش میاد که اقلیت هایی وجود دارن که این اقلیت ها از نگاه بخش دیگه جامعه به... [موسیقی] [تیزر] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام [آرش دبستانی] در هر جامعه ای آدم ها با شرایط متفاوت نگاه متفاوت و عقاید متفاوت در کنار هم قرار می گیرن ولی گاهی پیش میاد که اقلیت هایی وجود دارن که این اقلیت ها از نگاه بخش دیگه جامعه به حاشیه رونده شدن من سراغ یک اقلیت مذهبی رفتم و برام خیلی جالب بود که ببینم این اقلیت مذهبی چه تجربه ای رو در حوزه آموزش از سر گذرونده؟ چگونه مدرسه رفته؟ تو مدرسه چگونه بهش نگاه کردن و چه شرایطی رو داشته؟ توی این برنامه دو تا مهمون داریم که در دو دهه مختلف تحصیل کردن توی ایران مهمون اول برنامه یک دختریه از دهه هشتاد من ازش خواستم تجاربش رو با من به اشتراک بذاره [موسیقی] [مهمان اول] راهنمایی و دبیرستان من خیلی اوکی بود ولی چیزی که بود این بودش که مامان من حتما باید این موضوع رو به مدرسه میگفت که من بهایی هستم و میدونستم که اونها میدونن و انگار یک رازی بود بین ما که احساس می کردم من رو از بقیه متمایز می کنه شاید تو چشم اونها این تجربه اولم بود تجربه واسه دبیرستانم، سال اول دبیرستان من به یکی از دوستایی که توی دبیرستان داشتم گفتم که من بهایی هستم بچه ها برای خودشون خیلی طبیعی بود یعنی من میگم هیچوقت مستقیما از طرف بچه ها نه مورد تمسخر قرار گرفتم نه کسی بهم چیزی گفت همیشه واسشون جالب بود که بشنون ولی این بچه هه مادر پدر خیلی مذهبی داشت مادرش آخر سال که شد اومد مدرسه من نمی دونستم برای چی اومده ولی رفت به مدیرمون گفتش که این دختر بهاییه و من دوست ندارم توی مدرسه با دخترم باشه دختر من رو اغفال میکنه من فکر می کنم این چیزهایی که بهش گفته بودم جالب بوده و احتمالا با مادر پدرش شیر کرده بوده و مادرش اومد گفت این رو دیگه ثبت نام نکنید و من اون– یعنی واسه سال بعد دیگه من رو ثبت نام نکردن و من رفتم به مدرسه دیگه توی همون شعبه ثبت نام کردم و اونجا هم باز انگار اون ناظممون میدونست که یک اتفاقی افتاده که من از این شعبه رفتم اون شعبه یعنی رفتم از یک مدرسه دیگه انگار اونجا هم باز یک رازی بین ما بود که دیگه این بار واقعا نباید به کسی میگفتم اول دبستان که بودم یکی دیگر از بچه ها هم بودش که این زرتشتی بود ولی بچه ها میدونستن ولی من رو نمیدونستن که من بهایی ام یک روز این به ما نارنگی تعارف کرد بچه ها گفتن که بیاین دور هم جمع شید یک چیزی بهتون بگم به اون نگفت خب؟ اون رو گذاشت گفت یک دقیقه وایسا ما رو دور هم جمع کرد گفت بچه ها از دست این نارنگی نگیرین این زرتشتیه من بهایی که میدونستم من هم توی همین شرایطم [دبستانی] توی همون کتگوری هستی- [مهمان اول] آره- [دبستانی] بیان ازت نارنگی بگیرن [مهمان اول] آره ولی صدام درنیومد و این خیلی برای من جالب بودش که واو، یعنی نه تنها– دو طرف رو –تجربه کردم هم به عنوان هم سمت آدمی رو شنیدم …که میخواست یک نفر رو بخاطر مذهبش حالا ازش دستش– از دستش چیزی نگیره بخوره هم طرف کسی ام که شاید این رو تجربه کردم حالا ناخودآگاه، شاید یکی میدونسته [دبستانی] رویکرد بچه ها چطور بود وقتی این رو بهشون گفت، گفت مثلا نارنگی نگیرین آیا بچه ها به حرفش گوش دادن؟ [مهمان اول] آره درسته، یک نفر فقط گوش نداد شاید اون دلش خیلی نارنگی میخواست ولی…آره اکثر بچه ها- [دبستانی] اوهوم- خود تو چی؟- [مهمان اول] ولی اول دبستان بودیم- من هم نارنگی- –[دبستانی] تو خودت هم نر- تو هم نرفتی از اون نارنگی بگیری؟- [مهمان اول] نه- [مهمان اول] ببین اول دبستان بودیم و من نیاز داشتم که فیت این کنم، میدونی؟ و اگر من [دبستانی] جای خودت رو تثبیت کنی- [مهمان اول] آره- یک سری مدرسه ها بچه های بهایی رو ثبت نام نمی کردن مثلا مدرسه ای که خیلی از دوستانی که من الان توی آمریکا دارم اونجا من رو ثبت نام نمی کردن یا میگم اون مدرسه ای که میرفتی مذهب داشت مینوشت بهایی خیلی جاها اینطوری بودن که نه متاسفانه ما ثبت نام نمیکنیم در صورتی که قانونی وجود نداره اونها احتمالا برای خودشیرینی پیش مثلا حالا آموزش و پرورش یا جاهای اینچنینی این کار رو نمی کردن واسه همین آپشن هایی که من داشتم محدود بود برای مثلا خب حالا من چون آدمی بودم که دلم می خواست مدرسه ای برم که خیلی جدی آکادمیکه انتخابهای من محدود می شد چون خیلی مدرسه های خوب ثبت نام نمیکردن بهایی ها رو چی می خوری؟ نه ولی وقتی که به یکی میگی من بهایی ام بیشتر می گن که چی رو می پرستین؟ یعنی چون اینقدر واسه شون مثلا ناآشناست خب به نظر من سوال منطقی هم هست که خب تو به چی اعتقاد داری؟ چی رو میپرستی؟ فکر میکنم [دبستانی] از این سوالهای عجیب غریب ازت نپرسیدن؟ [مهمان اول] نه هیچوقت سوال عجیب و غریب نبود توی کتگوری این بودش که اوکی خب مثلا چه فرهنگ و عادت هایی دارید، میدونی؟ اوکی مثلا نماز و روزه میخونین؟ نماز و روزه تون چجوریه؟ فکر میکنم مثلا زیر اون کتگوری قرار میگرفت مثلا چه میدونم به حجاب اعتقاد دارید؟ اینجور سوال هایی که دغدغه خودشون بود بیشتر از من میپرسیدن واسه شون جالب بود چون چیزهایی که توی دین خودشون برای خودشون بولد بود چون توی دین اسلام غذای خاصی نمیخورن در نتیجه انتظار نداشتن که من هم غذای خاصی بخورم تجربه ای که من داشتم این بودش که اینجا جامعه بسیار متفاوتی بود نسبت به مدلی که من خودم رو بیان– عادت داشتم بیان کنم مثلا یکی ازم میپرسید توی ایران، بهایی چیه؟ من میگفتم به خدا ما هم مثل شما خدا رو اعتقاد داریم یعنی به خدا ما هم مثل شماییم مثلا خدا رو میپرستیم پیامبرها رو قبول داریم، مثلا نماز داریم روزه داریم خب؟ سعی میکردم که با چیزهایی که برای اونها آشنا هست خودم و اعتقاداتم رو بیان کنم اگر برای اونها نماز آشنا بود میگفتم به خدا ما هم نماز میخونیم که اونها احساس نکنن من با اونها خیلی متفاوتم آدم عجیب و غریبی ام این حالت اینکه انگار من هم مثل توام خب؟ ولی اینجا اصلا اینطوری نبود من بار اولی که یک بچه هندی …ازم پرسید دینت چیه من گفتم بهایی و خب خیلی ها بهایی ها رو نمیشناسن گفت شما چی رو میپرستین من گفتم خدا_ بعد خب اون اصلا خداناباور بود میگفت خدا به چه معنی؟ من انگار یک لحظه– خیلی واسه ام این بستر فکریم جابجا شد که واو من توی یک دنیای جدیدی هستم با آدم هایی با عقاید جدید من دیگه لازم نیست تعریف خودم رو نسبت به چارچوب قبلی… انجام بدم من میتونم یک تعریف جدیدی از خودم و اعتقاداتم داشته باشم نسبت به کسی که داره حرف من رو میشنوه و این خیلی جالب بود که انگار من خودم رو هم باید به یک دید دیگه ای نگاه میکردم که دیگه من لازم نیست شبیه آدم های قبلی باشم من میتونم خودم باشم چون اینجا خیلی عقاید دایورس تره و گوناگون تره ولی میگم هیچوقت توی آمریکا من نشد که کسی بابت عقایدم ازم بخواد مثلا دیسکریمینیشنی انجام بده چیز عجیبی ازم بپرسه دوست های ایرانی که اینجا داشتم شاید به همون روال قدیمی از من سوال میپرسیدن و خب بیشتر دلشون میخواست بدونن که [دبستانی] اصلا انگار که اونها هم کوله باری از فکرهاشون رو با خودشون آورده بودن این جا دیگه درسته؟- [مهمان اول] این درسته آره- [دبستانی] آره، به همون حالت بود؟ یعنی باز هم به تو میرسیدن قوانین جدید تاثیری بر رفتارشون نمیذاشت؟ یا نه؟- [مهمان اول] نه، آره آره- همون حالت انگار من ایران هستم انگار با ایرانی ها یک طور خودم رو تعریف میکنم با غیرایرانی ها یک طور دیگه خودم رو تعریف میکنم تا روز آخری که توی دبیرستان بودم یعنی من حتی وقتی که رفتم با بچه ها خداحافظی کنم و از ایران بیام بیرون دوست های همدبیرستانی ام اونجا هم سختم بود به یک سری هاشون بگم شاید حدس و گمان داشتن بچه ها و خب مثلا به یکی دو تا دوست های صمیمیم خب گفته بودم و میدونستم که اونها رازم رو نگه میدارن، خب اونها شاید بعد رفتن من این راز رو با بقیه شیر کردن که فکر نمیکنم هم خیلی گفته باشن ولی حتی میگم اون قدر این موضوع یاد من مونده بود که مگوئه که موقعی که داشتم باهاشون خداحافظی می کردم …و از ایران خارج میشدم هم نگفتم لزوما به خیلی ها چون دیدم که چرا؟ چرا بگم؟ ولی یکبار من با بچه داشتیم– داشتیم با بچه های بهایی صحبت می کردیم و من یک حرف– حرفی زدم که دیدم خیلی بچه ها با من مخالف بودن بچه های دیگه بهایی من احساس می کردم نمیتونم خود واقعیم باشم وقتی مجبورم یک قسمت از خودم رو قایم کنم ولی بقیه دوستهای بهایی ام معتقد بودند که نه ما میتونیم خود واقعیمون باشیم حتی اگر که راجع به یک سری مسائل نمیتونیم صحبت بکنیم ولی من همیشه حتی یک گوشه ای ذهنم این رو داشتم …که این فرد نسبت به من ممکنه غریبگی احساس کنه اگر تفاوتمون رو متوجه بشه یعنی غریبگی وجود داشت توی ذهن من یعنی من متفاوت بودم فقط اون فرد نمیدونست و من میدونستم من احساس می کردم هیچوقت نمیتونم خود واقعی واقعیم باشم و راحت راجع به عقایدم صحبت کنم راجع به چیزهایی که ذهنم رو درگیر میکنه صحبت بکنم چون طرف مقابلم نمیتونه… این رو بشنوه نباید بشنوه [موسیقی] [دبستانی] حالا بد نیست که ببینیم اگر دو دهه بریم عقبتر در دهه شصت حالا جنسیتمون تغییر کنه چه تجربه ای رو توی ایران در حوزه آموزش از سر گذروندیم من از مهمان برنامه خواستم که تجاربش رو با ما به اشتراک بگذاره [موسیقی] [مهمان دوم] ما خب اصولا توی مدرسه –باید به مدیرهامون و ناظم هامون یعنی در جریان بودن که بهایی هستیم به خاطر چی؟ به خاطر اینکه ما وقتی که چند روز تعطیلی ما داریم در طی سال که اونها رو باید تعطیلی می گرفتیم از مدرسه نمی رفتیم و قاعدتا باید مثلا می گفتیم که تعطیل هستیم و حتی نمیدونم فکر کنم موقع ثبت نام هم این اطلاعات رو بهشون میدادیم فکر می کنم یادم نیست چون من هیچوقت خودم ثبت نام نکردم …پدر و مادرم میکردن ولی …معلم ها میدونستن بیشتر اوقات از طریق فرض کن ناظم ها به معلم ها انتقال داده میشد یعنی اینکه اینجوری نبودش که من به معلممون بگم ولی به نظر می اومد که مثلا معلم ها از طریق ناظمها میدونستند و بعد بعضی از بچه ها هم مثلا یک وقتهایی سوپرایز شدیم، متوجه شدم که مثلا اِ این از کجا میدونه؟ دو– ببین دوران دبستان که کلا اصلا هیچی بچه ها هم خیلی کوچک بودن هم معلم ها یک دونه بودش و اصولا هیچ– زیاد مشکلی پیش نمیومد البته مال دوره من یعنی دوره هم سن و سال های من به دوره های قبلی که اصلا اینجوری نبود ولی دوره من مشکل توی دبستان پیش نیومد مشکل از زمان راهنمایی پیدا می شد که فرض کن معلم ها دبیرها زیاد می شدند و دبیرستان و همونجور که گفتم ما به ناظم می گفتیم و اینها انت– انتقال می دادند و بچه ها هم یک مقداری مثلا به سنی می رسیدن که دیگه میتونستن مثلا شوخی بکنن مزه بپرونن مسخره بکنند و از این کارها بکنند برای همین مثلا توی تجربه خب همه هم اینجوری نبودن ولی خب خیلی از بچه ها بودند که اصولا اون زمان هم بیشترشون ته کلاس میشستن نمی دونم چه سیستمی بود که میفرستن ته کلاس بشینن مثلا یه سری تیکه ها می انداختن، اذیت می کردن مثلا یک بار جزو همین سورپرایزهایی که میگم فرض کن معلم–یک معلممون ازم یک سوال پرسید بعد یک دفعه یکی از بچه ها از ته کلاس خیلی عجیب برای من گفت آقا این رو ولش کن این بهاییه بعد همه بچه ها خندیدن بعد من گفتم اولا که از کجا می دونستی که من بهایی ام دوما که خب چیش خنده دار بود؟ یا چه موردی بودش که مثلا من ربطی داشته باشه به جواب دادن من برای همین تجربه ها و مشکلاتی که پیش میومد ما خیلی ترجیح می دادیم کسی ندونه میگم مگر دوستهای صمیمیم از اون طرف هم یه مسئله دیگه ای هم که هست اینه که ما صحبت کردن راجع به دینمون هم …مثلا کسی بپرسه یا بخواهیم به کسی بگیم یک جرم محسوب میشه توی ایران که تبلیغ علیه نظام فکر میکنم بهش میگن یک همچین چیزی و خیلی راحت با همچین چیزی میتونی از مدرسه اخراج بشی توی– میگم مال زمان ما زمانی که مدرسه من بود خب خیلی اوضاع با اینکه باز هم بد بود ولی خیلی بهتر شده بود ولی خب مثلا میگم حالا– مثال اگه بزنم برادر من که بزرگتر از منه برادرم هشت سال از من بزرگتره سال اول دبستان رفته بودن ثبت نام کنن از مدرسه انداختنش بیرون اخراجش کردن که چی؟ که مثلا شما– نه بهایی ها نمیتونن بیان مدرسه یک هفته بیرون بود دیگه بالاخره بابای من رفتش بابای من چون زمان قبل از انقلاب دبیر بود و توی آموزش و پرورش بود و اخراج شده بودن دیگه رفت صحبت کرده بود آقا چه وضعیه مثلا مگه میشه بچه رو نبریم مدرسه خلاصه بعد از یک هفته بیرون بودن داداش من برگشت سر کلاس ولی خب اینقدر آز– میگم زمانی که زمان ما تازه بهتر شده بود …زمان داداشم مثلا اینقدر اذیت ها بیشتر بود که حالا زیاد من در جریانش نیستم ولی خب می دونم که کلا از مدرسه زده شده بود اوه، اون خوراکیه که چرا اون که بود ولی اینکه بازی ندن میگم سر همین قضیه که ما چون تجربه داشتیم زیاد همه نمی دونستن مشکلات اینجوری نبود …ولی از لحاظ خوراکی چرا خیلی پیش میومد که مثلا کسایی که میدونستن مثلا میگن نه اینها بهایی ها نجسن و خیلی از این اطلاعات میگم بدون اینکه من بدونم که از کجا رسیده مثلا یک سری از بچه ها از کجا میدونستن که اصلا من بهایی ام که مثلا… بگن که اینها نجسن نه اینکه از من نگرفته باشن ولی مثلا به یکی از دوستهام داده بودم یک سری… آجیل بود یک سری برده بودم به دوستم میخواستم بعد یکی از همین بچه ها برگشت گفتش که اینها رو نخور اینها نجسن ولی خیلی زیاد میگم چون خیلی سال پیش بود توی ذهنم نمود که دقیقا چی بود؟ کی بود؟ حتی قیافه اون شخص هم یادم نیست ولی از این چیزها بود، پیش میومد یک چیزی که یادم اومد یک معلم مثلا اجتماعی داشتم این شروع کرد اجتماعی بود یا دینی یادم نیست ولی این تو– توی راهنمایی این شروع کرده بود به من گیر دادن که یک– تو که بهایی هستی یک کتابی یک چیزی از دینتون بردار بیار بعد من رفتم مطرح کردم گفتم بابا این معلممون میگه که کتاب بیار بعد پدر من گفت نه نمیتونیم همچین کاری بکنیم بخاطر اینکه به محض اینکه کتاب ببری این میشه، آثار جرم و شما اخراج میشی و من به معلممون گفتم من نمیتونم کتاب بیارم یک چند مدت گیر داد گفت بابا یک کتاب هر چیزی هست بیار که فقط مثلا راجع به بهایی ها باشه یعنی من بهش نگفتم من اگه بیارم جرم– ممکنه جرم محسوب بشه ولی این قضیه هم جالب بود که یک مدت گیر داده بود کتاب بیار حالا نمیدونم قصد و قرضش چی بود چون کاملا… مشخص بود آگاه بود از اینکه ما کی هستیم چی هستیم چه جوری کار– یعنی چه سیستم مون چیه؟ چیز جدیدی نمی خواست بهش افزوده بشه فقط خیلی فکر می کنم همون که بابام گفت درست بود یعنی دنبال یک چیزی می گشت که مثلا باهاش بهونه درست کنه …همین معلم ها بودن که به اون سری از شاگردها مثلا می رسوندن که این مثلا این بهاییه اینها …بهایی اند یا شاید هم همین چرندیاتی که مثلا میگن آره اینها نجسن و از اینجور حرفها …از این بدترش یک معلمی داشتیم معلم پرورشی بود فکر میکنم اومد سر کلاس… و گفتش که چیزه یه دفعه شروع کرد نمیدونست من توی این کلاس بهایی ام و یکی از دوستهای صمیمیم که جلوم بود نشسته بود اون فقط میدونست بهایی ام شروع کرد اصلا یک دفعه ای بدون هیچی گفتش که یک مسئله ای هم که می خواهم راجع بهتون صحبت بکنم– راجع بهش باهاتون صحبت کنم مسئله بهایی هاست حواستون باشه اینها خیلی خطرناکن هر کس الان اینجا اعلام بکنه که بهاییه همینجا می برن اعدامش می کنن یعنی به همین لحن من اونجا توی دلم خب می خندیدم چون ما اون موقع مثلا نه ترسی از این چیزها داشتیم نه ترس از اخراج شدن نه مثلا– از این چیزها ما نمی ترسیدیم …چون برامون عادی بود و اصلا جزو– جزو یجورایی مقاومتمون حساب می شد و برای همین برام مهم نبود بعد این دوست جلوییم برگشت به من گفت یعنی یواشکی برگشت به من گفت این چرا اینجوری میگه چرا بهش نمیگی دروغ میگه گفتم ولش کن بذار حرف هاش رو بزنه چون میگم عملا هم نمی تونستم کاری بکنم که بلند شم یک دفعه بگم آقا اگه شما حرفی که میگی درسته خب بیا من بهایی ام چرا اعدامم نمیکنین همین جا؟ یعنی خیلی دوست داشتن که بترسونن بچه ها رو از مثلا… ارتباط داشتن با ما [موسیقی] [تیزر پایان] برنامه های رادیو زمانه رو میتونید روی وبسایت ما پیدا کنید رادیو زمانه دات کام
نماینده تبریز و ماجرای سلطان، رعیت و مهاجر
آفتاب - ۸ آبان ۱۴۰۲
آفتابنیوز : علی ورامینی روزنامه نگار در هم میهن نوشت: «احترام به حضور دیگری»، در میان تعاریفی که از ادب در فلسفه اخلاق وجود دارد، بهترین و قابلاتکاترین به نظر میرسد. «ادب» از پرمناقشهترین مفاهیم در فلسفه اخلاق است. «آندره اسپونویل فیلسوف معاصر فرانسوی»، در کتاب «رسالهای کوچک در... آدمی که بودش را هویدا میکند؛ اینکه من شما مردم را نه به مثابه کسانی که به من رای دادید و انتخاب کردید تا حافظ منافعتان باشم، بلکه شما، چون رعیت بیمقداری هستید و من سلطان
حمله به بیمارستان غزه، احیاگر جنایتهای صدام
آفتاب - ۳ آبان ۱۴۰۲
آفتابنیوز : با شروع دور جدید مبارزات جنبش حماس به نمایندگی از ملت مظلوم فلسطین در برابر رژیم غاصب اسرائیل که همراه با حملات و ضربات پیشدستانه و غافلگیر کننده رزمندگان حماس بود، رژیم غاصب صهیونیستی که که هیبت و هیمنه خود را به عنوان یکی از مجهزترین و... موج انفجار گرفته بودش
حمله به بیمارستان غزه، احیاگر جنایتهای صدام
خبرگزاری دانشجو - ۳ آبان ۱۴۰۲
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، با شروع دور جدید مبارزات جنبش حماس به نمایندگی از ملت مظلوم فلسطین در برابر رژیم غاصب اسرائیل که همراه با حملات و ضربات پیشدستانه و غافلگیر کننده رزمندگان حماس بود، رژیم غاصب صهیونیستی که که هیبت و هیمنه خود را به عنوان یکی از... موج انفجار گرفته بودش
حمله به بیمارستان غزه، احیاگر جنایتهای صدام
ایسنا - ۳ آبان ۱۴۰۲
نگاهی به تاریخچه جنگهای بین جبهه حق و باطل نشان میدهد حمله به مراکز غیرنظامی و بیمارستانی مسبوق به سابقه بوده و از مظاهر وحشی گری و شیطان صفتی جبهه کفر بوده است. به گزارش ایسنا، با شروع دور جدید مبارزات جنبش حماس به نمایندگی از ملت مظلوم فلسطین... موج انفجار گرفته بودش
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران